اطلاع رسانی به سرمایه گذاران
از دیدگاه تئوری بازار کارای اوراق بهادارچنین به نظر می رسد که کاربرد مدیریت بر سود برای اطلاع رسانی به سرمایه گذاران میتواند بحث انگیز باشد. سرمایه گذاران هنگام ارزیابی و مقایسه عملکرد شرکت ها بر اساس سود خالص از دیدگاه روش حسابداری این کار را انجام میدهند. اگر مدیریت بر سود به گونه ای باشد که اطلاعات محرمانه افشاء شود، در واقع این شیوه مدیریت می تواند اثر بخشی گزارشگری مالی را افزایش دهد.
2-6-9- الگوهای مدیریت بر سود
مدیران از الگوهای گوناگون (مدیریت بر سود) استفاده میکنند:
2-6-9-1- آب از سر گذشتن(استقبال از زیان): زمانهایی که شرکت دچار بحران سازمانی یا تجدید ساختار می شود (مانند استخدام یک مدیر عامل جدید) احتمالا بدین گونه عمل نماید.اگر شرکتی زیان گزارش کند، احتمالا مدیریت چنان احساس میکند که ناگزیر است که زیان سنگین گزارش کند(زیرا در این مورد چیز زیادی از دست نخواهد داد) درنتیجه، مدیر در صدد بر می اید اقلام بزرگی از دارایی هاراحذف کند، هزینه های مورد انتظار اینده را تعیین نماید، و به طور کلی همه حساب ها را تسویه نماید. چنین اقداماتی باعث میشود که احتمال سود گزارش شده اینده افزایش یابد.
2-6-9-2- به حداقل رساندن سود: این کار مشابه اقدامی است که ان را “آب از سر گذشتن” می نامند، ولی در عمل دارای چنان شدتی نمیباشد. امکان دارد شرکتی که از دیدگاه سیاسی، در دوره هایی که سودهای زیاد گزارش میکند در معرض دید قرار گیرد دست به یک چنین اقدامی بزند.رویه های حسابداری که موجب می شوند سود خالص به حداقل برسدعبارتند از: حذف مبالغ سنگین از دارایی های سرمایه ای و نا مشهود، منظور کردن هزینه های سنگین برای تبلیغات و تحقیق و توسعه، کاربرد روش حسابداری مبتنی بر تلاش های موفقیت امیز به وسیله شرکت های نفت و گاز از بابت هزینه های اکتشاف و از این قبیل کارها.
2-6-9-3- به حداکثر رساندن سود: با توجه به انچه در تحقیق هیلی (1985) مشاهده کردیم، امکان دارد مدیران برای تامین هدف های مندرج در قرارداد حقوق و پاداش اقدام به حداکثر رساندن سود خالص گزارش شده نمایند، مشروط بر اینکه نوع اقدام به گونه ای نباشد که از سقف تعیین شده فراتر رود. همچنین احتمال دارد شرکت هایی که به مرحله نقض مفاد قرارداد وام نزدیک میشونددر صدد برایند سود را به حداکثر برسانند.
2-6-9-4- هموارسازی سود: شاید این جذاب ترین الگوی مدیریت بر سود باشد. در پژوهش هیلی (1985) مشاهده کردیم که مدیران دارای انگیزه اند تا به حد کافی سود را هموار سازند و ان را در فاصله بین “کف” و “سقف” قرار دهند. اگر مدیر ریسک گریز باشد، ترجیح میدهد که جریان پاداش تغییرات کمتری بنماید و از این رو خواستار این باشد که سود خالص هموار شود. از طرفی هرقدر جریان سود خالص گزارش شده نوسان بیشتری داشته باشداحتمال اینکه مفاد قراردادهای وام های بلند مدت نقض شود بیشتر میشود. چنین وضعی باعث میشود برای هموار سازی سود انگیزه دیگری بوجود اید، یعنی کاهش دادن نوسانات سود خالص گزارش شده و بدان وسیله هموارسازی نسبت های مبتنی بر مفاد قرارداد وام. همچنین امکان دارد مدیران سود خالص را هموار سازند تا احتمال اخراج از شرکت را کاهش دهند. وسرانجام اینکه، امکان دارد مدیران با هدف های مربوط به گزارش کردن صورت های مالی برای استفاده کنندگان از انها درصدد برایند سود های خالص گزارش شده را هموار سازند. چنین اقدامی میتواند اطلاعات محرمانه به بازار دهد و شرکت ها بدین وسیله به اگاهی بازار برسانند که قدرت سود اوری مورد انتظار شرکت دارای تداوم است. شایان ذکر است الگوهای مختلف مدیریت بر سود میتواند با یکدیگر در تضاد باشد. با گذشت زمان، الگوئی که شرکت انتخاب کرده است به سبب عوامل زیر تغییر خواهد کرد: تغییر در مفاد قرارداد ها، تغییر در سطح سود اوری، تغییر مدیر عامل، نیاز به سرمایه و تغییر در میزانی که شرکت، ازدیدگاه سیاسی در معرض مردم قرار می گیرد. حتی در یک نقطه از زمان، امکان دارد شرکت احساس نماید که با نیازهای ضد و نقیض روبرو شده است. از یک سو، باید به دلیل های سیاسی سود خالص گزارش شده را کاهش داد واز سوی دیگر برای گرفتن وام سود خالص دوره های مختلف را هموار سازد. جو(1991) انگیزه های هموارسازی سود را در سه دسته زیر طبقه بندی کرده است: الف) افزایش رفاه سهامداران: برخی بر این اعتقادند که یکی از انگیزه های مدیران از هموارسازی سود افزایش ارزش سهام شرکت میباشد، زیرا مردم تمایل بیشتری برای سرمایه گذاری در شرکت هایی را دارند که دارای سودهای هموار می باشند و این عمل بدلیل ریسک کمتر این گونه شرکت ها نسبت به شرکت هایی است که دارای سود پر نوسان می باشد و در حالت کلی سهامداران برای شرکت هایی که دارای سود پایداری هستند بهای بیشتری را می پردازند. لو و کونتیزکی (1974) در تحقیق خود به این نتیجه رسیدند که هموارسازی سود به دلیل کاهش عدم اطمینان های مربوط به خالص جریانات نقدی مورد انتظار صورت می گیرد و پیامد آن صرف ریسک پایین تر در قیمت گذاری دارائی های سرمایه ای هست. هپورث (1953)معتقد است که هموارسازی سود باعث کاهش نوسانات دوره ای سود شده که منجر به کاهش پرداخت های مالیاتی گردیده و باعث ذهنیت بهتر سهامداران نسبت به سود های کم نوسان میشود. بیدلمن (1973)، ترومن و تیتمن (1988) براین باورند که فرض مدیریت این می باشد که سهامداران تمایل بیشتری به سرمایه گذاری در شرکت هایی که دارای سودهای همواری هستند نشان می دهند، زیرا سود های هموار انعکاس ثبات شرکت بوده و سودهای پر نوسان دلیل ریسکی بودن عملیات شرکت تلقی می شود.
ب)تسهیل قابلیت پیش بینی سود: بارنی و دیگران (1975) به این نتیجه رسیدند که پیش بینی جریانات نقدی آتی با بهره گرفتن از سود های هموار متوالی نسبت به سود های واقعی متوالی که حاوی اقلام غیر مترقبه هستند دارای برتری می باشد و هم چنین مدیریت به منظور افزایش توانایی سرمایه گذاران برای پیش بینی جریان نقدی آتی به هموارسازی سود دست می زنند و معتقدند وجود هموارسازی سود این امر را تسهیل می کند. زمانی که هموارسازی سود صورت میگیرد مدیران برای سالهای اینده بهتر برنامه ریزی میکنند و سهامداران نیز در محاسبه بازده سهام و تصمیمگیری راجع به این سرمایه گذاری بهتر اقدام میکنند و با مشکل پیش بینی سودهای اتی ناشی از نوسان سود مواجه نمیشوند.
ج) افزایش رفاه مدیریت: یکی دیگر از انگیزه های هموارسازی سود منافع مدیریت می باشد که در بسیاری از واحدهای تجاری پاداش مدیریت تابعی از سود می باشد و مدیریت به منظور دریافت پاداش بیشتر اقدام به هموارسازی سود میکند. البته این نکته نیز باید مورد توجه قرار گیرد که زمانی که سهامداران به دلیل عدم نوسان و پایداری سود یک واحد تجاری رغبت بیشتری برای سرمایه گذاری در ان شرکت پیدا میکنند، امنیت شغلی مدیران نیز تامین می گردد، پس این مورد نیز میتواند یکی دیگر از انگیزه های مدیران باشد. رونن و سادن (1981) این فرضیه را تایید کردند که طرح های توافق شده حق الزحمه مبتنی بر سود عموما به هموارسازی سود منجر میشود. مورس (1987) به این نتیجه رسید که هموارسازی سود در مورد شرکت های بزرگ با شرکت های دارای طرح های تشویقی و شرکت هایی که سود واقعی انها با سود مورد انتظار اختلاف زیادی دارد بیشتر مصداق پیدا میکند و این گونه بیان کرد که دلیل منطقی بر هموارسازی سود تمایل مدیران به افزایش ارزش سهام میباشد. هیلی (1985) یک تحقیق بر مبنای فرضیه حداکــثرسازی پاداش و حق الزحمه مدیریت انجام داد و به این نتیجه رسید که در شرایطی که بین حق الزحمه و پاداش مدیریت با ارقام سود حسابداری رابطه وجود دارد، مدیریت ان دسته از روش های حسابداری را انتخاب می کند که هموارسازی سود را به دنبال داشته باشد.