از این منظر میتوان گفت که تجارت در نفس خود بعنوان یک وسیله ارتباط جمعی مهم و موثر عمل کرده و فرهنگهای متکثر را به هم پیوند زده ونزدیک می کند. پیشرفت تکنولوژیهای ارتباطات و ترابری، رسانه ها و فنون اطلاعاتی همگی ابزار مهمی در خدمت تجارت بوده اند، اما هیچکدام را نمی توان جایگزینی برای آن تلقی کرد. (آل اسحاق،۱۳۹۰: ۷۹)
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
منتقدان فرهنگ تجاری بطور کلی و جهانی شدن بطور خاص بر این نکته تاکید میورزند که فرهنگ مسلط تجاری غربی- آمریکایی ازطریقجهانیشدن اقتصادی وبهکمک رسانههایجمعی پیشرفته، تیشه به ریشههویتهای فرهنگی متکثر میزند واگر این روند متوقفنگردد بعیدنیست درآینده نهچندان دور،ازفرهنگهای متنوعجهانی دیگراثریبرجای نماند.اینقضاوت بهدو لحاظ نادرست و بیپایه است:
اول فرهنگ تجاری را منحصر به غرب و سرمایهداری جدید بدانیم
دوم مفروض گرفتن نابودی همه فرهنگهای غیر غربی که هیچ شواهدی برای آن وجود ندارد، زیرا فرهنگ تجاری بخشی از فرهنگ عمومی بشری است و اختصاص به قوم و منطقه خاصی ندارد. (آل اسحاق،۱۳۹۰: ۸۰-۷۹)
آنچه که در اروپای دوران جدید اتفاق افتاد ومنجر بهشکل گیری نظام اقتصادی مدرن شددرواقع غالب شدن روابط تجاری برتقریبا کلیهجوانب زندگی اقتصادیدراین منطقه ازجهان بود.نظاماقتصادی مدرن یا سرمایهداری درماهیت خود پدیده جدیدی نیست، بلکه در شکل و شیوه عملکرد خود تازگی دارد.
امروزه علت اینکه روابط تجاری به آسانی و به سرعت در همه جوامع دنیا گسترش مییابد و به روابط غالب و حاکم اقتصادی تبدیل می شود، ناشی از این واقعیت است که فرهنگ همه جوامع فعلی دنیا با ارزشهای تجاری کم و بیش مانوس است. (غنی نژاد،۲۰۰۷: سایت اینترنتی، ۵/۱/۹۳)
درغیراین صورت فرآیندجهانی شدناقتصادی باموانعجدی روبرومیشد.آنچه درغرباتفاق افتاد، ابداع فرهنگ وتجارتنبود بلکه ارتقایآن به نظام اقتصادیحاکم بود.یکفیلسوف فرانسوی معاصر میگوید:
اگر بپذیریم که همه فرهنگها کم و بیش دارای ارزشهای تجاری هستند، نگرانی درباره اضمحلال فـرهنگهای بـومی در برابر فـرهنگ تجاری وارداتـی (غربی) بیمورد خواهد بود. مـدرنترین روابط
تجاری- اقتصادی درجوامعی مانندهنگکنگ، سنگاپور وژاپن اکنون حاکم است، اماهیچ کسنمیتواند
ادعاکندکهفرهنگهای بومیاینها ازبین رفته یادرمعرضخطرجدیاست.(Comte Sponville, 2004: 1)
فرهنگ فرانسوی امروزی نسبت به فرهنگ فرانسه دو سده قبل بطور یقین تفاوتهای بسیاری کرده و همانند دیگر جوامع پیشرفته دنیا، فرهنگ تجاری در آن وجه غالب یافته، اما هویت فرانسوی همچنان ویژگیهای خاص خود را دارد که آنرا از دیگران متمایز می کند. به عبارت دیگر، پیدایش وجوه مشترک زندگی اجتماعی میان جوامع مختلف نه تنها باعث ازبین رفتن هویت فرهنگی آنها نمی شود بلکه آشنایی وپیوند هرچه بیشتر آنها با یکدیگر برغنای فرهنگی آنها میافزاید. درمجموع چنانچه هماهنگی درحوزه بازرگانی و فرهنگی بصورت راهبردی در یک کشور ایجاد گردد این دو مقوله به شکل دو متغیر مستقل با اثرات متقابل میتوانند مکمل یکدیگر گشته و رابطهای دو سویه ایجاد کنند بطوریکه اتخاذ فرهنگ مناسب موجب رونق تجاری میگردد ومتقابلا گسترش تعاملات تجاری نیز به غنای فرهنگی و افزایش حوزه نفوذ یک کشور کمک کرده و موجب توسعه و صدور فرهنگ کشور صادرکننده خواهد شد. (آل اسحاق،۱۳۹۰: ۸۱-۸۰)
۲-۲-۷-۳ الگوی فرهنگ- امنیت
بخش اعظمی از مدافعان این الگو که بیشتر از نظریه پردازان فرهنگی و سازهانگاران هستند معتقد به نوعی رابطه علت و معلولی میان عناصر امنیت ملی و عناصر محیط نهادی و فرهنگی میباشند. در این میان دیدگاه ها و نقطه نظرات آنان در تحلیل محیط امنیتی را میتوان بر اساس مدل ارائه شده از سوی سازهانگاران توضیح داد.(عبداله خانی، ۱۳۸۳: ۸۵)
-
- تاثیر هنجارها بعنوان یکی از عوامل محیط فرهنگی و نهادی بر منافع امنیت ملی و سیاست امنیت ملی.
-
- تاثیر هنجارها بعنوان یکی از عوامل محیط فرهنگی و نهادی داخلی، ملی و جهانی بر شکل گیری هویت کشورها.
-
- تاثیر نوسان یا تغییر هویت کشور بر منافع امنیت ملی و سیاستهای امنیت ملی.
-
- تاثیر پیکربندی هویت کشور بر ساختارهای هنجاری بین کشوری.
-
- نقش سیاستهای دولت در تولید و بازسازی ساختارهای فرهنگی و نهادی.(گروه مطالعات وتحقیقات راهبردی، ۱۳۸۸: ۶۵-۶۴)
شکل ۲-۲ الگوی تحلیل فرهنگی محیط امنیتی
۲-۲-۷-۴ محیط فرهنگی و سیاست امنیت ملی
در چارچوب این الگو محیط امنیتی که کشورها در آن قرار دارند بیشتر و در وجه مهمتر، فرهنگی و نهادی تلقی گردیده است و نه مادی، از سوی دیگر تاکید شده است که؛ محیطهای فرهنگی نه تنها بر انگیزه های رفتارهای گوناگون کشورها، بلکه بر خصلت اصلی کشورها (آنچه که ما آن را هویت کشور مینامیم) نیز تاثیر می گذارد.(گروه مطالعات و تحقیقات راهبردی،۱۳۸۸: ۶۶-۶۵)
البتهمدافعان این الگو اصراری ندارندکه تاثیربازیگران برمحیط فاقداهمیت استبرعکس، آنان میگویند که بازیگر و محیط، متقابلا موثرند و این تاثیرات هم محیط داخلی و هم بین المللی را شامل میگردد.
در الگوی فرهنگ- امنیت، سه نوع رابطه میان محیط فرهنگی و بازیگران امنیتی میتوان برشمرد: اول، محیطها ممکن است فقط بر رفتار بازیگران تاثیر داشته باشند. دوم اینکه محیطها ممکن است بر خواص احتمالی (و نه قطعی) بازیگران (هویت، علایق، توانمندیها)تاثیر کند وبالاخره اینکه محیطها
ممکن است بطور کلی، وجود بازیگران را تحت تاثیر قرار دهند.(گروه مطالعات و تحقیقات راهبردی،
۱۳۸۸: ۶۶)
از سوی دیگر در این الگو محیطهای فرهنگی بین المللی که سیاستهای امنیت ملی در آنها شکل میگیرد در سه طبقه بندی جای میگیرد، طبقه اول شامل نهادهای رسمی یا رژیمهای امنیتی مانند ناتو، سازمان امنیت و همکاری اروپا، اتحادیه اروپای غربی و رژیمهای کنترل تسلیحات مانند قرارداد منع گسترش سلاحهای هستهای، کنترل تسلیحات شیمیایی و قراردادهای سالت و غیره است. (گروه مطالعات و تحقیقات راهبردی،۱۳۸۸: ۶۶)
طبقه دوم که کمتر شناخته شده است وجودنوعی فرهنگ سیاسیجهانی است که عناصری مانند قواعد
حاکمیت و حقوق بینالملل، هنجارهای مدیریت صحیح کشور دارای حاکمیت، فناوریهای اجتماعی و سیاسی استاندارد شده مورد استفاده شبکه های تخصصی و مشورتی مانند نظریه سازمان و مدلهای سیاست اقتصادی و گفتمان سیاسی فراملیتی توسط جنبشهای اجتماعی بین المللی مانندعفو بینالملل وصلح سبز را شامل می شود و بالاخره درحلقه سوم، الگوهای بین المللی دوستی ودشمنی دارای ابعاد فرهنگی مهم هستند. بطور مثال از لحاظ قدرت مادی، کانادا و کوبا نسبت به ایالات متحده در وضعیت تقریبا مشابهی قرار دارند اما در حالیکه یکی از آنها یک تهدید است دیگری یک متحد است که درچارچوبتحلیل فرهنگی محیط امنیتی اینوضعیت نتیجه عوامل فکری درسطح بین المللی است.
در الگوی فرهنگ- امنیت، علاوه برفرهنگی و نهادی دانستن محیط امنیتی کشورها بر تاثیر محیطهای فرهنگی بر هویت کشورها (در مقابل صرفا رفتار کشورها) نیز تاکید شده است. آنان در استدلالهای خود حداقل سه اثری که محیطهای فرهنگی- خارجی ممکن است بر هویت کشورها در نتیجه بر سیاستها و منافع امنیت ملی داشته باشند مورد توجه قراردادهاند، اول اینکه این محیطها میتوانند برتلقی کشورها از بقا بعنوان موجودیت، تاثیرگذار باشند. (گروه مطالعات و تحقیقات راهبردی،۱۳۸۸: ۶۷-۶۶)
دوم اینکه، محیطها ممکن است خصلت بارز کشور بودن درسیستم را درطی زمان تغییردهند. امروزه، بر خلاف اواخر قرن نوزدهم، برای یک کشور تقریبا غیر قابل تصور است که به مستعمره شدن خود رای بدهد. از سوی دیگر تا اواخر قرن نوزدهم، جنگ اعمال قدرت کشور دانسته میشدبیآنکه امری غیر اخلاقی دانسته شود ولی امروزه با اینکه کشورها هنوز برای جنگیدن سازماندهی می کنند ولی
عوامل داخلی و هنجارهای بین المللی در حال تغییر، تکانشهای تهاجمی بسیاری از کشورها را مهار
کرده به این ترتیب این وضع بوجود آمده که جنگ، دربهترین حالت، یک شرضروری دانسته می شود.
سرانجام اینکه محیطهای فرهنگی میتوانند در ماهیت یک کشور در یک نظام مفروض بین المللی تغییراتی بوجود آورند. مثلا از فردای جنگ جهانی دوم، آلمان و ژاپن شاهد نقشآفرینی مسلط هویت در سیاست خارجی خود بودند. چنانچه توماس برگر آن را در چارچوب هویت کشورهای تاجر تحلیل کرده است و یا بر همین اساس تحلیل نموده که فرانسه، برخلاف بریتانیا، تاحدی به این علت به سازوکار نرخ تبدیل نظام پولی اروپا متعهد باقی مانده است. که این کشور از بنیانگذاران آن نظام بوده، یعنی در واقع به علت منافع هویتی. (گروه مطالعات و تحقیقات راهبردی،۱۳۸۸: ۶۷)
۲-۲-۷-۵ ارزشها و امنیت
ارزشها بعنوان زیرمجموعه مباحث فرهنگی، اشتراک یا عدم اشتراک ارزشهای مورد استفاده از طرف مردم با ارزشهای حاکمیت و از سویی دیگر دوگانگی ارزشی در درون جوامع هریک به نوبه خود در روند امنیتی و کارکردهای ثبات و بیثباتی دارای تاثیر زیادی میباشد. در مجموعه مطالعات در این زمینه بخصوص مطالعاتی که پیرامون نظریات نوسازی صورت گرفته، مقوله رابطه تحولات ارزشی و ثبات سیاسی مورد توجه جدی بوده است. بدین سان انقلابها و ناآرامیهای جوامع بر اثر ناهمگونیهای ارزشی نیز زمینه ساز نظریات زیادی بوده است. ارزشهای سنتی، منشا و خاستگاه اصلی فرهنگهای ملی جوامع را تشکیل داده و هویتهای ملی بر آن اساس شکل مییابند. فلسفه وجودی برای هر جامعه متکی بر این ارزشها شکل میگیرند. نکته مهم در ارتباط میان تحولات ارزشی با مساله امنیت در ظهور یک خواست نهفته است: ارزشهای فرهنگی سنتی همواره خواهان احیای مجدد و در پی جویی نزاکت فرهنگی و بازگشت به وضعیت ایدهآل گذشته میباشند. این خواست بازگشت به وضعیت قبلی، ریشه بسیاری از تعارضات پیشگفته را تشکیل میدهد.(آل اسحاق،۱۳۹۰: ۹۳)
نخست،این وضعیت درزمانی که فلسفه وجودی نظامهای سیاسی بامردم متفاوت باشد،تشدید می شود و همچنین بخشی از این ناامنیها و تعارضات سیاسی درجهان سوم ناشی از ارزشهای متفاوت درون جامعه با نظام سیاسی و با ارزشهای کشورهای قدرتمند جهانی رخ می دهند. (آل اسحاق،۱۳۹۰: ۹۴)
دوم، مساله نقصان فلسفه وجودی و ایدئولوژی برای دولتهای جهان سوم، یک عامل بیثباتی و تهدید امنیت فرهنگی محسوب می شود و فلسفه وجودی موضوع مهمی است که ضمن نشان دادن اهمیت نقش فرهنگ، نیازمندی دولتهای جهان سوم به ضرورت داشتن چیزی را که بوزان از آن بعنوان ایده دولت نام میبرد، آشکار میسازد. شاید هیچ دولتی را نتوان یافت که از یک ایدئولوژی بعنوان پایه های مشروعیت حکومت خود استفاده نکند، اما این وضعیت در کشورهای توسعه نیافته تا حدود زیادی متفاوت است. بسیاری از دولتها از ایدئولوژی و فرهنگ، بعنوان ابزاری برای ماندگاری خویش و نیز سرکوب مخالفان بهره برداری می کنند. (آل اسحاق،۱۳۹۰: ۹۴)
در نظامهای سیاسی نسبتا باثبات که تمامی کارویژهها و فرآیندهای آن به تقویت و حمایت از یکدیگر متمایل هستند، احتمالا فرهنگ سیاسی یکپارچهای وجود دارد که در آن سمتگیریهای شهروندان و
رهبران بطور دو جانبه با یکدیگر همخوانی دارند. (آل اسحاق،۱۳۹۰: ۹۴)
در عین حال حتی در باثباتترین نظامها و متجانسترین ترکیبهای جمعیتی بین دیدگاه های رهبران سیاسی و شهروندان عادی تفاوتهای مهمی وجود دارد. آنانکه بطور روزمره با قدرت در ارتباط هستند و در یک نظام سیاسی به استخدام نقشهای مهم مسئولیت و نفوذ درآمدهاند لاجرم باید سیاست را با چشماندازی بسیار متفاوتتر ازکسانی ببینند که اساسا ناظر و یاشهروندان مشارکتکننده صرف هستند. از نظر لوسین پای در تمام نظامهای سیاسی حداقل دو فرهنگ سیاسی وجود دارد:
-
- فرهنگ سیاسی نخبگان
-
- فرهنگ سیاسی تودهها. (آل اسحاق،۱۳۹۰: ۹۴)
نقش فرهنگ همواره از مباحث قابل توجه در حوزه نظری توسعه بوده و هر روز به اهمیت آن افزوده می شود. در این حوزه گابریل آلموند و سیدنی وربا در بررسیهای خود در مورد پنج کشور انگلستان، آلمان، آمریکا، ایتالیا ومکزیک به این نتیجه میرسند که علت عمده توسعه نیافتگی سیاسی در کشورهای جهان سوم مربوط به مسائل روانی، تاریخی و فرهنگی است. به این معنی که در طول تاریخ در این نظامها نوعی فرهنگ پدید آمده است که مانع از پیشرفت توسعه سیاسی می شود. (آل اسحاق،۱۳۹۰: ۹۵-۹۴)
تاثیر فرهنگ در توسعه به نحوی قابل توجه بوده که برخی بطور افراطی جوامع توسعه یافته و جهان
سوم را صرفا با معیارهای فرهنگی تحلیل نموده و داشتن فرهنگهای دیگر نسبت به فرهنگ غربی را عامل عقبماندگی دانسته اند. صرف نظر از اشکالاتی که از جنبه تاریخی بر این نظریه وارد است، این دیدگاه افراطی دربطن خود، نقش ارزشوفرهنگ را درمسیر توسعه نشان میدهد.(ربیعی، ۱۳۸۴: ۲۸۰)
۲-۲-۷-۶ هنجارها- منافع و سیاست امنیت ملی
هنجارها یکی ازمهمترین مفاهیم مورد توجه درتحلیل فرهنگی محیط امنیتی میباشد. دراین چارچوب هنجارها، انتظارات دسته جمعی درباره رفتار صحیح برای یک هویت مفروض است. گاهی هنجارها مانند قواعدی که یک هویت را تعریف می کند عمل می کنند. این موارد عوامل تشکیلدهنده هستند زیرا در این موارد، هنجارها اقداماتی را که باعث می شود دیگران مرتبط، هویت ویژهای را بشناسند، اعتبار آن راتصدیق کنند وبه او واکنش مناسب نشان دهند مشخص میسازد. مانند اینکه مشخصات یک اقدام اعتراضی امنیتی را در برابر یک اقدام اعتراضی عادی و غیرامنیتی مشخص کرد. (گروه مطالعات و تحقیقات راهبردی،۱۳۸۸: ۶۸)
در موارد دیگر، هنجارها از لحاظ اثر، خود تنظیم کننده هستند. آنها برای وضع صحیح یا ارائه یک هویت مشخص، بعنوان معیار به کار میروند مانند معیارهایی که مشخص می کند در اوضاع و احوال خاص، وقتی حادثه امنیتی اتفاق میافتد نیروهای امنیتی چگونه با آن مواجه خواهند شد. (گروه مطالعات و تحقیقات راهبردی،۱۳۸۸: ۶۸)
بنابراین، هنجارها در وهله اول هویتها را تعریف می کنند (تشکیل می دهند) یعنی انتظارات مربوط به