خواهد مرد. (همان،ص.۳۸۷)
۴-۲-۴-۵- شهید
درونمایه بعدی که در همین مقوله میگنجد شهید و شهادت است. این بحث شامل شهدایی میشود که در تمام دنیا برای حمایت از وطن خود جانبازی نمودهاند. شمس مانند شاعران دیگر تقدّس شهید را در اشعارش به تصویر میکشد. او در بسیاری از سرودهها، عناصر آسمانی را در رکاب شهدا به تصویر میکشد و آنها را راوی حماسه میداند :
پیراهن تو بر کدام آسمان میگذرد
که ستارگان بی تابوت و بی کفن
حماسه ی فردا را
میسرایند. (همان،ص.۱۳۱)
قلب زمین که از ستم ویران شده و به تاریکی مطلق رسیده است، با خون شهید روشن و تابناک میشود.
تو که در سینهی من نیستی
در خون منی
خورشیدی که قلب زمین شکسته را روشن میکنی. (همان،ص.۲۰۳)
در شعر شمس شهید با پارههایی از سفیدیِ آسمان، کفن میشود تا شاعر با بهرهگیری از این تصویر، بی آلایشی و صداقت آنها را به تصویر کشد:
و آسمان پاره پاره فرو ریخت
بر شانه نازکش
و کفن شد. (همان،ص.۲۱۲)
شمس به این موضوع تأکید دارد که واژهی« شهید» مختص زمان و مکان خاصی نیست. برای او هر کس در هر جای جهان برای وطن جانبازی کند در خور احترام و تقدیس ، و مصداقی از شعر «خاکسترو بانو» است.
اینان هنوز
باور نمیکنند
که تو ناگهان
به شکل پرندهای پریدی. (همان،ص.۲۱۱)
صدای شهید جاری در تمام زمانها و مکانها است. آوایی که هیچگاه خاموشی ندارد و یک جهان را به خود میآورد تا در برابرظلم ظالمان به پاخیزند :
تو میروی
و صدایت میماند…
تو میروی
و جهان به خود میآید،
بر میخیزد. (همان،ص.۱۷۵)
۴-۲-۴-۶- فقر
بی شک در این اوضاع نابسامان که شاعر در دورهی اول شاعری ، آنرا تجربه کرده فقر نیز دیده میشود. در شعر« انتها »، شمس مردی را به تصویر میکشد که از شدّت فقر و یأس همه چیزش را به معرض فروش میگذارد تا لحظهای بیشتر زنده بماند:
آقا پیرهنم را میخرید؟…
آقا شلوارم را میخرید؟
آقا قلبم را میخرید؟(همان،ص.۱۹۰)
سرانجام چیزی از روح و بدن او باقی نمیماند و ، هستی ارزشمندش از دست میرود. و در خاتمهی شعر از مرد تهیدست، روحی بیمار باقی میماند که گرفتار زوال و تباهی میشود:
و به هنگامی که ستارهها و دلش در سبدی زرین دور میشوند
باد سیاهی در چهارستون ویران تنش بر میخیزد
حفرههای مهیبی در روحش باز میشود
و کرمها و مورچگان
در شعفی بی پایان
میلولند. (همان،ص.۱۹۰)
شمس در شعری با عنوان «چمخاله» گفتگوی مادری فقیر با فرزندش را منعکس میکند. مادر برای آرام گرفتن کودک و از بین بردن بهانههایش، وعدههایی محال میدهد تا فرزند از خواستههایش صرف نظر کند:
مادر!
میخواهم سوار قایقی بشوم
و همهی دریا را بگردم.
-دریا را اعتباری نیست.
-مادر!
پیراهن روشنی مثل پیراهن این پسر میخواهم،
-از ململ ماه و کتان ستارها برای تو پیرهنی میدوزم. (همان،ص.۱۹۳-۱۹۲)
۴-۲-۵- وصف طبیعت
بررسی اندیشهها و درون مایهی اشعار شمس لنگرودی- قسمت ۵۹