مورد دیگری که در مطالعه اثر ترس و اضطراب بر وسواسی جبری راهگشا باشد. نقش عاطفه[۱۰۸] و هیجان[۱۰۹] است. تعدادی از مطالعات (مانند هارمون-جونز، سیگلمن[۱۱۰]، بولیگ[۱۱۱] و هارمون-جونز، ۲۰۰۳) نشان دادهاند که سیستمهای بازداری و فعالساز رفتاری با سیستم دو عاملی عاطفی در ارتباط هستند و تعامل میان سیستمهای مغزی-رفتاری و عاطفی نقش بسیار مهمی در پردازش اطلاعات به ویژه پردازش اطلاعات هیجانی دارند و تعیین کننده خلق افسرده و اضطرابی هستند. واتسون و تلگن[۱۱۲] (۱۹۸۵) با خلاصه نمودن مطالعات حوزه عاطفی الگوی دو عاملی عاطفه مثبت[۱۱۳] (PA) و عاطفهی منفی[۱۱۴] (NA) را ارائه دادند. عاطفهی مثبت بالا بر انرژی زیاد، تمرکز کامل و اشتغال لذتبخش و عاطفهی مثبت پایین بر غمگینی و رخوت دلالت دارد. ماهیت عاطفهی مثبت و بررسی پیشینه و ادبیات پژوهشی نشان میدهد که دلایلی برای ارتباط عاطفهی مثبت با نشانه های وسواسی جبری وجود ندارد اما با توجه به این که عاطفهی مثبت پایین با افسردگی در ارتباط است (واتسون و تلگن، ۱۹۸۵) سطوح پایین عاطفهی مثبت در این مطالعه مورد بررسی قرار میگیرد. از سوی دیگر عاطفهی منفی حالات خلقی ناخوشایندی مانند خشم، نفرت، بیزاری، گناه، ترس و عصبیت را شامل میشود. عاطفهی منفی پایین نیز با آرامش و راحتی همراه است، به نظر میرسد هیجان منفی در اختلالهای اضطرابی پایینتر از حد طبیعی است (ویدیگر[۱۱۵] و ترول، ۱۹۹۲). عنصر عاطفهی منفی در افسردگی اساسی، افسردهخویی و اختلال اضطراب منتشر نسبتاً بالا است (مانیکا[۱۱۶]، واتسون و کلارک، ۱۹۹۸) از سوی دیگر به نظر میرسد که سطوح رواننژندی، هیجان منفی و برونگرایی/ هیجان مثبت در اختلالهای اضطرابی و خلقی تک قطبی اندکی پایینتر از حد طبیعی باشد (ویدیگر و ترول، ۱۹۹۲). از سوی دیگر سطح پایین برونگرایی/ هیجان مثبت تا حدود زیادی در افسردگی اساسی و اضطراب اجتماعی دیده میشود(براون، چورپیتا و بارلو، ۱۹۹۸؛ کلارک و واتسون، ۱۹۹۱). اگرچه مطالعه مشخصی در مورد نقش عاطفهی منفی در نشانه های ابعادی وسواسی جبری صورت نگرفته است اما با توجه به ماهیت عاطفهی منفی و نیز به دلیل ارتباط آن با سیستمهای مغزی رفتاری و نیز نقش ان در اختلالات اضطرابی پرداختن به این عاطفه می تواند راهگشا باشد.
هدف از مطالعه حاضر بررسی اثرات ترس و اضطراب بر نشانگان ابعادی وسواسی جبری و ابعاد چهارگانهی این اختلال از طریق بررسی روابط ساختاری سیستمهای مغزی-رفتاری و نقش میانجیگرانهی سیستم های عاطفهی مثبت و منفی در نمونه های عادی است. سیستمجنگ/ گریز/ بهت و سیستم بازداری رفتاری با رویکرد هیم[۱۱۷]، فرگوسن[۱۱۸] و لورنس[۱۱۹] (۲۰۰۸ ) از طریق مقیاس سیستم فعالساز رفتاری/سیستم بازداری رفتاری(کارور[۱۲۰] و وایت[۱۲۱]، ۱۹۹۴) محاسبه میگردد. علاوه بر بررسی اثرات کل عاطفهی منفی به مطالعه تأثیر هر یک از عواطف زیربنایی آن هم پرداخته میشود.
۱-۳- اهمیت و ضرورت پژوهش
مطالعه حاضر در راستای سلسله مطالعه هایی است که از حدود ۲۰ سال پیش تاکنون در پی ارائه چارچوب و طبقهبندی کارآمدی از اختلالهای خلقی و اضطرابی هستند. اولین پایه های درمان یک اختلال، شناسایی علل زیربنایی آن است. طبقهبندی، فرصتی فراهم میآورد تا اختلالهایی که ریشههای مشترکی با هم دارند را بر اساس رویکردهای مشابهی مورد درمان قرار داد. اهمیت طبقهبندی ابعادی اختلالها تا آنجاست که واتسون(۲۰۰۵) شواهد ساختاری به دست آمده در مطالعه اضطراب و افسردگی را به عنوان دلیلی برای ویرایش پنجمین نسخه راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی (DSM-5) مطرح میسازد. یکی از اختلالهای شایع و ناتوان کننده که بر بسیاری از ابعاد زندگی فردی، اجتماعی و شغلی شخص تأثیراتی منفی دارد و به دلیل نامتجانس بودن به خوبی در چهارچوب طبقهبندیهای ابعادی جدید قرار نمیگیرد، اختلال وسواسی جبری است. درمان متداول مواجهه و جلوگیری از پاسخ اگر چه در انواعی از اختلال به خوبی عمل میکند اما در مورد انواع دیگر این اختلال کارآمدی کمتری دارد. چنانچه بتوان به پایه های سرشتی و زیربنایی این اختلال دست یافت مسیر درمان هموارتر خواهد گردید. پرداختن به این موضوع میتواند گامی در جهت پیشبرد اهداف جامعه روانشناسی و روانپزشکی در زمینهی طبقهبندی اختلالها باشد.
علیرغم تعدد مطالعه های انجام شده در این زمینه، هنوز نتیجه قابل قبولی برای صاحبنظران این حوزه حاصل نشده است. اهمیت مطالعه حاضر آن است که موضوع اختلال وسواسی جبری را از چندین بعد، متفاوت از مطالعه های پیشین بررسی میکند:
۱) در این مطالعه به جنبه زیستی و مکانیزمهای مغزی-رفتاری از منظر آخرین نظریه گری و مکناتان (۲۰۰۰) پرداخته میشود. در اکثر قریب به اتفاق مطالعه های قبلی در این زمینه از دیدگاه اول یا دوم این نظریه استفاده شده است؛ آزمون مورد استفاده برای بررسی دیدگاه گری و مکناتان(۲۰۰۰)، شیوه متفاوتی از نمرهگذاری را مورد استفاده قرار میدهد که بر خلاف شیوه های معمول، توانایی تفکیک دو سیستم بازداری رفتاری، که مسئول اضطراب است، و سیستم جنگ/ گریز/ بهت که در تجربه ترس درگیر است را دارست و از این رو اهمیت خاصی دارد. استفاده از سیستم نمرهگذاری به کار گرفته شده در این پژوهش به دلیل تفکیک سه سیستم مغزی رفتاری (سیستم فعالساز رفتاری، سیستم بازداری رفتاری و سیستم جنگ/ گریز/ بهت) از ویژگیهای بدیع مطالعه حاضر است.
۲) از سوی دیگر، عاطفه منفی به عنوان عامل مشترک در نظریه های ابعادی جدید، نقشی کلیدی و محوری را ایفا میکند. برای بررسی این متغیر در مطالعه حاضر از ابزار جدیدی استفاده میشود که علاوه بر پرداختن به دو عاطفه مثبت و منفی، امکان تفکیک عواطف سطوح پایینتر از جمله ترس، احساس گناه، غمگینی و خصومت را نیز فراهم میآورد. شاید مهمترین نکته در این بین، جداسازی هیجان ترس از سایر مؤلفههای عاطفه منفی باشد، ترسی که در بسیاری از نظریه ها از جمله نظریه گری(گری و مکناتان، ۲۰۰۰) متفاوت از اضطراب در نظر گرفته میشود.
۳) سومین اهمیت این پژوهش، استفاده از مدلی ابعادی برای ارزیابی وسواس فکری- عملی است. شیوهای که هم به نشانه های وسواسی جبری در گروه عادی میپردازد و هم امکان تفکیک دقیقتر چهار بعد وسواس را فراهم میآورد.
علیرغم این که سالهاست بر روی اختلال وسواس جبری پژوهش صورت گرفته است اما همواره این اختلال به صورت یک واحد بررسی شده اما ابعاد متفاوت و ناهمگن آن از جمله ابعاد آلودگی/ تمیزی، مسئولیت در برابر صدمه/ چک کردن، افکار ناخواسته/ افکار خنثی کننده و تقارن/ نظم و ترتیب به صورت جداگانه بررسی نشدهاند و مکانیزم های زیربنایی این ابعاد مورد ارزیابی قرار نگرفته است. در این پژوهش روابط ساختاری با سیستمهای مغزی رفتاری و عواطف مثبت و منفی مورد بررسی قرار میگیرد که بدیع بودن پژوهش را آشکار میسازد.
۱-۴- اهداف پژوهش
۱-۴-۱- هدف اصلی