پس از آن اباقاخان بلاد لر کوچک را بین فلک الدین حسین و عزالدین حسین تقسیم نمود آنها به مدت ۱۵ سال بر این نواحی حکمرانی کردند. در دوره آنان بلاد لر کوچک رونق گرفت و آنها بسیاری از دشمنان سرکوب شدند ، همچنین آنها به سرزمینهای بیات ، نهاوند و ایشتر اغلب هجوم می بردند(مستوفی ،۱۳۳۹،۵۵۸). بدینگونه قلمرو آنها از همدان تا شوشتر و از اصفهان تا عراق عرب گسترش یافت( بدلیسی ،۱۳۴۳،۶۹-۶۸). حسن مردی عاقل ، پرهیزگار و سلیم النفس بود(اقبال آشتیانی،همان،۴۵۱). اما حسین برخلاف او کینه جو و زورگو بود(اشپولر ،۱۳۸۴،۱۷۰). هر دوی آنها در زمان حکومت گیخاتو مردند، یا به روایتی دیگر هر دو در اثر نزاع با یکدیگر به قتل رسیدند(نطنزی۱۳۸۳،۶۱-۶۰).
پس از آنها ، گیخاتو ، حکومت آنجا را به جمال الدین خضر پسر تاج الدین شاه داد ، اما حکومت او دچار مشکلات درونی بود از جمله اینکه او با مخالفت امرا روبرو شد . همین امرای مخالف در سال ۶۹۳ ﻫ به او شبیخون زده و حکومت او را ساقط کردند ؛ بنا به گفته مستوفی پس از مرگ او نسل حسام الدین خلیل منقطع شد. (مستوفی ،همان،۵۵۹).
پس از مرگ جمال الدین خضر ، حسام الدین عمربیک حاکم لرستان شد. مستوفی در این باره می نویسد : « به تقلب حاکم لرستان شد» همانگونه که او با امرا بر ضد جمال الدین خضر دسیسه چینی نموده بود ، این بار نیز امرا به تعارض با او پرداخته و به خونخواهی پسران تاج الدین شاه برخواستند . او در آخر مجبور شد به نفع صمصام الدین محمود از حکومت کناره گیری کند(همانجا). و به حج رفت( نطنزی،همان،۶۱). پس از آن شهاب الدین الیاس گزارش داد که صمصام الدین درکشتار خضر و خانواده اش سهیم بوده است. او را در سال ۶۹۵ هـ به قتل رساندند (مستوفی ،۱۳۳۹،۵۶۰ ؛ بدلیسی،همان،۷۱-۷۰). پس از آن غازان حکومت لر بزرگ را به عزالدین محمدبن عزالدین حسین داد، و بدرالدین مسعود را به سرپرستی او گماشت (اشپولر،همان،۱۷۰). اما پس از مدتی بین آن دو اختلاف در گرفت ، چنانچه هر دو مجبور شدند به منظور تعیین تکلیف به نزد الجایتو بروند و پس از آن مقررشد که بدرالدین مسعود حاکم ولا [۱۰]باشد و اینجو نیز به عزالدین محمد برسد . اما اندکی بعد کار ولا و اینجو هر دو بر عزالدین محمد مقرر شد(مستوفی ،همان،۵۶۰).پس از آن در سال ۷۱۶ هـ .ق. همسر عزالدین محمد به نام دولت خاتون حاکم به حکومت این نواحی رسید. این زن از عهده اداره این نواحی برنیامده و ناگزیر به اطاعت از فرامین مغولی گردید(همان،۵۶۱-۵۶۰). که به گفته معین الدین نطنزی چون ابوسعید به ایلخانی رسید. عزالدین حسین را به جای خواهرش ، دولت خاتون به حکومت لر کوچک منصوب نموده و وی با تدبیر وزیر لایق خود خواجه محمد چاغری امور مملکت و رعیت را انتظام بخشید.عزالدین حسین در سال ۷۳۰ هـ درگذشت (نطنزی،۱۳۸۳،۶۳) و پس از او پسرش شجاع الدین محمود به حکومت رسید او به همراه وزیر خود ، خواجه محمودبن محمد چاغری به اصلاح خرابیهای قلمرو اش همت گماشت .در دوران فرمانروایی ، او با همسایگان خود ، سلاطین آل مظفر و جلایری رابطه دوستانه ای برقرار نمود( همان ،۶۴-۶۳). شجاع الدین یکی از دختران خود را به شاه شجاع و دیگری را به سلطان احمد بن اویس به زنی داد. او تا سال ۷۷۰ ه در لر کوچک سلطنت داشت(اشپولر ،۱۳۸۴،۱۷۰). سلسله امرای لر کوچک تا اواسط قرن دهم هجری یعنی ایام سلطنت شاه طهماسب اول صفوی باقی بودند و آخرین ایشان که ذکری از او باقی است ، شاه رستم بن جهانگیر ملقب به رستم خان است که منصب للگی دختران شاه طهماسب را به ضمیمه حکومت لرستان را در دست داشته است.(اقبال آشتیانی ،۱۳۸۷،۴۵۲).
حقوق دیوانی این تومان نیزمانند تومان لر بزرگ به اتابک می رسید که چیزی حدود صد تومان بوده است اما آنچه که به دیوان مغول فرستاده می شد نه تومان و یکهزار دینار بوده است.(مستوفی،۱۳۶۲،۷۸). در بروجرد زعفران و شراب نیکو وجود داشت و در خرم آباد که در زمان مستوفی از آبادانی چندانی برخوردار نبوده ، خرما فراوان یافت می شد و صمیره نیز از وضعیتی مانند خرم آباد برخوردار بوده است.(همان،۷۹-۷۸).
۵-۶- تومان همدان
این تومان شامل شهرهای : همدان ، اسدآباد ، خرقانین ، درگزین ، روداور و نهاوند می شد(مستوفی،۱۳۶۲،۷۴-۷۱). در زمان حملات چنگیز شخصی به نام کوکجه بر ری و همدان حکم می راند که توسط ایتغمش بنده جهان پهلوان کشته شد؛ ایتغمش نیز بعدها توسط شخصی به نام منکلی به قتل رسید ، پس از آن منکلی نیز از لشکریان اتبک ازبک شکست خورده و از قدرت ساقط شد (رشید الدین فضل الله،۱۳۶۷:ج۱،۳۱۶). زمانیکه جبه و سوبدای ایالات سرزمین ایران را یکی پس از دیگری تسخیر نمودند از سوی خود بر آن ولایات شحنه گذاشتند. مجدالدین علاءالدوله همدانی حاکم سرزمین همدان بود ، او هنگام آمدن مغولان به نزد آن ها رفت و پیشکشهایی تقدیم نمود. پس از آن نیز مغولان شحنه ای بر طبق رسوم سایر فتح ها در شهرهای ایران ، بر آن گذاشتند و رفتند(وصاف،۱۲۶۹،۵۷۱). کمی بعد از رفتن مغولان ، جمال الدین ایبه سمیرمی با جمعی از افراد به عنوان دین پروری در همدان ، شحنه مغولی را به قتل رساندند و علاءالدین را نیز به سبب اطاعت از مغولان در قلعه کریت محبوس کردند. چون بهار شد جبه نویان به همدان آمده ، جمال الدین و یارانش را از دم تیغ گذراند و دوباره شحنه ای بر آنجا گماشت و رفت(همانجا). در تاریخ الفی به کشتار مردم همدان توسط مغولان اشاره می شود. چنانچه آمده است : که در آن هنگام مردم می خواستند ، پیشکش هایی به مهاجمین مغول اهدا کنند ، اما یکی از فقهای شافعی آنها را به جنگ با مغولان دعوت نموده و در آخر مغولان پس از غلبه بر آنها در شهر کشتار بیرحمانه ای به راه انداختند (تتوی ودیگران،۱۳۸۲:ج۶،۳۷۱۶). پس از آن تا آمدن هلاکو ، این تومان نیز مانند دیگر مناطق ایران ، زیر نظر حکمرانان مغولی که بر ایران حکم می راندند اداره می شد. هنگامیکه هلاکو به ایران آمد خراسان و عراق را به اباقاخان داد و پس از تکیه زدن اباقاخان بر سریر قدرت، ولایت عراق عجم را به خواجه بهاءالدین داده شد(خوافی،۱۳۴۱:ج۲،۳۳۲). در منابع از دوشخص دیگر نام برده شده که به احتمال بسیار والی یا شحنه همدان بوده اند که در این رابطه رشید الدین فضل الله امی نویسد:« آباقاخان در سوم ذی القعده ۶۸۰ هـ .ق. وقتی از بغداد به همدان آمد ، در آنجا در سرای ملک فخرالدین منوچهر نزول فرمود»(رشید الدین فضل الله،۱۳۶۷:ج۲،۷۷۹). بناکتی نیز عیناین اخبار را آورده با این تفاوت که می نویسد : «در سرای ملک عمادالدین نزول فرمود»(بناکتی،۱۳۴۸،۴۲۸).
پس از این دیگر ذکری از حکام ناحیه همدان نمی یابیم تا اینکه بایدو بر سر کار آمد و تومانات عراق را به طولادای سپرد ،خود بایدو نیز در همدان به تخت سلطنت جلوس نمود(وصاف،۱۲۶۹،۱۷۲). همانطور که در پیش از این اشاره شد ، در این دوره امیران به شیوه عصر اباقاخان در ناحیه خود از هر حیث مستقل شدند (همانجا). ظاهرا در این دوره تا زمان غازان ابوبکر دادقابادی والی همدان بوده ، زیرا رشید الدین فضل الله می نویسد : « غازان خان والی همدان ابوبکر دادقابادی را به یاسا رساند».(رشیدالدین فضل الله ،۱۳۶۷:ج۲،۹۳۶). غازان در آنجا خانقاهی ساخت که دارای موقوفاتی نیز بود(وصاف ،۱۲۶۹،۳۸۶).پس از آن وقتی الجایتو به حکومت رسید و قدرت خود را پس از جنگ های گیلان و خراسان تثبیت نمود ، بعضی از امرای شام که از ملک ناصر رویگردان شده بودند به نزد او آمدند ، او نیز آنها را مورد نوازش قرار داده و هر یک را مقامی داد ، او در این بین افرم نامی را بر همدان حاکم نمود ، زردکش را بر نهاوند و اسد آباد را نیز به آی دوغدی به سیورغال داد(حافظ ابرو ،۱۳۱۷،۴۰).
در دوره فرمانروایی الجایتو بود که ماجرای املاک نازخاتون رخ داد و آنگونه که مولف روضه الصفا بیان می کند ، ماجرا از این قرار بود که ، در اواخر سلطنت الجایتو در همدان خطیبی به نام قاضی محمد بود؛ او از اینرو که با عده ای نزاع داشت ، خواست از آنها انتقام بگیرد ، پس قباله کهنه ای پیدا یا جعل نمود، که به نام نازخاتون دختر امیر کردستان بود ، سپس به نزد امیر چوپان رفته و اظهار نمود که که پدر تو تودان بهادر به هنگام حرکت هلاکو به بغداد ، نازخاتون را اسیر کرد بنابراین حکم یرلیغ املاک و اسباب او به پدر تو و از ایشان به تو می رسد واز اینگونه املاک در ولایات بسیار است. پس از آن امیر چوپان به طمع افتاده و نوکران خود را جهت باز پس گرفتن املاک ناز خاتون به ولایات فرستاد و مواضعی را در قزوین و فرقان نیز تصرف نمود ، در آخر امیر چوپان به سعی و شفاعت رشیدالدین فضل الله ، به آنچه گرفته بود قناعت کرد ، اما پس از مرگ الجایتو در دوره ابوسعید ، خطیب نامبرده دیگری آورد ه و طمع امیر چوپان را دوباره برانگیخت ، تا اینکه سرانجام خواجه علیشاه ،املاکی در روم از سلطان گرفت و به عوض آن به امیر چوپان داد و بدین ترتیب امیر چوپان از املاک نازخاتون صرف نظر کرد (میرخواند،۱۳۷۵،۹۶۵-۹۶۴). این پیشامد بر کاهش قیمت زمین و خرید و فروش ان نیز تاثیر ویژه ای گذاشت . پس از مرگ سلطان ابوسعید خواجه دمرطاش بر ولایت همدان استیلا یافت(ابن بطوطه ،۱۳۳۷،۲۲۳).
طبق گفته مستوفی، مردم همدان از نظر مذهبی اکثرا معتزله و مشبهه اند که در آنجا مزارات متبرکه مانند قبر خواجه حافظ ابوالعلای همدانی و باباطاهر و عین القضات و غیره بسیار است(مستوفی ،۱۳۶۲،۷۱). و مردم اسدآباد و درگزین نیز مذهب شافعی داشته اند که مستوفی اشاره می کند، مردم درگزین « شافعی مذهب پاک اعتقادند» (همان ،۷۴-۷۱).
از لحاظ کشاورزی در همدان باغستان بسیار بوده و در آنجا میوه در غایت ارزانی بوده است ، در اسدآباد هم غله ، پنبه و میوه بدست می آمد، در فرقانین ، غله و میوه بسیار اما پنبه اندک بوده است و در ناحیه روداور نیز زعفران زیاد بوده است (همانجا). همچنین مولف آثار البلاد از وجود سرکه در همدان صحبت کرده(قزوینی ،۱۳۷۳،۴۵۲). که ظاهرا در زمان مستوفی وجود نداشته یا آنقدر فراوان نبوده، که از آن صحبتی به میان آورده شود.
۵-۷- تومان یزد
تومان یزد از لحاظ جغرافیایی شامل شهرهای یزد ، میبد و نایین بود (مستوفی،۱۳۶۲،۷۴). در هنگام حملات مغول اتابکان حکومت یزد را در دست داشتند. اتابک این ولایت در زمان تهاجم مغولان قطب الدین نامی بوده است . او چیرگی مغولان را پذیرفت و اظهار ایلی نمود(شبانکاره ای،۱۳۶۳،۲۱۲).او با این عمل یزد را از قتل و غارت مغولان نجات داد. همزمان با او براق حاجب نیز در کرمان به سلطنت رسیده بود ، در نتیجه میان آنها روابطی شکل گرفت یک ازدواج سیاسی شد که طی آن قطب الدین دختر براق حاجب به نام یاقوت ترکان(جعفری ،۱۳۴۳،۴۲). را برای پسر خود محمود شاه خواستگاری نموده و او را به یزد برد ،که از این پیوند شوکت بسیاری پدید آمد.(جعفری همان،۴۲).
قطب الدین مردی عادل ، دادگر و کاردان بود که با درویشان و دانشمندان به نیکی رفتار می نمود چنانکه بافقی می نویسد : « شبها را بطاعت و عبادت بروز آوردی و روزها با علما مباحثه کردی و اکثر فائق آمد و پیوسته به مهمات خلایق مشغول بودی».(مستوفی بافقی،۱۳۴۲:ج۱،۸۶). او همچنین خود را با اسب دوانی ، چوگان بازی و شکار سرگرم می نمود (جعفری، همان،۴۱-۴۰). قطب الدین در سال ۶۲۶ هـ دیده از جهان فرو بست و پس از مرگ او را در مدرسه ای که در کنار « دولت خانه» خود ساخته بود به خاک سپردند(کاتب ،۱۳۴۵،۷۱؛ مستوفی بافقی ،همان ،۸۷).
پس ازقطب الدین، پسرش محمود شاه داماد براق حاجب به جانشینشی او رسید. محمود شاه پادشاهی عادل بود و با مردم بخوبی رفتار می نمود . او گردنکشان را تنبیه کرد و به رعایت حال رعایا پرداخت وبدینگونه مردم شهر و ولایات در زمان او مرفه و ایمن گردیدند (مستوفی بافقی ، همان،۸۹).
از جمله حوادث روزگارمحمود شاه ورود ابوالمظفر قتلغ خان پسر براق حاجب و برادر همسر او از طبس به یزد بود. قتلغ خان پس از فوت پدرش در سال ۶۳۲ هـ (مستوفی ،۱۳۳۹،۵۲۹). به یزد آمده و با مساعدت های محمود شاه وارد کرمان شد و یکسال بعد به حکومت آن شهر دست یافت. محمود شاه مدرسه ای زیبا در یزد به منظور مدفن خود ساخت و حدود ۱۳ سال اتابکی یزد را بر عهده داشت تا اینکه در سال ۶۳۶ هـ فوت کرد(کاتب ،همان،۷۲). و در مدرسه محمود شاهیه به خاک سپرده شد.(جعفری،همان،۷۲).
پس از او پسرش سلطان سلغر شاه به حکومت نشست او رسولانی را همراه با هدایا نزد قاآن مغولی فرستاد و قاآن نیز به او یرلیغ حکومت ان ناحیه را داد. او در یزد نزدیک محله یعقوب دهی برپا کرد و قناتی نیز در آنجا ساخت که به نام سلغرآباد مشهور شد(کاتب ،۱۳۴۵،۷۲). او همچنین پیوسته از دانشمندان و اهل فضل حمایت نموده و آنان را از نواحی مختلف به یزد فرا می خواند و می نواخت (افضل الدین کرمانی ،۱۳۶۵،۱۵۹). سلغرشاه ده سال حکومت کرد (کاتب ،۱۳۴۵،۷۲).او هنگامیکه برای گرفتن انتقام خون خواهرش ، ترکان خاتون- زن سعدبن ابی بکر سلغری که به دست سلجوق شاه کشته شده بود- همراه لشکریان مغول به فارس حمله کرد(مستوفی ۱۳۳۹،۵۰۷). به تیر یکی از سربازان سلغری به نام بیگلیک کشته شد.(وصاف،۱۲۶۹،۱۱۰).
پس از سلغرشاه در سال ۶۷۰ هـ طغی شاه یا طغان شاه به حکومت یزد نشست او سه سال بر این ولایت حکومت راند. طغاشاه در اهرستان باغی ساخت که باغ طغی شاه نامیده شد(کاتب ،۱۳۴۵،۷۳). پس از او علاءالدوله به جای وی نشست و او نیز حدود سه سال حکمرانی نمود و پس از او برادرش یوسف شاه به اتابکی تومان یزد رسید ، او مردی عیاش بود چنانچه درآمد یزد صرف مخارجشخصی و عشرت او می شد و باز هم کفاف آن را نمی کرد(همان ،۷۴).
یوسف شاه در آغاز حکومت ، خرابیهای ناشی از سیل عظیم زمان سلغر شاه (علاءالدوله) را ترمیم کرد. وی از پسران امیر غیاث الدین حاجی خراسانی نیای آل مظفر حمایت می کرد و آنان در دستگاه او به سرعت مدارج ترقی را پیمودند(معلم یزدی ،۱۳۲۶،۳۱-۳۰؛ سمرقندی ،۱۳۷۲:ج۱،۱۸۵۹). که در این بین شرف الدین مظفر پدر محمد مظفر ازمقربان درگاه یوسف شاه بود و پیوسته او را نصیحت می کرد (کاتب ،۱۳۴۵،۷۴). او شرف الدین مظفر را به دفع راهزنان سرحد کوبنان و فهستان یزد فرستاد، و از اینرو که او به خوبی از عهده این کار برآمد ، سرحد میبد و ندوشن و نگهداری راه ها ی آن حدود را به شرف الدین سپرد.(معلم یزدی ،۱۳۲۶،۳۴-۳۲). شبانکاره ای نیز می نویسد:« در عهد او (یوسف شاه) حکومت یزد درجه و مرتبه ای تمام یافت و به شکوه رسید» (شبانکاره ای ،۱۳۶۳،۲۱۲). اما حکومت او باتوجه به اختلافاتی که با غازان خان پیدا کرد طولی نکشید و برچیده شد. منابع از دسیسه چینی های پشت پرده و همچنین عدم ارسال پیشکش از طرف او به نزد غازان خان سخن گفته اند و این عوامل را علت اختلافات دانسته اند. در این بین مورخانی چون جعفری و کاتب از ندادن پیشکش به امرا سخن گفته اند و شبانکاره ای اشاره می نمایدکه چون دو سال به اردوی ایلخان نرفت ، بهانه ای شد برای توطئه امرا علیه او(جعفری ۱۳۴۳،۴۳؛کاتب،۱۳۴۵،۷۴؛ شبانکاره ای ،۱۳۶۳،۲۱۲). در ضمن این صحبت ها می توان نتیجه گرفت که امرا ایلخان را تحریک کرده اند تا به یوسف شاه حمله کند . تا اینکه بالاخره تحریکات این امرا ، موثر واقع شد و پس از آن اختلافات غازان خان ، امیریسودر نامی را به جنگ یوسف شاه فرستاد و فرمان داد که یا در آمد سه ساله یزد را پرداخت نماید و یا یزد را به امیریسودر واگذار کند و خود به نزد ایلخان بیاید که یوسف شاه تمکین نکرد. هنگامیکه امیر یسودر به یزد رسید در باغی فرود آمد و مشغول خوردن شراب بود که مادر یوسف شاه از طرف فرزندش برای مذاکره به نزد او رسید ، اما یسودر به این زن توجهی ننموده و حتی به او بی احترامی کرد ، این عمل کین یوسف شاه را برانگیخت ، چنانکه در شب با لشکریان خود بر یسودر شبیخون زد و او را کشت (کاتب ،۱۳۴۵،۷۵). و زن و پسر او را اسیر نمود. چون اخبار این واقعه به گوش ایلخان رسید ، یرلیغ صادر نمود که از اصفهان امیر محمد ایداجی عازم یزد گرد. هنگامیکه اتابک یوسف شاه خبر آمدن لشکر ایداجی به یزد را شنید ، اسیران را به همراه خانواده خود برداشته و با شرف الدین مظفر به سیستان گریخت(سمرقندی ،۱۳۷۲:ج۱،۱۵۸). چون لشکر ایداجی به یزد رسید سادات و قضات و اهالی یزد ، هدایایی برداشته و برای استقبال از ایداجی به بیرون شهر رفتند واظهار داشتند : که تقصیر ما از نیست. ما قدرت مخالفت با یوسف شاه را نداریم. ایداجی نیز وقتی این سخنان را شنید اهالی یزد را عفو نمود و داروغه ای به نام بلغدر بر آنجا گماشت و خود به اصفهان بازگشت(جعفری ،۱۳۴۳،۴۶-۴۵). از آن سوی یوسف شاه که از سیستان به خراسان گریخته بود و به امیر نوروز پناهنده شده بود ، سرانجام دستگیر شد از آنرو که از شرکت در نبرد با عربها سر باز زد ، به دستور غازان خان به یاسار رسید (نطنزی ،۱۳۸۳،۳۶). شرف الدین مظفر که در راه سیستان با فرزندان یسودار از بند یوسف شاه گریخته بود به نزد ایلخان رفت . پس از غازان، الجایتو نیز شرف الدین را مورد نوازش قرار داده و به همراه لشکر خود به گیلان برد.(جعفری ،همان،۴۶-۴۵).
پس از یوسف شاه ، پسر او حاجی شاه (۶۹۰-۷۷۱) جانشینش شد ، اما در واقع پس از قتل یوسف شاه مغولان عملا بر یزد چیره شدند ، چنانکه در سال ۶۹۴ هـ. بایدوخان از ایلخانان مغول ولایت یزد را به مبلغ سالانه ۱۰ هزار دینار به سلطان شاه پسر امیر نوروز و نواده اتابک علاءالدین پسر محمود شاه به مقاطه داده سپرد (رشید الدین فضل الله ،۱۳۵۸،۷۵). در دوران الجایتو بود که شرف الدین مظفر برای مقابله با عربان فولادی توسط رشید الدین فضل الله(شبانکاره ای ،۱۳۶۳،۲۱۴). یا طبق روایتی دیگر توسط امیر چوپان(بیانی،۱۳۴۵،۱۷). در سال ۷۰۷ ﻫ به یزد فرستاده شد و توانست آنها را سرکوب نماید. او استادان بناکار را از شبانکاره به میبد فرستاد و مدرسه ای زیبا بنا نمود و باغی را که در پشت مدرسه بود مظفریه نام نهاد شرف الدین مظفر در همین مکان وفات یافت و جسد او را به مدرسه ای که خود او در میبد ساخته بودمنتقل نمودند. (جعفری ،۱۳۴۳،۸۸-۸۱).سلطان ابوسعید در اوایل حکومت خود ، راهداری و حکومت میبد را به اقطاعو راه داری آنجا را نیز به محمد مظفر داد و او نیز نکوداریان را که راه های یزد را ناامن کرده بود از بین برد(همانجا).
در اواخر دوران حاجی شاه ، سید عضدالدین یزدی شحنه فارس بی اجازه ایلخان به یزد آمد ، از اینرو سلطان ابوسعید ، حاجی شاه و مبارزالدین محمد مظفری را مامور تنبیه او نمود (غنی ،۱۳۴۰،۷۰-۶۹). اما پس از مدتی مبارزالدین محمد توانست با همکاری امیر غیاث الدین کیخسرو اینجو ، حاجی شاه را شکست دهد.(سمرقندی ،۱۳۷۲:ج۱،۱۶۰). و به این ترتیب سلسله اتابکان یزد به دست مبارزالدین محمد و غیاث الدین فرو پاشید و یزد به قلمرو آل مظفر پیوست.
مردم تومان یزد مسلمان شافعی مذهب بودند(ابن بطوطه ،۱۳۳۷:ج۲،۲۵۷). و حقوق دیوانی این ولایت به تمغا مقرر بود(مستوفی ،۱۳۶۲،۷۴). یزد نمونه ه ای از شهر کم وسعت ، ولی آبادان دارای فعالیت های کشاورزی ، صنعت وبصوص منسوجات بوده است . این ولایت در زمان اتابکان به آبادانی رسید و روستاها و قناتهای جدید در آن به وجود آمد.(لمبتن،۱۳۷۲،۱۸۸). در اواخر سده هفتم هجری ، یزد به سبب وجود منسوجات محلی و نیز قرار گرفتن بر سر راه تجاری ،از تجارت شکوفایی برخوردار بود. چنانچه مارکوپولو از رونق پارچه های ابریشمی یاد کرده که یکی از وسایل رونق تجارت آن دیار بوده است ، چنانچه این محصولات برای فروش به تمام نقاط دنیا فرستاده می شدند و سود سرشاری را عاید تجار آن ناحیه می نمود (مارکوپولو ،۱۳۶۰،۴۵). در باب مرغوبیت محصول ابریشم در این شهر گفته می شود : « در یزد یک درخت توت پانصد من برگ و یک من برگ ابریشم خالص می داده ، که معادل ابریشم خامی بود که در ولایات دیگر ۵-۴ درم حاصل می گشت» (بویل،۱۳۸۵،۴۷۹). البته گویا یزد از لحاظ باروری میوه و پنبه در زمان مستوفی زیاد وضعیت مناسبی نداشته زیرا او می نویسد : « حاصل یزد ، پنبه ، غله و میوه و ابریشم بود ، اما چندان نبود که اهل آنجا را کافی بود و از دیگر ولایات نیز بسیار به آنجا می برند»(مستوفی ،۱۳۶۲،۷۴). همچنین درآنجا کشت ذرت ، کدو و سیر وجود داشت(رشید الدین فضل الله ، ۱۳۶۸،۱۸۹و۱۵۱). در این باره رشیدالدین می نویسد : « سیر بسیار در دره عقداو و ده هفتاد که جزء ولایت یزد بودند به عمل می آید» در همچنین می نویسد « که آن بسیار نیکو بود ، آن را متاع ساخته و به اصفهان و شیراز و دیگر ولایات برند». (همانجا ).
۵-۸- تومان سلطانیه و قزوین
این تومان شامل شهرهای سلطانیه ، قزوین ، ابهر ، آوه ، رودبار ، زنجان ، ساوه ، طالقان و کاغذکنان بوده است.(مستوفی ،۱۳۶۲،۵۹-۵۵). حمدالله مستوفی در کتاب نزهه القلوب می نویسد « که این تومان منصوب به قزوین بود . اما وقتی سلطانیه ساخته شد و دارالملک ایران شد ، سلطانیه را مقدم داشتند»(همان،۵۵). بدین علت که در ابتدا قزوین مرکزیت این تومان را بر عهده داشته ما نیز توضیحات خود را از همین شهر آغاز می نمائیم.
قزوین
بدین دلیل که این تومان پیوسته با دیالمه و ملاحده در محاربه بودند به قول مستوفی آن را در شمار ثغور دانسته اند (همان،۵۶).در سال ۶۱۷ هـ بود که مغولان به رهبری سوبدای به قزوین آمدند و در آنجا دست به قتل و غارت زدند ، در این میان زد و خوردهای شدیدی میان مهاجمان و مردم قزوین رخ داد ؛ چنانکه رشیدالدین می نویسد : « مردم شهر در درون شهر با کارد با آنها جنگ کردند تا از جانبین قریب ۵۰ هزار نفر کشته شد» (رشیدالدین فضل الله ،۱۳۶۷:ج۱،۳۸۰). پس از تسخیر قزوین ، مغولان در آنجا شحنه ای گذاشته و به تسخیر دیگر شهرها رفتند. چون حکام مغول بر خراسان و عراق تسلط یافتند قزوین نیز تحت حکومت آنان قرار گرفت و چون این شهر بر سر راه آذربایجان به خراسان و بالعکس قرار داشته و محل تردد سلاطین و بزرگان مغول بود(مستوفی ،۱۳۳۹،۷۹۷). از این جهت اغلب گرفتار انواع تحمیلات فراوان و گاه دچار قتل و غارت می شد . در هنگامی که ارغون آقا برای دفع ملاحده به قزوین آمد ، شخصی به نام ایمرعکش از نسل تایانگ خان پادشاه قوم نایمان را به شحنگی قزوین معین نمود(رشیدالدین فضل الله ،۱۳۶۷:ج۱،۵۸۹). پس از او نیز پسرش امیر یولاتیمور بمرتبه امارت بر منصب امارت قزوین نشست که یولاتیموریان به او منسوبند(همان،ج۲،۸۰۸).
در سال ۶۵۱ هـ به فرمان منگوقان ملک افتخارالدین محمدبن ابی نصر از احفاد ابوبکر صدیق به حکومت قزوین رسید. او و برادرش امام الدین یحیی طاب ثراه چیزی حدود بیست و هفت سال بر قزوین حکومت راندند(مستوفی ۱۳۳۹،۷۹۷). گفته می شود که قاضی شمس الدین احمد ماکی قزوینی جهت دفع ملاحده به نزد منکوقاآن رفت و از آنها به نزد او شکایت برد ، منکوقان نیز هلاکو را جهت سرکوبی آنان به ایران فرستاد(همان ،۵۹۸). هرچند که این امر نمی تواند تنها دلیل آمدن هلاکو به ایران باشد .پس از فتح آنجا هلاکو نیز پس از یکسرده کردن کار ملاحده ، خور شاه را یرلیغ و پایزه داد و بنه او را با حواشی در قزوین ساکن گردانید(رشید الدین فضل الله،۱۳۶۷:ج۲،۷۹۷). اما پس از مدتی ایشان را به نزد منکوقاان فرستاد در صورتیکه در راه دستور قتل آنها را صادر کرده بود. هلاکو که از کار ملاحده فارغ فراغت یافت، همراه با پسرش اباقاخان و نوه اش ارغون و دیگر امراء و ارکان دولت به قزوین آمدند وانها هیجده شبانه روز در خانه ملک افتخارالدین ماندند ؛ به احتمال زیاد ملک افتخارالدین در آن زمان فردی محتشم و ثروتمند بوده است ، زیرا که مستوفی می نویسد : « در آن مدت ، او به تنهایی مایحتاجشان را بر آورده کرد و از کسی چیزی نگرفت»(مستوفی ،۱۳۳۹،۷۹۳).
هنگامیکه مغولان موفق به تسخیر کامل انجا شدند ، ساوه ، آوه ، زواره و جهرود را بر آن افزودند و آن را یک تومان خوانده(همان ،۷۷۸). و حکومت آنجا را نیز به افتخاریان دادند .در این زمان ملک سعید حاکم قزوین بود ، او مردی عاقل و عادل و در تدبیر امور دیوانی بی مثل بود زبان و خط ترکی و مغولی را نیکو آموخته بود .او کتاب کلیله و دمنه را به زبان مغولی و کتاب سند بادنامه را به زبان ترکی برگرداند ، ملک سعید نزد مغولان محترم و قولش محل اعتماد بود . او عمارت های عالی درست و مال و ملک فراوانی نیز بدست آورد.(همان،۷۷۹). هنگامیکه اباقا خان به حکومت رسید، قزوین و برخی از مناطق عراق را به ملک افتخاریان قزوینی داد(رشید الدین فضل الله،۱۳۶۷:ج۲،۷۴۴). و آنها تا سال ۶۷۷ ﻫ حاکم آن نواحی بودند. سپس که بعد از آن حکومت آنجا به حسام الدین شیرازی و خواجه مستوفی رسید و آنان نیز حدود ده سال حکومت کردند . پس از آن امام الدین یحیی به حکومت آنجا رسید و پس از آن در زمان ابوسعید نیز حکومت این منطقه به بهادرخان رسید(همانجا). و چنانچه اشاره رفت در همین زمان سلطان ابوسعید بود که بعلت ماجرای املاک نازخاتونی ملکی راکه تا آن زمان به دو یا سه هزار دینار می فروختند ، با افت شدید قیمت دو یا سه دینار به فروش می رفت.(میر خواند ،۱۳۷۵،۹۶۵-۹۶۴).
مردم قزوین شافعی مذهب بودند ؛ مستوفی در این باره می نویسد : « در کار دین بغایت صلب و زیرک اند» بجز شافعیان که اکثریت مردم این شهر را تشکیل می دادند ، اندکی از جماعت نیز حنفی و شیعه بودند. و حقوق دیوانی آنجا نیز به تمغا مقرر بود.(مستوفی ،۱۳۶۲،۵۸). در آنجا انگور ، بادام و فسق بسیار حاصل می شد و همچنین قزوین دارای باغستانهای وسیعی نیز بوده است که در تقویم البلدان آمده این باغستانها به شیوه دیم کاری آبیاری می کردند ، زیرا دراین شهر جز برای آشامیدن آب جاری یافت نمی شد(ابوالفداء، بی تا،۴۸۵). دیگر اینکه اکثر اوقات غله و انگور در آنجا ارزان بوده و نیز اشاره شده که شتر های قزوین از شتر های دیگر نقاط بهتر بوده اند ( مستوفی ،۱۳۶۲،۵۸).
سلطانیه
در ابتدا ارغون شروع به ساختن این شهر نمود، اما در زمان او ناتمام ماند و پسرش الجایتو آن را در سال ۷۰۴ ﻫ به اتمام رساند (همان،۵۵) و آنجا را پایتخت خود گردانید ؛ سلطانیه در مکانی ساخته شد که مغولان آن را قنغور آلانگ می نامیدند(بناکتی ،۱۳۴۸،۴۷۵). فصیحی خوافی در مورد ساخت آن می نویسد : « مساحت قلعه سلطانیه از بیرون نود و دو جریب و سه هزار دویست و شصت گذر و ربع گزی است و از دورن هفتاد و چهار جریب و نیم»(خوافی،۱۳۴۱:ج۲،۱۴). و نیز الجایتو در مدح سلطانیه بیان می کند : « اگر بهشت است خود این است وگرنه خود نیست»(شبانکاره ای ،۱۳۶۳،۲۷۲). این ایلخان در رونق شهر سلطانیه کوشید و در آن راستا اقداماتی از قبیل : ساختن دارالشفاء ، مدرسه ،و …انجام داد. همچنین او در اندرون قلعه عمارتی برای مدفن خود ساخت و آن را ابواب البر نام نهاد . پس از آن اکابر و اشراف نیز هر یک بنام خود در آن شهر عمارت هایی بنا کردند(حافظ ابرو ۱۳۱۷،۹). الجایتو همچنین ، جماعتی از پیشه وران و اهل حرفه و ضیاع تبریز را به سلطانیه منتقل نمود(میرخواند،۱۳۷۵،۹۴۷). الجایتوهمچنین قصد داشت که شهر سلطانیه را به شهری مذهبی تبدیل کند . چنانکه گفته می شود او در زمانی که به شیعه گرویده بود سعی کرد بقایای پیکر نخستین شهدای شیعه و حسین (ع) را از بارگاهشان در عراق به سلطانیه منتقل نماید و این شهر را به یک کانون جدید زیارتی تبدیل نماید(مورگان،۱۳۷۳،۱۰۶). ولی این طرح محقق نشد.
قاشانی نیز، از ساخت بازاری در شهر سلطانیه که با سنگ و آجر پخته توسط خواجه تاج الدین در سال ۷۱۱ ﻫ بنا شده یاد می کند(قاشانی ،۱۳۴۸،۱۲۲).این امر نشان دهنده آن است که همه بزرگان و صاحب منصبان پس از ساخت سلطانیه در رونق و شکوفایی ان تلاش نموده اند ، وصاف نیز از مدرسه سیاری در سلطانیه سخن می گوید ، که در آنجا علما و فضلا به تدریس اشتغال داشتند . او در این باره می نویسد : « مدرسه سیاره خیمه ای است ، بس رفیع و بزرگ که گروهی از علما و فضلا در آن به تدریس اشتغال دارند و این از مخترعات دو وزیر بزرگ ، رشیدالدین و تاج الدین است» (وصاف ،۱۲۶۹،۵۴۱). او همچنین اشاره می کند که حقوق دیوانی این تومان به تمغا مقرر است(مستوفی ،۱۳۶۲،۵۶). و نیز او اشاره می کند که سلطانیه علفزارهای خوب و فراوانی دارد(همان ،۵۵).چنانچه اگاهیم ، برخورداری از این ویژگی در نزد مغولان اهمیت بسیاری برای چرای دامهایشان داشته و می تواند یکی از دلایل ساخت سلطانیه در این منطقه سرسبز باشد. اما چنانکه در منابع می بینیم این شهر میوه های اندکی داشته و از مناطق اطراف به آنجا می بردند(ابوالفداء، بی تا ،۴۶۹). آب سلطانیه نیز از قنات تامین می شد (قلقشندی،۱۳۸۰،۷۲).
مذهب مردم آنجا گمان می رود به مانند تبریز ، زمانیکه پایتخت شد ، مردم از همه جا و با همه مذاهب به این شهر نقل مکان کرده اند. حمدالله مستوفی در این باره می نویسد : « مردم آنجا از هر ولایت آمده اند و آنجا ساکن شده اند. از همه ملل و مذاهب هستند و زبانشان هنوز یک رویه نشده ، اما به فارسی ممزوج مایلتر است»(مستوفی ،۱۳۶۲،۵۶) .یکی دیگر از شهرهای این تومان ، ابهر بود ، غله دراین شهر بسیار بود ؛ اما پنبه به مقدار اندکی کشت می شد و مردم آن نیز شافعی مذهب بودند واین شهر چیزی حدود بیست و پنج پاره دیه داشت(همان ،۵۹).
مقبره الجایتو
آوه : یکی دیگر از شهرهای این تومان آوه بود.این همان شهری است که تاج الدین آوجی از آن برخاست. محصولات عمده آن غله و پنبه بود. مستوفی در این باره می نویسد « غله و پنبه آنجا نیکو باشد»(همان ،۶۰). یاقوت آن را آوه ساوه خوانده است و آنجا را مرکز شیعیان پرشور می داند(بویل ،۱۳۸۵،۲۸۰). مستوفی نیز می نویسد: « مردم آن شیعه اثنی عشری اند و در آن مذهب بغایت متعصب اند و با هم اتفاقی نیکو دارند».(مستوفی ،۱۳۶۲،۶۱). حقوق دیوانی آوه نیز به تمغا مقرر بود.(همانجا).
رودبار : مستوفی در مورد این شهر می نویسد : « نانش نیکو باشد و مردم آنجا مذهب بواطنه داشته اند و جمعی را که مراغیان خوانند به مزدکی نسبت کنند ، اما اهل رودبار تمامت خود را مسلمان شمارند» و نیز اشاره مینماید : در آنجا قلعه ای متعلق به اسماعیلیان وجود داشت، که به فرمان هلاکو در سال ۶۵۴ هـ ویران شد (همانجا).
زنجان : مستوفی درباره این شهر می نویسد « در ولایتش میوه نیست و از طارمین می آورند.))(همانجا). در آنجا برنج نیز کشت می شد (بویل ،۱۳۸۵،۴۷۳). همچنین دراین ولایت کوه های معدن نیز وجود داشت که استخراجات آنرا به اطراف می فرستادند و ازاین راه امرار معاش می کردند. مولف آثار البلاد می نویسد « که چون قحطی در آن واقع شود ، آهن نفروشند مگر به گندم» (قزوینی ،۱۳۷۳،۴۵۲). در اطراف این شهر از آنرو که راه کاروان روم (و خراسان) و شام و عراق بوده راهزنان بسیاری دیده می شدند(همانجا). مردم زنجان از نظر مذهبی سنی شافعی بودند(مستوفی ،۱۳۶۲،۶۲).
ساوه
مغولان در سال ۶۱۷ ﻫ به این شهر یورش برده و آنجا را به کلی خراب نمودند و ساکنین آن را کشتند.(لسترنج ،۱۳۳۷،۲۲۸). در شرح تسخیر ساوه از سوختن کتابخانه معتبری نیز سخن می رود(بارتولد،۱۳۵۸،۱۵۴) . پس از سقوط حکومت ایلخانی ، امیر شیخ حسن قرلخ مدتی شهر ساوه را ضبط نمود و از اطراف لشکرها به سراغ او در آنجا رفتند،که در آخر گماشتگان سلطان ولی موفق به تسخیر این شهر گشتند (شبانکاره ای،۱۳۶۳،۳۴۳).
مولف آثار البلاد در مورد مردم ساوه می نویسد « اهل ساوه خوش صورت و خوش آواز و شافعی مذهبند»(قزوینی ،۱۳۷۳،۴۵۶). همچنین مورخان از منازعه هایی که اهالی آن با شیعیان داشته اند سخن گفته اند که نشان از تعصب مذهبی آنان دارد، در این مورد مولف مرصاد العباد از روستایی به نام آبه (احتمالا آوه) در نزدیکی ساوه خبر می دهد که شیعه هستند و همیشه با مردم ساوه در منازعه بسر می برده اند (رازی ،۱۳۷۳،۳۴۲). حقوق دیوانی آنجا نیز به تمغا مقرر بود.(مستوفی ،۱۳۳۹،۶۳).
ساوج بلاغ : مستوفی می نویسد : « آب آن از قنات تامین می شد ، میوه و غله بسیار دارد و مردم آن اکثرا صحرانشین و مقید به مذهب نبودند » (همانجا).
سجاس و سهرورد : مستوفی درباره این شهرها می نویسد: « در اول دو شهر بوده اند و در فترت مغول خراب شدند و اکنون هر یک به قدر دیهی مانده است»(همان،۶۴). آن ولایت سردسیر بوده و از محصولات آن غله و کمی میوه بوده است . این ولایات از بیش از صد دیه تشکیل می شد که اکثرا مغول نشین بودند.(همانجا). مزار ارغون خان نیز در این شهر واقع بوده است، او آخرین ایلخانی بود که طبق سنت تدفین سری ، وی را در کنار کوهی نزدیک سجاس به گور سپردند و مدفن او را پنهان داشتندو محل آن را نیز قرق نمودند . چنانکه ورود به آنجا ممنوع بود . تا اینکه پس از گذشت ۵ سال دخترش اولجای در محل تدفین او خانقاهی برای دراویش برآورد و مردمی را نیز در آنجا ساکن نمود. مردم آن ناحیه نیز ، بر مذهب بوحنیفه بودند(مستوفی ،۱۳۶۲، ۶۴).
سر جهان: قلعه ای بوده که در فترت مغول ویران شد ، اما پس از آنکه سلطانیه توسط الجایتو ساخته شد ، به سبب همسایگی با این شهر آباد شد و از محصولات این شهر غله و پالیز بود . مستوفی در مورد این شهر می نویسد : (( که او چون بر جاده عام افتاده و اخراجات بسیار دارند از حقوق دیوانی معاف است)) (همان ،۶۵-۶۴).طا رمین نیز ولایتی گرمسیر بود که اکثر میوه های سلطانیه از آنجا برده می شد (همانجا).
طالقان : ولایتی سردسیر بود در شرق قزوین ، که حاصل آن غله و اندکی میوه بود.(همانجا). مولف آثار البلاد می نویسد : « محلی است میان قزوین و گیلان در کوههای آنجا انار و زیتون زیاد به عمل می آید»(قزوینی ،۱۳۷۳،۴۷۱). و مستوفی نیز در باب مذهب مردم طالقان می نویسد : « دعوی مذهب سنت کنند ، اما به بواطنه مایلترند»(مستوفی ،۱۳۶۲،۶۵).
کاغذکنان : این ولایت به دلیل آنکه در آنجا کاغذ خوب می ساختند به این نام مشهور شد. مردم آنجا شافعی مذهب بودند کاغذکنان دردوره فترت مغول ویران شده بود ، سپس مغولان در آنجا ساکن شدند و زراعت کرده و آنرا مغولیه خواندند ، و حاصل آن نیز پنبه و میوه بود(مستوفی ،۱۳۶۲،۶۶-۶۵).مناطق دیگر این تومان فردقان ، ولایت پشکل دره ، تیرک و مدجنان بودند. از جمله محصولات این نواحی غله و اندکی میوه بود. (همان ،۶۶). مردم آنجا به غیر از پشکل دره که مستوفی می نویسد : « دعوی مذهب سنت کنند اما به بواطنه مایلترند» سنی شافعی بودند (همانجا).
فصل ششم
چگونگی شکل گیری تومان های آذربایجان
مقدمه
آذربایجان که در قدیم به نام آذربادگان یا آذرپاتکان خوانده می شد ،همواره در طول تاریخ یکی از مناطق حساس و حیاتی بوده است . دردوران خلفا اردبیل مرکز آنجا به شمار می رفت ،که با آمدن مغولان این شهر جایگاه سابق خود را از دست داد . آذربایجان به خاطربرخورداری از چراهگاه ها و دارا بودن شرایط زندگی کوچ نشینی مورد توجه مغولان قرار گرفت و مقر حکومت مرکزی ایلخانان شد ؛ در ابتدا مراغه وسپس تبریز به پایتختی ایلخانان برگزیده شد . مستوفی در مورد آذربایجان می نویسد : « آن نه تومان است و بیست و هفت پاره شهر اکثرش را هوا به سردی مایل است و اندکی معتدل بود. حدودش با ولایت عراق عجم و موغان و گرجستان و ارمن و کردستان پیوسته است. طولش از باکویه تا خلخال نود و پنج فرسنگ و عرض ازباجروان تا کوه سینا، پنجاه و پنج فرسنگ ، دارالملک آذربایجان در ماقبل مراغه بود و اکنون شهر تبریز است».(مستوفی ،۱۳۶۲،۷۵).هرچند مستوفی اشاره می نماید که در این ولایت نه تومان وجود دارد اما فقط هشت تومان را ذکر کرده که ما نیز در این پژوهش قصد داریم به بررسی این تومان ها بپردازیم.
۶-۱- تومان تبریز
این تومان دربردارنده ی شهرهای ، تبریز ، اوجان و طسوج بود(همان،۷۵-۸۱). مغولان در زمستان ۶۱۷ هـ . به نزدیک تبریز رسیدند در این زمان حاکم تبریز اتابک ازبک بود. هنگامیکه مغولان به آنجا رسیدند او با دادن پیشکش ها و هدایا تبریز را از هجوم جبه و سوبدای رهایی بحشید (گروسه ،۱۳۶۸،۴۲۸). اما سال بعد هنگامی که مغولان به تبریز آمدند اتابک ازبک که بنا به گفته مولف روضه الصفا مردی خوشگذران بود(میر خواند،۱۳۷۵،۸۵۰). و تبریز با حاکمیت او روبه فلاکت و نابودی نهاده بود ، به نخجوان گریخت. پس از فرار او مردم قصد داشتند با مغولان درگیر شوند اما شمس الدین طغرائی که بنا به گفته نسوی « بر جان و مال تبریزیان امری مطاع و حکمی نافذ داشت»(نسوی ،بی تا ،۳۲۲). آنها را از جنگ برحذر داشت و پیشکش هایی به نزد مغولان فرستاد و توانست از یورش آنها به تبریز جلوگیری نماید ، با این اوصاف ، تبریز یکی از محدود شهرهای شد که از قتل و غارت مغولان جان سالم بدر برد. پس از تصرف این شهر مغولان شحنه ای بر آنجا گذاشته و رفتند (میرخواند،۱۳۷۵،۸۵۰).
در سال ۶۲۲ ه جلال الدین به تبریز آمد،(رشید الدین فضل الله،۱۳۶۷:ج۲،۴۶۷) ابن اثیر در این باره می نویسد : « به خاطر بدرفتاری و سوء سیاست ، مرکز حکومتش متزلزل شد»(ابن اثیر، بی تا:ج۱۲،۳۲۳). چون سال ۶۲۷ هـ فرا رسید رئیس ایل ترکمن گوشیالوا و حاکم رویین دز به حوالی تبریز دست اندازی نموده و در سال ۶۲۸ ﻫ جلال الدین آذربایجان را ترک گفت(همان ،۳۲۸). رشیدالدین می نویسد:«جرماغون که از سوی اکتای آمده بود او را فراری داد»(رشید الدین فضل الله ،۱۳۶۷:ج۱،۴۶۷). در هنگامیکه بایجونویان حکومت ایران را در دست داشت یک روحانی نسطوری به نام شمعون بن عطا به عنوان پیشوای مرکزی نسطوریان در تبریز منسوب شد و شمعون با برخورداری از حمایت جرماغون کلیساهای بسیاری ساخت و نفوذ خود را بر سراسر قلمرو اشغالی مغول گسترش داد . در زمان بایجو هم با آنکه فرمانده جدید نسبت به مسیحیان از سلف خویش بی لطف تر بود ، پایگاه خود را همچنان نگه داشت (دوراکه،۱۳۵۳،۱۵۷). و حتی شمعون در نامه ای به پاپ چنین اظهار نمود که بایجو آشکارا وابستگی خود را به کلیسای کاتولیک بیان داشته است.(همانجا).
شکل گیری تومان ها در ایران دوره مغول- قسمت ۵