از رایجترین شیوه های طنز و مطایبه وارونه بیان کردن مفاهیم است. مثلاً زشتیها، رذایل اخلاقی و اجتماعی مورد ستایش و قابل تقلید است و برعکس فضایل اخلاقی، دینی و اجتماعی زشت و شایسته سرزنش شمرده میشوند. نظیر آن را در«اخلاق الاشراف» عبید زاکانی تحت عنوان اخلاق منسوخ میتوان دید. حافظ نیز مصطلحات صوفیه را غالباً به طعن و در جهت عکس معنای معمول و رایج آنها به کار میبرد. دو روش پایانی با آنچه در ادبیات غرب آیرونی مینامند مشابه است. آیرونی در معنای وسیع تضاد بین ظاهر و واقعیت است که در ظاهر چیزی گفته می شود اما منظور اصلی چیز دیگری است و به عبارت دیگر آیرونی شیوه و صنعتی است در سخن گفتن و نوشتن که برای بیان منظور به جای گفتار صریح به بیان رندانه رمزی و کنایی متوصل می شود(گری، ۱۳۸۱: ۱۱۶).
فصل ۳
اوضاع سیاسی، اجتماعی، دینی و ادبی ایران در قرن هشتم هجری
۳ـ ۱ـ اوضاع سیاسی
دوران حیات شاعران و طنزآوران بزرگ قرن هشتم با حکومتهای جلایریان، اینجویان، مظفریان و تیموریان مقارن است. در زمان سلطان محمد خوارزمشاه مغولان از مغولستان به ایران حمله کردند. آنان پس از اینکه سلسلهی خوارزمشاهی را شکست دادند با عنوان ایلخانیان تا سال(۷۳۶ ه.ق) بر ایران حکمرانی کردند. در طی دو قرن فجایع و حوادثی رخ داد که آثار ناهنجار آن عرصه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی را تحت تأثیر قرار داد. قدرت مغولان با مرگ ابوسعید بهادر در(۷۳۶ ه.ق) کم شد. نابودی دولت ایلخانی و نبود حکومت متحد در ایران زمینه ساز درگیری و کشمش میان مدعیان قدرت طلب شد. علاوه بر این ظلم و بیدادگریهای خرده شاهان سبب ترس، وحشت و آشفتگی مردم و جامعه شد. آنها برای نجات خود مهاجرت کردند و بسیاری از شهرها غیرمسکونی و زمینهای زراعتی بدون کشت و بایر ماند. از لحاظ سیاسی اوضاع ایران در قرن هشتم آشفته، تلخ و ناگوار بود و به دست قدرت طلبان تجزیه شد. هر کدام از حاکمان مغولی به نام شاهزادهی ایلخانی مدعی حکومت شدند و با تصرف قسمتی از خاک ایران آنجا را به حاکمیت خود درآوردند. با اینکه کشمکشها نیم قرن به طول انجامید؛ آنها نتوانستند حکومت متحدی به وجود آورند(صفا، ۱۳۶۹: ۹۷ ـ ۸۶).
قرن هشتم دوران پر آشوبی است که در آن ویرانکاران مغول، تاتار و دیگر زردپوستان وحشی یا نیمه وحشی آسیای مرکزی تاخت و تازهای پیاپی بلاخیز در ایران کردند و قسمت بزرگی از فلات پهناور ایران را درهم کوبیدن و بسیاری از بلاد را چنان ویران ساختند که دیگر جز نامی از آنها در صحایف کتب باقی نماند. کشتارهای بی امان و قتل عامهای پی در پی، شکنجهها و آزارها، ساختن منارهها از سرهای آدمیان، برپا داشتن دیوارها از صفهای اسرا همراه آجر و گچ، سربریدن و مثله کردن، تخطّی به نوامیس مردم بیدفاع، دزدی و غارت، ترویج انواع مفاسد و معایب، دروغ و تزویر، مخالفت با شرع، اخلاق، انسانیت و نظایر این فجایع سر لوحهی بسیاری از اعمال و افعال و حوادثی است که در این دوره طولانی نزدیک به دو قرن رخ داد. ایرانیان در این دوره پر آشوب به اندازه تمام تاریخ گذشته و آیندهی خود رنج کشیدند و اگر چه فرهنگ نیمجان خود را با کوششهای مداوم از زیر لطمات سخت به هر گونهای که میسر بود نجات بخشیدند؛ در مقابل بسیاری از آثار نامطلوب جریانهای سیاسی و اجتماعی این عهد را خواه و ناخواه محفوظ نگاه داشتند. در این دوره تاریک چند گاهی ایران جزء ممالک تابع مغول بود و سپس به دست شعبهای از احفاد چنگیز افتاد و بعد از آن تجزیه شد و سلسلههای ضعیفی که غالباً ناشر مفاسد و معایب اجتماعی گوناگون بودند بر این سرزمین حکومت کردند و وضع را برای حملهی ویرانکار دیگر یعنی تیمور لنگ تسهیل نمودند تا اینکه تیمور ایران را متحد کرد؛ مدعیان قدرت را کنار زد و یا آنها را تضعیف نمود(صفا، ۱۳۶۹: ۵ ـ۳).
۳ـ ۲ـ اوضاع اجتماعی و فرهنگی
قرن هفتم و هشتم وحشتناکترین دوران تاریخ ایران از حیث قتل عامها و ویرانیهای پیاپی است این وضع با حملۀ مغول و تاتار که در رأس همهی این مصائب که به منزلۀ بلایی آسمانی بود آغاز گردید و با تاخت و تازهای مأیوسانۀ فرزند محمد خوارزمشاه و سپاهیان بی صاحب او که این سوی و آن سوی سرگردان بودند تکمیل شد و با حمله مجدد مغول در زمان هلاکو و جانشینان وی ادامه یافت. اختلافات سران مغول در عهد ایلخانان و علی الخصوص بعد از مرگ ابوسعید بهادر و کشاکشهای پیاپی امراء مختلف بر سر فرمانروایی نواحی ایران و سرانجام قتل و غارتهای وحشیانه تیمور و همراهان او به تمامی وضع خطرناکی را در سراسر دو قرن در ایران ایجاد کرده بود. بر اثر کام یابیهایی که مغولان در نخستین حملات سریع و چابکانۀ خود حاصل کرده بودند در تصور مردم چنین ایجاد شده بود که مشیت الهی و بخت با آنان یار است و بر اثر مساعدت اقبال هر گونه مقاومت با آنان ناممکن و بی ثمر است و این اندیشۀ ناصواب مایۀ فتح و پیروزی و پیشرفتهای پر دامنۀ مغولان شمرده میشده است (صفا، ۱۳۶۹: ۵۵).
در قرن هشتم ایلخانان تلاش میکردند تا اوضاع نابسامان سیاسی و اجتماعی ایران را سامان دهند اما وجود سرداران مغولی مانعی بر سر اهداف آنان بود؛ به مردم ظلم وستم میکردند و از آنها باج و خراج سنگینی میگرفتند و در صورت مقاومت آنان را شکنجه میکردند؛ البته قوانینی به نام یاسا تا حدودی مهار کننده مغولان بود و به اوضاع کشور و لشکر نظم میداد؛ پاداش، مجازات و قوانین شکار را تعیین میکرد و همهی مردم به پرداخت مالیات مجبور بودند. اجرا شدن این قانونها در روحیۀ مردم تأثیر گذاشت(خالقی راد، ۱۳۷۵: ۱۵۹).
با روی کار آمدن غازان خان پادشاه مسلمان ایلخانی و وضع یاسای او اندکی از آزار بی امان مغولان کاسته شد لیکن انقلابات بعد از فوت ابوسعید بهادر خان وضع دشوار جدیدی برای ایرانیان ماتم زده فراهم آورد و موجب قتل و غارت تازهای به دست سروران امارت جوی گردید. در این عهد اگر چه برخی از ایلخانان در ایران کوشش داشتند که موجبات آرامش اوضاع را فراهم آورند لیکن چون سرداران و سپاهیان آنان همه از مغول بودند هر وقت و هر جا که لازم میدانستند شدت عمل سابق را تجدید میکردند بنابراین استقرار حکومت ایلخانان در ایران که به ظاهر دورهای آرام تصور میشد هم خالی از محنتهای دوران حمله و هجوم مغول نبود. هجوم مغول در مبنی و اساس با غرض اقتصادی همراه بود و جهانگشایی یا گرفتن انتقام از سلطان محمد خوارزمشاه بهانهای ظاهری بود. هر شهر و یا ناحیهای که به تصرف مغولان درمیآمد یا از راه تسخیر و غلبه بود و یا از طریق تسلیم ایلی. در صورت اخیر به تعیین خراج سالیانه قناعت نمیشد و شحنهای برای نظارت در امور نظامی و مالیاتی آن ناحیه معین میگردید تا خراج را به موقع به حکومت مرکزی برساند. اما این وضع معمولاً کمتر اتفاق میافتاد و اکثر مغولان شهرها و نواحی را با هجوم و از راه تسخیر نظامی به تصرف در میآوردند. در این حال غارت شهر حتمی و مسلم بود و هنگام غارت معمولاً کوی به کوی و خانه به خانه در معرض هجوم قرار میگرفت و چه بسا کسانی که بر سر این غارت از پای در میآمدند و بر خاک هلاک میافتادند. وجه اشتراک قبایل و اقوام مختلفی که اردوهای عظیم چنگیزخان را به وجود میآوردند اطاعت از یاسای چنگیزی بود که مجموعه از احکام درباره کیفیت نظام کشوری و لشکری، آیین لشکرکشی و فتح بلاد، انواع پاداشها و مجازات، آداب زندگانی و قوانین مربوط به آن، قواعد شکار و جزء آن را شامل میشد. یاسای چنگیزی مدتهای دراز اساس انتظامات کشوری و لشکری در ممالک تابع مغولان و از آن جمله در ایران بود و به همین سبب تأثیراتی در امور اجتماعی این کشور داشته و اصطلاحات آن مدتها در آثار نویسندگان و مؤلفان به کار میرفته است. اگر چه بعدها غازان خان پادشاه مسلمان ایلخانی کوشید یاسای جدیدی در ایران باب کند لیکن اثر یاسای چنگیزی مدتها کم و بیش برجای مانده بود(صفا، ۱۳۶۹: ۷۲ـ ۷۱).
در این روزگار حکومتهای سیاسی عقب افتاده و یا نیمه فئودالی ستمگر ایران را به نابودی میکشاندند. محیط نامساعد آن روزگار و عوامل اقتصادی و سیاسی موجب رواج فساد و تباهی در جامعه شد و روحیات مردمی را که شعار آنان پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک بود افسرده و متأثر کرد. علاوه براین اختلاط و آمیزش این ملتهای با فرهنگ با تمدن متضاد زمینه های فساد و انحطاط را در جامعه فراهم میکرد. حکومت حاکمان نالایق ظالم و خود رأی در این دوره موجب رواج فساد و فحشا در جامعه گردید. روشنفکران که از جایگاه خود تنزل کرده بودند و در حکم نوکران و فرمانروایان بودند از مردم فاصله گرفتند؛ تحت تأثیر اخلاق حاکمان قرار گرفتند و غارت، فریبکاری، دغل بازی و ریاکاری را در جامعه رواج دادند. صوفیان ریاکار مردم را به حال خود رها کرده بودند و خود سرگرم خوشیهای روزگار بودند(اختباری و باقرزاده، ۱۳۷۵: ۱۱).
رواج انواع مفاسد از دروغ و تزویر و… و نظایر این امور نتیجه جبری چنین وضعی است. در این دوره سعایت و تضریب بر ضد یکدیگر مانند امری عادی ملاحظه میشد. کمتر وزیری از وزیران این عهد را میتوان یافت که به مرگ طبیعی در گذشته باشد و عادتاً قتل هر یک از آنان از راه تضریب مخالفان او صورت میگرفت. ملت ایران با حمله خان و مان سوز مغول به نحوی فاسد شده و ارزش اجتماعی خود را از دست داده بود که افراد آن به جای اتحاد و اتفاق در برابر بیگانگان غاصب به جان یکدیگر میافتادند و رجال بزرگ را از راه اتهام از میان میبردند و خود جای آنان را میگرفتند و مهیای آن میشدند تا دیگری نیز همین کار را به آنان بکند. موضوع دیگری که مسلماً در ضعیف ساختن روحیه ایرانیان در این دوره مؤثر بود اسیر شدن دستههای بزرگ و بی خانمان گردیدن آنان بوده است(صفا، ۱۳۶۹: ۸۱).
بدترین و خطرناکترین نتیجه و ثمره اوضاعی که با حملۀ مغول پیش آمد انحطاط عقلی و فکری است که طبعاً با هر حملهی سخت ویرانکارانه حاصل می شود. در حملۀ چنانکه از مطالب منقول مورخان زمان ملاحظه گردیده شهرهای بزرگ که مراکز اصلی علوم و علما بود خالی از سکنه و ویران شد. هجوم و تصرف بلاد و کشتار مردم و غارت و ویرانی به درجهای از سرعت و وسعت بود که جز ببعض معدود از متفکران و بزرگان زمان فرصت گریز و رهایی خود نداد. کتابخانه های بزرگ در شهرها به سرعت عجیبی پایمال شد و همراه صاحبان و خوانندگان را دیار نیستی گرفت(صفا، ۱۳۶۹: ۸۱).
۳ـ ۳ـ اوضاع دینی
از لحاظ دینی اقوام مغول، تاتار و دیگر قبیلههای زرد پوست به آیین مسیحی، بودایی، مانوی، بت پرستی و اسلام معتقد بودند. عدهای از خاندان مغول و ایلخانان با تصرف ایران مسلمان شدند. سقوط بغداد به دست هلاکو موجب تقویت و رواج مذهب شیعه شد. در دستگاه خلافت بنی عباس وجود وزیران عالم و کاردان شیعه مذهب شیعیان را قدرتمند کرد. پس از سقوط بغداد، خواجه نصیرالدین طوسی، سیّد بن طاووس، بهاءالدین اربلی و علامه حلّی از وزیران شیعه بودند که باعث استحکام شیعه شدند و عقاید افراطی برخی از شیعیان را اعتدال بخشیدند. علاوه بر این تشکیل دولتهای شیعه مذهب مانند سربداران و سادات علوی باعث تقویت تشیع گردید(خالقی راد، ۱۳۷۵: ۱۶۲ ـ۱۶۱).
در یاسای چنگیز لزوم اعتقاد به وجود خدای آفریدگار زمین و آسمان نخستین دستور بود و چنگیز خود با بی طرفی و آزاد منشی به دینها توجه میکرد. در آثار مورخان اسلامی اشارتهایی به اعتقاد چنگیز نسبت به واجب الوجود دیده می شود. طایفههای تاتار و مغول ودیگر قومهای زرد پوستی که در جرگه آنان آمده بودند دارای کیشهای مختلف مسیحی، بودائی، مانوی، بت پرستی و اسلام بودند و بعد از درآمیختن آنها با اقوام جدید زرد پوست نیز هر دسته به مذهب یکی از آنها خاصه بت پرستی و بودائی در آمدند. عدم اعتقاد به اسلام در قومهائی که با مغول و تاتار بر کشورهای اسلامی تاختند سبب شد تا مؤلفان مسلمان چیرگی آنان را به منزلۀ غلبه کافران بردینداران بشمارند و به همین سبب بعضی از نویسندگان هجوم مغول را مقدمۀ خروج دجال و یأجوج و مأجوج و نشانی از آخرالزمان تصور نمودند و در این باره به حدیثهائی استناد کرده اند که غالباً از یک ریشه است و برای باقی ترکان و زرد پوستان نیز آورده شده است. گروهی دیگر از نویسندگان این واقعه را به منزلۀ انتقام و عذاب الهی میدانستند تا به آن وسیله از فساد و طفیانی که به سبب کثرت مال بروز کرده بود جلوگیری شود تا آن جماعت از خواب غفلت بیدار شوند و از سکرت جهالت افاقتی یابند و بدان سبب اعقاب و اولاد ایشان را تنبیهی باشد(صفا، ۱۳۶۹: ۱۰۸ ـ ۱۰۴).
زمانی که سلطنت خلق در ایران از بین میرود و حکومتهای سنی مذهب راه زوال و انحطاط را در پیش میگیرند و مذهب تشیع رونق مییابد اما به دلیل معضل سطحینگری در دین میان شیعه و سنی اختلافاتی به وجود آمد. عبید در داستانهای خود شیعیان را که فروع دین را بر اصول دین ترجیح می دهند به عنوان ستیزه جو و متعصب معرفی می کند(پارسا نسب، ۱۳۸۷: ۱۷۹).
۳ـ ۴ـ اوضاع ادبی
اوضاع اسفبار قرن هشتم ادبیات را تحت تأثیر قرار داد. سیف فرغانی، خواجوی کرمانی، اوحدی مراغهای و عبید زاکانی شاعرانی هستند که با مطالعه و بررسی آثار ادبی و دیوانهای آنها تا حدودی میتوان از جریانات سیاسی و اجتماعی و عقیدتی آن دوران آگاهی یافت. آثار برخی از این شاعران با ظرافت خاصی نمودار اعمال ننگ آور صاحبان قدرت است(خالقی راد، ۱۳۷۵: ۱۶۰).
زبان فارسی در آغاز قرن هفتم هجری زبانی استوار بود و نویسندگان و شاعران بزرگ قرن هفتم هجری یا از کسانی بودند که در اوان حملۀ مغول به نویسندگی و شاعری اشتغال داشتند و یا کسانی که در دهههای اول قرن هفتم هجری تربیت شده و هنگامی که حکومت ایلخانی در ایران تشکیل میشد در کار خود ظهور نموده بودند و یا کسانی که زیردست این دو دسته تربیت یافتند و هنوز محیط ادبی سالهای آخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم را تا آخر قرن هفتم و آغاز قرن هشتم حفظ کردند. به همین سبب است که در زبان ادبی قرن هفتم هجری و آغاز قرن هشتم هجری اثرهای فساد کمتر مشهود است و گسیختگی آنها از زبان بلیغ قرن ششم وآغاز قرن هفتم هجری تدریجی است. نکتهای که در این میانه قابل توجه است آنکه با حملۀ مغول و بر چیده شدن دربارهای حامی شعر و ادب فارسی و بیرون رفتن شعر و نثر از مرکزهای بزرگ حکومت کمکم قیدهای سنگینی که پیش از آن برای شاخص شدن در شاعری و نویسندگی وجود داشت برداشته شد و شاعری و نویسندگی جنبۀ عمومی یافت. همچنین در این دوره با بر افتادن مرکزهای دانش و ادب مشرق ایران مانند خراسان شعر و نثر فارسی به ناحیتهای دیگر در داخل و خارج ایران منتقل گردید و این امر منجر به یک جریان جدید یعنی تأثیر و نفوذ لهجههای مرکزی و غربی ایران در زبان ادبی و متروک ماندن بسیاری از اختصاصهای زبان اولیه دری و تغییر سبک آثار فارسی در قرن هشتم هجری گردید(صفا، ۱۳۶۹ :۳۰۷ـ ۳۰۵).
در قرن هفتم وهشتم هجری بر اثر غلبۀ مغول و تاتار و درهم ریختن بنیادهای مملکتی به دست آنان و حکومتهای متمادی آن قوم و سکونت ممتدشان در ایران و به کار داشتن یاسای چنگیزی و اداره کردن مملکت با اصطلاحهای خاص مغولی و سببهای دیگر از اینگونه زبان ترکی و به ویژه مغولی بیشتر از آنچه در قرن ششم دیدهایم در ایران متداول شد و حتی بعضی از آنها در زبان فارسی راه یافت که هنوز به صورت کلمههای متداول فارسی در ایران به کار میرود(صفا، ۱۳۶۹: ۳۰۸).
شعر فارسی در این دوره سرشار از بدبینی و ناخشنودی از اوضاع روزگار، ناپایداری جهان و دعوت مردم به ترک تعلقات دنیا و زهد است. وضعیت وخیم محیط اجتماعی توجه شاعران را به سمت مسائل مذهبی، خیالات تند صوفیانه و درویشانه، انزوا و تصورات باریک و دقیق کشانده است(صفا، ۱۳۵۳: ۶۱).
شعر انتقادی که از قرن ششم هجری در ادبیات فارسی رواج یافته بود در قرن هفتم و هشتم هجری به علت آشفتگی وضع زمان، میدان مساعدی برای توسعه پیدا کرد. از این انتقادهای سخت در آثار سعدی اوحدی، سیف فرغانی، خواجو، ابن یمین و در پارهای از غزلهای حافظ بسیار دیده می شود، ولی از همه مهمتر شاعر و نویسندۀ خوش ذوق هوشیار نظامالدین عبید زاکانی قزوینی(م ۷۷۱ ه) است که آثار او نظم و نثر حاوی اندیشه های انتقادی تندی است که گاه به صورت هزل رکیک در می آید و بهتر از هر کسی وضع نامطلوب اخلاقی و اجتماعی عهد خویش را که دورۀ رواج فساد و تباهی بود شناخته و مجسم ساخته است(صفا ۱۳۶۹: ۳۳۳).
این آشفتگی زمان بی تردید در همۀ آحاد مردم و کیفیت زندگانی و اندیشه و رفتار آنان اثر داشته و انعکاس آن در آثار ادبی نویسندگان و دیوانهای شاعران در قالب اندرز و نصیحت و شوخی و مطایبه و هزل و هجو دیده می شود.
فصل ۴
زندگینامۀ عبید زاکانی و حافظ شیرازی
۴ـ ۱ـ زندگینامۀ عبید زاکانی
نظامالدین عبید زاکانی قزوینی متخلص به«عبید» به گفتۀ حمدالله مستوفی از خاندان زاکانیان است و زاکانیان تیرهای هستند از عرب بنیخفاجه که به مهاجرت به قزوین آمده و در آنجا ساکن شده بودند(مستوفی، ۱۳۳۶: ۸۴۶ ـ ۸۴۵).
از بیان مؤلف تاریخ گزیده و سایر مآخذ بر می آید که تولد عبید در پایان قرن هفتم هجری و اوایل قرن هشتم هجری اتفاق افتاده است. وفات عبید را تقیالدین کاشی در تذکرۀ خود سال(۷۷۲ ه) دانسته و بیان کتاب تاریخی و ادبی دیگر که بعدها نوشته شده نیز مؤید صحّت این تاریخ است. با اینکه عبید دورانی را به کسب علم و دانش گذرانده بود و دولتشاه نیز او را«مفخرالفضلا» نامیده و او را مردی خوش طبع و اهل فضل میدانست گفته است: «در فنون علوم صاحب وقوفست». عبید زاکانی عناوین برجستهای چون«صاحب معظم، خواجه و صاحب اعظم» داشت و در دستگاه سلاطین محترمانه میزیست که در جای جای اشعار خود به این موضوع اشاره دارد؛ ولی با ملاحظۀ برخی اشعار او درمییابیم که دوران زندگی را با ناراحتی و قرض سپری کرده است: