چو این منظومه آفاق ، سرتاسر منظم شد
کنون قرنی است زایران، گم شدست این روح کاین گونه
پی تجدید فیروزی نسل پاک ساسانی
من اضمحلال ایران را به چشم خویش می دیدم
که می پنداشت که ایران را، منظم سازد ایرانی
همانا فارغ آفاق آفرین، از نظم عالم شد
بنای ملک درهم گشت و نظم قوم برهم شد
مهین ((سیدضیاء الدین)) خجسته صدراعظم شد
کنون در مغزم استقلال این کشور مجسّم شد
بنام ایزد کنون، با دست ایرانی منظم شد
(حائری،۱۳۷۳ :۴۶۷)
البته خود میرزاده توضیح می دهد که ((در زمان کابینه سیدضیاء ، این شعر را چاپ نکردم برای اینکه تملّق فرض نشود))(همان،ص ۴۶۵)
۲-۲-۴-ادبیات کارگری:
یکی دیگر از جنبه های اشعار اعتراض این دوره، طبقه کارگر و پرداختن به زندگی و اوضاع اجتماعی این طبقه از توده مردم است.
این موضوع از مضامینی است که در شعر اعتراض از یک سو به سیاست و از سوی دیگر با اجتماع پیوند دارد و تفکیک آنها از هم تقریبا” ممکن نیست((از نخستین سال های ظهور فکر مشروطه خواهی ادبیات کارگری در قلمرو شعر ایران تولّد یافت در روزنامه های آن دوره (به خصوص در شمال و رشت به خاطر همسایگی با شوروی) جای جای ادبیات بلشو یکی را می توان دید،… بعضی از روزنامه ها ویژه مسائل کارگری بوده است از قبیل روزنامه ی ((آموزگار))، این روزنامه به تحلیل مفهوم استثمار و طبقه بهره کش پرداخته و به زبان بسیار ساده ای به بازگو کردن مبارزه ی طبقاتی پرداخته است، این روزنامه در هر شماره مقداری ادبیات کارگری دارد از قبیل :
ای رنجبران بی بصری تا کی و تا چند؟
آخر به تفکر نظری سوی اجانب
غفلت ز حقوق بشری تا کی و تا چند؟
ز اوضاع جهان بی خبری تا کی و تا چند؟
(شفیعی کدکنی، ۱۳۵۹:صص ۳۹-۴۰)
شاعران ایرانی با این پیش زمینه ، با این شاخه از شعر آشنایی پیدا کردند امّا به نظر می رسد که حاکم شدن طبقه کارگر بر سرنوشت جامعه، از طرف روشنفکران و شاعران ایرانی با استقبال عمومی مواجه نشد و این طرز تفکر اصلا” با جامعه ی ایرانی آن روزگارمتناسب نبود، تنها شاعران محدودی چون لاهوتی و فرخی یزدی این نگرش را نسبت به گارگران پذیرفتند، از این میان لاهوتی در سال های اول کودتا از ایران گریخت و به شوروی پناهنده شد تنها فرخی بود که با آشنایی قبلی نسبت به شعر کارگری در این دوره و دوره بعد یگانه پرچمدار شعر کارگری شد،انقلاب ۱۹۱۷ م روسیه با آن تبلیغات اولیّه اش ، فرخی را چنان مجذوب خود کرده بودکه در بیشتراشعارش کارگر و طبقه زحمت کش جایگاه ویژه ای دارنددر اکثر غزل های فرخی شرح بدبختی های کارگران دیده می شود:
زبس ای دیده سرکردی شب غم اشکباری را
چرا چون نافه آهو نگردد خون دل دانا
غنا با پا فشاری کرد ایجاد تهی دستی
وکالت چون وزارت شد ردیف نام اشرافی
زجور کارفرما کارگر آن سان به خود لرزد
به روز خویش بنشاندی من و ابر بهاری را
که درآن کشورکه پشک ارزان کند مشک تتاری را
چه خوب آموختند این قوم، علم خرسواری را
خدا ویران نماید خانه سرمایه داری را
که گردد روبرو کبک دری باز شکاری را
) فرخی یزدی، ۱۳۸۰ : ۴۲)