بسیط در مقابل مرکب، چیزی است که دارای اجزاء نباشد، نه اجزاء خارجی همچون ترکیب جسم از ماده و صورت مثل: ترکیب ماهیّت از جنس و فصل یا هر نوع ترکیب دیگری که مربوط به وجودات امکانی و محدود میشود؛ همچون ترکیب از وجود و فقدان. بنابراین (بسیط) چیزی است که از هر جهت فاقد ترکیب باشد. جناب صدرا در بحث از احکام وجود، بساطت را از احکام وجود دانسته و ادلهای برای اثبات آن بیان میکند، ازحمله این که اگر حقیقت وجود، بسیط نبوده و مرکب از جنس و فصل باشد، جنس آن یا وجود است یا غیر وجود که هر دو فرض باطل است؛ پس حقیقت وجود حقیقتی بسیط است.[۲۴۹]
امّا اینکه تنها وجود دارای حکم بساطت است نه غیرآن، بهخاطر اصالت وجوداست که غیر وجود چیزی اصالت نداشته که بخواهد حکم بساطت بر آن حمل شود. و اگر در تحلیل عقلی و ذهنی نیز در نظر گرفته شود و ماهیت را بهعنوان حدود اشیاء درنظر بگیریم، باز حکم بساطت بر آن حمل نمیشود؛ چراکه ماهیت نیز مرکب از جنس و فصل است. به همین جهت است که وجود را ابسطالبسائط دانسته و بیان میکنند تعریف حقیقی برای وجود قابل ارائه نیست چرا که وجود جنس و فصل ندارد.
امّا در مقام مصداق و واقعیت نیز، به غیر از وجود، همانگونه که بیان شد چیزی نیست که بخواهد حکم بساطت بر ان حمل شود، بنابراین بساطت حقیقی منحصر به حقیقت وجود بوده و صرف هستی دارای حکم بسیطالحقیقه میباشد. و مقصود از وجود نیز در این قاعده، وجود در حدّ و مرتبهای است که هیچنوع ترکیبی حتّی ترکیب از وجود و فقدان آن نیز در آن تصور نشود، یعنی وجود محدود نباشد و این حکم بساطت صرفاً بر واجب حمل میشود که لاحدّ بوده و از آن تعبیر به و جود نامتناهی و فوقالتمام و … یاد میکنند. چرا که در جهان ممکنات، بسیط حقیقی وجود ندارد و ممکن دستکم از جنس و فصل (ترکیب اعتباری) برخوردار خواهد بود. جناب صدرا در مقام اثبات بساطت ذات واجب بیان میکند:
«اگر ذات واجب دارای اجزاء باشد باید وجود جزء بر او مقدم بوده و ذات نیز باید در وجودو تحقق خویش متوقف بر اجزایش باشد، زیرا تقدم وجودی جزء بر کل ضروری است؛ و نیز کل در تحقق یافتن متوقف بر اجزای خویش میباشد، درحالیکه توقف وجود واجب بر غیر، درعین واجب بودن محال است چون موجودات ممکن هستند که درذات خویش نیازمند اجزاء بوده و با تحقق اجزاء محقق میگردند».[۲۵۰]
-«کلالأشیاء بودن بسیط حقیقی»:
وقتی چیزی فاقد اجزاء و بسیط حقیقی شد بدین معناست که کثرت در او راه نداشته و واحد میباشد و فقدان اجزاء در آن نیز به معنای فقدان حدّ در ذات شیء بسیط است. بنابراین وقتی ذات بسیط حقیقی بیحد و نامتناهی باشد، باید به نحو کلّی وسعی شامل تمام اشیاء باشد، چرا که صفت (عدم تناهی) از لوازم کلیّت است که شامل تمام موارد غیر خودش میشود؛ چون اگر فاقد یک امر وجودی باشد مرکب از حیثیت وجدان و فقدان خواهد بود و این معنا با بسیط حقیقی مخالف است.
-(ولیس بشیء منها):
این عبارت بیانگر این مطلب در مورد بسیط حقیقی است که گرچه بسیط حقیقی شامل همهی امور وجودی و کمالات به نحو سعی و کلّی است امّا از نواقص و امور عدمی و محدودی که ماسوای واجب از آن برخوردارند، منزّه میباشد، به عبارت دیگر بسیط حقیقی در عین اینکه کلالأشیاء است امّا هیچیک از آنها نیست. و ذکر این عبارت در قاعده، بهخاطر توجه بهنوع حملی است که در قسمت اول قاعده مطرح میگردد و آن ایناست که باعبارت (بسیطالحقیقه کلالشیاء) نوع حملی که مدّنظر است، حمل حقیقت و رقیقت میباشد، بدین معنا که هر کمالی از کمالات وجودی که ماسوا دارد، رقیقهای از کمال حقیقی واجبالوجود است و در این نوع حمل، تنها به جنبه های وجودی توجه شده و از خصوصیات سلبی غفلت شدهاست؛ لذا برای تکمیل قاعده و دفع توهم ا زنقصان و محدود بودن واجب، عبارت (لیس شیء منها) را ذکر کرده، [۲۵۱] جناب صدرا در این مورد میفرماید:
«لکنّ البرهان قائم علی أنّ کلالأشیاء الوجودیّه إلّا مایتعلّق بالنقائص و الأعدام و الواجب تعالی بسیطالحقیقه واحد من جمیعالجهات فهوکلالوحود و کلّهالوجود».[۲۵۲]
ب) ربط قاعدهی بسیطالحقیقه با واجب تعالی:
جناب صدرا با بهره گرفتن از این قاعده، ابتدا درصدد اثبات واجب به عنوان تنها مصداق بسیطالحقیقه میباشد؛ چراکه هیچ نوع ترکیبی در او راه نداشته، نه اجزاء وجودیّه عینیّه و نه ذهنیّه. چون عقل هرچه را که مرکب بوده و دارای اجزاء محقق نمیداند، لذا در وجود نیازمند به غیر میشود و این با معنای واجبالوجوب مغایر است.[۲۵۳]
تعبیر بساطت حقیقی واجب با ضرورت ازلی و مطلق بودن و عدم تناهی او تناسب دارد، در واقع زمانی که ضرورت ازلیه و مطلق بودن را برای ذات واجب به اثبات برسانیم از آن معنایی جز بساطت حقیقی فهمیده نمیشود، لذا برای فهم بهتر قاعده به عنوان حدّوسط در اثبات بسیطالحقیقه بودن واجب تعالی، نیاز به توضیح این دو اصطلاح میباشد:
الف- ضرورت ازلی واجب تعالی: زمانیکه واجبالوجود بهدرستی تحلیل و تصور شود چیزی جز ضرورت ازلی از آن فهمیده نمیشود، بدین معنا که واجب بدون احتیاج به هیچچیزی در ذات، موجود بوده و چیزی بهعنوان شرط یا مانع وجودی او تصوّر نمیگردد؛ لذا واجبالوجود بالذّات بوده و از هرجهت مستغنی است و این وجود نیز برای ذات وی ضروری است به ضرورت ازلیه چرا که هیچ قیدی در آن اخذ نشده حتّی قید ترکیب از وجود و عدم.
و این همان معنای بسیط حقیقی است که قبلاً گفته شد، و اگر واجبالوجود دارای چنین ضرورت و بساطتی نباشد، یعنی ضرورت وی ازلی نبوده بلکه فقط ضرورت ذاتیهی مادامالذات داشته باشد، محدود خواهد بود و مرکب از اجزائی میشود که در وجودش مادامالذات بدان نیازمند است و احتیاج صفت ممکنات است نه واجب.[۲۵۴]
لذا از تحلیل ضرورت ازلی، جز به بساطت مطلق سبحانه نمیرسیم.
ب- مطلق بودن واجب تعالی: اصطلاح (مطلق) و (مقید) نزد حکما در مورد مفاهیم ذهنی است امّا عرفا آن را در مورد وجود به کار گرفته و موجود مطلق را موجودی می دانند که محدود و محصور به هیچ حدّی نبوده و همان حقیقت خارجی نامحدودی است که جایی برای غیرباقی نگذاشته؛ امّا وجود مقیّد، موجودات خارجی محدود و ناقص میباشند. مقصود از وجود مطلق نزد عرفا بنا بر بیان استاد آشتیانی:
«اصل وجود صرف عاری از کافهی تعیّنات که واجد شخصی است و مطلق و معرّا از کلیهی قیود است و حاق حقیقت آن قبول قید نمینماید».[۲۵۵]
«و این همان مقام ذات واحدیّت وجود است که به آن حق اطلاق شده و حقیقتی است که گویند: من حیثالذات لایقبلالعدم…».[۲۵۶]
و وجود لابشرطی است که از آن به (لابشرط مقسمی)یاد شده، بدین معنا که ذات واجب از هر گونه لحاظ، اعتبار، شهود و قیدی منزّه بوده، نه اینکه مشروط به قید اطلاق باشد-که این همان مرتبه نفس رحمانی است که ساری در جمیع موجودات می باشد-.
جناب صدرا در اثبات بساطت واجب تعالی از اطلاق ذاتی واجب بهره گرفته و در برخی تعبیرات خود، وجودمطلق را معادل بسیطالحقیقه میداند[۲۵۷]وی در استدلال بر اثبات بساطت از اطلاق و عدم تناهی واجب استفاده کرده و بیان میکند که وجود مطلق یا نامتناهی از هرجهت، در هیچ بخشی از هستی غائب نبوده و شامل کلّ هستی است و این همان معنای واجبالوجود به ضرورت ازلی و بسیط حقیقی است که پیش از این بیان شد که وقتی واجب مقیّد و متعیّن به هیچ قید و تعیّنی نبوده و بنابر قول عرفا مطلق از هر قید و شرطی، حتی شرط اطلاق باشد (لابشرط مقسمی) عین بساطت بوده و از این تعبیر نیز میتوان درقاعدهی بسیطالحقیقه کلالأشیاء بهره برد، چنان که صدرا در چند مورد از این تعبیر در قاعده استفاده کردهاست.[۲۵۸]
استاد شهابی دربارهی بساطت واجب تعالی میگوید:
«کامل مطلق نمیتواند جز بهنحو بسیط باشد، زیرا ترکیب مناط افتقار است، به این دلیل گفتهاند: (کل ممکن زوج ترکیبی) … لذا کامل مطلق به معنی بسیط حقیقی است».[۲۵۹]
ج) اثبات وحدت وجود از طریق قاعده:
همانگونه که بیان شد تنها مصداق بسیط حقیقی، حق سبحانه است که جناب صدرا با تعابیر مختلفی مثل واجبالوجود، وجود نامتناهی، وجود مطلق، فوقالتمام و … از آن یاد کرده و با استفاده ازاین قاعده در صدد اثبات وحدت شخصی وجود برآمده و بیان میکند:
«وجود حقیقتی عین کلّ اشیاست در ظهور، نه عین اشیاء است در ذاتشان، که حق تعالی از ذات اشیاء منزّه و متعالی است بلکه او، اوست و اشیاء اشیاء».[۲۶۰]
ودر جای دیگر بیان میکند که مقصود از وجود حقیقی، حق سبحانه است:
«…وجود خدای تعالی حقیقت وجود است، پس او کلّ وجود و وجود کلّ اوست ».[۲۶۱]
وقتی بساطت حقتعالی بهعنوان صغرای قیاس اثبات شد، میتوان (کلالأشیا) بودن را برآن حمل کرده و قاعده را اینگونه تفسیر کرد که وقتی شیئی حقیقتاً بسیط و نامتناهی باشد، پس فرض ثانی و غیر برای او وجود نداشته و اصلاً جا برای غیر باقی نمیگذارد، در غیر اینصورت مرکب از وجدان و فقدان و محدود خواهد شد که این خلاف فرض است؛ لذا وقتی تنها بسیطالحقیقه مصداق وجود حقیقی باشد، (کلالأشیا بودن) آن بدین معناست که او واجد همهی وجود است و همهی اشیاء و کمالات را در برمیگیرد بدون پذیرش هیچ قید یا حدّی. تعبیر جناب صدرا در این زمینه چنین است:
«واجبالوجود فردانیّ الذات تامالحقیقه لایخرج من حقیقته شیء منالأشیاء».[۲۶۲]
و استاد جوادی در توضیح قاعده مینویسند:
«…اگر غیر از واجب تعالی وجود یا وجودهای دیگری باشد که حقیقتاً به حمل شایع موجود بوده و واجب عین آنها را داشته باشد، در این حال ترکب واجب از آنها لازم میآید و این امر با بساطت او ناسازگار است و اگر واجب تعالی تنها کمالات آنها را داشته باشد و از نقصها و کاستیهای آنان منزّه باشد، به این معنا که واجب تعالی هر چه را که دیگران دارند، به نحو احسن ّواتمّ دارا باشد؛ در این حال کثرت تشکیلی وجود حفظ میشود و وجود واجب در طول دیگر وجودها در نظر گرفته میشود و بر این معنا وحدت وجود جز بر وحدت شهود نمیتواند حمل شود.
و امّا برهانی که بر اشتمال واجب بر جمیع اشیاء اقامه میشود، این تقریر را دفع میکند، زیرا اگر واجب عین همهی کمالات را دارا نباشد و غیر آنها را که در کمال مثل آنهاست واجد باشد، فاقد متن کمالات اشیاء محدود و مقیّد خواهد بود و در این حال متناهی بودن ذات واجب و ترکّب آن از دو حیث فقدان و وجدان لازم میآید. شیئی که بسیط محض است ناگزیر باید نامحدود و نامتناهی باشد، نامتناهی بودن وجود، حدّوسطی است که وحدت شخصی وجود و حصرآن در واجب و نفی هرگونه وجودی را برای غیر واجب اثبات میکند».[۲۶۳]
در نظر عارف (کلالاشیاء) بودن به (عینالاشیاء) بودن واجب تعالی درآمده و به معنای عینیّت حقتعالی و ماسوا و به تعبیری عینیّت ظاهر و مظهر بایکدیگر میباشد که همان مقام غیبالغیوبی و اندماج کثرات در وحدت میباشد. و باتعبیر (لیس شیء منها) توهم تماثل و اتحاد را برطرف کرده و بیان میدارد با وجود اینکه حقتعالی عین اشیاء است امّا هیچیک از آنها نبوده و در مقام ظهور با یکدیگر متفاوتاند. جناب صدرا نیز همین معنا را از قاعده استنباط کرده و بیان میکند:
«وجود حقیقی و هستی مطلق، عین اشیاء است امّا هیچیک از آنها نیست بلکه در مقام ظهور است و عینیّت در ظهور، به لحاظ هر دو جهت سلب و ایجاب نیست. حقتعالی نه در ذات، بلکه در ظهور، عین اشیاء است و عینیت او نیز در ذات اشیاء نیست تا آنکه جهت سلبی اشیاء، ظهور او را مقیّد گرداند».[۲۶۴]
لذا حقتعالی به جهت نامحدودبودن ذاتش، موضوع برای هیچ حملی واقع نشده و چیزی بر او بهنحو ایجابی یا سلبی حمل نمیگردد؛ چراکه سبب نقص و ترکیب در ذات وی میشود.
بنابراین تنها در مقام ظهوراست که موضوع برای (کلّالاشیاء و لیس بشیء منها) واقع شده و ذات وی در مقام ظهور عین همهی اشیاء بوده در حالیکه هیچیک از اشیاء نیست. عینیّت حقتعالی در مقام ظهور نیز در عبارت ابنعربی مشهود است ؛آنجا که خداوند سبحان را تسبیح کرده و فرموده: “سبحانالذی أظهرالأشیاء و هوعینها” بنابراین مرار بحث (عینیت واجب با اشیاء) از وجود به ظهور بازمیگردد.
و با این تعبیر و تفسیر از قاعده، وحدت واجب در مقام وجود اثبات میگردد و ماسوی بهعنوان شئون او و پرتوی از سعهی رحمت و فیض وچودی او مطرح است:
«حقتعالی غنیبالذات و به ذات خود مبدأ کل اشیاء و واسع و منبسط بر هستی عالم است. ممکن نیست وجود چیزی خارج از سعهی وجود بسیط و علم او که عین ذاتش است فرض شود؛ و وجود اشیاء نسبت به ذات او واجب است هرچند به نفس خویش ممکن است، هرگاه(بسیطالحقیقه بودن) اول تعالی به ثبوت برسد، واجب است بر وجه اعلی و اشرف دارای وجود کل باشد. پس جمیع موجودات آثار ذات او هستند و در حقیقت، وجودی نیست جز پرتوی از وجود او و هر ممکنی از حیث وجودش شأنی از شئون حق و وجهی از وجوه اوست».[۲۶۵]
۳-۱-۲-۴ بساطت علت و معلول :
استاد جوادی آملی، ذیل بحث علیت در اثبات وحدت شخصی، دلیلی را ذکر می کنند که از طریق بساطت ذات معلول و علت، وحدت شخصی اثبات می شود . ایشان بیان می کنند:
« تحلیل نهایی علت و معلول به این مطلب بر می گردد که علت حقیقتی ذاتی جز علیّت ندارد و معلول حقیقی نیز واقعیتی جز معلولیّت ندارد . همین مطلب را می توان از راه دیگر اثبات نمود و حد وسط را بساطت علت و معلول قرار داد . یعنی اگر بسیط محض، علت یا معلول واقع شد، ذاتی جز علیّت و یا معلولیّت نخواهد داشت .
علت نخست واجب الوجود بالذات و و اجب بالذات در تمام جهاتی ذاتی واجب است، یعنی هر کمالی را که در مقام ذات داراست به نحو ضرورت ازلی واجد می باشد و چون واجب بالذات دارای کمال علیّت است، پس علیت او برای او به نحو ضرورت ازلی ثابت است، قهراً باید علیت او کافه و تامه باشد، نه ناقصه و گرنه تتمیم آن به نحو امکان است . پس خود به نحو ضرورت ازلی نیست، بنابراین واجب بالذات از لحاظ علیّت تام نیز دارای ضرورت ازلی می باشد و چون بسیط الحقیقه است هرچه را که واجد است به تمام ذات بسیط عین او خواهد بود، بنابراین علیّت کافی و تمام، تمام ذات واجب و متن هویّت او می باشد، یعنی ذات اوعین علیّت کافی و تام است چه این که عین حیات، علم، قدرت و سایر کمال های ذاتی است … ».
ودر مورد تحلیل معلول به نحوی که معلولیّت عین ذات آن باشد می فرماید:
« تحلیل معلولیّت بحته ما سوای خداوند از راه بساطت آن به این شرح است، گرچه امکان فقری نشانه آن است که هر وجودی غیر ازواجب چیزی جز ربط محض نیست و راهی که صدرالمتألّهین پیموده است در فصل کنونی ( فصول پایان بحث علیّت ) تام می باشد، لیکن از راه بساطت معلول نیز می توان ثابت کرد که او چیزی جز معلولیت نخواهد بود، زیرا معلول یا مرکب است یا بسیط، اگر بسیط بود، مجعول بود نه خارج از اوست و نه جز او بلکه عین او می باشد . اما خارج از شی بسیط هرگز ارتباطی به آن بسیط مجعول مفروض ندارد و اما جزء دانستن با بساطت مفروض تناسب ندارد، زیرا موجود بسیط منزّه از جزء می باشد .، پس موجود بسیط اگر معلول بود، تمام ذات او عین مجعولیّت و معلولیّت خواهد بود و اگر معلول مرکب بود، حتماً دارای بسائط می باشد و به آنها منحل می گردد، زیرا مرکب را بسائط تشکیل می دهد و اگر بسیط موجود نباشد، هرگز مرکب پدید نمی آید، چه این که اگر واحد موجودنباشد، هرگز کثیر یافت نمی شود و چون هر بسیطی عین معلولیّت می باشد، در نتیجه حقیقت مرکب چیزی جز معلولیت محض نخواهد بود، زیرا واقعیت مرکب چیزی غیر از بسائط نمی باشد[۲۶۶]».
بنابراین اگر معلول چیزی جز معلولیّت وفقر نباشد، شأنیت ووجود مستقل نخواهد داشت وتنها وجود مستقل –بلکه تنها وجود-وجود علت خواهد بود.
۳-۱-۲-۵ صرف الوجود بودن واجب تعالی :
در بین شارحین حکمت متعالیه نیز افرادی بوده اند که درصدد اثبات وحدت شخصی از طریق ( صرف الوجود بودن واجب تعالی) برآمده اند از این دلیل برخی بنفسه و مستقل وحدت واجب را به اثبات رسانده و برخی واسطه ای را به عنوان حدو وسط برای تمام شدن این استدلال قرار داده اند، که به توضیح آن ها می پردازیم :
مقصود از صرف الوجود بودن ذات باری تعالی این است که حقیقت وی، بنابر اصالت وجود، وجود محض بوده و دارای ماهیت نباشد، چرا که اگر واجب را ذاماهیت فرض کنیم نه اقتضای وحدت دارد و نه اقتضای کثرت واین لا اقتضایی، با واجب الوجود بودن سازگاری ندارد، بنابراین، این وجود صرفی که متن واقعیت را پر کرده و احد است نه کثیر، که کثرت از لوازم ماهیت می باشد .