مادری دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستانی ، بهتر از آب روان.
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم.
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها میگیرم…
فروغ :
زندگی شاید
یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
طفلیست که از مدرسه برمیگردد…
زندگی شاید آن لحظۀ مسدودیست
که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
«تولدی دیگر – تولدی دیگر»
سپهری :
زندگی چیزی نیست که لب طاقچۀ عادت از یاد من و تو برود…
زندگی حسّ غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد…
زندگی دیدن یک باغچه از شیشۀ مسدود هواپیماست…
زندگی یافتن یک سکۀ دهشاهی در جوی خیابان است…
چنین آمده بود که چون تاریخ «صدای پای آب» بعد از آخرین شعرهای مؤفق «فروغ» است، میتوان گفت، این «سپهری» است که بیشتر به این بیان خاص نظر داشته است و گاه این نظر انس تا آنجاست که نمیتوان به حدس ننوشت که «سهراب» به احتمال زیاد، در هنگام نوشتن این سه سطر نیز :
مثلاً شاعرهای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
این دوسطر «فروغ» را از نوار ذهن خود میشنیده است :
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریام
تخم خواهند داشت.
(حقوقی، ۱۳۸۷ : ۴۸ – ۴۷)
پیداست که از همه نزدیک تر به زبان فروغ، زبان «سپهری» است، حال آن که سپهری هم سبک خاص خود را دارد. شباهت زبان آنان به حدی است که گاهی در تشخیص برخی از مصراعها و حتی شعرهای آنان امکان اشتباه است. سپهری هم مانند فروغ از آهنگ زبان فارس امروز بهره گرفته است. «سهراب» در شعر مستقلی موسوم به «دوست» عواطف و احساسات خود را در مورد فروغ بیان کرده است. وزن این شعر در بحر مضارع است.
بزرگ بود مفاعلن
و از اهالی امروز بود مفاعلن فعلاتن فعل
و با تمام افقهای باز نسبت داشت مفاعلن فعلاتن مفاعلن مفعولن
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید مفاعلن فعلاتن مفاعلن مفعولن
«سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالبترین دنیاهاست؛ او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمیکند، او از انسان و زندگی حرف میزند؛ و به همین دلیل وسیع است. در زمینۀ وزن راه خودش را پیدا کرده. اگر تمام نیروهایش را فقط صرف میکرد، آن وقت میدیدید که به کجا خواهد رسید»( مجلۀ آرش، گفتگوی سیروس طاهباز و فروغ،۳۴۳ : شماره ۸).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
اما باید در اینجا بیان کنم که به گفتۀ خود فروغ، او برای خود فکر میکند. از دیگران متأثر نمیشود و تلاش میکند که صاحب یک فکر مستقل باشد. شاعرهای فرنگی روی او اثر زیادی نگذاشتهاند. شاعران متفکری مانند «الیوت»، «سن ژون پرس» و «نیما» فقط راه را به او نشان دادهاند. او میگوید: بعد از خواندن آثار آنها دانستم که چیزی به نام شعر متفکرانه وجود دارد و کوشیدم که تحت تأثیر آنها قرار نگیرم مخصوصاً شعرای فرنگی.
۲-۳-۴- فروغ و مولوی :
فروغ را اگر در شعر گذشته میجوییم – که کاری است اغلب بی نتیجه – به مثنوی مولوی نگاه بیندازید؛ نزدیکی مثنوی «مرداب» را به «حالات» مثنوی جلال الدین بلخی در این موارد میبینیم:
در هم شکستن قیدها و گفتن دلخواه به نزدیک ترین لفظ. در «مرداب» سخن از همان فرقت است واندوه ماندگی و ملال نباریدن و نورزیدن:
از فراق این خاکها شوره بود
آب زرد و تیره و گندیده بود
باد جان افزا و خم گردد وبا
آتشی خاکستری گردد هبا
باغ چون جنت شود دار المرض
زرد و ویران برگ او اندر حرض