به این ترتیب است که مراحل مختلف سلسله مراتب موجودات با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند.در نتیجه،ملاک برای تفاوت درجه موجودات نوری است که هر یک دارد و این نور همان معرفت و آگاهی است.به این ترتیب جهان از نور اعلی پدیدار می شود،بی آنکه یک پیوستگی«مادی»و «جوهری»میان آن دو وجود داشته باشد.علاوه بر این،نور الانوار در هر یک از قلمروها خلیفه تا تمثیل ورمز مستقیمی از خود دارد،مانند خورشید در آسمان،آتش در میان عناصر و نور اسپهبدی در نفس آدمی،بدان صورت که در هر جا نشانه ای از او دیده می شود و همه چیز بر حضور او گواهی می دهد.»(نصر،۱۳۷۱،ص ۸۱ تا ۸۳)
«بنا به نظر سهروردی ،طبیعت نور امری بدیهی است زیرا تمام اشیاءبه کمک نور شناخته می شوند.نور مرکب است از توالی نامحدودی از انوار ممکن وابسته و هر نور علت وجودی نور است که پایین تر از آن قرار دارد.نور غایی که همان واجب الوجود است،از نظر سهروردی نور الانوار و علت نهایی همه اشیاء است.درست همانطور که نور را درجاتی از شدت و ضعف است،تاریکی نیز درجاتی دارد.گرچه او نور را به نسبت درجه وجود داشتن آن طبقه بندی می کند،لزوما ملاک تعیین مرتبه وجودی انوار این است که آیا آنها از وجود خود آگاهند یا نه.بنابراین،خود آگاهی ملاکی می شود برای مرتبه وجودی عالی تر،که در نظام حکمت اشراقی مستلزم درجه شدید تری از نور است.»(امین رضوی،۱۳۸۲،۶۳)
۲-۴۸ نور در نگارگری:
«نگارگر ایرانی یا خود صوفی و عارف بود و یا زمینه فکری اش،از طریق الفت با شعر و ادب فارسی،به حکمت کهن ایرانی و عرفان اسلامی پیوسته بود.عرفا در تبیین سلسله مراتب وجود به عوالم سه گانه معقول،محسوس و مثالی معتقد بودند.آنان عالم معقول را جایگاه روح و عالم محسوس را جایگاه ماده می دانستند.
عالم مثال میان دو عالم معقول و محسوس قرار گرفته است،واقعیت مادی ندارد و صور برزخی بازتابی از بهشت و دوزخ در آن ظاهر می شوند.این صور را «معلقه»می نامیدند؛زیرا بستر مادی معینی ندارد و لطیف و اثیری اند.
بر اساس این معرفت،نگارگر ایرانی هرگز در پی بازنمایی طبیعت نبود،بلکه می کوشید اصل و جوهر صور طبیعی و طرح متجلی در باطن خویش را به تصویر در آورد.بدین سان در نگاره ی او نه زمان و مکان معینی مجسم می شود،نه نمودی از کمیت های فیزیکی بروز می کند و نه قوانین رویت جهان واقعی کاربرد دارند.کوه و درخت و آدم و پرنده ی او نیز بیشتر صور نوعی آرکتیپ هستند تا شکل های تقلید شده از طبیعت.حتی واقعیتگرانی چون کمال الدین بهزاد واقعیت را از طریق نشانه ها بیان می کنند.(پاکباز،۱۳۸۵،ص۵۹۹)
«فقدان سایه در نگاره های ایرانی،این نکته را معلوم می دارد که آنان از عالم جبروت،که انعکاسی است از نور الهی،نشأت می گیرند.در زیر عالم پدیده ها،عالم سایه ها قرار دارد و به این جهت است که پرسپکتیو در نگارگری نادیده گرفته شده است،زیرا پرسپکتیو،پدیده ای محسوس و دور از عالم جبروت است.لذا این تصاویر،بعد سوم را به گونه ای تخیلی و مصنوعی و به صورتی واضح و روشن،توصیف می کنند،به گونه ای که حس کشف شخصی از بین می رود.در واقع پرسپکتیو در نقاشی،نوعی خطای دید است که هنرمندان برای جبران آن به علم پرسپکتیو متوسل شده اند.اما در نگارگری ،این نقص از بین رفته و هنرمند،تنها به حقیقت هر چیزی نظر دارد.
از طرف دیگر معماری نیز،برای خلق سایه ها تخصیص داده شده است به این جهت که معماری،قسمتی از دنیای پدیده هاست که نور را می گیرد و سایه را ایجاد می کند،در صورتی که نگارگری،انعکاس و بازتابی از نور خالص است.»(معمارزاده،۱۳۸۶و۵۳,۵۲)
«باید در نظر داشت که از دیدگاه هنر ایرانی این ملاحضات با انوار اسپهبدی که مورد نظر شیخ الاشراق«شهاب الدین سهروردی» حکیم نامدار ایرانی بوده است،پیوندی لطیف دارد.در بیان نقاشان رنگ همان نور است و هنرمند می کوشد به وسیله رنگ ها و آشنا شدن با عوالم نورانی با عالم ملکوت پیوند پیدا کند.
۲-۴۸-۲ فر و خورنه در نگار گری اسلامی
در نگاره ی معراج پیامبر ،اثر سلطان محمد (تصویر)پیامبر را می بینیم که با شعله ی تصویر شده به دور پیکر مبارکش غرق در نور است .این نور همان فر ملکوتی است.این نگاره فضایی غیر از عالم مادی و محسوس را به نمایش گذاشته است.اسب به تصویر در آمده در این اثر،اسب عالم مادی نیست،بلکه اسب عالم مثال است .صورها همگی بهشتی اند و گویی که عالم مثال در این نگاره متجلی شده است.
عکس(۲-۴۸)معراج پیامبر اثر سلطان محمد
رنگها و ارتباط آنها با عالم مثال نیز قابل توجه است
رنگ ها در نگارگری ،رنگ های عالم مثال هستند.در اثر آشنایی فردوسی با شاعران دربار سلطان محمود غزنوی(تصویر)در عین حال که فضا،فضای یک جنگل مثالی را در خاطر ما می آورد،رنگ ها نیز گویی به عالم مثال تعلق دارند.کوه در این نگاره به رنگ آبی به تصویر کشیده شده و این آن کوهی نیست که در عالم محسوس می بینیم.در اثر مجنون در بیابان (تصویر) نیز رنگ ها چنان مثالی و خیالی اند که انگار در صدد این هستند که زبانه کشیده و پاره های نور خود را آزاد نمایند.
عکس(۲-۴۹)آشنایی فردوسی با شاعران دربار سلطان محمود
عکس(۲-۵۰)مجنون در بیابان
۲-۴۸-۳ تجلی نورالانوار در نگارگری اسلامی
فضای تصویری درنگارگری اسلامی دارای کیفیتی دو بعدی است و با قوانین پرسپکتیو نقاشی مطابقت ندارد؛چون اگر کیفیتی سه بعدی داشت از فضای عالم ملکوت سقوط می کرد.نورالانواری که سهروردی از آن نام برده در آثار هنرمندان اسلامی به خوبی مشهود است.همانگونه که وی اعتقاد دارد،نور مطلق یعنی خدا ،پیوسته نور افشانی می کند و همه چیز منشعب از نور ذات اوست،فضای نگارگری اسلامی مملو از نور و رنگ و سایه در آن وجود ندارد.مثال آن،پرده ی همای و همایون اثر جنید است(تصویر).
عکس(۲-۵۱)همای و همایون اثر جنید
این نگاره غرق در نور است ؛نوری که از بیرون نمی تابد؛گویی از همان نورالانواری سرچشمه گرفته که سهروردی از آن سخن رانده است.به عبارتی دیگر این انوار با انوار اسپهبذیه سهروردی پیوندی عمیق و لطیف دارد.در نظر نقاشان ،رنگ همان نور است و هنرمند در تلاش است تا به توسط رنگ ها با عالم ملکوت ارتباط برقرار نماید.بسیاری از عرفا از جمله ،نجم الدین کبرا،علاءالدوله سمنانی و نجم رازی بر این باورند که بین رنگ ها و طی مقامات عرفانی رابطه وجود دارد.بطور مثال ،نجم رازی بر این باور است که رنگ سیاه به صفت شکوهمندی و نورهای پاک و رنگی به صفات زیبایی اشاره دارند.نجم الین کبرا،نورهای رنگی را همچون چیزهایی می داند که با چشم بسته دیده می شوند.در نگاره یوسف و ذلیخا اثر کمال الدین بهزاددر حالیکه فر ملکوتی بصورت شعله دور سر حضرت یوسف تصویر شده ،هنرمند رنگ سرخ را برای لباس ذلیخا و رنگ سبز را برای پیراهن حضرت یوسف بکار برده است.یعنی به نوعی مقام قدسی حضرت یوسف را با بکاربردن رنگ سبز جامه اش به تصویر کشیده است.زیرا رنگ سبز از نظر بسیاری از عرفا رنگ تعالی و تقدس بوده است.
عکس(۲-۵۲)یوسف و ذلیخا اثر کمال الدین بهزاد
۲-۴۹ نور در معماری اسلامی
معماری در اسلام با ساخت مساجد آغاز می شود.مسجد کلید رمز و رازهای معماری اسلامی است.مسجد مکانی است که تبلور آیات خداوند را می توان در آن مشاهده کرد.
«در قرآن مجید آمده است که «خدا پرتو آسمان و زمین است».این پرتو الوهیت است که اشیاء را از تاریکی لاوجود بیرون می آورد .قابل دیده شدن کنایه از به هستی در آمدن و همان گونه که سایه چیزی بر روشنی نمی افزاید؛اشیاء به بهره ای که از پرتو هستی دارند از میزان واقعیت برخوردارند.هیچ نماد و مظهری مانند نور به وحدت الهی نزدیک نیست.بدین جهت است که هنرمندان اسلامی می کوشند تا در آنچه می آفرینند از این عامل به منتهی حد ممکن بهره گیری کنند. برای رسیدن به چنین هدفی است که هنرمند سطح های درونی مسجدها یا کاخ ها و گاه نمای آنها را نیز با کاشی می پوشاند.این پوشش غالباً به بخش های زیرین دیوارها منحصر می گردد تا پنداری درشتی و ضخامت آنها را بزداید.برای همین منظور است که هنرمند سطح های دیگر را هم با نقش های برجسته و مشبک می آراید تا از نور استفاده کرده باشد.مقرنس هم گونه ای جلب کردن و پخش کردن نور است به درجات دقیق و باریک.رنگ ها از غنای درونی روشنایی داستان می زنند.چون به روشنی رویاروی دیده بدوزند کور کننده است و با توازن و هماهنگی رنگ ها است که به سرشت راستین ان پی می بریم که همه پدیده های دیدنی را در خود جلوه گر می سازد….می توان گفت که معماری اسلامی سنگ را همچون نور جلوه گر می سازد همانا متبلور ساختن سنگ است»(بوکهارت،۱۳۶۵،۸۸تا ۸۹)
۲-۵۰ عناصر و اجزای مساجد اسلامی
۲-۵۰-۱ محراب و ارتباط آن با نور
«طاقچه یا فرورفتگی در دیوار که بدان محراب گفته می شود بی چون و چرا از پدیده های هنر مقدس اسلامی است و در عمل از عوامل عادی آداب دینی شده است.شکل طاقچه شاید از محراب کلیساهای قبطیان گرفته شده باشد یا شاید هم از زاویه آداب دینی بعضی از کتیبه های یهود. ولی این سرمشق ها چیزی جز علل تصادفی نیستنداساس این امر یعنی ساختن محراب به مظاهر یاد شده در قرآن مجید می رسد.شکل آن با طاق های نمودار آسمان و کف آن بر زمین،طاقچه با فرورفتگی همانند غار دنیا است.غار دنیا مهر الوهیت است،خواه در جهان بیرونی یا جهان درونی ،یا غار مقدس دل.برای دریافت مظهریت محراب در آداب نیایش اسلامی باید ریشه آن را در قرآن کریم یافت.این واژه به تنهایی به مفهوم «پناهگاه»است.قرآن مجید به ویژه این واژه را در توصیف نهانگاهی در معبد اورشلیم آورده است که در آن مریم عذرا برای انزوا گرفتن و دعا،در آمد و فرشتگان به او روزی می رسانیدند.کتیبه گرداگرد طاق محراب غالباً چنان است که داستان قرآنی مربوط به مریم را به یاد می آورد.به ویژه رد مسجد های ترکیه که با محراب ایاصوفیه آغاز می شود و آن موقوفه مریم عذرا بوده است.
شکل محراب ما را به یاد عبارتی دیگر از قرآن کریم می اندازد . در سوره نور که «حضور الهی »در جهان یا در دل آدمی،با نور چراغ در طاقچه(مشکوه)گذاشته شده است،مقایسه می شود:«خدا نور آسمان ها و زمین است.مثال نور او مانند طاقچه یا چراغدانی است که در آن چراغی است و چراغ در شیشه ای است و شیشه گویی ستاره درخشانی است که از درخت پر برکت زیتون که نه شرقی است و نه غربی،افروخته شود که نزدیک است روغن آن روشن شود و اگر چه آتش بدان نرسد که نوری بالای نور است.خدا هر که را خواهد به نور خویش رهنمون شود،و خدا این مثل ها را برای مردم می زند که خدا به همه چیز داناست»(سوره نور آیه ۳۵)
مقایسه میان محراب و مشکوه آشکار است وآن تاکید است بر این که چراغی را در زاویه نیایش آویزند»(بوکهارت،۱۳۶۵،۹۶تا ۹۸)
«محراب در وهله اول نقش صوت گیری دارد؛یعنی کلمات را که به سوی آن بیان می شوند منعکس می سازدو در عین حال همچون خاطره ای از جایگاه همخوانان در کلیسا یا مخارجه پشت محراب کلیسا،یعنی موضعی که «قدس اقدس» است و محراب شکل کلی آن را در ابعادی کوچکتر نمایان می سازد،جلوه می کند و قندیل خود یادآور«مشکوه»ی است که قرآن از آن یاد می کند و این امر به مثابه نقطه تلاقی رمز پردازی مسجد و نمازگری پرستشگاه مسیحی است نیز نقطه تلاقی رمزپردازی مسجد و رمزگری هیکل یهود و شاید هم رمزگری آتشکده پارسی.در واقع محراب به علت انعکاس کلام خداوند در نماز،رمز حضور پروردگار محسوب می شود و به همین جهت ،رمزگری قندیل یا مشکوه و مصباح،منحصراً فرعی یا به عبارتی دیگر عبادی است.اعجاز اسلام همان کلام خداست که بی واسطه در قرآن تجلی یافته و تلاوت آن در نماز و مناسک موجب می شود که فعلیت یابد.»(بوکهارت،۱۳۸۱،۱۴۹)
عکس(۲-۵۳)محراب مسجد
۲-۵۰-۲ مقرنس
«مقرنس برجسته ترین تزئین محراب و در عین حال زیباترین،رازآمیزترین و پرشکوه ترین جنبه آن است.این به ظاهر چلچراغ آویخته از آسمان ،محصول موانست و هم نشینی بس لطیف،رنگ و نور بر بستر معماری و بازتاب از زیبایی افلاک،آسمان ها و طبیعتی است که هنر اسلامی،معلم و مبنای آفرینش آثار هنری محسوب می شود(تصاویر).مقرنس تمثیلی از فیضان نور در عالم مخلوق خداست که چون چلچراغی بر سر جان نمازگزاران ،نور رحمت،معنا و معنویت می گستراند.» (بلخارب قهی،۱۳۸۴،۵۰۱تا ۵۰۲)
عکس(۲-۵۴)مسجد نصیر الملک شیراز
عکس(۲-۵۵)مسجد سید اصفهان
۲-۵۰-۳ اسلیمی
اصطلاحی که به طور عام در مورد نقوش گیاهی در هم بافته یا طوماری به کار می رود و به خصوص یکی از نقشمایه های شاخص در هنر اسلامی است.در قرون وسطای متاخر،این گونه نقش ها را «مغربی»می نامیدند؛ولی در سده شانزدهم که اروپاییان به هنر اسلامی توجه پیدا کردند،واژه آرابسک به کار رفت.
در واقع سابقه نقش های گیاهی بسیار قدیم است؛چنان که نمونه هایی از آن را در دوره هلنیستی(هنر یونانی)به خصوص در آسیای صغیر نیز می توان دید.صورت خاص اسلامی آن در اوایل سده یازدهم/پنجم هجری ظاهر شد و به سرعت راه تکامل پیمود.در هنر دوره هلنیستی،صورت طبیعت گرایانه از نقوش گیاهی معمول بود؛اما هنرمند آنها را برای ابزار قدرت تخیل و ابداع خود مناسب یافت و بدان ها تنوع بخشید.تنها قاعده مهمی که او رعایت می کرد،تقابل شاخ و برگ ها و تداوم ساقه بود.اسلیمی در دست هنرمند مسلمان،طرحی ساده یا پیچیده ،ولی همواره متفاوت یافت؛و غالباً صورت انتزاعی و نمودارگونه پیدا کرد»(پاکباز،۱۳۷۸،۲۷ تا۲۸)
«اسلیمی در مفهوم کلی آن متضمن تزئین است چه به صورت گیاهان استریلیزه و چه به صورت خط های هندسی در هم پیچیده.نخستین نوع تزئین سراسر موازنه و هماهنگی است عملاً جلوه گاه هماهنگی کامل است؛در صورتی که دومی طبیعت را به صورت متبلور یا کریستالی نمودار می سازد.در اینجا هم بر می خوریم به دو قطب موجود در همه پدیده های هنرهای اسلامی که همانا موازنه و هماهنگی باشد و روح هندسی.
از نظر تاریخی اسلیمی به صورت گیاه،گویا از تصویر تاک سرچشمه گرفته باشد که در آن ،پیچیدگی و در هم فرورفتگی برگ ها و ساقه ها و شاخه ها با سهولت قابل استریلیزه شدن به صورت ها پیچیده و در هم است.در چندین نقش تزئینی ساختمان های اسلامی بسیار کهن به ویژه در مشتّی صورت خاک پرداخته شده است که در کنار صورت جانداران قرار گرفته است و این مطلب یادآور«درخت زندگی»است و نیز در قبه الصخره و در محراب مسجد جامع اموی در دمشق نقش های تاک پرداخته شده است و همچنین تاک به صورت موتیف در محراب مسجد جامع قیروان هم دیده می شود(تصویر)(بورکهارت،۱۳۸۱،۶۸)
دیوارهای بعضی از مساجد که پوشیده از کاشی های لعابی تانسجی از اسلیمی های ظریف گچبری است،یادآوررمزگری حجاب است.بنا به حدیثی نبوی،خداوند پشت هفتاد هزار حجاب نور و ظلمت پنهان است و اگر آن حجاب ها بر افتد،نگاه پروردگار بر هرکه و هرچه افتد،فروغ و درخشندگی و جهش،آن همه را می سوزد.حجاب ها از نوراند ،تا ظلمت الهی را مستور دارند و از ظلمت اند تا حجاب نور الهی باشند.»(بورکهارت،۱۳۶۵،۱۴۵ تا ۱۴۶).
عکس(۲-۵۶)و(۲-۵۷)نقوش اسلیمی در مساجد
۲-۵۱ باغ ایرانی
در ایران تامین روشنایی باغ ها از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده است به طوری که برای روشن نمودن بخش های مختلف باغ خصوصاً اطراف استخر یا حوض مرکزی از انواع چراغ های روشنایی دستی،قندیل های نوری و فانوس ها با طرح و نقوش تزئینی مختلف که معرف ذوق و سلیقه هنرمند ایرانی بوده است استفاده می گردید و بر شکوه و زیبایی باغ ها در هنگام شب می افزود.نمونه بارز آن باغ شاه صفی بهشهر می باشد که در سنگ های ابتدای آبراه منافذی برای قرار دادن شمع ها وجود دارد.با روشن کردن این شمع ها و انعکاس آن ها مسیر آب نور پردازی می شده است.تقریباً تا ۴۰سال پیش فضای سبز در شهر تهران به باغ های خصوصی درباریان محدود می شد و عامه جهت استفاده از طبیعت به حاشیه سبز اطراف شهر می رفتند تا اینکه اولین پارک عمومی در تهران«پارک شهر»ساخته شد و همزمان با افزایش جمعیت به ایجاد باغ ملی و پارک های عمومی پرداختند.
۲-۵۲ فلسفه نور در عرفان و هنر اسلامی
عرفان و حکمت اسلامی در کشف و شهود خویش وام دار عالم مثال یا به تعبیر ابن عربی قلمرو حضرت خیال است.وجود این عالم میان عالم معقول و محسوس،به تعبیز هانری کربن،تسمه ی انتقالی است که ارتباط عالم حس با عالم عقل یا عالم ملک با عالم ملکوت را میسر می سازد.و از این رو که این عالم(عالم مثال)قلمرو صور نوریه ای است که از نظر مادی مجردند لیک از نظر نوری دارای امثال و صور نور حقیقی وجودند،به عنوان منشاءو منبع آثار عرفانی و حکمی اسلام در ابعاد ادبی و هنری عمل می کنند.تمامی حکمای اسلامی از وجود این عالم واسط سخن گفته اند که گاهی«حضرت خیال»یا«اعیان ثابته»و گاهی نیز عالم صور نورانی و یا «ناکجا آبادی»است که در تعابیر رمزی سهروردی«هورقلیا»یا اقلیم هشتم است.نظر این است که تمامی آثارهنری جهان اسلام،به دلیل گویش انتزاعی خاص خود،از این عالم مایه می گیرندو حقایق باطنی آن را باز می گویند.
در عرفان و حکمت اسلامی،همه ی وجود در پرتو ظهور «او»جلوه می کند و او حقیقت به تمامی هویدایی ناست که در عالم دور از نور،در پس پرده هایی از حجب محجوب است و چنان چه پرده از این نور بر افتد،هرآن چه مدرک و ناظر است را وجه و سبحه،به تمامی بسوزد .پس نورالانواری که هفتاد حجاب از ظلمت و نور دارد،پس حجاب های لا یتناهی کثرت،مراتبی از جنس خود که به تمامی نور است می آفریند تا پلکان صعود روح سالک به اصل وجودی خویش باشد.
هر حکیم و عارف و هنرمندی در سیر صعودی خود از عالم حس به عالم مثال،صور نوریه ی باطن موجودات را کشف و در سیر نزول خود آن ها را مجدد باز آفرینی می کند و این البته حدیث سیر انفس است و آفاق خود اوست.لیک چنان که گفتیم این تنگی حصار عقل و اندیشه است که زبان رمز و راز را پرواز می دهدو معنا را در لابلای امثال و صور،صورتی نوین می بخشد؛صورتی که خود،در منظر ناظری قرار می گیرد که مانند حکیم و عارف و هنرمند،نه سیر انفس و آفاق را تجربه کرده است و نه آن سیر صعودی از عالم حس به عالم مثال را.
این جاست که نقد و تاویل،رمز گشای تماثیل و صوری می شود که آثار هنری و ادبی بنا به تمثیل گونگی خویش،راوی آن اند.به دیگر سخن،تمثیل که هویتی دو وجهی دارد(از یک سو نمودار عالم مثال و از سوی دیگر چون تمثیل است،آن هویت حقیقی که در جان شهودی سالک و هنرمند به شهود درآمده و جزءتجربیات بیان ناپذیر او محسوب می شود را در قالبی تمثیلی برای ما باز می گوید.
۲-۵۳ تحلیل و نتیجه گیری
-نور و ظلمت دو رمزند و مستلزم رمزگشایی .نور رمز اداراک و آگاهی است ،جوهری ک مجرد از ماده و لواحق آن باشد.مدرک ذات خویش است و مدرک ذوات دیگر،آگاهی از خویشتن و ماسوای خویش را حکیم اشراق با نماد نور بازنموده است چنانکه معنای مقابل آن را با نماد ظلمت.