فصل دوّم: بررسی و تبیین مسأله اسماء و صفات الهی در نظر صدرالمتألّهین
۲-۱. تعریف اسم
پیش از ورود به اصل مسأله و ارائه ی توضیحاتی پیرامون آن، لازم است تعریفی دقیق از مفاهیم آن بیان کرد، تا درکی روشن از آن داشته باشیم.
۲-۱-۱. اسم در لغت
اسم، در لغت از ریشه «س م و» به معنای بلندی و ارتفاع است.[۱] ادیبان و لغت شناسان عرب، معتقدند که «اسم»، از مادّه ی «وَسَم» به معنای نشانه و علامت است؛ پس کلمه ای است که بر مسمّا، یعنی شخصی که اسم بر آن اطلاق می گردد، دلالت می کند و نشانه و علامت آن است.[۲] هم چنین اسم، بر ذاتی که به صفتی موصوف گشته است، مانند «عالِم»، دلالت میکند.[۳]
علامه طباطبایی درباره اسم می نویسد:
نحویون، لفظ اسم را به بعضی از اقسام لفظ مفید، اختصاص داده اند، آن به این دلیل است که آن ها گفته اند، لفظ مفید یا مستقلا،ً افاده معنی می کند یا مستقلاً افاده معنی نمی کند. در صورت اخیر، اسم است؛ و در صورت اول بر دو قسم است؛ زیرا یا دلالت می کند بر افاده و حصول معنی در زمان معین که فعل است و یا افاده معنی می کند نه در زمان معین که اسم است و به همین جهت، گفتند: اسم، لفظ مفردی است که بالوضع بر معنایی دلالت می کند بدون این که بر زمان معین، دلالت کند و در ادامه می گویند: متکلمین لفظ اسم را به بعضی از این اقسام، اختصاص دادند و آن، برای این است که هر ماهیتی یا خودش مورد لحاظ است، یا از این جهت که با صفت خاص توصیف می گردد، در نظر گرفته می شود. نوع اول مانند آسمان، زمین، مرد، دیوار اسم است. و نوع دوم مانند خالق و رازق و طویل و قصیر صفت است. کلمه ی اسم، به حسب لغت، چیزی را گویند که به وسیله ی آن، انسان به سوی چیزی راه پیدا کند، چه این که علاوه بر این، دلالت معنای وصفی ای را هم افاده بکند، مانند لفظی که حکایت کند از معنایی موجود در آن چیز و یا صرف اشاره به ذات آن چیز باشد، مانند زید و عمرو.[۴]
۲-۱-۲. اسم در اصطلاح
۲-۱-۲-۱. معنای اسم از نظر صدرالمتألهین
صدرالمتألهین در اهمیّت شناخت اسماء الهی، معتقد است:
و اعلم أن العلم بالأسماء الإلهیه علم شریف دقیق و معرفه لطیفه غامضه و به فاق أبونا آدم علیه السلام على الملائکه.[۵]
بدان که علم به اسمای الهی، دانشی شریف و سودمند است و به این نام ها است که حضرت آدم(علیه السّلام) برفرشتگان برتری یافت.[۶]
چنان که خداوند متعال فرمود:
﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ.قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ.قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ. ﴾[۷]
صدرالمتألهین در این باره آورده است:
إن الاسم مما یسبح به لا مما یسبح له.[۸]
اسم، آن چیزی است که بدان تسبیح گفته می شود و نه آن چیزی که بدان تسبیح کرده می شود و توسط آن اسم ها است که حقیقت مسمّی، شناخته می شود.[۹]
آن چنان که خداوند متعال می فرماید:
﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى﴾[۱۰]
صدرالمتألهین در این باره می نویسد: «أسمای خداوند تعالی درحقیقت، محمولات عقلی اند که ذات احدیت او بر آن ها شمول و احاطه دارد و هیچ گونه جعل و تأثیر به آن ها تعلّق نگرفته است و نخواهد گرفت؛ بلکه به «لاجعل» موجود و برای ذات ثابتند. آن ها دارای احکامی ثابت و آثاری لازم است که مظاهر آن أسمایند.»[۱۱]
وی در کتاب «المظاهر الهیه» اذعان می کند:
و ألیق المجعولات بأن یعرف بها ذاته-تعالى- و یکون مظاهر لأسمائه و صفاته هی کلمات اللّه التامات و الأرواح العالیات التی هی بمنزله أشعّه نور وجهه و کماله و معرّفات جلاله و جماله، فهی الأسماء الحسنى.[۱۲]
سزاوارترین این محمولات که ذات خداوند به آن ها شناخته می شود و مظاهری برای أسماء و صفات وی هستند، همان کلمات تامات و ارواح عالیات خداوند هستند که به منزلهی اشعهی نور، وجه و کمال او را نشان میدهند و جلال و جمال وی را معرّفی میکنند و به آن ها أسمای حسنی نیزگفته می شود.[۱۳]
در چهار آیه از قرآن کریم نیکوترین نام ها به خداوند اختصاص یافته است.
﴿وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى ﴾[۱۴]
«حُسنی» مؤنث «أحسن» اسم تفضیل از مادهی «حَسَن (زیبایی)» به معنای «زیباتربودن» است بنابراین «اسماء حسنی» به معنی اسمی است که بهترین و زیباترین اسمها است؛[۱۵] یعنی بر ذاتی دلالت میکند که به همراه صفتی از صفات کمال آن بوده، به نحوی که بالاترین و برترین است؛ به تعبیر دیگر، اسمی که از ذاتی خبر دهد که متصف به کمالات وجودی، به صورت ذاتی و نامحدود است.[۱۶]
۲-۱-۲-۲. معنای اسم از نظر ابن عربی
در عرفان ابن عربی نیز، شناخت أسماء الهی اهمیّت دارد و ذات حق، تنها از طریق أسماء با کائنات ارتباط دارد. نه تنها أسماء، مبدأ اشیا هستند، بلکه معرفت به حق نیز تنها از راه أسماء و مظاهر او امکان دارد.[۱۷] ابن عربی، اسم را در مفهومی، عین مسمّا و در مفهومی دیگر غیر از مسمّا می داند.
وی در این باره می گوید:
هر اسمی هم بر ذات دلالت دارد و هم بر معنایی که برای آن در نظر گرفته شده است. پس از جهت دلالتش بر ذات، همه ی اسماء را دارا است و از جهت دلالتش بر معنایی که منحصر به آن است، از اسمای دیگر مثل رب و خالق و غیر آن جدا می گردد. بنابراین اسم از جهت ذات، همان مسمّا است و از جهت معنایی که به خصوص تنها برای آن در نظر گرفته شده جدای از مسمّا است.[۱۸]
ایشان هم چنین معتقد است که حق در ذات خود بی نیاز از جهانیان است و این أسماء هستند که ارتباطات حق را با مخلوقات برقرار می کنند؛ بنابراین عالم به أسماء نیازمند است. أسماء الهی، علت وجود عالم اند. حق در مرتبه ی اسماء، سببِ وجودِ عالم می گردد.[۱۹]
در عین حال اسماءِ، گاهی نزد عرفا به موجودات عینی نیز اطلاق می گردد؛ با این اعتبار که موجودات خارجی مظاهر و مجالی آن اسماءِ و معانی غیبیهاند و آن معانی و این موجودات عینی، اتّحاد مفهومی دارند اگر چه در وجوب و امکان متفاوتند.[۲۰]
۲-۱-۳. شمار اسمای الهی
درباره ی شمار اسماءالله به ارقام مختلفی می توان اشاره کرد. مشهورترین رقمها نود و نه اسم است که در کتاب های اهل سنت نقل شده است.[۲۱] در منابع شیعه نیز این معنا از طریق امامان(علیهم السّلام) و به نقل از حضرت علی(علیه السّلام) و ایشان هم از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شده است که فرمودند:
إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِسْعَهً وَ تِسْعِینَ اسْماً مِائَهً إِلَّا وَاحِداً مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّهَ.[۲۲]
خدای عزوجل را نود و نه نامست، هرکه با آن ها دعاکند و خداوند را بخواند، خدا او را جواب دهد و دعایش را مستجاب کند. هرکس آن ها را احصاء کند، داخل بهشت شود.
شیخ صدوق می گوید منظور از «احصاء»، شمارش کردن آن ها نیست، بلکه به این معنا است که انسان به آن ها احاطه پیدا کند و معانی این صفات را درک کند.[۲۳]
مفسران قرآن کریم نیز این روایت را در کتب تفسیری خود آورده و به تفسیر آن پرداختهاند و گفتهاند: منظور از «احصاء»، آن است که به این اسمها و صفات و متصف بودن خدا به این اوصاف، ایمان داشته باشد و بکوشد آن ها را در وجود خود پیاده و منعکس سازد.[۲۴] متّصف شدن به این نامها، انسان را به بهشت اسماء، نائل میکند و انسان با ریاضتهای قلبی، مظهر أسمای الهی و آیت بزرگ خدا میگردد و وجودش وجودی ربّانی خواهد شد.[۲۵]
در برخی روایات دیگر برای خداوند به ۳۶۰ اسم و در برخی دیگر، خداوند دارای ۴۰۰۰ اسم است. اگرچه در مورد روایت ۱۰۰۱ نام که برخی آن را به ۹۹۹ نام تحویل کردهاند،[۲۶] نصی در احادیث نبوی وجود ندارد؛ امّا با این حال دعای جوشنکبیر، متضمن۱۰۰۱ اسم الهی است.[۲۷] با وجود این، هیچ یک از این ارقام و ارقام دیگری که ذکر کردهاند، نمیتواند تعیینکنندهی شمار اسماء الهی باشد. این تفاوت، حاکی از تعارض نیست؛ بلکه دالّ بر توقیفی نبودن[۲۸] أسماء حسنی است؛ زیرا اسماء خداوند، حد و حصر و انتهایى ندارد.[۲۹]
۲-۲. تعریف صفت
۲-۲-۱. صفت در لغت
صفت، در لغت به ویژگی ها و چگونگی یک شیء اطلاق می گردد. در جای دیگر آمده است که آن، ریشه ی «وصف» است و «و» آن را حذف و به انتهای آن (ه) افزودند و به معنای آراستن و نعت است.[۳۰] همان گونه که «عده» که از «وعد» گرفته شده است. بنابراین صفت، مصدر بوده و معنای آن توصیف کردن است؛ با وجود این، صفت در بسیاری موارد به معنای حاصل مصدری، مانند علم به کار می رود. معنای لغوی صفت به لحاظ حاصل مصدری «اماره و علامت» و نشانه شیءِ است. علامتی که حالات خاص از حالات موصوف به آن شناخته می شود.[۳۱]
۲-۲-۲. صفت در اصطلاح
صفت در اصطلاح فلاسفه و متکّلمان، عبارت است از: معنی ناعتی که موجودیّت آن برای خود نباشد، خواه آن را موجودیّتی جدای از موجودیّتِ موصوف باشد یا نباشد؛ به عبارت دیگر، صفتِ شیء، عبارت است از؛ معنی ناعتی که از آن شیء بالذات یا بالعرض انتزاع گردد و عنوان و حکایت از آن است. به سخن دیگر، صفت عبارت است از، معنی ناعتی که ثبوت فی نفسه اش عین ثبوتش برای موصوف است؛ خواه ثبوت فی نفسه ی آن، عین موصوف باشد و خواه غیر آن باشد.[۳۲]
گاهی به خود صفت، اسم اطلاق میگردد؛ زیرا ذات در میان همه اسماء مشترک است و تکثر در اسماء به سبب تکثر صفات به اعتبار مراتب غیبیه ی حق تعالی است.[۳۳] گاهی در تعریف اسم و صفت، تعیّنات و حقایق خارجی از جهت ظهور ذات در آن ها و ارتباط آن ها با ذات مطلق، «اسم» نامیده میشود و همین تعیّنات و حقایق چنان چه تنها ملاحظه گردند، «وصف» خوانده میشوند.[۳۴]
۲-۲-۳. معنای صفت از نظر صدرالمتألهین
در نظام صدرایی، صفت دارای معنای عامی است که از شیء واجب یا ممکن انتزاع می گردد و بر آن حمل می شود؛ با این هدف که شیء را به تفصیل بشناساند. بنابراین زیادت و حمل چیزی بر ذات را صفت می نامند؛ خواه این زیادت تنها بر حسب مفهوم باشد و در مصداق، صفت با ذات، عینیت داشته باشد؛ یا بر حسب غیریّت در مفهوم و مصداق باشد؛ خواه در شیء مجرّد باشد یا در شیء مادّی محسوس، خواه صفت محسوس باشد یا معقول.[۳۵]
صفت در حقیقت از معنایی عام در موصوف خبر می دهد که موصوف و دیگران را که متصّف به آن صفت و شریک در آن ویژگی هستند، ممتاز می کند. برای مثال وقتی می گوییم: خداوند عالم است؛ علم، معنای عامّی است که می تواند بر خداوند و انسان اطلاق گردد؛ امّا باید به این نکته توجّه کرد که علم در انسان، زاید بر ذات است؛ امّا در خداوند، عینِ ذات است.[۳۶] نظر متکلمان و حکیمان الهی، آن است که اگرچه عقل به کنه حقیقت صفات الهی راهی ندارد، به وجهی قابل شناخت هستند و این مقدار معرفت که لازمه ی عبودیّت است؛ آدمی را بسنده است.[۳۷]
چنان که امام علی (علیه السّلام) می فرماید:
لم یطلع علی تحدید صفته و لا یحجبها عن واجب معرفته.[۳۸]
خدای تعالی، عقل های بشری را بر کرانه های صفاتش آگاه نکرد و از مقدار لازم معرفتش محجوب نساخته است.
در میان اقوال گوناگون، در مورد معناشناسی اوصاف الهی سخن درست، همان سخن صدرالمتألهین و حکیمانِ حکمت متعالیه است. صدرالمتألهین براساس اشتراک معنوی وجود و نظریه ی تشکیک وجود این مطلب را بیان می کند. او معتقد است که صفات الهی از حیث وجود شناسی، مقول به تشکیک خاصی[۳۹]و از نگاه معناشناسی، مشترک معنوی هستند که این معنا از اشتراک معنوی مبتنی بر تشکیک خاصی در وجود شناسی است؛ یعنی هر یک از صفات الهی مانند علم، قدرت، اراده، حیات و سایر صفات کمالی، مانند خود وجود، امری تشکیکی است که همه ی مراتب شدت و ضعف آن را این مفاهیم در بر می گیرد و این، همان اشتراک معنایی و تشکیک مصداقی است که روش توحیدی است.[۴۰]
۲-۳. فرق بین اسم و صفت
تعاریف لغوی که در مباحث قبل، در مورد اسم و صفت بیان گردید را می توان به معنای فرق بین اسم و صفت بیان کرد. در لغت عرب، اسم و صفت هر دو به معنای علامت و نشانه برای مسمّی و موصوف هستند؛ اما اسم شامل هر گونه علامت می شود، ولی صفت علامت خاصی است، علامت بودن آن مقید است؛ از این رو، میان اسم و صفت رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار است؛ یعنی هر صفتی، اسم است؛ اما هر اسمی، صفت نیست؛ مانند اعلام و اسم های خاص، مانند زید و بکر اسم هستند، ولی صفت نیستند؛ اما الفاظی که بیان گر وصف هستند هم اسم و هم صفت هستند، مانند عالم و علم.[۴۱]
۲-۳-۱. فرق بین اسم و صفت از نظر صدرالمتألهین
از نظر صدرالمتألهین، ذات عبارت است از؛ هویّت شی(هستی شی) و نحوه ی وجود خاص او که به واسطه ی آن، موجود می گردد و آن حقیقت ویژه ی اوست. پس برای هر هویّتی وجودی، صفات کلی ذاتی و عرضی است که تمامی مفهومات آن ها، به نحو اشتقاق بر آن هویّت صدق می کند. پس مشتقات، همان اسماء الهی اند که مبادی آن ها همان صفات الهی است. بنابراین فرق بین اسم وصفت در اعتبار عقلی، فرق بین مرکّب و بسیط در خارج است؛ چون مفهوم ذات در مفهوم اسم اعتبار گردیده، ولی داخل در صفت نیست؛ زیرا صفت یک امر عارضی است چون مقصود از صفت، معنایی است که حمل بر ذات نگردد و بدان عرض اطلاق می گردد. و مراد از اسم، معنایی است که بتوان آن را بر ذات حمل کرد که بدان عرضی اطلاق می گردد. از این رو، هر دو(اسم و صفت) در ذات متحّد و یکی هستند و در اعتبار، مغایرت و جدایی دارند همان گونه که در عرض و عرضی است.[۴۲]
الفرق بین الاسم و الصفه، کالفرق بین المرکب و البسیط بوجه، فإن الاسم کالأبیض و الصفه کالبیاض و الفرق بین العرضی و العرض عند محققی أهل النظر، أن المأخوذ «لا بشرط شیء» هو العرضی و المأخوذ «بشرط لا شیء» هو العرض، فالمسمى قد یکون واحدا و الأسماء کثیره و هی محمولات عقلیه و لیس المراد بها الألفاظ، لأنها غیر محموله حملا اتحادیا، و هذه الألفاظ التی هی بإزائها أسماء الأسماء عندهم، و أما تلک المحمولات فهی بالحقیقه علامات و معرفات للذات الموسومه بها.[۴۳]