بیفکند پیل ژیان را به خاک نه شرم آمدش ز او بنیز و نه باک
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد گفت همچون ناودانست این نهاد حرف «ب» الصاق است (مثنوی ،گولپینارلی ،دفترسوم ،بیت ،۱۲۶۲)
امیر فرمود تا دو قبای حاضر آوردند هر دو بزر، و دو شمشیر حمایل مُرصع به جواهر
تاریخ بیهقی،به کوشش دکتر خطیب رهبر، ج ۱،ص ۱۷۱
و به تو نرسیده است که زاغی به حیلت مار را هلاک کرد.
(کلیله و دمنه، توضیح مینوی، ص ۸۱)
و تاج مرصّع به جواهر و طوق و یاره مرصّع همه پیش براند و بپرسیدند و بر دست راست بر تخت بنهادند.
(تاریخ بیهقی،به کوشش دکتر خطیب رهبر، ج۲، ص ۵۰۸)
أمْسَکْتُ بزیدٍ (جنگ زدم زید را)
(ترجمه و شرح مغنی دیب، سیدعلی حسینی،ج ۲،ص ۱۳)
أمْسَکْتُ بِثوبِهِ. (جامه اش را به دست گرفتم)
(معانی حروف با شواهد از قرآن و حدیث، دکتر رادمنش،ص۲۵ )
و مَسَحْتُ رأسی بِیدی. (سرم را به دستم مسح کردم .)
(جامع الدروس العربیه،غلایینی،الجزءالثالث،ص ۱۶۶)
ب: مجازی
اگر به وقار گراید،کاهل نماید و اگر زبان آوری و فصاحت نماید،بسیار گوی نام کنند.
(کلیله و دمنه،تصحیح مینوی، ص ۱۷۵)
اگر چه ملالت به کمال رسیده باشد،إهمال جانب من جایز نشمری.
(همان، ص ۱۶۱)
و هر که مالی ندارد از فایده رأی و عقل بی بهره ماند، در دنیا و آخرت به مرادی نرسد.
(همان، ص ۱۷۴)
و اگر چیزی رفته است که از آن وهنی بجاه وی یا کراهیتی به دل وی پیوسته است،آنرا بواجبی دریافته شود. (تاریخ بیهقی،به کوشش دکتر خطیب رهبر،ج ۲ص ۴۶۹ )
هر دو با هم در خزیدند از نشاط جان به جان پیوست آن دم از اختلاط (مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۷۵)
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید ایمن ز شر فتنه آخر زمان شدم. ( حافظ،غزل۳۲۱ )
زجور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت بسویِ دیوِ محن ناوکِ شهاب انداز
(حافظ، غزل ۲۶۳)
« مَرَرْتُ بزیدٍ » یعنی متصل کردم مرور خود را به مکانی که نسبت به زید، نزدیک بود.
(شرح ابن عقیل، بهاء الدین عبدالله بن عقیل ،المجلد الثانی، ص ۲۲)
«مَرَرْتُ بدارِکَ، أوْبِک » یعنی عبور کردم به مکانی که نزدیک خانهتو یا نفس تو است.
(جامع الدروس العربیه، غلایینی،الجز الثالث،ص ۱۶۶)
۳-انتهای غایت
در آخر مجلد ششم بگفته ام که امیر عزّه ماه جمادی الأولی سنهاثنین و عشرین و اربعمأئه از باغ به کوشک در عبدالاعلی باز آمد.
(تاریخ بیهقی، به کوشش دکتر خطیب رهبر،ج ۲،ص ۳۹۵)
« تا چون رأیت دولت چنگیزخان افراخته گشت و از مضایق شدت به فراخی نعمت رسیدند و از زندان مستان و از بیابان درویشی به ا یوان خوشی و از عذاب مقیم به جنات نعیم…».
(تاریخ جهانگشا جوینی، تصحیح علامه قزوینی، ج ۱،ص ۱۵)
از سال دیگر مژده بهار به دلها می رسید شاه أنجم از منازل هبوط و بال بتدریج به اوج درجات عزّوجلال می شتافت. (همان، ج ۳، ص ۲۴)
چاکرانت شهرها گیرند و جاه دین تو گیرد زماهی تا به ماه
(مثنوی، گولپینارلی، دفتر سوم، بیت ۱۲۰۵)
برلب بحرِفنا منتظریم،ای ساقی فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست.
(حافظ، غزل ۷۴)
«قدأحْسَنَ بی إذْ أخْرَجَنی مِن السِّجْن » یعنی:خداوند درباره من احسان فرمود که مرا از تاریکی زندان نجات داد. باء در « بی» به معنای « إلی» است،زیرا ماده «حسن » به « إلی» متعدی می شود.
(ترجمه و شرح مغنی الأدیب،سیدعلی حسینی، ج۱،ص ۳۲)
-
- تعدیه
بدو گفت « برگرد گردِ جهان ، سه دختر گزین از نژاد مهمان
(نامه باستان،دکتر کزازی ج اول، ص ۶۰)
کلید خورشخانه پادشاه بدو داد دستور فرمانروا
(همان، ص ۳۵)
از همه فا قه رستی ارگردی همچو لقمان به لقمه ای خرسند
(تازیانه های سلوک، دکتر کدکنی ص ۱۱۲)
بزرگ زاده نادان به شهر واماند که در دیار غریبش به هیچ نستانتد.
(گلستان سعدی،تصحیح فروغی، ص ۹۲)