بعبارت دیگر جان لی در دهه ۱۹۷۰ با اجرای تحقیقات خود در پی این بود که روشن نماید مردم چگونه عشق را با همه گونه هایی که دارد تجربه می کنند. او قصد داشت با این کار از جریان عشق در غرب افسانهزدایی کند. لی سبکهای عشق را به رنگ تشبیه کرد. طیف گستردهای، از رنگهای اصلی تا رنگهای ثانوی را تشکیل میدهند، رنگهای ثانوی از ترکیب رنگهای اولی تشکیل می شود. شبیه به همین مسئله در عشق نیز هست. عشق به دو طیف اولی و ثانوی تقسیم می شود. سبکهای عشق اولی عبارتاند از:
ـ عشق پرشور: جذابیت بدنی و عاطفی شدید؛
ـ عشق نمایشی: نمایش عشق را بازی کردن؛
ـ عشق دوستانه: عشق مبتنی بر دوستی (صادقی و همکاران، ۱۳۹۲).
عشقهای ثانوی که از ترکیب این سه عشق اولی تشکیل شده است به سه نوع تقسیم میشوند:
عشق منطقی: ترکیبی از سبک عشق نمایشی و سبک عشق دوستانه است. این افراد ارزیابی معقول انجام می دهند؛ مثل اینکه صفاتی را که یک ازدواج خوب به آن احتیاج دارد مطالبه می کنند و معشوق خود را مطابق معیارهایشان.
عشق وابسته وسواسی: ترکیبی از سبک عشق پرشور و سبک عشق نمایشی است و مستلزم انحصار، وسواس، اضطراب و رفتارهای پرشور است.
مسائل جنسی بیمه این عشق است. آن ها اغلب مضطرب یا ناایمن هستند و می توانند به صورت افراطیحسود باشند. عاشقان وابسته وسواسی به خوبی به درمان پاسخ میدهند و اغلب از این سبک رهایی پیدا می کنند.
از ویژگیهای عشق وابسته وسواسی، سختی کشیدن، حسادت، وسواس و سیری ناپذیری است. آن ها اغلب عزت نفس پایین دارند و اهمیت زیادی به روابطشان می دهند. آن ها در رابطه با معشوقشان از صفات ملکی و صفات تفضیلی استفاده می کنند، احساس می کنند که آن ها به معشوقشان احتیاج دارند. آنان معشوقشان را اغلب به شیوهای اتفاقی پیدا می کنند. این سبک از عشق از رایجترین سبکهای عشق است که معمولاً در نوجوانی و اوایل بزرگسالی بیشترین بسامد را دارد و تقریباً میتوان گفت معادل همان عشقهای آتشین دوران جوانی است که در دانشگاهها، مدارس و در کل سطح جامعه شاهد آن هستیم .
عشق ایثارگرانه: ترکیبی از سبک عشق پرشور و سبک عشق دوستانه می باشد که معمولاً بشر دوستانه، رفاقتی و البته شدید است. لی یاد آوری کرد که این نوع عشق با ایدئولوژی مسیحی هم آهنگ است، اما درجوامع سکولار امروز غربی بسیار نادر است؛ با وجود این ممکن است در جوامع دیگر یافت شود.
عشق ایثارگرانه، قربانی و محاصره کردن تمام عیار خود است. عشاق ایثارگر، اغلب، گرایشهای معنوی دارند. عاشقان ایثارگر، معشوقشان را به عنوان قدیس مشاهده و آرزو می کنند که در خدمتشان باشند. عاشقان ایثارگر سرانجام می توانند به این احساس برسند که از آنان سوء استفاده شده است. حالت پیشرفته عشق ایثارگرانه در بخشندگی آن است(عبدی و گلزاری، ۱۳۸۹).
۲-۵- تعریف شخصیت:
صاحب نظران حوزه شخصیّت و روان شناسی از کلمۀ شخصیّت تعریفهای گوناگونی ارائه دادهاند. از نظر ریشه ای، گفته شده است که کلمۀ شخصیّت که معادل کلمۀ Personality انگلیسی است درحقیقت از ریشه لاتین Persona گرفته شده که به معنی نقاب یا ماسکی بود که در یونان و روم قدیم بازیگران تئاتر بر چهره می گذاشتند. این تعبیر تلویحاً اشاره بر این مطلب دارد که شخصیّت هرکس ماسکی است که او بر چهرۀ خود می زند تا وجه تمیز او از دیگران باشد.
هیلگارد» (Hilgard) شخصیت را «الگوهای رفتار و شیوه های تفکر که نحوه سازگاری شخص را با محیط تعیین میکند تعریف کردهاست در حالی که برخی دیگر «شخصیت» را به ویژگیهای «پایدار فرد» نسبت داده و آن را به صورت مجموعه ویژگیهایی که با ثبات و پایداری داشتن مشخص هستند و باعث پیشبینی رفتار فرد میشوندتعریف میکنند.
شخصیت به همه خصلتها و ویژگیهایی اطلاق میشود که معرف رفتار یک شخص است، از جمله میتوان این خصلتها را شامل اندیشه ، احساسات ، ادراک شخص از خود ، وجهه نظرها ، طرز فکر و بسیاری عادات دانست. اصطلاح ویژگی شخصیتی به جنبه خاصی از کل شخصیت آدمی اطلاق میشود (شولتز،۱۳۸۴).
شخصیت از دیدگاه مردم: واژه «شخصیت» در زبان روزمره مردم معانی گوناگونی دارد. یکی از معانی آن مربوط به هر نوع صفت اخلاقی یا برجسته است که سبب تمایز و برتری فردی نسبت به افراد دیگر میشود مثلا وقتی گفته نمیشود «او با شخصیت است. »یعنی «او» فردی با ویژگیهایی است که میتواند افراد دیگر را با «کارایی و جاذبه اجتماعی خود» تحت تأثیر قرار دهد. در درسهایی که با عنوان پرورش شخصیت تبلیغ و دایر میشود، سعی بر این است که به افراد مهارتهای اجتماعی بخصوصی یاد داده ، وضع ظاهر و شیوه سخن گفتن را بهبود بخشند با آن ها واکنش مطبوعی در دیگران ایجاد کنند همچنین در برابر این کلمه ، کلمه «بیشخصیت» قرار دارد که به معنی داشتن «ویژگیهای منفی» است که البته به هم دیگران راتحت تاثیر قرار میدهد اما در جهت منفی. شخصیت از دیدگاه روانشناسی: دیدگاه روانشناسی در مورد «شخصیت» چیزی متفاوت از دیدگاه های «مردم و جامعه» است در روانشناسی افراد به گروههای «با شخصیت و بیشخصیت» یا«شخصیت خوب و شخصیت بد» تقسیم نمیشوند؛ بلکه از نظر این علم همه افراد دارای «شخصیت» هستند که باید به صورت «علمی» مورد مطالعه قرار گیرد این دیدگاه به شخصیت و انسان» باعث پیدایش نظریه های متعددی از جمله : «نظریه روانکاوی کلاسیک ،نظریه روانکاوی نوین ،نظریه انسان گرایی، نظریه شناختی ، نظریه یادگیری اجتماعی و … در حوزه مطالعه این گرایش از علم روانشناسی شده است(کریمی،۱۳۸۶).
۲-۶- ویژگیهای شخصیت:
نظر به اینکه شخصیت تشکیل شده است از الگوهای ویژه فکری، احساسی و رفتاری که هر فرد را از افراد دیگر متمایز میسازد.می توان عنوان داشت که شخصیت، سرچشمه درونی دارد و در طول حیات، تقریباً پایدار باقی میماند. روانشناسان شخصیت، ویژگیهای یگانه افراد و نیز مشابهتها بین گروههایی از افراد را مورد مطالعه قرار میدهند. بنابرین، توجه به شخصیت افراد و تمایز قائل شدن بین افراد بر اساس ویژگیهای شخصیتی آنان طی قرنهای متمادی همواره مورد بحث بوده است. اگر رجوعی به نظریات داشته باشیم خواهیم دید که ویژگیهای شخصیت همواره مد نظر صاحبنظران و نظریه پردازان قرار داشته است. فی المثل آنجایی که بقراط اقدام به دسته بندی انسان کردهاست. بقراط جوامع انسانی را بر اساس چهار خلط مزاجی، صفراوی، دموی، بلغمی و سوداوی تقسیم میکند. لومبروزو زیست شناس معروف، انسان ها را بر اساس علائم فیزیولوژیک تقسیم بندی میکند. و در دوران معاصر شلدون انسان ها را در سه گروه آندومورف، مزومورف و اکتومورف تقسیم بندی کردهاست. اما در جدید ترین تقسیم بندی در حوزه روانشناسی توسط آیسنک، انسان ها بر دو گروه درون گرا و برون گرا تقسیم میشوند که هر کدام از این گروههای انسانی دارای ویژگیهای منحصر بفردی از نظر این نظریه پردازان هستند بنحوی که این ویژگیها نحوه زندگی و رفتارهای اجتماعی آنان را سمت و سوق ویژه ای می بخشد(کریمی،۱۳۸۶).
۲-۷- شکل گیری شخصیت: