1-6- متغیرهای تحقیق 11
1-6-1- متغیر مستقل 11
1-6-2- متغیر وابسته. 11
1-6-3- متغیر کنترل. 11
1-7- تعاریف نظری و عملی 11
1-7-1- تعریف نظری 11
1-7-1-2. 12
1-7-2 تعاریف عملیاتی 12
1-7-2-1 آموزش گروهی انسانگرایی 13
فصل دومسیری در ادبیات تحقیق 15
2-1- مقدمه. 15
2-2- انسان گرایی 15
2-2-1- رویکرد اگزیستانسیالیست(خالق و مؤلف خودمان شویم) 19
2-2-2- کانون روان درمانی اگزیستانسیالیست. 20
2-2-3- مزلو و هنر انسان شدن. 28
2-2-4- رویکرد مراجع محور راجرز. 31
2-2-5- سایر رویکرد های مرتبط با انسانگرایی 49
2-6-گروه درمانی مبتنی بر رویکرد انسانگرایی 51
2-3- باورهای ارتباطی 53
2-3-2- نقش باورهای ارتباطی در زندگی زناشویی 58
2-3-3- ابعاد باورهای ارتباطی زوجین 60
2-4- رضایت زناشویی 61
2-4-1- عوامل موثر بر رضایت زناشویی 63
2-4-1-1- ویژگیهای شخصیتی 64
2-5- شادکامی 81
2-5-1- سابقه پژوهش های انجام شده در زمینه شادکامی 84
2-5-2- اجزاء شادکامی 86
2-7-تحقیقات پیشین 93
2-7-1- مطالعات خارجی انجام شده در زمینه انسانگرایی 94
2-7-2- مطالعات انجام شده داخلی در زمینه انسانگرایی 98
2-7-3- پژوهش های انجام شده در زمینه باورهای ارتباطی 100
2-7-4- تحقیقات انجام شده در زمینه شادکامی 106
2-7-5- تحقیقات انجام شده در زمینه رضایت زناشویی 107
فصل سوم مواد و روشها 112
3-1- مقدمه. 112
3-2- طرح کلی پژوهش. 112
3-3- جامعه آماری 113
3-4- نمونه و روش نمونه گیری 113
3-5- ابزار اندازه گیری 114
3-5-1- مقیاس باورهای ارتباطی (RBI) 114
3-5-2- مقیاس شادکامی آکسفورد. 115
3-5-3- مقیاس رضایت زناشویی انریچ 116
3-6- شیوه اجرا 116
3-7- روش های توصیف و تحلیل داده ها 117
3-8- محتوای جلسات آموزشی 117
فصل چهارم آنچه حاصل شد. 120
4-1- مقدمه. 120
4-2- تجزیه و تحلیل آماری 121
4-2-1- قسمت اول: ویژگیهای جمعیت شناختی گروه های سه گانه پژوهش. 121
4-2-2- قسمت دوم : یافته های مربوط به فرضیه های پژوهش. 130
4-3- خلاصه نتایج 171
فصل پنجم بحث و نتیجه گیری 172
5-1- مقدمه. 173
5-2- بحث پیرامون فرضیه ها 173
5-2-1- فرضیه اول. 173
5-2-2- فرضیه دوم. 174
5-2-3- تحلیل و تفسیر پیرامون یافته های فرضیه اول و دوم. 174
5-2-4- فرضیه سوم. 178
5-2-5- فرضیه چهارم. 178
5-2-6- تحلیل و تفسیر پیرامون یافته های فرضیه سوم و چهارم. 179
5-2-7- فرضیه پنجم. 183
5-2-7- فرضیه ششم. 183
5-2-8- تحلیل و تفسیر پیرامون یافته های فرضیه پنج و ششم. 184
5-3- تبیین کلی 188
5-4- پیشنهادات 191
5-4-1- پیشنهادات پژوهشی 191
5-4-1- پیشنهادات کاربردی 191
منابع 193
1-1مقدمه
خانواده بعنوان اولین، موثرترین، مهمترین کانون رشد و تربیت و منبع کسب اطلاع در شکل گیری و ایجاد سلامت روانی نقش ارزنده ای را دارد و هیچ جامعه ای نمی تواند ادعای سلامت روان کند مگر اینکه از خانواده های سالمی برخوردار باشند، و ازدواج به عنوان مهم ترین و اساسی ترین رابطه بشری توصیف شده است، زیرا ساختاری اولیه برای بنا نهادن رابطه خانوادگی و تربیت کردن نسل آینده فراهم می سازد( لارسون[1] و هلمن[2]،1994). یکی از جوانب بسیار مهم یک نظام زناشویی، رضایتی است که همسران در ازدواج تجربه میکنند(تانی گوچی، فریمن، تایلور و مالکارن[3]، 2006) ولیکن آمار طلاق که معتبرترین شاخص آشفتگی زناشویی[4] است(هالفورد[5] ،1384). نشانگر آن است که رضایت زناشویی[6] به آسانی قابل دستیابی نیست(رزن گراندن، مایرز و هاتی[7]، 2004). از یک طرف شادکامی بخش مهمی از کیفیت زندگی(اسکوینگتون، مک آرتورو سامرست[8] ، 1997) بوده و بسته به وضعیت زندگی، از عوامل زیادی تاثیر می پذیرد. از عوامل موثر در شادمانی، رضایت زناشویی[9] در افراد متاهل است. خود رضایت زناشویی عبارتست از حالتی که طی آن زن و شوهر از ازدواج با یکدیگرو با هم بودن احساس شادمانی و رضایت دارند(سینها و ماکرجی[10]، 1991 ، به نقل از میر احمدی زاده، امرودی، طباطبایی، شفیعیان، 1382). از طرف دیگر اصولا شکست در برقراری ارتباط شایع ترین شکایت زوج های جدا شده است. برای اطلاع بیشتر از رفتارهای اشخاص باید به پشت پرده اعمال و به فراسوی افکار خودانگیخته آنها رفته و باورهای اولیه آنها را جستجو کنیم( بک[11] ، 1988). باورهای ارتباطی با تجربه های فردی در روابط عاشقانه یا روابط زناشویی رابطه معکوس دارند و به رضایت و سازش یافتگی کمتری در روابط منجر می شوند(آدیس و برنارد[12] ، 2000 ؛ استاکرت و بورسک[13] ، 2003؛ دی بورد ، رمانس و کریشاک[14] ،1996؛ مولر و وندرمرو[15] ، 1997؛ مولر و ون زیل[16] ، 1991). روابط به گونه ای چشمگیر تحت تاثیر عوامل شناختی قرار دارد چون افراد با مجموعه ای از انتظارها و باورها درباره همسران و رفتار آنها، و به گونه کلی درباره ازدواج، پا به این عرصه می گذارند؛ و به نظر می رسد بسیاری از این باورها غیر واقع بینانه و غیر منطقی است. به همین دلیل به تدریج روابط به سمت سردی، نا امیدی و بی اعتمادی می رود.
تاکیدرویکرد انسانگرایی بر انتخابهای[17] افراد می باشد. حرکت به سوی کارکرد روانشناختی به شکل نتیجه ای از پذیرش مسئولیت[18] فردی برای اعمال خود و توانایی داشتن انتخابهایی که از انگیزه های درونی نشات می گیرند تا انگیزه های بیرونی دیده شده است. رویکردهای درمانی در سنت انسان گرایی بر منابع داخلی درمانجو[19] برای تغییر تاکید می کنند که مخالف تکنیکهای سایر درمان گران است(جوزف[20] ، 2008). مهمترین دغدغه های روانشناسی انسانگرا عبارت است از : توجه بیشتر به موجود انسانی، توجه به پرورش علایق و استعدادهای او، ایجاد رفاه بیشتر برای انسان، استفاده از روش های عقلانی برای حل مسایل انسانی، جستجوی روشهایی برای سوق دادن به سمت مسئولیت فردی و تاکید بیشتر بر کارکرد بهینه نسبت به آسیب شناسی در روانشناسی(نلسون– جونز[21] ، 2003).
از آنجا که درمانهای انسانگرایی افراد را قادر می سازند تا از تجارب هدفمند خود آگاه شوند و پتانسیل های خود را برای رشد فردی بکار گیرند(جوزف، 2008)،از این رو، شناسایی و اندازه گیری این عقاید و باورها و تامل در مورد آنها برای حل مشکلات عاطفی و رفتاری همسران و افزایش شادکامی آنها بسیار سودمند خواهد بود.
1-2- بیان مسئله
زندگی زناشویی بخشی از زندگی واقعی است که در درون خود هزاران مسئله دارد و نیازمند برخورد مناسب و یافتن راه حل درست است. در غیر این صورت وجود هر مسئله در زندگی ماشه چکان زوال کانون خانواده خواهد بود.
مخصوصأ در همان هفته ها و ماه های اول ازدواج، عدم توافق های جدی و مکرری تولید میگردد که چنان چه حل نگردند، می توانند رضایت و ثبات این واحد را تهدید کنند(تالمن و هسیاأ[22] ، 2004) حال اگر زوج ها هنگام عبور از مراحل تحول، به روشهایی برای تعارضهای خود مجهز نباشند، چه رخ خواهد داد؟ کانون خانواده ای که با یک دیدگاه آرمانی نگر می بایست آرامش را به زوجها اعطا کند، مبدل به صحنه ی جدالی خواهد شد که پایانی بر آن متصور نیست. همسران درگیر، به دلیل مواجهه با تعارضها از کمبود انرژی روانی رنج خواهند برد و در ایفای نقش خود چه به عنوان همسر و چه به عنوان والد، دچار مشکل خواهند شد(صیادپور، 1383).
عدم رضایت زناشویی یکی از مشکلات شایع موجود در جامعه امروزی است که اشکال گوناگون داشته و گاهی به صورت افسردگی یکی یا هر دو زوج، اعتیاد، رشد رفتار اختلال آمیز بین فرزندان، سوء رفتار با همسر و درگیری لفظی و فیزیکی بین هر دو زوج بروز نموده و نهایتأ منجر به طلاق گردد(سایرز، کهن، فرسکو[23]، 2001).
نوع اخیر شایع ترین نحوه بروز تعارض است و گواه آن آمار بالای طلاق در کشورهای غربی است، به طوری که شیوع آن به بیش از 50 درصد می رسد(رایس[24] ، 1997؛ گلدنبرگ و گلدنبرگ[25] ، 1998 و 1996؛ ویکس و تریت[26] ، 2001 ؛ دای[27] ، 2003؛ کریچلر، رودلر، هولز و میر[28] ، 2001).
اگر چه تعارض و اختلاف در زندگی زناشویی طبیعی است و گاهی مفید می باشد در عین حال در صورت تشدید شدن می تواند اثر بدی بر سلامت روانی اعضای خانواده داشته باشد(هالفورد، بوما، کلی و یانگ[29] ، 1999).
ورباگ[30] (1979) گزارش می کند که طلاق و جدایی موجب ناتوانی، مشکلات پزشکی جدی و مزمن در افراد بزرگسال می گردد. لذا آرام کردن و کاهش پریشانی زوج به خاطر پیامد های منفی شدید مرتبط با آن، حائز اهمیت است(بیرن، کار و کلارک[31] ، 2004). در این راستا مشاوه زناشویی می تواند راه حل مناسبی با هدف امکان حفظ ازدواج و در عین حال کوشش برای هر چه لذتبخش تر کردن آن فراهم سازد(ساپینگتون[32] ، 1387).
بررسی های متعدد گواه این مدعا است که ازدواج های ناپایدار و ناآرام علاوه بر اینکه مشکلات روانشناختی و جسمانی را در زن و شوهر افزایش می دهند، همچنین موجب افزایش این مشکلات در فرزندان نیز می شوند. آمارهای موجود نشان می دهد که با گذشت زمان، درصد مشکلات خانواده ها در حال افزایش است و در بعضی کشورها مثل ایالات متحده امریکا بیش از چهل میلیون زن و شوهر به مشاوره نیاز دارند و بیش از نیمی از اولین ازدواجها به جدایی و طلاق ختم می شوند(واتسون، هوبارد و وایس[33] ، 2000).
ازدواج رضایت بخش برای سلامتی جسمی هر دو همسر بسیار مفید است ( برمن و مارگولین[34] ، 1992 ) و در مقایسه با افرادی که طلاق گرفته یا هرگز ازدواج نکرده اند، افراد متأهل و بلاخص افرادی که دارای ازدواج رضایت بخش دو جانبه ای هستند، عمر طولانی تری داشته و نسبت بیماری ها و امراض در آن ها کمتر است(هو و گلدمن[35]، 1990). توجه به این موضوع و اعمال راهکارهای مناسب جهت افزایش رضایت زناشویی در زوجین از طرق مختلف ضروری به نظر می رسد. در این زمینه اسچوماچر و لئونارد[36] (2005) مهم ترین عامل در رضایت زناشویی را انطباق بین زوج ها توصیف می کنند و معتقدند که این عامل، سطح رضایت زناشویی را افزایش می دهد.
از نظر الیس[37] (2001) ما گرایش نیرومندی داریم به اینکه، با درونی کردن عقاید خودشکن، خود را از لحاظ هیجانی ناراحت کنیم و به همین دلیل است که دستیابی به سلامت روان و حفظ کردن آن واقعا دشوار است. مزلو[38] (1970) و راجرز[39] (1992) در مطالعات کلاسیک خود به اهمیت گشودگی به تجربه، انعطاف پذیری و تحمل در شخصیت سالم اشاره می کنند؛ باور غیرمنطقی باعث جزم اندیشی می شود و افراد جزم اندیش در قالب تفکر بیمارگونه شان تجربه جدید و انعطاف راه ندارد؛