او چو ثعبان باشد اندر رزم با سهم نهیب تو چو موسی و کف تو چون ید بیضا شود
تیزی خنجر نهاد اندر سر اقلام تو آن که اندر چوب موسی هیئت تنین نهاد
به فعل نیزه ی تو چون عصای موسی شد که کرد جادویی جاودان هبا وهدر
ازخاک به جز دولت سنجر نکند زر از چوب به جز موسی عمران نکند مار
و آن مار چه مارست که چون معجز موسی نا چیز کند تنبل خصمان فسونگر
که در دریا به زخم چوب موسی یکی دیوار شد بر روزن و در
سخن از تابوتی است که بقایای نوح که نشانه ی رسالت او بود و ماهی که در هنگام دیدار موسی وخضر که از آب حیات نوشید و زنده شد، چنانچه سنایی در سیر العباد الی المعاد می گوید:
گر همه راه نیل شد به درست غم مخور موسی و عصا باتست
چون گذشتیم خود منزل حوت او و من همچو موسی و تابوت
ماهی جم کمینه مزدورش مار موسی کهینه گنجورش
اشاره به داستان بنی اسرائیل در تیه که بریشان مائده از آسمان نازل می شد و آنان خواهان پیاز و سیر شدند و آنگاه که به موسی گفتند: ما بر یک نوع طعام صبر نخواهیم کرد، از پروردگار خویش در خواه که بیرون آرد ما را از رستنیهایی که ما از زمین می روید همچون خیار و سیر عدس و پیاز؛ که سنایی می گوید:
منّ و سلوی چو هست، اندر تیه، در دنیا پیاز و سیر مباش
هرچه دست آویزداری، جز خدا، آن هیچ نیست چون عصا پنداشتن در دست و ثعبان داشتن
موسی به سقاییت بوده روزی بس باده که از جام تو چشیده
زموسی رهروی آموز اگر خواهی بریدن ره گذر گه بر فراز کوه و گه برقعر دریا کن
چو زین سودای جسمانی برون آیی تو آن گاهی به راه و حدت، از حکمت، علامتهای بیضا کن
سنایی در حدیقه می گوید:
این همه علم جسم مختصر است علم رفتن به راه حقّ دگر است
علم آن کش نظرا دقّ باشد علم رفتن به راه حقّ باشد
چیست این راه را نشان و دلیل این نشان از کلیم پرس و خلیل
منوچهری دامغانی می گوید:
به دین موسی امروز خوشترست نبیذ به خور موافقش را نبیذ نوشنبد
گلبن به گهر خیره کند کسری را موسیجه همی بانگ کند موسی را
گر همی فرعون قومی سحره پیش آرد رسن و رشته ی جنبده به ما را نگارد
با لله و بالله و بالله که غلط پندارد مار موسی همه سحر وسحره او بارد
میر، موسی است که شمشیر چو ثعبان دارد دست ابلیس و جنودش کند از ما کوتاه
قوم فرعون همه را در بن دریا راند آنگهی غرقه کندشان و نگون گرداند
گر بترسندی فرعون خدا را خواند جبرئیل آید و خاکش به دهن افشاند
اندر آن دریا و آن آب و وحل درماند که برون آمد از آنجا، نتواند به شناه
جمال الدین اصفهانی ۱ می گوید:
از بس شکوفه شاخ تو گویی کلیم وار از آستین برون ید بیضا همی کشد
از شکوفه شاخ چون موسی ید بیضا نمود لاله رخشان ز که چون آتش طور آمده است
شاخ برهان کف موسی شد ارنه چون همی گه ید بیضا نماید راستینش گه عصا
صبح کوته عمر از آن شد که نمود از گریبانش ید بیضا ی او
عجب تر آنکه سر کلک تو به گاه بیان همی نماید در شاعری ید بیضا
رودکی می گوید:
ور به بلوراند رون بینی گویی گوهر سرخ است به کف موسی عمران
ببرده نرگس توآب جادوی بابل گشاده غنچه ی توباب معجز موسی
عنصری می گوید:
خیال و شعبده ی جاودان فرعون است تو گفتی آن سپهی است بیکرانه و مر
عصای موسی تیغ ملک برابرشان چو اژدها شده و باز کرده پهن زفرّ
به آب در همه غرقه شدند چون فرعون چو بر گذشت از آن آب شاه موسی وار
از دو برهان و پیغمبر ترا بینم نصیب وین دو بینم، شغل تو گر این کنی، ور آن کنی
از عطا تو معجزات عیسی مریم کنی از قلم تو معجزات موسی عمران کنی
ابو سعید ابوالخیر می گوید:
یا رب تو زمانه را دلیلی بفرست نمرودان را پشه چو پیلی بفرست
فرعون صفتان همه زبردست شدند موسی و عصا و رود نیلی بفرست
تب را شبخون زدم در آتش کشتم یک چند به تعویذ کتابش کشتم
بازش یک بار در عرق کردم غرق چون لشکر فرعون در آبش گشتم
بررسی قصه های قرآنی در متون نظم از آغاز تاپایان قرن ششم- قسمت ۳۹