بر ما بسی کمان ملامت کشـــیـده انـــد تا کـــــارِ خـــود ز ابروی جانان گشاده ایم
(همان : ۳۲۶)
هر سرِ مویِ مرا با تـو هـــزاران کارست ما کجاییم و مـــــلامتگــــر بیکار کجاست
(حافظ،۱۳۷۴ : ۲۳)
گـر مـــن از سرزنش مدعیــان اندیشـم شــــیوه رنــــدی و مـــستی نرود از پیشم
(همان : ۳۶۹ )
آن شد اکنون که ز ابنای عـوام انــدیشم محتـــسب نیـــز در این عیش نهانی دانست
(همان : ۵۲ )
۲-پرهیز از جاه دنیوی و صلاح و مصلحت اندیشی و بی اعتنائی به نام و ننگ :
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست
(همان : ۷۵ )
نه عمر خضر بماند و نه مـلک اسکـــندر نزاع بر ســـرِ دنیای دون مــــکن درویش
(همان : ۲۹۴ )
عرض و مال از درِ میخانه نشاید اندوخت هر که این آب خورد رخت به دریا فـکنش
(همان : ۲۸۵ )
عرضه کردم دو جهان بر دلِ کــــارافتاده بجز از عشقِ تو باقی همــه فانی دانـــست
(همان : ۵۲)
گر مرید راه عشـقی فکــــر بدنامــــی مکـــن شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمّار داشت
(همان : ۸۱ )
در کــــوی نیــکنـــــامی ما را گــــذر ندادند گــــر تو نــمی پسندی تغییر کن قضا را
(همان : ۹ )
امّا این طور نیست که حافظ واقعاً بدنام و ننگین باشد :
در حقِ مـــن به دردکشـــی ظنّ بــد مبر کالــــوده گشت خرقه ولی پاکدامنم
(همان : ۳۷۱ )
شده ام خراب و بدنام و هـــنوز امیدوارم که به همّتِ عزیزان برسم به نیکـنامی
(همان : ۴۳۳)
آری او با وجود پاکی و پاکدامنی در بند ناموس و ننگ نیست و این ها را بس مجازی و بی اعتبار و سدِّ راه سیر و سلوک می شمارد. همین است که با وجود اقرار به نیکنامی خود آن را نیز مهم نمی شمارد :
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست
(حافظ،۱۳۷۴ : ۷۸)
آری از منظر بالاتر و والاتری به جهان و آن چه در اوست می نگرد :
چه جای شکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
(همان : ۱۸۴ )
۳-پرهیز از زهد بویژه زهد ریائی و زهدفروشان
زهد رندان نوآموخته راهی به دهـــیست من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
(همان : ۳۶۹ )
حافظ مکن ملامــت رندان کـــه در ازل ما را خدا ز زهــد ریا بـــی نیاز کرد
(همان : ۱۳۸ )
بشارت بـــر به کـــوی مـی فروشـــان که حافـــظ توبـــــه از زهد ریا کرد
(همان : ۱۳۵ )
بالا بلــــند عشـــوه گـــــرِ نقشبازِ من کوتاه کـــرد قصّـــه زهـــدِ دراز من
(همان : ۴۰۷ )
اگر به باده مشکین دلم کــــشد شـــاید کـــه بـوی خــیر ز زهد ریا نمی آید
(همان : ۲۳۵)
آتش زهد ریا خرمنِ دین خواهد سوخت حافظ ایـن خرقه پشمینه بینداز و برو
(همان : ۴۱۴)
۴-پرهیز از ریا :
حافظ حتّی برای آن که ریا را از ریشه بزند به شدّت از خود انتقاد می کند و خود را هم اهل ریا می خواند تا بهتر بتواند از ریا بد بگوید :
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
گـــفتی از حـــافـــظ مــا بوی ریا مـی آید آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی