بغض میِپیچد در سینهِی سوزانم، آه !
***
پس چرا ما نتوانیم که این سان باشیم؟
به خود آییم و بخواهیم که:
انسان باشیم! ( همان، ج۲: ۸۳۸ )
«اشکی در گذرگاه تاریخ» نیز به خوبی دغدغهِهای شاعر را نسبت به انسان امروز نشان میِدهد و یکی از بارزترین شعرهای انسان گرایانه اوست، ناگفته نماند که شعر حماسی امیر کبیر را نیز نمیِتوان نادیده گرفت.
و… هنوز آب به سرخی زند که در رگ جوی،
هنوز،
هنوز،
هنوز،
به قطره قطرهِی گلگونه، رنگ می گیرد،
از آنچه گرم چکید از رگ امیرکبیر!
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان،
نه خون، که داروی غمِهای مردم ایران!
نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر (همان: ۷۳۰ )
حسن کیانیان، در مقالهِی"انسان گرایی و انسان والای مشیری” او را چنین وصف میِکند:
شعر مشیری در طول بیش از چهل سال شاعریِاش از شعر عاطفی-احساسی به شعر عاطفی–اجتماعی مبدل شده که این تحول، تحولی خوشایند ومقبول بوده است.شاید هوشیاری او و درک انسانیش از مسایل را بتوان مهمِترین علل این تحول دانست و به گمان من این دگرگونی به همراه صداقت که اصلیِترین ویژگی شخصی اوست، بزرگِترین راز موفقیت ومحبوبیتش را تشکیل میِدهد.در طول این همه سال شاعری، فریدون مشیری موفق به ثبت خصلتِهای انسانی والا در شعرهایش شده است.انسان والایی که بدیهی است تک بعدی نیست انسانی است با این ویژگیِها:
-قدر شناس است:
«اگر در کهکشانی دور
دلی یک لحظه در صد سال
یاد من کند بیِشک
دل من در تمام لحظه های عمر،
یه یادش میِتپد پرشور»
-پیام آور امید است:
در کلاس روزگار
درسِهای گونه گونه هست:
درس مهر!
درس قهر!
درس آشنا شدن
درس با سرشک غم زهم جدا شدن!
در کنار نمرهِهای صفر و نمره های بیست:
یک معلم بزرگ نیز
در تمام لحظه ها تمام عمر
در کلاس هست و در کلاس نیست !
نام اوست: مرگ
و آنچه را که درس میِدهد؛ زندگی است! »
-وطن پرست است:
«… با همرهان بگوی: (سراغ از من باید گرفت
هرجا که ذره ذره خاکسترم گذشت.)
خورشیدها شکفت زهر قطره خون من
هرجا که پارهِهای دل پرپرم گذشت
در پردهِهای دیده من باغ گل دمید
نام وطن چو بر ورق دفترم گذشت»
« …. اینِها مشتی از خروار زیباییِهای انسان والای شعر مشیری است. و اگر این گفته نیچه را به یاد بیاوریم که «آنچه انسان را والا میِِسازد نه شدت احساسِهای والا، که مدت آنهاست» بنابراین چندان بیهوده نگفتهِایم، اگر ادعا کنیم که چه بسا انسان والای شعر مشیری خود اوست!» (دهباشی،۱۳۷۸ :۳۳۵).
۴-۱-۵٫ کشف و شهود
پیمان آزاد در مقاله ای با عنوان «شعر زلال و معجزه عشق» که در یادنامهِی مشیری به چاپ رسیده است در مورد عرفان و جهان بینی مشیری میِنویسد: «شعر مشیری در دنیای خیال، آرزو و احساس سروده میِشود تا در دنیای واقعیتِها شاید شاعر میِخواهد همیشه دنیا را روشن ببیند و در نتیجه دنیای روشنی را خلق میِکند تا خواننده در آنچه هست غرق شود و آنچه که باید باشد، و یا میِتواند باشد ذهن او را تسخیر و تصرف کند.
کلام شاعر شیرین و دلنشین است. ذهن او در لحظه درنگ میِکند و از این جاست که عرفان مشیری عرفانی زمانِمند است. عرفانی بیِزمان نیست! تفاوتی که با شعر سپهری میِدارد در همین جاست. ساده دیدن زندگی ساده دیدن حیات، و از این سادگی” دل باختن به خیالاتی است که رنگ عرفانی شور انگیز را دارا هستند"، از این روست که مشیری در زندگی مزه تلخ ناامیدی را در هر عرصه چشیده، و به اعتبار فلسفهِای که در زندگی دارد، در کارش نومیدی وجود ندارد. شعر مشیری آمیزهِای دارد از عرفان و نوعی خیال پروری ناب که رو به سوی روشنایی و یگانگی و مهر و دوستی میِبرد» (دهباشی، ۱۳۷۸: ۱۷۰ – ۱۶۴)
در اشعار مشیری کمتر با الهام و ایهام که برخاسته از نگاه پیچیدهِی انسان به هستی و عناصر موجود در آن است، روبرو میِشویم و میِتوانیم ساده و بدون تأمل به جهان بنگریم.
در شعر “قطره باران” و “دریا"، که مشیری به تأسی از اندیشهِهای مولوی و حافظ، ساخته و پرداخته است وحدت و کثرت، یعنی دو مقوله ی فلسفی را در کار خود پرورده است.
قطره نماد"فرد"است که پس از سیر و سلوک خود به زمین میِرسد و"همزبانان ظریف و نازنین” خود را در این جا پیدا میِکند ومیل به دریا پیوستن در این “جمع” متجلی میِشود. شاعر خود را مثل این قطره در دنیای انسانیِاش تصور میِکند، قصهِای که او به تماشایش نشسته، حدیث خویشتن است:
در فضا
هم چو من در چاه تنهایی رها
بسیط در مقابل مرکب، چیزی است که دارای اجزاء نباشد، نه اجزاء خارجی همچون ترکیب جسم از ماده و صورت مثل: ترکیب ماهیّت از جنس و فصل یا هر نوع ترکیب دیگری که مربوط به وجودات امکانی و محدود میشود؛ همچون ترکیب از وجود و فقدان. بنابراین (بسیط) چیزی است که از هر جهت فاقد ترکیب باشد. جناب صدرا در بحث از احکام وجود، بساطت را از احکام وجود دانسته و ادلهای برای اثبات آن بیان میکند، ازحمله این که اگر حقیقت وجود، بسیط نبوده و مرکب از جنس و فصل باشد، جنس آن یا وجود است یا غیر وجود که هر دو فرض باطل است؛ پس حقیقت وجود حقیقتی بسیط است.[۲۴۹]
امّا اینکه تنها وجود دارای حکم بساطت است نه غیرآن، بهخاطر اصالت وجوداست که غیر وجود چیزی اصالت نداشته که بخواهد حکم بساطت بر آن حمل شود. و اگر در تحلیل عقلی و ذهنی نیز در نظر گرفته شود و ماهیت را بهعنوان حدود اشیاء درنظر بگیریم، باز حکم بساطت بر آن حمل نمیشود؛ چراکه ماهیت نیز مرکب از جنس و فصل است. به همین جهت است که وجود را ابسطالبسائط دانسته و بیان میکنند تعریف حقیقی برای وجود قابل ارائه نیست چرا که وجود جنس و فصل ندارد.
امّا در مقام مصداق و واقعیت نیز، به غیر از وجود، همانگونه که بیان شد چیزی نیست که بخواهد حکم بساطت بر ان حمل شود، بنابراین بساطت حقیقی منحصر به حقیقت وجود بوده و صرف هستی دارای حکم بسیطالحقیقه میباشد. و مقصود از وجود نیز در این قاعده، وجود در حدّ و مرتبهای است که هیچنوع ترکیبی حتّی ترکیب از وجود و فقدان آن نیز در آن تصور نشود، یعنی وجود محدود نباشد و این حکم بساطت صرفاً بر واجب حمل میشود که لاحدّ بوده و از آن تعبیر به و جود نامتناهی و فوقالتمام و … یاد میکنند. چرا که در جهان ممکنات، بسیط حقیقی وجود ندارد و ممکن دستکم از جنس و فصل (ترکیب اعتباری) برخوردار خواهد بود. جناب صدرا در مقام اثبات بساطت ذات واجب بیان میکند:
«اگر ذات واجب دارای اجزاء باشد باید وجود جزء بر او مقدم بوده و ذات نیز باید در وجودو تحقق خویش متوقف بر اجزایش باشد، زیرا تقدم وجودی جزء بر کل ضروری است؛ و نیز کل در تحقق یافتن متوقف بر اجزای خویش میباشد، درحالیکه توقف وجود واجب بر غیر، درعین واجب بودن محال است چون موجودات ممکن هستند که درذات خویش نیازمند اجزاء بوده و با تحقق اجزاء محقق میگردند».[۲۵۰]
-«کلالأشیاء بودن بسیط حقیقی»:
وقتی چیزی فاقد اجزاء و بسیط حقیقی شد بدین معناست که کثرت در او راه نداشته و واحد میباشد و فقدان اجزاء در آن نیز به معنای فقدان حدّ در ذات شیء بسیط است. بنابراین وقتی ذات بسیط حقیقی بیحد و نامتناهی باشد، باید به نحو کلّی وسعی شامل تمام اشیاء باشد، چرا که صفت (عدم تناهی) از لوازم کلیّت است که شامل تمام موارد غیر خودش میشود؛ چون اگر فاقد یک امر وجودی باشد مرکب از حیثیت وجدان و فقدان خواهد بود و این معنا با بسیط حقیقی مخالف است.
-(ولیس بشیء منها):
این عبارت بیانگر این مطلب در مورد بسیط حقیقی است که گرچه بسیط حقیقی شامل همهی امور وجودی و کمالات به نحو سعی و کلّی است امّا از نواقص و امور عدمی و محدودی که ماسوای واجب از آن برخوردارند، منزّه میباشد، به عبارت دیگر بسیط حقیقی در عین اینکه کلالأشیاء است امّا هیچیک از آنها نیست. و ذکر این عبارت در قاعده، بهخاطر توجه بهنوع حملی است که در قسمت اول قاعده مطرح میگردد و آن ایناست که باعبارت (بسیطالحقیقه کلالشیاء) نوع حملی که مدّنظر است، حمل حقیقت و رقیقت میباشد، بدین معنا که هر کمالی از کمالات وجودی که ماسوا دارد، رقیقهای از کمال حقیقی واجبالوجود است و در این نوع حمل، تنها به جنبه های وجودی توجه شده و از خصوصیات سلبی غفلت شدهاست؛ لذا برای تکمیل قاعده و دفع توهم ا زنقصان و محدود بودن واجب، عبارت (لیس شیء منها) را ذکر کرده، [۲۵۱] جناب صدرا در این مورد میفرماید:
«لکنّ البرهان قائم علی أنّ کلالأشیاء الوجودیّه إلّا مایتعلّق بالنقائص و الأعدام و الواجب تعالی بسیطالحقیقه واحد من جمیعالجهات فهوکلالوحود و کلّهالوجود».[۲۵۲]
ب) ربط قاعدهی بسیطالحقیقه با واجب تعالی:
جناب صدرا با بهره گرفتن از این قاعده، ابتدا درصدد اثبات واجب به عنوان تنها مصداق بسیطالحقیقه میباشد؛ چراکه هیچ نوع ترکیبی در او راه نداشته، نه اجزاء وجودیّه عینیّه و نه ذهنیّه. چون عقل هرچه را که مرکب بوده و دارای اجزاء محقق نمیداند، لذا در وجود نیازمند به غیر میشود و این با معنای واجبالوجوب مغایر است.[۲۵۳]
تعبیر بساطت حقیقی واجب با ضرورت ازلی و مطلق بودن و عدم تناهی او تناسب دارد، در واقع زمانی که ضرورت ازلیه و مطلق بودن را برای ذات واجب به اثبات برسانیم از آن معنایی جز بساطت حقیقی فهمیده نمیشود، لذا برای فهم بهتر قاعده به عنوان حدّوسط در اثبات بسیطالحقیقه بودن واجب تعالی، نیاز به توضیح این دو اصطلاح میباشد:
الف- ضرورت ازلی واجب تعالی: زمانیکه واجبالوجود بهدرستی تحلیل و تصور شود چیزی جز ضرورت ازلی از آن فهمیده نمیشود، بدین معنا که واجب بدون احتیاج به هیچچیزی در ذات، موجود بوده و چیزی بهعنوان شرط یا مانع وجودی او تصوّر نمیگردد؛ لذا واجبالوجود بالذّات بوده و از هرجهت مستغنی است و این وجود نیز برای ذات وی ضروری است به ضرورت ازلیه چرا که هیچ قیدی در آن اخذ نشده حتّی قید ترکیب از وجود و عدم.
و این همان معنای بسیط حقیقی است که قبلاً گفته شد، و اگر واجبالوجود دارای چنین ضرورت و بساطتی نباشد، یعنی ضرورت وی ازلی نبوده بلکه فقط ضرورت ذاتیهی مادامالذات داشته باشد، محدود خواهد بود و مرکب از اجزائی میشود که در وجودش مادامالذات بدان نیازمند است و احتیاج صفت ممکنات است نه واجب.[۲۵۴]
لذا از تحلیل ضرورت ازلی، جز به بساطت مطلق سبحانه نمیرسیم.
ب- مطلق بودن واجب تعالی: اصطلاح (مطلق) و (مقید) نزد حکما در مورد مفاهیم ذهنی است امّا عرفا آن را در مورد وجود به کار گرفته و موجود مطلق را موجودی می دانند که محدود و محصور به هیچ حدّی نبوده و همان حقیقت خارجی نامحدودی است که جایی برای غیرباقی نگذاشته؛ امّا وجود مقیّد، موجودات خارجی محدود و ناقص میباشند. مقصود از وجود مطلق نزد عرفا بنا بر بیان استاد آشتیانی:
«اصل وجود صرف عاری از کافهی تعیّنات که واجد شخصی است و مطلق و معرّا از کلیهی قیود است و حاق حقیقت آن قبول قید نمینماید».[۲۵۵]
«و این همان مقام ذات واحدیّت وجود است که به آن حق اطلاق شده و حقیقتی است که گویند: من حیثالذات لایقبلالعدم…».[۲۵۶]
و وجود لابشرطی است که از آن به (لابشرط مقسمی)یاد شده، بدین معنا که ذات واجب از هر گونه لحاظ، اعتبار، شهود و قیدی منزّه بوده، نه اینکه مشروط به قید اطلاق باشد-که این همان مرتبه نفس رحمانی است که ساری در جمیع موجودات می باشد-.
جناب صدرا در اثبات بساطت واجب تعالی از اطلاق ذاتی واجب بهره گرفته و در برخی تعبیرات خود، وجودمطلق را معادل بسیطالحقیقه میداند[۲۵۷]وی در استدلال بر اثبات بساطت از اطلاق و عدم تناهی واجب استفاده کرده و بیان میکند که وجود مطلق یا نامتناهی از هرجهت، در هیچ بخشی از هستی غائب نبوده و شامل کلّ هستی است و این همان معنای واجبالوجود به ضرورت ازلی و بسیط حقیقی است که پیش از این بیان شد که وقتی واجب مقیّد و متعیّن به هیچ قید و تعیّنی نبوده و بنابر قول عرفا مطلق از هر قید و شرطی، حتی شرط اطلاق باشد (لابشرط مقسمی) عین بساطت بوده و از این تعبیر نیز میتوان درقاعدهی بسیطالحقیقه کلالأشیاء بهره برد، چنان که صدرا در چند مورد از این تعبیر در قاعده استفاده کردهاست.[۲۵۸]
استاد شهابی دربارهی بساطت واجب تعالی میگوید:
«کامل مطلق نمیتواند جز بهنحو بسیط باشد، زیرا ترکیب مناط افتقار است، به این دلیل گفتهاند: (کل ممکن زوج ترکیبی) … لذا کامل مطلق به معنی بسیط حقیقی است».[۲۵۹]
ج) اثبات وحدت وجود از طریق قاعده:
همانگونه که بیان شد تنها مصداق بسیط حقیقی، حق سبحانه است که جناب صدرا با تعابیر مختلفی مثل واجبالوجود، وجود نامتناهی، وجود مطلق، فوقالتمام و … از آن یاد کرده و با استفاده ازاین قاعده در صدد اثبات وحدت شخصی وجود برآمده و بیان میکند:
«وجود حقیقتی عین کلّ اشیاست در ظهور، نه عین اشیاء است در ذاتشان، که حق تعالی از ذات اشیاء منزّه و متعالی است بلکه او، اوست و اشیاء اشیاء».[۲۶۰]
ودر جای دیگر بیان میکند که مقصود از وجود حقیقی، حق سبحانه است:
«…وجود خدای تعالی حقیقت وجود است، پس او کلّ وجود و وجود کلّ اوست ».[۲۶۱]
وقتی بساطت حقتعالی بهعنوان صغرای قیاس اثبات شد، میتوان (کلالأشیا) بودن را برآن حمل کرده و قاعده را اینگونه تفسیر کرد که وقتی شیئی حقیقتاً بسیط و نامتناهی باشد، پس فرض ثانی و غیر برای او وجود نداشته و اصلاً جا برای غیر باقی نمیگذارد، در غیر اینصورت مرکب از وجدان و فقدان و محدود خواهد شد که این خلاف فرض است؛ لذا وقتی تنها بسیطالحقیقه مصداق وجود حقیقی باشد، (کلالأشیا بودن) آن بدین معناست که او واجد همهی وجود است و همهی اشیاء و کمالات را در برمیگیرد بدون پذیرش هیچ قید یا حدّی. تعبیر جناب صدرا در این زمینه چنین است:
«واجبالوجود فردانیّ الذات تامالحقیقه لایخرج من حقیقته شیء منالأشیاء».[۲۶۲]
و استاد جوادی در توضیح قاعده مینویسند:
«…اگر غیر از واجب تعالی وجود یا وجودهای دیگری باشد که حقیقتاً به حمل شایع موجود بوده و واجب عین آنها را داشته باشد، در این حال ترکب واجب از آنها لازم میآید و این امر با بساطت او ناسازگار است و اگر واجب تعالی تنها کمالات آنها را داشته باشد و از نقصها و کاستیهای آنان منزّه باشد، به این معنا که واجب تعالی هر چه را که دیگران دارند، به نحو احسن ّواتمّ دارا باشد؛ در این حال کثرت تشکیلی وجود حفظ میشود و وجود واجب در طول دیگر وجودها در نظر گرفته میشود و بر این معنا وحدت وجود جز بر وحدت شهود نمیتواند حمل شود.
و امّا برهانی که بر اشتمال واجب بر جمیع اشیاء اقامه میشود، این تقریر را دفع میکند، زیرا اگر واجب عین همهی کمالات را دارا نباشد و غیر آنها را که در کمال مثل آنهاست واجد باشد، فاقد متن کمالات اشیاء محدود و مقیّد خواهد بود و در این حال متناهی بودن ذات واجب و ترکّب آن از دو حیث فقدان و وجدان لازم میآید. شیئی که بسیط محض است ناگزیر باید نامحدود و نامتناهی باشد، نامتناهی بودن وجود، حدّوسطی است که وحدت شخصی وجود و حصرآن در واجب و نفی هرگونه وجودی را برای غیر واجب اثبات میکند».[۲۶۳]
در نظر عارف (کلالاشیاء) بودن به (عینالاشیاء) بودن واجب تعالی درآمده و به معنای عینیّت حقتعالی و ماسوا و به تعبیری عینیّت ظاهر و مظهر بایکدیگر میباشد که همان مقام غیبالغیوبی و اندماج کثرات در وحدت میباشد. و باتعبیر (لیس شیء منها) توهم تماثل و اتحاد را برطرف کرده و بیان میدارد با وجود اینکه حقتعالی عین اشیاء است امّا هیچیک از آنها نبوده و در مقام ظهور با یکدیگر متفاوتاند. جناب صدرا نیز همین معنا را از قاعده استنباط کرده و بیان میکند:
«وجود حقیقی و هستی مطلق، عین اشیاء است امّا هیچیک از آنها نیست بلکه در مقام ظهور است و عینیّت در ظهور، به لحاظ هر دو جهت سلب و ایجاب نیست. حقتعالی نه در ذات، بلکه در ظهور، عین اشیاء است و عینیت او نیز در ذات اشیاء نیست تا آنکه جهت سلبی اشیاء، ظهور او را مقیّد گرداند».[۲۶۴]
لذا حقتعالی به جهت نامحدودبودن ذاتش، موضوع برای هیچ حملی واقع نشده و چیزی بر او بهنحو ایجابی یا سلبی حمل نمیگردد؛ چراکه سبب نقص و ترکیب در ذات وی میشود.
بنابراین تنها در مقام ظهوراست که موضوع برای (کلّالاشیاء و لیس بشیء منها) واقع شده و ذات وی در مقام ظهور عین همهی اشیاء بوده در حالیکه هیچیک از اشیاء نیست. عینیّت حقتعالی در مقام ظهور نیز در عبارت ابنعربی مشهود است ؛آنجا که خداوند سبحان را تسبیح کرده و فرموده: “سبحانالذی أظهرالأشیاء و هوعینها” بنابراین مرار بحث (عینیت واجب با اشیاء) از وجود به ظهور بازمیگردد.
و با این تعبیر و تفسیر از قاعده، وحدت واجب در مقام وجود اثبات میگردد و ماسوی بهعنوان شئون او و پرتوی از سعهی رحمت و فیض وچودی او مطرح است:
«حقتعالی غنیبالذات و به ذات خود مبدأ کل اشیاء و واسع و منبسط بر هستی عالم است. ممکن نیست وجود چیزی خارج از سعهی وجود بسیط و علم او که عین ذاتش است فرض شود؛ و وجود اشیاء نسبت به ذات او واجب است هرچند به نفس خویش ممکن است، هرگاه(بسیطالحقیقه بودن) اول تعالی به ثبوت برسد، واجب است بر وجه اعلی و اشرف دارای وجود کل باشد. پس جمیع موجودات آثار ذات او هستند و در حقیقت، وجودی نیست جز پرتوی از وجود او و هر ممکنی از حیث وجودش شأنی از شئون حق و وجهی از وجوه اوست».[۲۶۵]
۳-۱-۲-۴ بساطت علت و معلول :
استاد جوادی آملی، ذیل بحث علیت در اثبات وحدت شخصی، دلیلی را ذکر می کنند که از طریق بساطت ذات معلول و علت، وحدت شخصی اثبات می شود . ایشان بیان می کنند:
« تحلیل نهایی علت و معلول به این مطلب بر می گردد که علت حقیقتی ذاتی جز علیّت ندارد و معلول حقیقی نیز واقعیتی جز معلولیّت ندارد . همین مطلب را می توان از راه دیگر اثبات نمود و حد وسط را بساطت علت و معلول قرار داد . یعنی اگر بسیط محض، علت یا معلول واقع شد، ذاتی جز علیّت و یا معلولیّت نخواهد داشت .
علت نخست واجب الوجود بالذات و و اجب بالذات در تمام جهاتی ذاتی واجب است، یعنی هر کمالی را که در مقام ذات داراست به نحو ضرورت ازلی واجد می باشد و چون واجب بالذات دارای کمال علیّت است، پس علیت او برای او به نحو ضرورت ازلی ثابت است، قهراً باید علیت او کافه و تامه باشد، نه ناقصه و گرنه تتمیم آن به نحو امکان است . پس خود به نحو ضرورت ازلی نیست، بنابراین واجب بالذات از لحاظ علیّت تام نیز دارای ضرورت ازلی می باشد و چون بسیط الحقیقه است هرچه را که واجد است به تمام ذات بسیط عین او خواهد بود، بنابراین علیّت کافی و تمام، تمام ذات واجب و متن هویّت او می باشد، یعنی ذات اوعین علیّت کافی و تام است چه این که عین حیات، علم، قدرت و سایر کمال های ذاتی است … ».
ودر مورد تحلیل معلول به نحوی که معلولیّت عین ذات آن باشد می فرماید:
« تحلیل معلولیّت بحته ما سوای خداوند از راه بساطت آن به این شرح است، گرچه امکان فقری نشانه آن است که هر وجودی غیر ازواجب چیزی جز ربط محض نیست و راهی که صدرالمتألّهین پیموده است در فصل کنونی ( فصول پایان بحث علیّت ) تام می باشد، لیکن از راه بساطت معلول نیز می توان ثابت کرد که او چیزی جز معلولیت نخواهد بود، زیرا معلول یا مرکب است یا بسیط، اگر بسیط بود، مجعول بود نه خارج از اوست و نه جز او بلکه عین او می باشد . اما خارج از شی بسیط هرگز ارتباطی به آن بسیط مجعول مفروض ندارد و اما جزء دانستن با بساطت مفروض تناسب ندارد، زیرا موجود بسیط منزّه از جزء می باشد .، پس موجود بسیط اگر معلول بود، تمام ذات او عین مجعولیّت و معلولیّت خواهد بود و اگر معلول مرکب بود، حتماً دارای بسائط می باشد و به آنها منحل می گردد، زیرا مرکب را بسائط تشکیل می دهد و اگر بسیط موجود نباشد، هرگز مرکب پدید نمی آید، چه این که اگر واحد موجودنباشد، هرگز کثیر یافت نمی شود و چون هر بسیطی عین معلولیّت می باشد، در نتیجه حقیقت مرکب چیزی جز معلولیت محض نخواهد بود، زیرا واقعیت مرکب چیزی غیر از بسائط نمی باشد[۲۶۶]».
بنابراین اگر معلول چیزی جز معلولیّت وفقر نباشد، شأنیت ووجود مستقل نخواهد داشت وتنها وجود مستقل –بلکه تنها وجود-وجود علت خواهد بود.
۳-۱-۲-۵ صرف الوجود بودن واجب تعالی :
در بین شارحین حکمت متعالیه نیز افرادی بوده اند که درصدد اثبات وحدت شخصی از طریق ( صرف الوجود بودن واجب تعالی) برآمده اند از این دلیل برخی بنفسه و مستقل وحدت واجب را به اثبات رسانده و برخی واسطه ای را به عنوان حدو وسط برای تمام شدن این استدلال قرار داده اند، که به توضیح آن ها می پردازیم :
مقصود از صرف الوجود بودن ذات باری تعالی این است که حقیقت وی، بنابر اصالت وجود، وجود محض بوده و دارای ماهیت نباشد، چرا که اگر واجب را ذاماهیت فرض کنیم نه اقتضای وحدت دارد و نه اقتضای کثرت واین لا اقتضایی، با واجب الوجود بودن سازگاری ندارد، بنابراین، این وجود صرفی که متن واقعیت را پر کرده و احد است نه کثیر، که کثرت از لوازم ماهیت می باشد .
شناختشناسی[۱] حوزهای از فلسفه است که به بررسی ماهیت دانش پرداخته و چگونگی قضاوت و ارزیابی یافته های علمی را مورد مطالعه قرار میدهد. امروزه روانشناسان به این حوزه علاقهمند شدهاند و به بررسی باورهای شناختشناسی افراد (عقاید آنان در مورد دانش و دانستن) میپردازند و سعی میکنند به سؤالاتی از این قبیل که باورهای افراد در مورد ماهیت دانش و دانستههایشان چیست؟ این باورها تحت تأثیر چه عواملی قرار میگیرند و به چه میزان بر فرآیندهای شناختی و انگیزشی از جمله اهداف پیشرفت تأثیر میگذارند؟ پاسخ دهند.
پیاژه[۲] (به نقل از هوفر[۳] و پینتریچ[۴]، ۱۹۹۷) از واژه شناختشناسی ژنتیک برای توصیف نظریهی رشد هوشی خود استفاده کرد که خود نقطهی شروعی برای پیوند فلسفه و روانشناسی بود. این مسئله گام مهمی در رشد روانشناسی شناختی در دوران غلبهی رفتارگرایی، که دانستن را از یادگیری جدا میکردند، به شمار میآمد (کولبرگ[۵]، به نقل از هوفروپینتریچ، ۱۹۹۷).
در این مسیر، کوششهای پری[۶] (به نقل از هوفر و پیتریچ، ۱۹۹۷) جهت فهم نحوهی تفسیر یادگیرندگان از تجارب آموزشی خود، منجر به پیدایش اولین نظریههای شناختشناسی در حوزهی روانشناسی شد. پری در جریان کار خود به بررسی ماهیت دانش[۷] و ماهیت دانستن[۸] پرداخت. در مورد ماهیت دانش او قطعیت دانش[۹] را مطرح کرد و برای آن طیفی مابین
مطلقگرایی تا نسبیگرایی وابسته به بافت[۱۰] در نظر گرفت.
در مورد ماهیت دانستن هم به بیان منبع دانش[۱۱] پرداخت و آن را به منابع قدرت بیرونی و درونی (خود فرد)[۱۲] تقسیم کرد. در واقع قصد او از این تقسیمبندیها این بود که ببیند دانشجویان چگونه تجارب آموزشی خود را تفسیر میکنند، آیا دیدی صحیح و غلط
(ثنویگرایی) به مطالب علمی دارند یا بنا به شرایط صحت دانش موجود را مورد بررسی قرار میدهند.
همچنین منبع دانشی (بیرونی/ درونی) که دانشجویان برای خود در نظر میگیرند، مشخص کنندهی نظر آنان در مورد یکسان بودن دانستن و یادگیری است. هنگامی که دانشجویان معتقد به قدرت بیرونی هستند، فرایند یادگیری را جدا از دانستن میدانند، اما هنگامی که منبع دانش را درون خود میپندارند، در واقع دانستن و یادگیری را یکی در نظر میگیرند.
از جمله نظریات دیگری که در زمینهی شناختشناسی موجود است، نظریه باکسترماگلدا[۱۳] (۱۹۸۷) میباشد. او قطعیت دانش، منبع دانش و قضاوت در مورد دانستن را مورد مطالعه قرار داد. ماگلدا همانند پری در مورد قطعیت دانش طیفی مابین مطلق بودن و وابسته به بافت بودن را در نظر گرفت. در مورد منبع دانش هم تکیه به منبع قدرت را در مقابل تکیه به خود[۱۴] قرار داد. ماگلدا یک مورد جدید را نیز در حیطه ماهیت دانستن به نام قضاوت در مورد دانستن، در نظر گرفت. در این مورد قضاوت بر اساس تسلط و مهارتیابی در برابر قضاوت برپایه شرایط محیطی[۱۵] قرار میگرفت.
بعد از باکسترماگلدا (۱۹۸۷)، کینگ[۱۶] و کیچنر[۱۷] (۱۹۹۴)، به بحث در مورد ماهیت دانش و دانستن پرداختند. آنان در حوزهی ماهیت دانش به قطعیت و سادگی دانش اشاره کردند. قطعیت در یک طیف مابین قطعی و صحیح/ غلط بودن دانش تا غیرقطعی و وابسته به بافت بودن،[۱۸] جای میگیرد. در حوزهی سادگی هم به ساده بودن در برابر پیچیده بودن دانش[۱۹] اشاره میشود. در مورد ماهیت دانستن، کینگ و کیچنر به منبع دانش و قضاوت در مورد دانستن توجه دارند. منبع دانش بین دوحد یعنی تکیه به منبع قدرت علمی از یک سو و تکیه به خود به عنوان معنادهنده[۲۰] از سوی دیگر قرار میگیرد. در مورد قضاوت در مورد دانستن نیز در یک طرف طیف افرادی قرار دارند که معتقدند نباید دانش را مورد قضاوت قرار داد و در طرف دیگر افراد بر این باورند که دانش ساخته میشود و قضاوتها بسیار با ارزشند.
شومر (۱۹۹۰، ۱۹۹۲، ۱۹۹۸) از نظریهپردازانی است که به بررسی رابطه باورهای معرفتشناختی و عملکرد تحصیلی علاقمند بود و این موضوع او را بر آن داشت تا مدلی تدوین نماید که در مقایسه با مدلهای قبلی، متکی بر داده های کمی بوده و منبعث از رویکرد کمّی در پژوهشهایی از این گونه باشد.
مطالعات شومر روی مدل پری (۱۹۷۰، ۱۹۸۱) و تحقیقات ریان (b، a1984) بر مکانیسمهای فرا درک مطلب[۲۱] ، او را به این نتیجه رساند که باورهای معرفتشناختی اساساً سازهای تکبعدی که در مرحلهای معین و تثبیت شده، تحول مییابد، نیست. او نظامی از باورها را پیشنهاد نمود که متشکل از ابعادی کموبیش مستقل عبارت از ساختار، قطعیت، مرجعیت، کنترل و سرعت اکتساب دانش است.
به نقل از سیف منشأ مفهومی ابعاد فوق ، برخاسته از اندیشه های پری (۱۹۷۰، ۱۹۸۱) است و قسمتی نیز به مطالعات دووک و لجت[۲۲] (۱۹۸۸) در خصوص باورهای افراد درباره ماهیت هوش و مطالعات شونفلد (۱۹۸۳ ، ۱۹۸۸ ، ۱۹۹۲) روی باورهای رایج فراگیران در مورد ریاضی، مربوط میگردد. او بر اساس مطالعات پری (۱۹۷۰ ، ۱۹۸۱) و با بکارگیری «سیاهه ارزشهای تربیتی»[۲۳] او و نیز ابزارهایی که شونفلد (۱۹۸۳، ۱۹۹۲) به منظور سنجش باورهای دانشآموزان در خصوص ریاضی تهیه نموده بود، همچنین با الهام از رویکرد اجتماعی- شناختی دووک و لجت (۱۹۸۸) در خصوص انگیزش و شخصیت، ابزاری را تهیه نمود که متشکل از ۶۳ گویه متمرکز بر ۱۲ زیر مقیاس بود و پاسخدهی به گویه های آن از طریق مقیاس پنج بخشی از نوع لایکرت صورت میگرفت و پس از تحلیل عاملی داده ها به چهار زیر مقیاس توانایی ثابت، یادگیری سریع، دانش ساده و دانش قطعی دست یافت.
شکل ۱-۱: مدل باورهای معرفتشناختی شومر (۱۹۹۰، ۱۹۹۸)
توانایی ثابت: این بعد از لحاظ نظری متکی بر مطالعات دووک و لجت (۱۹۸۸) است که اذعان میدارند برخی از فراگیران هوش را جوهرهای ثابت و ذاتی میدانند و برخی دیگر برآنند که هوش میتواند رشد و تغییر نماید. به بیان دیگر، هر فرد از مجموعهای تواناییها و ظرفیتهای معین برای اکتساب دانش برخوردار است که عملکردی فراتر از آن نمیتواند داشته باشد و اکتساب دانش به میزان توانایی ثابت فرد صورت میگیرد. بنابراین، چنین افرادی برآنند که نمیتوان با یادگیری چگونه فراگرفتن، بهبودی در نحوه و میزان اکتساب دانش حاصل نمود. برای این افراد موفقیت ارتباطی با سختکوشی ندارد، بلکه حاصل توانایی ذاتی است. نقطه مقابل این افراد، گروهی از فراگیران هستند که هوش و توانایی را قابل تغییر میدانند و معتقدند که میتوان با آموختن روش های مؤثر یادگیری، به موفقیتهای بیشتری در امور تحصیلی دست یافت و نیز با تلاش و تعمق بیشتر میتوان از یک مطلب معین چیزهای بیشتری را یاد گرفت.
یادگیری سریع: بعد دوم باورهای معرفتشناختی حاصل از مطالعات شومر (۱۹۹۰؛a 1994، ۱۹۹۸) به باورهای فراگیران درخصوص سرعت اکتساب دانش اختصاص دارد. برخی از فراگیران برآنند که یادگیری به سرعت در همان مرحله اول رویارویی با دانش اتفاق میافتد و تمامی اطلاعات را که میتوان از یک مطلب بدست آورد، سریعاً قابل حصول است و در صورتی که چنین اطلاعاتی در وهله نخست حاصل نگردد، تفحص و تعمق بیشتر بیفایده است. نقطه مقابل این باورها را فراگیرانی دارند که معتقدند یادگیری فرآیندی تدریجی است نه ناگهانی. بنابراین یادگیری صرفاً در اولین مواجهه با مسأله یا مطلب مورد نظر میتواند حاصل نگردد، بلکه طی فرآیندی تدریجی و به طریق تجمعی حاصل شود (شومر،a 1994).
دانش ساده: این بعد از باورهای معرفتشناختی، به این موضوع اشاره دارد که دانش از سوی برخی فراگیران به صورت قطعاتی منفک از یکدیگر پنداشته میشود. برخلاف آن، گروهی از فراگیران بر این باورند که اجزای دانش مرتبط با یکدیگر است و نظامی منسجم و یکپارچه را به منظور تبیین پدیده ها فراهم میسازد. (شومر، ۱۹۹۸).
دانش قطعی: بعد چهارم باورهای معرفتشناختی که به وسیله شومر (۱۹۹۰) گزارش شده است به دانش قطعی مرسوم است که یافته های مطالعات شونفلد (۱۹۸۳، ۱۹۸۸،۱۹۹۲) را در زمینه باورهای قالبی فراگیران در درس ریاضی تأکید میکند. چنان که پیوستاری وجود دارد که در یک سوی آن فراگیرانی با این باور قرار دارند که دانش قطعی و مطلق است و در سوی دیگر این پیوستار، دانش را آزمایشی، موقتی ، قابل ارزشیابی و تغییرپذیر میپندارند.
در مدل نظری شومر (۱۹۹۰) جنبهای دیگر از باورهای معرفتشناختی تحت عنوان منبع دانش مطرح میشود. منبع دانش مبین پیوستاری است که در یک انتهای آن باورهایی دال بر انتقال یک سویه دانش از متخصصان و معلمان به فراگیران قرار دارد و در سوی دیگر، باورهایی مبنی بر آن که دانش از طریق استدلال حاصل میگردد و فراگیران، خود دانش و اطلاعات خود را میسازند. بر طبق این باور، دانش از بیرون به فرد تحمیل نمیشود. بلکه او خود در جستجوی بخشی از اطلاعاتی است که دانستن آن را مهم و تعیینکننده میداند. این بعد از باورهای معرفتشناختی به طور مستقل در مطالعات مبتنی بر تحلیل عاملی، تأیید نشد (شومر، ۱۹۹۰، ۱۹۹۸).
شومر به بحث و بررسی در مورد مفاهیم ماهیت دانش، ماهیت دانستن، ماهیت یادگیری و آموزش و ماهیت هوش پرداخته است. در حوزهی ماهیت دانش دو مفهوم قطعیت و سادگی دانش مورد مطالعه قرار گرفته است. شومر معتقد است باور افراد در مورد قطعیت دانش بین دو حد کامل و آزمایشی (فرضی) بودن[۲۴] مطالب علمی قرار میگیرد. همچنین افراد در مورد سادگی دانش در یک طیف جای میگیرند، که در یک طرف آن به مجزا بودن مفاهیم از هم و در طرف دیگر به مربوط بودن[۲۵] مفاهیم معتقدند.
در حوزهی ماهیت دانش، شومر به بیان عقیدهی افراد در مورد منبع دانش میپردازد. از دید او افراد یا معتقد به قدرت علمی به عنوان منبع دانش هستند یا بر این باورند که دانش از دلایل و مدارک موجود[۲۶] استخراج میشود.
شومر در مورد ماهیت یادگیری مفهوم یادگیری سریع را بیان میدارد، بدین معنی که آیا یادگیری باید با اولین کوشش رخ دهد؟ در نهایت شومر باور افراد در مورد ماهیت هوش را نیز جزء باورهای شناختشناسی در نظر میگیرد و به بررسی این مطلب میپردازد که آیا هوش یک توانایی ذاتی است یا با تلاش و کوشش فرد در ارتباط میباشد؟ با توجه به حوزههایی که شومر در شناختشناسی مورد مطالعه قرار داده است مدل او از مدلهای دیگر کاملتر و دقیقتر میباشد. به همین دلیل امروزه اکثر سوالاتی که در حوزهی شناختشناسی مطرح است با بهره گرفتن از مدل شومر مورد پژوهش قرار میگیرند.
تحقیقات متنوعی بر روی باورهای شناختشناسی در حوزهی یادگیری صورت گرفته است که بهطور کلی میتوان آنان را به دو گروه تقسیم کرد. نخست، تحقیقاتی است که به بررسی علل تأثیرگذار بر شکلگیری باورهای شناختشناسی پرداختهاند و دوم، پژوهشهایی که تأثیر این باورها بر فرایندهای شناختی و انگیزشی را مورد مطالعه قرار میدهند.
در تحقیقات نوع اول محققان در پی پاسخدهی به این سوالاند که باورهای
شناختشناسی تحت تأثیر چه عواملی قرار میگیرند؟ به طور مثال ، شومر (۱۹۹۳) نشان داد عواملی از قبیل سن، جنسیت، تحصیلات والدین و شرایط خانوادگی در سالهای اولیه زندگی از قبیل تشویق کودکان به بحث کردن، اجازه تصمیمگیری مستقل یا پایبندی بیکم و کاست به قوانین، رابطه معنیداری با باورهای شناختشناسی دارند. همچنین در تحقیقات دیگر مواردی از قبیل تجارب آموزشی قبل از دانشگاه (شومر و دانل،۱۹۹۴) و نحوهی آموزش (جنگ و همکاران، ۱۹۹۳)، به عنوان عوامل تأثیرگذار بر بلورهای شناختشناسی شناخته شدهاند.
تاکنون تحقیقات بسیاری در حوزه باورهای شناختشناسی صورت گرفته است، اما تحقیقی که به پیشبینی انگیزش پیشرفت بر اساس الگوهای ارتباطی خانواده و باورهای شناختشناسی بپردازد صورت نگرفته است. در این پژوهش محقق بدنبال پاسخ به این سؤال است که آیا باورهای شناختشناسی به عنوان متغیر واسطهای بر اساس الگوهای ارتباطی خانواده انگیزش پیشرفت را پیشبینی خواهد کرد.
بنابراین نقش خانواده به عنوان یک نهاد کوچک را نمیتوان در شکلگیری شخصیت فرزندان و باورهای شناختشناسی نادیده انگاشت چرا که کیفیت تعامل والد- فرزندی عملکرد احساسی و رفتاری فرزندان را تحت تأثیر قرار میدهند. لیدون، برادفرد و نلسون (۱۹۹۳) ارتباطات موجود در بین اعضای خانواده را به عنوان یکی از مهمترین جنبه های روابط بین فردی و کلیدی برای فهم پویایی های تحت تأثیر روابط خانواده قلمداد کرده اند. ریچرتز[۲۷] و فرانکل[۲۸] (۱۹۹۰) بیان میکنند در مقایسه با خانوادههایی که با فرزندان خود مسأله دارند، خانواده های بهینه در بین اعضای خود ارتباطات بازتر و راحتتری دارند که در آن اعضای خانواده مجالی برای ابراز خود مییابند.
در تحقیقات نوع دوم که در سالهای اخیر بسیار مورد توجه بوده است رابطه باورهای شناختشناسی و اثر این باورها بر مسائل شناختی مورد بررسی قرار گرفته است. (گرت- انگرام[۲۹]، ۱۹۹۷، هوفر، ۲۰۰۰، کارداش[۳۰] و هاول، ۲۰۰۰، کیان و پن[۳۱]، ۲۰۰۲، روزندال، براباندر و مینارت[۳۲]، ۲۰۰۱، شومر و والکر، ۱۹۹۵؛ لطیفیان و همکاران، ۱۳۸۴به نقل از سپهری). لازم به ذکر است که باورهای شناختشناسی، علاوه بر عوامل شناختی، میتوانند به عوامل انگیزشی نیز مربوط شوند.
انگیزش مفهومی وسیع است که نیازها، علایق، ارزشها و گرایشهای یک فرد را در
برمیگیرد و پدیده بسیار پیچیدهای است که از عوامل متعددی که در محیط موجود زنده عمل میکنند متأثر میشود. چوهان[۳۳] (۱۹۹۳) عمدهترین این عوامل را سیستم روانی فرد، موقعیت هیجان برانگیز، عادتها، مجموعهای از ارزشها و نگرشهای فرد و عوامل محیطی، بخصوص مشوقها میداند. دیگر صاحبنظران نیز از انگیزش تعریف ویژهای ارائه دادهاند. از آن جمله مازلو[۳۴] (۱۹۵۴) انگیزش را خصوصیتی پایدار، پایانناپذیر، دارای نوسان، پیچیده و تقریباً مشترک در بین همه موجودات زنده میدارند. اتکینسون[۳۵] (۱۹۹۳) معتقد است واژه انگیزش اشارت به برانگیختگی و تمایل به فعالیت به منظور ایجاد یک یا چند نتیجه دارد.
مورگان[۳۶] (۱۹۸۴) مدعی است که انگیزش به حالتهای درونی موجود زنده که باعث هدایت رفتار او به سوی هدفی خاص میشود اشاره دارد. انگیزهها انواع مختلفی دارند که از جمله آنها انگیزههای بنیادی بشر همچون گرسنگی و تشنگی و میل انگیزه پیشرفت میباشد که نقش بسیار مهمی در زندگی هر فردی ایفا میکند. انگیزه پیشرفت یک انگیزه درونی برای به پایان رساندن موفقیتآمیز یک تکلیف، رسیدن به یک هدف یا دستیابی به درجه معینی از شایستگی در کار میباشد.
انگیزهها را میتوان به طریق زیر طبقهبندی کرد (چوهان ۱۹۹۳، بهنقل از منظری،۱۳۷۵):
۱- انگیزههای فیزیولوژیکی: در این طبقه میتوان انگیزههایی قرارداد که برای بقای موجود زنده ضروری هستند و مشتمل بر غذا، آب، اکسیژن ، دفع، دما و غیره … میباشند. هیجانات نیز میتوانند بر این طبقه افزوده شوند (چوهان، ۱۹۹۳)
۲- انگیزههای اجتماعی: انسان حیوانی اجتماعی است و در گروههایی زندگی میکند که رفتارش را بر اساس الگوهای تعریف شده شکل میدهند. انگیزههای اجتماعی در محیط اجتماعی یاد گرفته میشوند و تحت تأثیر مسائل فرهنگی و فلسفه زندگی مردم هستند. آنها ریشه در انگیزههای فیزیولوژیکی دارند و به مرور با افزایش سن کودک آشکار میشوند.
انگیزههای اجتماعی منابعی هستند که لازمه زندگی بشر بوده و پیشرفتهای جوامع وابسته به رشد آنهاست. بعضی از انگیزههای مهم اجتماعی عبارتند از: پذیرش اجتماعی، مورد احترام بودن، منزلت، پیشرفت، پول (چوهان، ۱۹۹۳).
۳-انگیزههای شخصی: علاوه بر انگیزههای اجتماعی که برای جامعهپذیری ضروری هستند، هر فردی طبقهای خاص از انگیزهها را داراست که وابسته به ساختار منحصر به فرد شخصیتی وی هستند. ممکن است فهرست ممتدی از انگیزههای شخصی برحسب تفاوتهای فردی وجود داشته باشد که افراد را برای انجام کارها برمیانگیزد. بعضی از انگیزههای شخصی مشترک مشتمل بر عقاید، نگرشها، ارزشها، ارزشها، اهداف و خودپنداره هستند (چوهان، ۱۹۹۳).
یکی از انگیزههای بسیار مهم در سلسله مراتب انگیزهها، انگیزه پیشرفت است که پژوهشهای زیادی را به خود اختصاص داده است. گیج و برلاینر (۱۹۹۲) انگیزه پیشرفت را به صورت یک میل یا علاقه به موفقیت کلی یا موفقیت در یک زمینه یا فعالیت خاص تعریف کردهاند. پژوهشهای انجام شده در این زمینه نشان دادهاند که افراد از لحاظ این نیاز با هم تفاوت زیادی دارند. بعضی افراد دارای انگیزه سطح بالایی هستند و در رقابت با دیگران و در کارهای خود، برای کسب موفقیت به سختی میکوشند. بعضی دیگر انگیزه چندانی به پیشرفت و موفقیت ندارند و از ترس شکست آماده خطر کردن برای کسب موفقیت نیستند.
در سال (۱۹۵۳) مکللند ، اتکینسون، کلارک و لوول کتاب مهمی با عنوان انگیزه پیشرفت منتشر ساختند و در آن اظهار داشتند که بعضی از افراد بیشتر از دیگران بلندپروازند و برای کسب موفقیت در زندگی میکوشند. مقیاس مورد استفاده مکللند در تعیین میزان انگیزه پیشرفت مقیاس معروف به آزمون اندریافت موضوع است که بوسیله موری (۱۹۳۸) تدوین شده است. فردی که آزمون به او داده میشود باید نظر خود را درباره تصویرها بیان کند. محتوای پاسخهای آزمون شونده تحلیل میشوند تا انگیزهها، بیم و امید و سایر مشکلات شخصیتی او معلوم گردند. مکللند این آزمون را برای اندازه گیری نوع تخیل آزمون شوندگان مورد استفاده قرار داد. اعتقاد صاحبنظران از جمله مکللند این است که محتوای داستانهای خیالی آزمودنیها که درباره تصویر آزمون اندریافت موضوع میسازند نشان میدهد که آنها از انگیزه پیشرفت بالا برخوردارند یا از این انگیزه بیبهرهاند.
هدف از تحقیق
هدف از این پژوهش بررسی نقش واسطهای باورهای شناختشناسی در رابطه بین الگوهای ارتباطی خانواده و انگیزش پیشرفت در دانشجویان رشته های علوم انسانی و مهندسی میباشد.
بیان مسئله
همانطور که در قسمت قبل مطرح شد هدف این تحقیق پیشبینی انگیزش پیشرفت بر اساس الگوهای ارتباطی خانواده و باورهای شناختشناسی میباشد که به این منظور به نقش
میانجیگری باورهای شناختشناسی بین الگوهای ارتباطی و انگیزش پرداخته میشود.
با وجود آن که تاکنون تحقیقات زیادی در حوزه انگیزش پیشرفت صورت گرفته است امادر مورد نقش الگوهای ارتباطی خانواده در پیشبینی انگیزش پیشرفت در فرزندان و یا نقش واسطه ای باورهای شناخت شناسی تحقیقی انجام نشده است، بنابراین سؤال پژوهش حاضر این خواهد بود که آیا از طریق مفهوم باورهای شناختشناسی که در اینجا نقش متغیر میانجی را بهعهده دارد میتوان رابطه بین الگوهای ارتباطی خانواده و انگیزش پیشرفت را بدست آورد؟ بررسی این رابطه از طریق مدل صفحه بعد ارائه خواهد شد.
شکل ۱-۲: رابطه مفهومی بین متغیرهای مورد پژوهش
۱-۳-ضرورت و اهمیت تحقیق
از آنجایی که امروزه محققان بسیاری بر نقش کلیدی باورهای شناختشناسی در محیطهای آموزشی تأکید دارند، مطالعهی دقیق این باورها و شناسایی عواملی که بر آنها اثر میگذارند یا اثر میپذیرند از اهمیت زیادی برخوردارند.
یکی از عوامل تأثیرگذار بر باورهای شناختشناسی بر اساس تحقیقات انجام شده، خانواده است. تئوری سیستمهای خانوادگی، خانواده را به صورت سیستمی در نظر میگیرد. در نگاه سیستمی به خانواده، هر بخش بر بخشهای دیگر تأثیر گذاشته و از آنها تأثیر میپذیرد (کلین و وایت[۳۷]، ۱۹۹۶، به نقل از سیگلمن و شیفر[۳۸]، ۱۹۹۹).
بنابراین خانواده مهمترین و کوچکترین نهادی است که در ابتدا باورهای افراد در آن شکل میگیرد. کوئرنر و ایس (۲۰۰۱) معتقدند که اعضای خانواده دیدگاه ها، ارزشها و سیستمهای اعتقادی خود را با یکدیگر در میان میگذارند که این مورد ادراکات اجتماعی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد. نحوه ارتباطات و نوع نگاه فرد به ارتباطات، رفتارهای آتی فرد را شکل میدهد و این رفتارها متعاقباً تفسیرهای ذهنی در مورد ارتباطات، شخصیت و نوع نگاه فرد به دنیا را موجب میشود. (لال[۳۹]، ۱۹۸۰، به نقل از ولتی، ۲۰۰۳). برونفن برنر[۴۰]در رویکرد بوم شناختی خود (۱۹۷۹، ۱۹۹۵، به نقل از سیگلمن و شیفر، ۱۹۹۹) خانواده را سیستمی در نظر میگیرد که درون سیستمهای اجتماعی بزرگتر همچون محله، جامعه، خرده فرهنگ و فرهنگهای وسیعتر قرار گرفته و از آن تأثیر میپذیرد. لذا از عوامل تأثیرگذار دیگر بر شناختشناسی الگوهای ارتباطی خانواده میباشد و از آنجا که باورهای شناختشناسی تأثیر بسزایی در عملکرد افراد و انگیزش پیشرفت آنان دارد،بررسی نقش واسطه ای آن از اهمیت ویژهای برخوردار است. در واقع با پی بردن به نحوهی تأثیرگذاری الگوهای ارتباطی خانواده بر باورهای شناختشناسی افراد، میتوان راهبردهای عملی را جهت ایجاد انگیزش پیشرفت در دانشجویان ارائه داد.
یکی از اهداف متخصصان تعلیم و تربیت بهبود عملکرد و ایجاد انگیزش پیشرفت در یادگیرندگان میباشد. از طرفی تحقیقات نشان میدهند که باورهای شناختشناسی یادگیرندگان بر نحوه یادگیری آنان تأثیر میگذارند و از طرف دیگر خود باورهای
شناختشناسی تا حد زیادی حاصل محیط آموزشی هستند (پینتریچ و هوفر، ۱۹۹۷). بنابراین بررسی نحوه ومیزان تأثیر این باورها بر انگیزههای پیشرفت در فهم این مسئله که چه نوع باورهایی منجر به عملکرد بهتر و دقیقتری در دانشجویان خواهد شد، مؤثر خواهد بود.
تقریبا هشتاد سال پس از ایجاد نخستین آزمون های هوش، یکی از روان شناسان دانشگاه هاروارد به نام گاردنر مخالفت با نظریه سنجش هوش پرداخت. وی با بیان این مطلب که در فرهنگ ما، هوش به درستی تعریف نشده است درکتاب خود با عنوان حالات روحی (۱۹۸۳)، به وجود حداقل هفت هوش اصلی اشاره کرد. گاردنر در نظریه هوشهای چندگانه سعی کرده است تا حوزه استعدادهای انسان رابه آن سوی مرزهای (IQ) بکشاند وی در مورد اعتبار روش های مجزا ساختن فرد از محیط طبیعی آموزشی خود و تعیین هوش فردی او تردید کرد. در عوض گاردنر معتقد است که هوش با توانایی تحلیل مسایل و نیز برخورداری از کارایی در محیط واقعی ارتباط فراوانی دارد (صفری،۱۳۸۴،ص۱۲).
هنگامی که واژه «هوش» به گوش ما میخورد معمولاً مفهوم ضریب هوشی ( IQ ) به ذهنمان میآید. هوش معمولاً به عنوان توانائیهای بالقوه عقلانی تعریف میشود. چیزی که ما با آن زاده میشویم، چیزی که قابل اندازهگیری است و ظرفیتی که تغییر دادن آن دشوار است. امّا در سالهای اخیر دیدگاههای دیگری نسبت به هوش پدید آمده است. یکی از این دیدگاهها، نظریه هوش چندگانه است که توسط هاوارد گاردنر، روانشناس دانشگاه هاوارد، ارائه گشته است (میگنا[۲۹]،۱۳۹۱).
بنا به باور اسلاوین[۳۰] (۲۰۰۶) ، مفهوم هوش از زمان پیش از یونان باستان مورد بحث بوده است، اما مطالعه علمی این موضوع با کارهای بینه در سال ۱۹۰۴ میلادی یعنی زمانی آغاز شد که وزارت آموزش فرانسه از او خواست تا وسیله ای درست کند که به کمک آن دانشآموزان نیازمند کمک های ویژه در مدارس فرانسه شناسایی شوند. بدین منظور، او به کمک دستیارش سیمون، نخستین آزمون عینی هوش را برای کودکان ۱۳-۳ ساله درست کرد. به کمک این آزمون برای هر کودک یک سن عقلی یا سن ذهنی تعیین می شد.
هرچند که آزمون هوشی بینه در اصل، برای سنجش توانایی یادگیری دانشآموزان دارای مشکلات تحصیلی ساخته شد، اما، بعداً برای استفاده افراد معمولی بازسازی شد و به صورت یک آزمون هوشی معروف و قابل استفاده عموم در آمد (سیف ، ۱۳۸۷ ، ص ۱۲۲).
۲-۵- ابعاد و جنبهه ای هوش
دانشمندان مختلف ابعاد و جنبه هایی را برای هوش در نظر گرفته اند از جمله :
۲-۵-۱- ابعاد هوش از نظر لوئیز ترستون (۱۹۳۸)
لوئیز ترستون معتقد است هفت عامل، هوش را تشکیل میدهد:
۱-ادراک کلامی: توانایی درک معنی واژه ها، آزمونهای معانی واژه ها معرف این عامل هستند۲- سیالی واژگان: توانایی بهخاطر آوردن سریع، واژهسازی با حروف و پیدا کردن واژههای همقافیه دیده میشود۳- استعداد عددی: توانایی کار کردن با اعداد و اجرای محاسبات عددی۴- استعداد فضایی: توانایی تجسم روابط فضایی، مانند تشخیص یک شکل وقتی که سمت گیری آن تغییر کند۵- حافظه: توانایی بهخاطر سپردن محرکهای کلامی،مانند واژههای جفتی یا جملهها۶- سرعت ادراک: توانایی ادراک سریع جزئیات دیداری و یافتن شباهتها و تفاوتها در تصویرها و اشیا۷- استدلال: توانایی یافتن قواعد کلی براساس موارد ارائهشده مانند تشخیص قاعدهی حاکم بر یک سلسله اعداد پس از دیدن فقط بخشی از آن سلسله.
۲-۵-۲-ابعاد هوش از نظر فریمن (۱۹۸۸)
فریمن[۳۱] تعریفی را که از هوش شده است به چهار دسته تقسیم کرد:
۱-تعریفی که اساس هوش را، اهمیت سازگاری شخص با محیط میداند۲-تعریفی که هوش را استعداد یادگیری میداند۳-تعریفی که هوش را گنجایش تفکر انتزاعی میداند۴-تعریفی که جامع است و موارد بالا را توامان دربرمیگیرد.
۲-۵-۳- ابعاد هوش از نظر آر.بی.کتل (۱۹۶۱)
کتل دو نوع هوش را مدنظر قرار میدهد:
۱-هوش سیال: بنابر نظر آر.بی.کتل[۳۲]،هوش سیال، به وسیلهی نیروهای فرهنگی یا بهوسیلهی یادگیریهای انجامشده در موقعیتهای تحت تاثیر عمیق قرار نمیگیرد، بلکه از طریق تعاملها و واکنشهای غیرآموزشی و آزاد با محیط گسترش مییابد.
۲-هوش متبلور: نوعی از هوش است که براساس نظر کتل بهوسیلهی فرهنگ یعنی در شکلهایی به خوبی ساختاریافته مثل پیشرفت (تصویرتصویر) آموزشگاهی و مهارتهای حرفهای جلوهگر میشود.
۲-۵-۴- ابعاد هوش چندگانه هوارد گاردنر (۲۰۰۴(
هوارد گاردنر ، نظریهی هوشهای چندگانه را ارائه داد و خاطرنشان کرد که دستکم هفت نوع هوش وجود دارد و وابستگی درونی هر یک از آنها با بقیه، جزئی است. این هفت نوع هوش عبارتند از:
۲-۵-۴-۱- هوش زبانی
این نوع هوش یعنی توانایی استفاده از کلمات و زبان. بنابراین، با کلمات سروکار دارد. دارندگان این نوع هوش از مهارتهای شنیداری تکامل یافتهای برخوردارند و معمولا سخنوران برجستهای به شمار میآیند. آنها به جای تصاویر، با کلمات فکر میکنند. مهارتهای آنها شامل موارد زیر است: گوش دادن، حرف زدن، قصهگویی، توضیح دادن، تدریس، استفاده از طنز، درک قالب و معنی کلمهها، یادآوری اطلاعات، قانع کردن دیگران به پذیرفتن دیدگاهها و تحلیل کاربرد زبان. در بین داستان سرایان ، روزنامهنگاران، وکلا، معلمین و سیاستمداران این نوع هوش در اولویت قرار دارد. (طباطبایی، ۱۳۸۸،ص ۲۲).
۲-۵-۴-۲- هوش موسیقی
این هوش یعنی توانایی تولید و درک موسیقی. در این مورد، با توانایی درک و ایجاد ریتم و ملودی سروکار داریم. کسانی که از هوش موسیقایی بالا برخوردارند، با بهره گرفتن از صداها، ریتمها و الگوهای موسیقی فکر میکنند. آنها بلافاصله به موسیقی عکس العمل نشان میدهند. خیلی از آنان به صداهای محیطی (مانندصدای زنگ، صدای چکه کردن آب یا صدای جیرجیرک)حساساند. (هیأت مؤلفان،۱۳۸۶،ص ۵۰۴)
۲-۵-۴-۳- هوش منطقی- ریاضی
هوش منطقی یعنی توانایی استفاده از استدلال، منطق و اعداد. بنابراین این نوع هوش، به معنای توانایی مغز در کار با اعداد و ترتیبهای منطقی است. کسانی که هوش وابسته به منطق و ریاضی بالا دارند سعی میکنند احساسات درونی، رؤیاها، روابط با دیگران و نقاط ضعف و قوت خود را درک کنند. آنها به صورت مفهومی با بهره گرفتن از الگوهای عددی و منطقی فکر میکنند و از این طریق بین اطلاعات مختلف رابطه برقرار میکنند. (هیأت مؤلفان ، ۱۳۸۶ ، ص ۵۰۴)
۲-۵-۴-۴هوش فضایی
این هوش قابلیت تصور و تجسم ذهنی را به وجود میآورد و نتیجه ی آن توانایی درک پدیدههای بصری است. افراد دارای این هوش، گرایش دارند که با تصاویر فکر کنند و برای به دست آوردن اطلاعات نیاز دارند یک تصویر ذهنی واضح ایجاد کنند. آنها از نگاه کردن به نقشهها، نمودارها و تصاویر و دیدن فیلم خوششان میآید.
۲-۵-۴-۵هوش حرکتی-جسمانی
این هوش یعنی توانایی کنترل ماهرانه ی حرکات بدن و استفاده از اشیا. دارندگان این نوع هوش خودشان را از طریق حرکت بیان میکنند. آنها درک خوبی از حس تعادلی و هماهنگی دست و چشم دارند (به عنوان مثال در بازی با توپ یا استفاده از تیرهای تعادل مهارت دارند). آنان از طریق تعامل با فضای اطرافشان قادر به یادآوری و فرآوری اطلاعاتاند. (هیأت مؤلفان ، ۱۳۸۶ ، ص ۵۰۴)
۲-۵-۴- ۶ -هوش درونفردی
این هوش یعنی توانایی درک خود و آگاه بودن از حالت درونی خود. کسانی که از این نوع هوش برخوردارند سعی میکنند احساسات درونی، رؤیاها، روابط با دیگران و نقاط ضعف و قوت خود را درک کنند. کودکان دارای این نوع هوش، قادرند حواس خود را شناسایی کرده، درجات مختلف یک احساس به خصوص را تشخیص دهند. توانایی درک و پذیرفتن خود، هوش و ادراکی است که دارنده آن در زمان بزرگسالی از داشتن آن خشنود شده، قدر آن را خواهد دانست. (هیأت مؤلفان ، ۱۳۸۶ ، ص ۵۰۴)
۲-۵-۴-۷- هوش میانفردی
هوش میان فردی یعنی توانایی ارتباط برقرار کردن و فهم دیگران. بنابراین، این نوع هوش دربارهی ارتباط با دیگران است. به نظر گاردنر، این هوش به استعداد ترسیم الگویی دقیق و واقعی از خود فرد و توانایی استفادهی ثمر بخش از آن الگو در طول زندگی اشاره دارد (اینترنت). افراد دارای چنین هوشی سعی میکنند امور را از دیدگاه آدمهای دیگر ببینند تا بفهمند آنها چگونه میاندیشند. (هیأت مؤلفان، ۱۳۸۶ ، ص ۵۰۴)
۲-۵-۴-۸- هوش طبیعت گرا
هوش طبیعتگرا بیانگر توانایی در تشخیص و تمایز انواع گوناگون پدیدههای طبیعی نظیر گیاهان، جانوران، سنگها، ابرها، صخرهها و امکان تشخیص الگوهای طبیعی و دسته بندی آنهاست. توانایی ادراک تنوعات موجود در دنیای طبیعی، احساس نزدیکی به آنها و قدرت بهرهگیری از آن ادراکات از دیگر مشخصه های این هوش است. هوش طبیعتگرا خصوصا از لحاظ گذشتهی تکاملی انسان به عنوان موجودی شکارچی، گردآور غذا و کشاورز واجد اهمیت بسیار است و هنوز نیز در حرفههایی نظیرگیاهشناسی و آشپزی اهمیت فراوان دارد. (امیر تیموری ،۱۳۸۲ ، صص ۵۱-۵۰)
۲-۵-۴-۹- سایر هوش ها
سایر انواع هوش ها توسط گاردنر و همکاران او مطرح گردید که شامل هوش معنوی، هوش اخلاقی و هوش وجود شناسی می باشد. هوش وجود شناسی شامل توانایی بالا بردن و انعکاس سؤالات فلسفی در مورد زندگی، مرگ و واقعیت های غایی می باشد. (گاردنر،۲۰۰۴)
۲-۶- تفاوت این تئوری با سایر تعاریف سنتی از هوش
تئوری هوش های چند گانه ی گاردنر، باورهای سنتی در حوزه های آموزش و علم شناختی را به چالش کشید. طبق تعریف سنتی، هوش یک توانایی یا استعداد شناختی یکسان می باشد که انسان ها با آن به دنیا می آیند و این توانایی ها به راحتی توسط آزمون های کوته پاسخ قابل اندازه گیری است.
۲-۶-۱- دیدگاه سنتی در مورد هوش ویادگیری
۱- هوش می تواند به وسیلهی آزمون های کوته پاسخ اندازه گیری شود.
۲- سطح هوشی افراد در طول زندگی تغییر نمی کند.
۳- افراد با یک هوش نسبتاْ ثابت به دنیا می آیند.
۴- هوش شامل توانایی های انسان در منطق و زبان می شود.
۵- در شیوه ی سنتی معلمان مواد آموزشی یکسان را برای تمام دانشآموزان تدریس می نمایند.
۶- معلمان اغلب یک عنوان و موضوع خاص را تدریس می کنند.
۲-۶-۲- دیدگاه تئوری هوش های چند گانه
۱- سنجش هوش های چند گانه ی افراد می تواند باعث پرورش یادگیری و روش های حل مسأله شود. آزمونهای کوته پاسخ در این دیدگاه، مد نظر نمی باشد چرا که آنها قادر به اندازه گیری مهارت های بین رشته ای یا فهم عمیق دانشآموزان نمی باشد. این آزمون ها اغلب مهارتهای معمولی به یاد سپاری (تأکید بر حفظ و تکرار)ومهارت افراد رادر پاسخ به آزمون های کوته پاسخ اندازه گیری می کند.
۲- انسان هادارای تمام این هوش ها هستند، اما هرفرد دارای ترکیب متفاوتی از این هوش ها می باشد.
۳) نوسانات سرمایه شرکت در بین شرکتهای نمونه به مرتبه اقلاً ۴۸/۲۲- و حداکثر برابر ۵۶/۹ بوده است. مقدار متوسط آن در بین شرکتها ۰۷۷/۰- با انحراف معیار ۵۳/۱ مرتبه بوده است.
۴) کارایی بازار سهام شرکت در بین شرکتهای نمونه اقلاً ۰۶/۷- و حداکثر برابر ۱۸/۳ بوده است. مقدار متوسط آن در بین شرکتها ۷۱۵/۰ با انحراف معیار ۴۷/۱ بوده است.
۵) کارایی بازار سهام نشأتگرفته از عملکرد شرکت، در شرکتهای نمونه اقلاً ۹۹/۸- و حداکثر برابر ۳۹/۱۱ بوده است. مقدار متوسط آن در بین شرکتها ۱۱/۱ با انحراف معیار ۲۷/۲ بوده است.
۶) اندازه شرکت در شرکتهای نمونه بهطور نسبی اقلاً ۱۰/۱۰ و حداکثر برابر ۸۲/۱۸ بوده است. مقدار متوسط آن در بین شرکتها ۶۹/۱۳ با انحراف معیار ۴۵/۱ بوده است.
۷) اهرم مالی در شرکتهای نمونه بهطور نسبی اقلاً ۰۲/۰ و حداکثر برابر ۱۶/۱ بوده است. مقدار متوسط آن در بین شرکتها ۶۰۴/۰ با انحراف معیار ۱۸۲/۰ بوده است.
تحلیل پیشفرضها
در این تحقیق بهتبع تحقیقات مشابه یا مرتبط، جهت تعیین ارتباط بین متغیرها از روش رگرسیون خطی مرکب ترکیبی یا دادههای تابلویی استفاده شده است. بر همین اساس پیش از بهکارگیری روش رگرسیونی، پیشفرضهای استفاده از این روش مورد ارزیابی قرار گرفتهاند. این پیشفرضها مشتمل بر نرمال بودن توزیع متغیرهای تابعی و مستقل، نرمال بودن توزیع باقیماندههای مدل برآوردی، ثبات واریانسها، استقلال خطی متغیرهای مستقل، بزرگی یا به سمت یک میل کردن ضریب تعیین برآوردی و پیشفرضهای استفاده از دادههای تابلویی میباشد. در این بخش از شرح یافتههای تحقیق به نتایج ارزیابی این پیشفرضها اشاره شده است.
الف) نرمال بودن توزیع متغیرها:
آمارههای توصیفی جدول شماره ۴-۴ مشتمل بر ضرایب چولگی و کشیدگی است که در حالت توصیفی میتواند معیاری برای تشخیص نرمال بودن یا نبودن توزیع متغیرها باشد. ضریب چولگی بیانگر تقارن توزیع و ضریب کشیدگی نیز نشان دهند بلندای توزیع است که در مقایسه با توزیع نرمال سنجیده میشود. در صورت نرمال بودن توزیع باید این ضرایب به سمت صفر میل نماید:
جدول (۴-۴): ضرایب چولگی و کشیدگی استاندارد | ||||
ردیف | شرح | متغیر | ضریب چولگی | ضریب کشیدگی |
۱ | Y | ریسک شرکت | ۹/۳۶ | ۱۷/۹۶ |
۲ | X1 | عملکرد شرکت | ۳/۸۳۱ | ۲۶/۲۶ |
۳ | X2 | نوسانات سرمایه شرکت | -۴/۷۷۵ | ۹/۶۹۸ |
۴ | X3 | کارایی بازار سهام شرکت | /۳۲۷ | /۳۱۱ |
۵ | X4 | کارایی بازار سهام نشأتگرفته از عملکرد شرکت |