مقدمه
۱-۱-مسأله تحقیق
در تعریف معرفت شناسی می توانیم بگوییم که بخشی از فلسفه است که در آن به بررسی حقیقت و ماهیت علم، محدودیت ها، شرایط، منابع و اعتبار شناخت پرداخته
می شود. موضوع معرفت همان معروف یا معلوم است و هدف از آن کشف حقیقت و رسیدن به شناخت یقینی یا برخی مقاصد عملی است. منظور از معرفت و شناخت در این جا معنایی عام و گسترده است که شامل همه شناخت های بشری اعم از حضوری و حصولی می شود. بدین سان هر آنچه واژه معرفت و شناخت بر آن اطلاق گردد، در مباحث معرفت شناسی جای می گیرد. قلمرو معرفت شناسی را می توان بنیادی ترین معارف انسانی معرفی کرد.
مبحث معرفت از همان آغاز فلسفه وجود داشته است. نخستین بحث صریح درباره آن ها را باید در آثار افلاطون (۳۴۷-۴۲۷ ق.م) جست؛ اما عمدتا در دوران جدید از قرن هفدهم به بعد بود که در نتیجه آثار دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰) و لاک (۱۶۳۲-۱۷۰۴) همراه با ظهور علم جدید، معرفت شناسی جایگاهی کانونی در فلسفه پیدا کرد. (دانشور،۱۳۸۰: ۸)
فلاسفه اسلامی گرچه به طور مستقل از این زوایای معرفت سخن نگفته اند، ولی بسیاری از مباحث آن را به صورت پراکنده در فصول مختلف علم، منطق، فلسفه و عرفان مورد تحقیق قرار داده اند؛ اما معرفت شناسی بعنوان یک علم مستقل که دارای تالیفات ویژه و مستقلی باشد، از فراورده های روزگار ماست.
مولوی به عنوان یکی از بزرگترین عارفان اسلام، مباحث گران سنگی در مباحث علم و معرفت و حقیقت آن و بخصوص ابزار و منابع معرفت، در قالب های زیبایی چون شعر، داستان، حکایت و تمثیل دارد که جمع بندی و تجزیه و تحلیل آن از ارزش ویژه ای برخوردار است. بحث از معرفت شناسی مولوی، پژوهشی است در حکمت عرفانی مولوی در باب شناخت و مباحث پیرامون آن.
حوزه علم “معرفت شناسی” می تواند شامل تمام مباحث و مسائلی که از ابتدا در مورد علم یا شناخت مطرح بوده، تا مباحث و مسائل گسترده و بعضاً پراکنده جدید در این باب شود. بنابراین امروزه با توجه به گستره عظیم این علم، پرداختن به زوایای گوناگون آن و احصاء همه سر فصل ها و مسائل و بررسی آن ها در یکجا به خصوص در یک چنین نوشتاری ناممکن به نظر می رسد. پس کلیت عنوان تحقیق حاضر، به معنای گردآوری و بررسی مباحث و فروعات علم معرفت شناسی نیست؛ در عین حال به صورت جزئی نیز به بخشی از آن پرداخته نشده است. بلکه سعی بر این بوده است که مبنا یا مبانی و اصول اهم، کلی و فراگیر معرفت شناسی در بینش مولوی مشخص شود. چرا که برای بحث منطقی درباره مسائل مختلف یک علم، باید قبلا پایه ها و مبانی آن علم روشن شده باشد.
سعی و کوشش تحقیقی این نوشته بیش از همه بر یافتن چگونگی روند پیشرفت مباحث به صورت گام به گام، منطقی و بدون پیش فرضِ اثبات نشده، بوده است. لذا نظم در اولویت بندی فصل ها و تلاش برای منسجم کردن منطقی مباحث به گونه ای که منطبق بر دیدگاه عارفانه مولوی باشد، ستون اصلی نوشتار حاضر است و از آنجا که هدف، جمع آوری ابیات و نوشته های مولوی حول ابواب مختلف معرفت شناسی نبوده است، به ذکر چند مصداق برای هر بخش اکتفا شده است.
درابتدا مروری کلی بر تاریخ مکتوب معرفت شناسی پیش رو قرار دارد، در اینجا قصد تطبیق، مقایسه و درگیر کردن نگرش های مختلف موجود را به صورت مستقیم با دیدگاه های مولوی نداشته ام، اما در عین حال برای نشان دادن جایگاه، ارزش و استحکام بینش جلال الدین، لاجرم نیاز به دانستن مسیر کلی طی شده تا به امروز و طرح مسائل و چالش های اصلی این علم است. بنابراین به خاطر اهمیتی که این بخش در نمایاندن اندیشه مولوی و ظرفیت والای آن دارد، بخش نه چندان کوتاهی به آن اختصاص یافته است. فصل بعد، از اثبات خودِ علم و معرفت و رد شکاکیت آغاز شده است، سپس همراه با مبنای اولیه ای که شکاکیت را رد و ابطال می کند، علم و معرفت آغاز شده و بر اساس همین آغاز و بنیاد، فصل های بعدی در مبحث معرفت شکل می گیرد و ادامه می یابد. اهمیت وجود مبنا و پایه در علم به نحوی است که کل مباحث بعدی - شناخت نفس و شناخت عالَم، انواع و ابزار معرفت و … - در زیر سایه همان مبنا و به عبارت دیگر به صورت مبناگروانه، نظام و سامان می یابد. بخش آخر نیز به موانع معرفت اختصاص یافته است.
۱-۲- اهمیت و ضرورت تحقیق
معرفت شناسی از مباحث بسیار مهم امروز و از مهمترین رشته های فلسفی در قرن بیستم است که رشد آن از دیگر رشته های فلسفی بیشتر بوده است. این علم، تاثیرات عمیق و شگرفی در دیگر رشته ها داشته است و مبنای علوم انسانی و در نتیجه سبب شکل گیری علوم، فرهنگ و ارزش های نوینی شده است و این روند تا امروز ادامه دارد. می توان گفت هیچ سخنی نیست که نهایتا ریشه در معرفت شناسی نداشته باشد. لذا تحقیق در این زمینه حائز اهمیت است.
از سوی دیگر میراث فکری اندیشمندان گذشته در باب مسائل معرفت شناختی میراثی ارزشمند و قابل توجه و ارائه می باشد که لازم است به آن توجه کنیم و لااقل آن را نقطه آغاز کار خود قرار دهیم. یک نمونه از آن، آثار جلال الدین رومی است که مسائل پیرامون معرفت و شناخت به عنوان یکی از مباحث کلیدی بخصوص در مثنوی مطرح است. لذا با شناخت و درگیر کردن اندیشه های مولوی با مسائلی که در حوزه معرفت شناسی مطرح می شود،
می توان امکان و استعدادهای موجود در اندیشه مولوی را در این زمینه به فعلیت رساند.
و اما آنچه در اینجا مورد اهمیت واقع شده، انسجام عناوین بحث و ترتیب منطقی مباحث است. بنابراین در اینجا بجای بیان مسائل و موضوعات مختلف معرفت شناسی و بررسی آن ها از دید مولوی، همّ اصلی کار بر این قرار گرفته است که سیر آغاز تا انجامِ مشخص، هماهنگ، معقول و عارفانه وی در نگاهش به مساله معرفت تبیین شود. درعین حال ذکر عناوین بیشتر و بررسی آن ها و نیز جمع آوری همه ابیات و نوشته های مولوی در این باب در مرحله بعد،
می تواند به تکمیل این تحقیق کمک کند.
۱-۳-اهداف تحقیق
بررسی و تبیین ابعاد معرفت شناسی و مبانی آن
استخراج، طبقه بندی و شرح، تحلیل آراء معرفت شناختی مولوی
۱-۴-مروری بر تحقیقات پیشین
مباحث مربوط به معرفت شناسی مولوی در شروح و تفاسیر مختلفی که از آثار او بخصوص مثنوی معنوی به عمل آمده است، به طور پراکنده مطرح شده است. از جمله شرح هایی که بر مثنوی نگاشته شده است، شرح علامه جعفری، ملا هادی سبزواری و بدیع الزمان فروزانفر را می توان نام برد.
دیگر آثار مربوطه:
فقیه، نظام الدین (۱۳۷۹). علم در دیوان مثنوی مولوی. شیراز: نوید شیراز.
جعفری، محمدتقی (۱۳۷۸). عقل در مثنوی. انتشارات کرامت.
کریمی لاریمی، رضا (۱۳۸۵). بررسی علم در مثنوی معنوی مولانا. دانشگاه پیام نور، واحد ساری.
فرخ پور، قاسم (۱۳۸۵). عقل در مثنوی مولانا. دانشگاه مازندران.
همچنین منابع، آثار و تحقیقاتی که به طور کلی پیرامون معرفت شناسی عرفا و مبانی آن انجام شده است، می تواند پیش زمینه و راه گشایی برای شناخت مبانی معرفتی مولوی باشد.
۱-۵-روش تحقیق
روش تحقیق کتابخانه ای است. سپس از روش توصیفی – تحلیلی برای بررسی آراء مولوی استفاده می شود. با مطالعه آثار مولوی و شروح و تفاسیر مختلف بر آثار مولوی و دیگر منابع مربوطه به هدف تحقیق راه می یابیم.
۱-۶-سؤالات تحقیق
با توجه به بینش مولوی :
-
- آیا حصول معرفت امکان پذیر است؟
-
- آیا معارف و شناخت ها دارای پایه و بنیاد یقینی و خطا ناپذیر است؟ و اگر هست آن بنیاد چیست؟
-
- در فرض پاسخ مثبت به سوال قبل، شناخت های انسان چگونه بر پایه های یقینی بنا می شوند؟
-
- انواع شناخت و حدود و اعتبار آن ها تا کجاست؟
-
- موانع شناخت صحیح کدامند؟
۱-۷-فرضیات تحقیق
مولوی با رد سوفیسم و شکاکیت، معرفت را قابل حصول می داند؛ در عین حال معتقد است که آدمی نمی تواند حقیقت مطلق را درک کنند.
مولوی همچون فلاسفه اسلامی، در نظریه معرفت شناسی خود مبناگراست.
شناخت، اقسام گوناگون دارد: شناخت حسی، خیالی، عقلی (نظری و عملی)، شهودی و وحیانی که متناسب با ابزارهای مختلفی چون حواس پنج گانه، عقل و قلب حاصل می شود و هر یک با سطحی از واقعیت مواجه و در طول هم اند.
مولوی تمام مراتب شناخت را در حیطه خود معتبر می داند. آنچه را حواس از جهان خارج ادراک می کنند تنها به طور نسبی قابل پذیرفتن می داند و ادعای مطلق گرایانه حس را بی اعتبار می شمارد. عقل (نظری) جایگاه برتری نسبت به حس و خیال دارد و با قوانین و اصول کلی سروکار دارد؛ اما حقایق عالم محدود به دریافت های این نوع از معرفت نیست. شهود نیز یکی از منابع اولیه معرفت به حساب می آید که مرتبه بالاتری دارد. وحی بالاترین مرتبه ادراک است که مفید شناختی قطعی است.
عقل و وحی، هم به عنوان منبع معرفت، هم به عنوان معیار و هم منبع ارزش شناخت لحاظ می شوند؛ که نقش توجیه را در معرفت ایفا می کنند.
موانع معرفت دوگونه است: موانع نظری مانند انکار برخی از منابع شناخت و محدود کردن منابع و ابزار معرفت به نوع خاصی از آن. همچنین امور عملی مانند عدم تزکیه و تقوا، محبت دنیا و گناه که باعث تاریکی دل و روح می شود.
فصل دوم
مروری بر تاریخ معرفت شناسی
مقدمه
معرفت شناسی که نظریه معرفت نیز نامیده می شود، یکی از شاخه های فلسفه است که به زعم بسیاری از فلاسفه مقدم بر هستی شناسی و دیگر شاخه های فلسفه است؛ زیرا فلاسفه در پی آنند که چیزی را بدانند؛ اما خود “دانستن” چیست؟ مرزهای آن کجاست؟ انواع شناخت و ابزار آن چیست؟ … این گونه پرسش ها بر هر دانستن فلسفی مقدم اند.
۲-۱- منکران شناخت(شکاکان) و شناخت شناسان
معرفت شناسی، تاریخی به اندازه تاریخ آفرینش انسان و تفکر او دارد؛ چراکه هر شناختی که انسان به دست آورد، لاجرم در پس آن نظریه ای از معرفت قرار دارد؛ حتی اگر خود فرد بدان نپردازد. اختلاف عقاید و برداشت ها و شناخت ها از جهان نیز گواهی می دهد که صاحبان آن ها هر یک شناخت خود را به گونه ای متفاوت یافته اند؛ لذا نمی توان تاریخ دقیق برای آن ترسیم کرد. بی شک در هر دوره ای متفکرانی بزرگ وجود داشته اند که به دنبال شناخت و حقیقت هستی بوده اند و آراء مختلف وجود داشته که در تضارب با یکدیگر بوده اند.
اساس و بنیاد مسأله معرفت، واقعیت و حقیقت است و معرفت شناسی در واقع همان شناخت واقعیت و حقیقت است و اگر کسی واقعیتی را در عالم نپذیرد، پس شناختی را هم نپذیرفته است و از قلمرو بحث معرفت شناسی خارج می شود؛ اگرچه که خودِ این ادعای نپذیرفتن از طرف منکر معرفت، ناقض ادعایش است که در مباحث بعدی بدان پرداخته خواهد شد.
بنابراین ما نیز در ابتدا همین “واقعیت” را مبنای اولین تقسیم بندی در مکاتب معرفت شناسی قرار می دهیم:
-
- شک گرایان: مکتب هایی که امکان دستیابی به معرفت یقینی را انکار می کنند. شک گرایان خود به چند دسته تقسیم می شوند:
۱-۱- گروهی هستند که وجود هر گونه واقعیتی در عالم را مورد تردید قرار داده اند و در نتیجه دستیابی به هر گونه معرفتی را مورد تردید یا انکار دانسته اند. این افراطی ترین ادعایی است که شک گرایان دارند.
۱-۲- گروهی که تنها واقعیت را خود و فهم خود دانسته و ورای خود را مورد تردید یا انکار قرار داده اند.