«وجود از آن جهت که وجوداست (درمرتبه صرف و خاص) نه کلی است و نه جزیی، نه عام است و نه خاص، زیرا این امور از اوصاف ماهیت است، همچنین وجود واحد، متصف به وحدت زاید بر ذات هم نیست…».[۲۲۴]
سپس با طرح بحث تشکیک خاصّی، وحدت ساری در کثرات را به عنوان حقیقت واحده، امّا ذومراتب که دارای اختلاف تشکیکیاند، مطرح میکند. طبق این مبنا، اصالت هم با وحدت است هم با کثرت وجود، لذا نمیتوان بحث(وحدت ساری در کثرات) را همان وحدت وجودی مقصود عرفا دانست؛ هرچند جناب صدرا با طرح این نوع وحدت، اختلاف میان عرفان و فلسفه را تاحدّی تقلیل داده و توانست با این نظریه میان این دو علم تقریب ایجاد کرده و بااستفاده از این دیدگاه و با تحلیلها و تعابیر خاصی که از ذات واجب و ممکنات بیان میکند، به مقصود عرفا دست یابد. وی دراین گام نیز متوجه سیر بحث بوده، لذا در ابتدا بحث علت و معلول را با(وحدت تشکیکی وجود) آغاز کرده و سپس در فصول پایانی مباحث علّیت، وحدت شخصی وجود را به اثبات رسانده و بیان میدارد:
«هدانی ربّی بالبرهان النیّرالعرشیّ إلی صراطالمستقیم من کونالموجود و الوجود منحصراً فی حقیقه واحده شخصیّه لا شریک له فیالاموجودیه الحقیقیّه و لاثانی فیالعین و لیس فی دارالوجودغیره دیّار». [۲۲۵]
صدرالمتألهین برای اثبات وحدت شخصی وجود از دو دلیل استفاده کرده، نخست: ربط علّی، که با تحلیل دقیق علّت و معلول و رابطه میان آن دو میتوان به وحدت وجود نایل شد. و در استدلال دوم، از راه بساطت و عدم تناهی ذات حق و قاعدهی (بسیط الحقیقه کل الاشیاء…) وارد شده و اثبات میکند که مقصودی از وحدت ذات حق، همان وحدت اطلاقی مقصود عرفاست.
۳-۱-۲-۲- ربط علّی:
همانگونه که در بحث علیت بیان شد جناب صدرالمتألهّین طبق نظام تشکیک وجودی خود، ابتدا وجود را به دو قسم علّت و معلول تقسیم کرده و سپس براساس وجود مستقل واجب و وجودربطی معلول سامان داد. امّا طبق ادعای خود در اسفار، آنجا که مباحث علیّت رابه سرانجام رسانده و ادعای تقسیم فلسفه را دارد، باتحلیل دقیق علّت و معلول و ربط علّی میان آن دو، وحدت شخصی را اثبات کرده و بیان میکند که وجود، تنها اوست و کثرات و آنچه بهعنوان معلولات مطرحاند، وجود حقیقی نداشته بلکه شئون و اطوار وجودی حقتعالی میباشند.
بنابراین برخلاف مبنای بحث علیت که براساس پذیرش کثرات در عالم بود، در وحدت شخصی کثرات بهعنوان موجودات حقیقی نفی شده و باید به جای نظام علّی از ظهور و تجلّی عرفان سخن راند. جناب صدرا نیز به این مطلب اذعان داشته و بیان میکند:
«آنچه ابتدا پذیرفتیم مبنی براینکه در عالم وجود، علت و معلول هست، نهایتاً به این انجامید که آنچه علت نامیده میشود، اصل و معلول شأنی از شئون و گونهای از گونه های اوست و علیت و افاضه به تجلّی مبدأ اوّل به ظهورات مختلف آن است». [۲۲۶]
برای طرح بهتربحث، ابتدا معلول و سپس علت و ربط علّی را طبق بیان صدرا تحلیل کرده تا وحدت شخصی و ربط آن با ماسوا ثابت گردد:
الف) تحلیل معلول:
در بحث امکان فقری بیان شد که مقصود از امکان (لاضروره الوجود و العدم) نیست چراکه این معنا اختصاص به ماهیات دارد، و طبق مبنای اصالت وجود باید تعریفی از امکان ارائه داد که وجودی بوده و مجعول حقیقی را وجود بداند نه ماهیت، ازاین جهت جناب صدرالمتألهین در بحث تقسیم وجود به وجود رابط و مستقل، حقیقت معلول را وجود ربطی دانسته که ذات آن عین ربط به علّت است و هویتی مستقل از هویّت و ذات علّت نداشته بلکه صرف ربط و تعلّق میباشد. استاد مطهری دربارهی این امکان در نظام تشکیکی صدرایی مینویسد:
«امکان درمعنایی که ملاصدراازآن بهدست میدهد بهطور کامل منطبق برواجب بالغیراست، زیرا اشاره به وجودی دارد که برای انتزاع مفهوم ضرورت ازآن نیاز به ملاحظه ربط و نسبت آن با علّت است. موجودی که برحسب ذات و هویت خود برای انتزاع مفهوم ضرورت صلاحیت ندارد و تنها در پرتو ربط با علّت چنین صلاحیتی را مییابد موجودی فقیر است». [۲۲۷]
صدرالمتألهین با ارائه نظریهی فقروجودی توانست هرگونه استقلالی را از ممکنات سلب کرده و گامی در جهت نزدیک شدن به مقصوداصلی خود که وحدت شخصی وجوداست، بردارد. وی در تحلیل معلول، آنجا که قصد اثبات وحدت شخصی را دارد، ازهمین فقروجودی استفاده کرده و باتحلیل دقیق و عالیتر از امکان، هرگونه هویتی را از آن سلب نموده و از آن به (شأن) تعبیر مینماید و نه وجود، لذا درکتاب مبدأ و معاد، وجود را ازممکنات سلب کرده و آنها را معدومالذات دانسته و بیان میکند:
«بدان که وجودحقیقی و وجوب ذاتی بایکدیگر مساوقاند و تمام ساکنان اقلیم امکان به اعتبار ذات و حقیقت هالک و باطلاند، چنانکه در کتب الهی مذکوراست (کلّ شیء هالک إلّاوجهه)[۲۲۸] و هلاک ذات و بطلان حقیقت برای ممکن ازلاً و ابداً ثابت است و اختصاص به وقتی دون وقتی ندارد…». [۲۲۹]
البته معدوم الذات بودن ممکنات به معنی پوچ بودن آنها نیست چراکه درتوجه به معلول، دوجهت درنظر گرفته میشود: جهت نفس معلول که همان ماهیت اوست و جهت دوم ازناحیهی ظهور و انتسابش به وجود میباشد که موجوداست و مقصوداز امکان فقری جناب صدرا نیز همین جهت انتساب و ارتباطی معلول میباشد[۲۳۰]. ایشان در تحلیل ممکن مینویسد:
«کماأنّالوجودزائدعلی الماهیته زائدعلی وجودالممکن»[۲۳۱] مفهوم وجود زائد برنفس وجودات خاصهی امکانی است، همانطور که مفهوم وجود زائد برماهیت است. سپس مقصود خودرا اینگونه توضیح میدهد:
«معنی قولنا(أنّالوجودزائدفیالممکن) عین فیالواجب، معناه أنّالممکن و هویّته لیست بجیث إذا قطعالنظرعن موجده و مقوّمه یکون موجوداً و واقعاً فیالأعیان، فلوقطعالنظر إلی وجوده عن وجوده عن وجودجاعله لم یکن شیئاًمذکوراً فلوجودالواجب تمامالوجودالممکن فثبت أنّالوجودزائد فیالممکن و هذه لایعرفه إلّاالراسخون متأمّل فیه»[۲۳۲]
مقصود صدرا ایناست که وجودممکن متقوّم به حق است و حکایت از وجود حق مینماید و با قطعنظر از جنبهی حکایتی آن، وجود امکانی برآن صدق نمینماید، بلکه ازجهت تقوّم به حق و مرآتیت، برآن وجود اطلاق میشود. و این عین ربط بودن معلول، عنوانی است که برمتن ذات او قرارمیگیرد و اصلاً برای او ذاتی متصور نیست که غیر از معلولیت و اثری باشد که از فاعل اضافه میشود تاآنکه معلول بهحسب اعتبارعقلی دارای دوبخش متمایز از یکدیگر باشد: یکی از آن دو متن، ذات معلول و دیگری اثری که از علت اضافه میشود[۲۳۳].
جناب صدرا در تحلیل معلول و اثبات عینالربط بودن آن از برهان خلف استفاده کرده و بیان میدارد: اگر معلولیت عین ذات معلول نباشد، بنابراین عرض مفارق یا عرض لازم اوست و عرض مفارق بودن وصف معلولیّت، به این معناست که شیء گاه معلول است و گاهی معلول نیست، که این گفتار صواب نیست و اگر معلولیت عرض لازم او باشد چون لازم از مرتبهی ملزوم متأخر است، درمرتبهی ملزوم نیست… و نتیجهی این امر، سلب معلولیت از ذات معلول است و اگر ذات معلول، معلول نباشد یا به صدفه و تصادف پدیدمیآید و این مستلزم انکارعلیت است و یا در تحقّق مستقّل است و این به معنای انقلاب ذات ممکن از امکان به وجود میباشد که محال است. وی همچنین در جای دیگر بیان میکند:
«هرچیزی که معلول و مجعول فاعلیاست، ذات و حقیقت آن متعلق و مرتبط با فاعل است و چون به نفس ذات و حقیقت خویش متعلق و مرتبط به فاعل است، پس باید ذات او عین تعلق و عین ربط به فاعل باشد».[۲۳۴]
بنابراین طبق دیدگاه فقر وجودی ملاصدرا، معلول واقعی آن است که عینالربط و فقر محض به علت باشد و این ویژگی عین ذات او باشد، لذانمیتوان برای او ذاتی درنظرگرفته و امکان را به او نسبت داد، چراکه معلول، فقرمحض است و استناد هستی و وجود بهخاطر همین ویژگی ذاتی معلول، جزبه مجاز براو صحیح نیست و نمیتوان (فقروجودی) را بالحقیقه به او نسبت داد. ازهمینجاست که بحث وحدت شخصی وجود پیش آمده و معلول به جایگاه شأنیّت و جلوهگری میرسد که ازجانب علّت به او اضافه شدهاست. استاد جوادی املی در این رابطه میفرمایند:
«معلول شیء وابسته به علت نیست، بلکه هویتی جز وابستگی و ربط به علّت ندارد و اصلاً دارای ذاتی نیست که از فقربالذات آن خبر دادهشود، شیئی که عین ربط است فاقد ذات است و این مطلب از نوادر گفتار صدراست».[۲۳۵]
و جناب صدرا باابداع فقروجودی که متخذ ازتعالیم عرفای بزرگی چون ابنعربی است، توانست وجود را منحصربه واجب تعالی کرده و از ممکنات که عین تعلّق به واجبالوجوداند، به عنوان شئونات و ظهورات و تجلیات آن ذات مطلق و نامتناهی یاد کند:
«قدعلمت أنالمعلول بالحقیقه لیس ماهیهالمعلول، بل وجوده، فظهر أنّ وجود المعلول فی حدّ نفسه ناقصالهوّیه، مرتبطالذات بموجوده، تعلّقی الکون به، فکلّ وجود سویالحق واحد لمعه من لمعات ذاته و وجه من وجوهه و أنّ لجمیعالموجودات أصلاًواحداً و هومحقّقالحقائق و مشیئیالأشیاء و مذوّتالذوات، فهوالحقیقه و الباقی شئونه و هوالنور و الباقی سطوعه و هوالأصل و ماعداه ظهوراته و تجلیّاته و هوالأو و الآخر و الظاهر و والباطن…».[۲۳۶]
ب) تحلیل علت :
بانظر و تأمّل به مسألهی امکان فقری و تحلیل معلول به عنوان شیئی که هویتی جز ربط نداشته و تعبیر(عینالربط) بودن از آن نیز بهعنوان حکایت و عنوانی است که به علّت خود اشاره دارد، متوجّه طرف دیگر این رابطه، یعنی علت میشویم طبق تحلیل امکان فقری، علّت باید چیزی باشد که هستی عین ذات وی بوده و هیچ نوع وابستگی به غیر نداشته باشد و بهخاطر همین ویژگی که دارد، مبدأ فیّاضیّت و ظهورنمایی قرارمیگیرد.
درتحلیل (علت)[۲۳۷] نیز، همچون تحلیل معلول، صدرا از راه برهان خلف واردشده و بیان میکند اگرعلیّت وصف ضروری ذاتی برای علّت نباشد پس باید زائدبر ذات علت باشدو غیر، این وصف را به او عطا کردهباشد و پرسش درمورد آن غیراست که آیا آن غیر، علیّت عین ذات اوست یا خیر، اگر جواب مثبت باشد که مطلوب ثابت میشود و الّا باز به سراغ شیء سوم میرود و مسأله همچنان ادامه پیدامیکند که یا به دور و تسلسل میانجامد –فهوباطل- و یا به اثبات مطلوب. علاوه بر این جنبهی استدلالی که برای گریز از دور و تسلسل ملزم به پذیرش علّتی میشویم که علیّت عین ذات اوست، میتوان مسأله را به این نحو نیز مطرح کرد که اگرعلیّت وصف ذاتی علّت نبوده و عارض بر ذات آن باشد، این امر عرضی یا بهعنوان عرض لازم علّت است و یا عرض مفارق که در هر دوصورت نیز به تسلسل میانجامد. توضیح آنکه باتوجه به اینکه هرامر عرضی معلل است و علّت میخواهد، اگر وصف علیّت برای علّت، عرض لازم باشد، علّت آن یا باید عرض لازم باشد که پرسش در مورد آن تکرارشده و دچار تسلسل میشویم، و یا علیّت آن، همان ذات علّت است که مطلوب ثابت میشود. و اگراین وصف، عرض مفارق باشد، باز هم نیازمند به علّت است که مثل حالت قبل یا به تسلسل میانجامد و یا به مطلوب. بنابراین درهرصورت مجبور به پذیرش علتی هستیم که محتاج به غیرخود نبوده و علّت وی زائد برذات آن نباشد، بلکه عین حقیقت علّت باشد.[۲۳۸]
تعبیر جناب صدرا از تحلیل علّت چنین است:
«کما أنالموجود لشیء بالحقیقه مایکون بحسب جوهرذاته و سنخ حقیقه فیّاضاً بأن یکون مابحسب تجوهر حقیقتها هو بعینه مابحسب تجوهر فاعلیتها، فیکون فاعلاً بحتاُ لاأنّه شیء آخر یوصفالشیء بأنّه فاعل»
«ایجادکنندهی شیء در واقع بهحسب جوهر ذات و سنخ حقیقتش فیّاض است، بهطوریکه آن جوهری که حقیقت آنرا تشکیل میدهد همان عیناً فاعلیّت آنرا نیز تشکیل میدهد، پس این شیء فاعل محض است نه اینکه امری دیگر باعث توصیف آن به فاعل بودن شود». [۲۳۹]
با این تحلیل از علّت و معلول و رسیدن به این مطلب که وقتی همه چیز عین ربط باشند و علت نیز باید وجود مستقل و غنّی علیالإطلاق باشد که هیچ نحو استقلالی به غیر نداشتهباشد؛ به این مطلب میرسیم که تنها وجودی که شایستگی اضافه را داشته و وجودبخشی عین ذات اوست، تنها واجب است و هرچه غیر اوست بهواسطهی عنایت و توجه او به منصهی ظهور یا وجودرسیده؛ علاوهبراینکه وقتی معلول هویّت استقلالی خود را از دست داده و به تمام حقیقتش قائم به علّت شود و ازطرف دیگر افاضه و علیّت نیز عین ذات علّت باشد، معلول هویت و حقیقتی مباین با حقیقت علت نداشته و جدای از اونخواهد بود؛ البته نه بدین معنا که واجب در ماسوا حلول کرده و یا با آن متحّد شده باشد، بلکه مقصوداین است که ماسوا بهعنوان جلوهها و تطورات وجود واحد باشند.[۲۴۰]
ج) تحلیل رابطه علّی:
باتوجه به آنچه در بحث علیّت بیان شد که رابطه بین علّت و معلول، رابطه اشراقی است نه مقولی، دراین بخش هم که جناب صدرا درصدد اثبات وحدت شخصی از طریق تحلیل علّت و معلول است، میتوان ازاین رابطه سخن گفت که وقتی معلول عین اضافه و تعلّق به علّت باشد و هویّتی مستقل ازذات علّت نداشته باشد، رابطه میان آنها از نوع رابطه اشراقی و توصیفی میشود؛ چراکه وقتی علت بهعنوان تنها وجود مستقلّی باشد که قابلیت اضافه دارد و غیر نمیتواند با او در این وصف مقابله کند، پس ماسوابهعنوان وصف و شأن او قرارمیگیرند. صدرا در رسالهی (سریانالوجود) براین مطلب اشاره میکند که:
«إعلم أنالواجب الجوهرالمنفردبالوجودالحقیقی و هو عینه و غیره منالممکنات موجوده بالإنتساب الیه و الإرتباط به إرتباطاً خاصّاً و إنتساباً مخصوصاً لایعروضالوجود کما المشائون».[۲۴۱]
واجب تعالی-به عنوان وجود مستقل ومتکی به ذات-جوهری است که وجود حقیقتا منحصر به او، بلکه عین ذات اوست وغیر واجب از ممکنات، به سبب انتساب وارتباط با او موجودند؛اما نه آنگونه که عرض قائم ومنتسب به جوهر است.[۲۴۲]
لذا وقتی موجودیّت ممکنات به واسطهی انتساب و ارتباط با واجب بوده و تمام هویّت ازآنان گرفتهشود و هیچ تباینی بین هویّت معلول و علّت نباشد، بلکه خلق و مخلوق یکی شده و معلولات بهعنوان وصف وجهات علّت در نظرگرفتهشوند، رابطه میان آن دو نیز رابطه وصفی خواهدبود که صرفاً یک موصوف وجود دارد و آن حق تعالی است و بقیه بهعنوان اوصاف آن وجودواحد مطرح میشوند که توصیفکنندهی آن امر واحد بوده و ذاتی برای آنان محقق نیست و نمیتوان آنان را از مضافالهیشان جداکرد، جناب صدرا باین میکند:
« … معلول بما هومعلول تعقّل نمیشود مگر در حال مضاف و لاحق بودن، حقیقتی برایش نیست و غیر از اثر و تابع بودن معنای دیگری ندارد و چون معلول عین اضافه به علّت است نه ذات مضاف به علّت، پس معلول جلوهای از جلوات علّت و شأنی از شئون آن و اسمی از اسماء آن است».[۲۴۳]
علاوه براین تعبیرات، جناب صدرا در برخی موارد ازاین نحوهی ارتباط به (رشح) که به معنای وحدت و یگانگی میان واجب و ماسواست، تعبیر کرده[۲۴۴]؛ و به تعبیر برخی شارحین مقصود وی از این اصطلاح بیان سنخیت عرفانی بین واجب و ماسواست به این معنا که حق در مرایی مختلف، ظهورات گوناونی مییابد که همگی به همان اصل واحد بازمیگردند[۲۴۵].
وی در پایان تحلیل علّت و معلول چنین نتیجهگیری میکند:
«… کلّ مایقع اسمالوجود علیه و لو بنحو منالانحاء فلیس إلّا شأنا من شئونالواحدالقیّوم ونعتاً من نعوت ذاته و لمعه من لمعات صفاته، فماوضعناه أولاً، أن فیالوجود علّه و معلولاً بحسبالنظرالجلیل، آل آخرالأمر بحسبالسلوکالعرفانی إلی کونالعلّه منهما أمراً حقیقتاً والمعلول جهه من جهاته و رجعت علّیهالمسمّی بالعلّه و تأثیره للمعلول إلی تطوره بطور و تحیّثه بجیثیّه لاانفصال شیء مباین عنه، فاتقن هذاالمقام الذی زلّت فیه أقدام أولیالعقول و الأفهام وأصرف نقدالعمر فی تحصیله لعلّلک تجدرائحه من مبتغاک إن کنت مستحقاً لذلک و أهله».[۲۴۶]
وی صریحاً بیان میکند: اینکه در ابتدا بابی بهنام علّت و معلول وضع کردیم از جهت فلسفهی نظری بوده و آخرالامر بحسب سلوک عرفانی به این مطلب رسیدیم که علّت، امر حقیقی است و معلول، جهتی از جهات او و تأثیرش در معلول، به تطّور آن به طور و حیثیتی است که مباین از علّت نمیباشد.
« فتبیّن و تحقّق أن لجمیعالموجودات أصلاً واحداً و سنخا فارداً هوالحقیقه والباقی شئونه و هوالذات و غیره أسماؤه و نعوته و هوالأصل و ماسواه أطواره و شئونه و هوالموجود و ماوراؤه جهاته و حیثیاته».[۲۴۷]
۳-۱-۲-۳- بسیطالحقیقه:
قاعدهی (بسیطالحقیقه کلّالاشیاء و لیس شیء منها)از قواعد مهم فلسفی است که جناب صدرا برای اوّلین بار آنرا بهصورت مدوّن بیان کرده و از این قاعده در حلّ برخی معضلات فلسفی استفاده کرد؛ از جمله در مسئله علم باریتعالی قبلالایجاد و در مقام اثبات توحید حق، چرا که این قاعده را از ۲ جهت میتوان مورد بررسی قرار داد، اول از جهت سریان آن در کثرات، که وحدت باری اثبات میشود و دوّم از جهت اندماج کثرات در وحدت، که به علم حقتعالی نسبت به ماسوا میپردازد. هر چند فلاسفهی پیش از صدرا در اثبات توحید واجبالوجود از قاعدهی (صرفالشیء لایتثنّی و لایتکرّر) استفاده کردهاند؛ امّا جناب صدرا با بهره گرفتن از قاعدهی (بسیطالحقیقه) گامی برتر در اثبات توحید واجب برداشته و با الهاماتی که از مکاتب عرفانی ابنعربی گرفته بود، از این قاعده استفاده کرده و در ابتدا با بهره گرفتن از آن وحدت واجبالوجود را در نظام تشکیکی اثبات کرده و بیان میکند:
« هربسیطالحقیقهای، از تمام وجوه –که همان واجبالوجود است- به نحو برتر و اعلی و اشرف، تمام کلّ شیء است و تمام نقائص و کوتاهیها از او سلب میشوند؛ او تمام اشیاء است و تمام شیء بودن –بهنفس خود- احق بر او و اشدّ بر اوست. مفارقهای مجرد باتوجه به بساطت و نزدیکیشان به واجبالوجود قرار دارند. واجب براشیاء پایین دست خود که معلولاند، تمامیت و جامعیت دارد…».[۲۴۸]
امّا درنهایت، بهگونهای به تفسیر این قاعده میپردازد که رنگ و بوی عرفانی داشته و جز وحدت شخصی وجود حقتعالی از آن استنباط نمیشود، ازاین جهت است که این قاعده را جزء یکی از ادله صدرا برای اثبات وحدت شخصی وجود ذکر کردهاند. امّا توضیح مفاد قاعده:
الف) مفاد قاعده: