بغض میِپیچد در سینهِی سوزانم، آه !
***
پس چرا ما نتوانیم که این سان باشیم؟
به خود آییم و بخواهیم که:
انسان باشیم! ( همان، ج۲: ۸۳۸ )
«اشکی در گذرگاه تاریخ» نیز به خوبی دغدغهِهای شاعر را نسبت به انسان امروز نشان میِدهد و یکی از بارزترین شعرهای انسان گرایانه اوست، ناگفته نماند که شعر حماسی امیر کبیر را نیز نمیِتوان نادیده گرفت.
و… هنوز آب به سرخی زند که در رگ جوی،
هنوز،
هنوز،
هنوز،
به قطره قطرهِی گلگونه، رنگ می گیرد،
از آنچه گرم چکید از رگ امیرکبیر!
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان،
نه خون، که داروی غمِهای مردم ایران!
نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر (همان: ۷۳۰ )
حسن کیانیان، در مقالهِی"انسان گرایی و انسان والای مشیری” او را چنین وصف میِکند:
شعر مشیری در طول بیش از چهل سال شاعریِاش از شعر عاطفی-احساسی به شعر عاطفی–اجتماعی مبدل شده که این تحول، تحولی خوشایند ومقبول بوده است.شاید هوشیاری او و درک انسانیش از مسایل را بتوان مهمِترین علل این تحول دانست و به گمان من این دگرگونی به همراه صداقت که اصلیِترین ویژگی شخصی اوست، بزرگِترین راز موفقیت ومحبوبیتش را تشکیل میِدهد.در طول این همه سال شاعری، فریدون مشیری موفق به ثبت خصلتِهای انسانی والا در شعرهایش شده است.انسان والایی که بدیهی است تک بعدی نیست انسانی است با این ویژگیِها:
-قدر شناس است:
«اگر در کهکشانی دور
دلی یک لحظه در صد سال
یاد من کند بیِشک
دل من در تمام لحظه های عمر،
یه یادش میِتپد پرشور»
-پیام آور امید است:
در کلاس روزگار
درسِهای گونه گونه هست:
درس مهر!
درس قهر!
درس آشنا شدن
درس با سرشک غم زهم جدا شدن!
در کنار نمرهِهای صفر و نمره های بیست:
یک معلم بزرگ نیز
در تمام لحظه ها تمام عمر
در کلاس هست و در کلاس نیست !
نام اوست: مرگ
و آنچه را که درس میِدهد؛ زندگی است! »
-وطن پرست است:
«… با همرهان بگوی: (سراغ از من باید گرفت
هرجا که ذره ذره خاکسترم گذشت.)
خورشیدها شکفت زهر قطره خون من
هرجا که پارهِهای دل پرپرم گذشت
در پردهِهای دیده من باغ گل دمید
نام وطن چو بر ورق دفترم گذشت»
« …. اینِها مشتی از خروار زیباییِهای انسان والای شعر مشیری است. و اگر این گفته نیچه را به یاد بیاوریم که «آنچه انسان را والا میِِسازد نه شدت احساسِهای والا، که مدت آنهاست» بنابراین چندان بیهوده نگفتهِایم، اگر ادعا کنیم که چه بسا انسان والای شعر مشیری خود اوست!» (دهباشی،۱۳۷۸ :۳۳۵).
۴-۱-۵٫ کشف و شهود
پیمان آزاد در مقاله ای با عنوان «شعر زلال و معجزه عشق» که در یادنامهِی مشیری به چاپ رسیده است در مورد عرفان و جهان بینی مشیری میِنویسد: «شعر مشیری در دنیای خیال، آرزو و احساس سروده میِشود تا در دنیای واقعیتِها شاید شاعر میِخواهد همیشه دنیا را روشن ببیند و در نتیجه دنیای روشنی را خلق میِکند تا خواننده در آنچه هست غرق شود و آنچه که باید باشد، و یا میِتواند باشد ذهن او را تسخیر و تصرف کند.
کلام شاعر شیرین و دلنشین است. ذهن او در لحظه درنگ میِکند و از این جاست که عرفان مشیری عرفانی زمانِمند است. عرفانی بیِزمان نیست! تفاوتی که با شعر سپهری میِدارد در همین جاست. ساده دیدن زندگی ساده دیدن حیات، و از این سادگی” دل باختن به خیالاتی است که رنگ عرفانی شور انگیز را دارا هستند"، از این روست که مشیری در زندگی مزه تلخ ناامیدی را در هر عرصه چشیده، و به اعتبار فلسفهِای که در زندگی دارد، در کارش نومیدی وجود ندارد. شعر مشیری آمیزهِای دارد از عرفان و نوعی خیال پروری ناب که رو به سوی روشنایی و یگانگی و مهر و دوستی میِبرد» (دهباشی، ۱۳۷۸: ۱۷۰ – ۱۶۴)
در اشعار مشیری کمتر با الهام و ایهام که برخاسته از نگاه پیچیدهِی انسان به هستی و عناصر موجود در آن است، روبرو میِشویم و میِتوانیم ساده و بدون تأمل به جهان بنگریم.
در شعر “قطره باران” و “دریا"، که مشیری به تأسی از اندیشهِهای مولوی و حافظ، ساخته و پرداخته است وحدت و کثرت، یعنی دو مقوله ی فلسفی را در کار خود پرورده است.
قطره نماد"فرد"است که پس از سیر و سلوک خود به زمین میِرسد و"همزبانان ظریف و نازنین” خود را در این جا پیدا میِکند ومیل به دریا پیوستن در این “جمع” متجلی میِشود. شاعر خود را مثل این قطره در دنیای انسانیِاش تصور میِکند، قصهِای که او به تماشایش نشسته، حدیث خویشتن است:
در فضا
هم چو من در چاه تنهایی رها
نقد تطبیقی مکتب رمانتیسم در اشعار فریدون مشیری و تاگور هندی۹۱- قسمت ۲۴