فرضیه های پژوهش 9
متغیرهای پژوهش 9
تعاریف مفهومی و عملیاتی. 9
تعاریف مفهومی متغیرها. 9
تعاریف عملیاتی متغیرها. 10
فصل دوم (ادبیات و پیشینه ی پژوهش)
پیشگفتار. 13
اختلال افسردگی. 13
تعریف افسردگی. 18
انواع افسردگی. 20
نظریه های افسردگی. 25
جنسیت و افسردگی. 32
تفاوت های فردی و افسردگی. 34
تأثیر افسردگی بر ابعاد زندگی. 34
علائم افسردگی اساسی. 36
علل افسردگی 39
ویژگی ها و ابعاد تشخیصی اختلال افسردگی. 43
درمان افسردگی. 43
روان درمانی 44
روان درمانی از دیدگاه های مختلف 47
دارو درمانی. 48
شوک درمانی 50
شناختی درمانی . 50
درمان شناختی- رفتاری 51
فرایندهای درمان شناختی- رفتاری 56
راهبردها و فنون رویکرد شناختی- رفتاری 61
آموزش مثبت نگری. 66
احساس تنهایی. 67
سبب شناسی احساس تنهایی. 70
احساس تنهایی در بیماری های نوروتیک 72
خودکارآمدی. 74
تأثیر خودکارآمدی بر سلامت 76
عوامل مرتبط با احساس کارآمدی. 78
پیشینه ی پژوهشی. 79
پژوهش های انجام شده در داخل کشور. 79
پژوهش های انجام شده در خارج از کشور. 82
فصل سوم (روششناسی)
روش پژوهش 87
جامعه آماری، حجم نمونه و روش نمونه گیری 87
ابزارهای اندازه گیری 87
روش اجرای پژوهش. 89
روشهای تجزیه و تحلیل دادهها. 89
خلاصهی پروتکل درمانی. 89
فصل چهارم (تجزیه و تحلی داده ها)
مقدمه 94
یافته های توصیفی و جمعیت شناختی 95
تحلیل یافته های پژوهش. 100
فصل پنجم (بحث و نتیجه گیری)
مقدمه. 109
بحث و نتیجه گیری 111
محدودیت ها. 117
پیشنهادهای کاربردی. 118
پیشنهادها پژوهشی. 118
منابع فارسی. 120
منابع انگلیسی. 124
پیوست ها. 127
چکیدهی انگلیسی. 138
چکیده
افسردگی واژهای شناخته شده اما مسألهای چالش برانگیز در عرصه بهداشت روانی است. هدف پژوهش حاضر تعیین اثر گروه درمانی به شیوه شناختی– رفتاری بر احساس تنهایی و خود کارآمدی عمومی بیماران مبتلا به افسردگی اساسی بوده است روش پژوهش از نوع نیمه تجربی با طرح پیشآزمون- پسآزمون دو گروهی آزمایش و کنترل بود. جامعه آماری شامل کلیهی بیماران مبتلا به افسردگی اساسی بودند که در نیمه ی دوم سال 1393 به مراکز و کلینیک های درمانی و مشاوره ای شهر ماسال مراجعه کرده بودند. نمونه ی آماری پژوهش شامل دو گروه 15 نفری (15 نفر گروه آزمایش و 15 نفر گروه کنترل) بود که به طور داوطلبانه و به روش هدفمند انتخاب و به صورت تصادفی در دو گروه آزمایشی و کنترل جایگزین شدند. برای جمع آوری داده ها از مقیاس خود کارآمد عمومی(GSE-10 و پرسشنامه احساس تنهایی(دهشیری، 1387) استفاده شد. برای تحلیل داده های این پژوهش از آزمون تحلیل کوواریانس چند متغیری و تک متغیری استفاده گردید. یافته های پژوهش حاضر نشان داد که روش درمانی شناختی- رفتاری به شیوه ی گروهی بر افرایش خودکارآمدی عمومی و نیز کاهش احساس تنهایی بیماران با افسردگی اساسی مؤثر است(05/0>P). با توجه به شیوع بالا و هزینه های جانی و مالی اختلال افسردگی اساسی، این یافته که درمان شناختی- رفتاری به شیوهی گروهی، موجب بهبودی افراد مبتلایان به افسردگی اساسی از طریق افزایش خودکارآمدی عمومی و کاهش احساستنهایی میگردد، می تواند مورد استفادهی درمانگران و مشاوران در این گروه از بیماران قرار گیرد.
واژههای کلیدی: افسردگی اساسی، خودکارآمدی عمومی، احساس تنهایی
مقدمه
واقعیت این است که افسردگی، بیماری شایع عصر ماست و این بیماری نه فقط در جامعهی ایران بلکه در کشورهای مختلف جهان روندی فزاینده دارد. بیماری افسردگی با اینکه اختلالی شایع و آزار دهنده در سطح جامعه است، هنوز به عنوان یک برچسب نامطلوب در میان مردم شناخته میشود. به همین دلیل، گاهی افراد تمایل دارند احساس افسردگی را انکار کنند یا تنها به عوامل استرسزای محیط نسبت دهند. اختلال افسردگی با شیوع گستردهای با حدود 12-5 درصد در مردان و 25-10 درصد در زنان، به عنوان سرماخوردگی روانی از سالها پیش مورد توجه بوده است(سادوک و سادوک[1]، 2007، ص97). این در حالی است که آمار موجود حاکی از افزایش روزافزون مبتلایان به این بیماری است. در سبب شناسی این اختلال نیز از عوامل چندی یاد نموده اند که عوامل زیست شناختی، توارث و عوامل روانی و اجتماعی از آن جملهاند. متناسب با سبب شناسی این اختلال، شیوه های درمانی گوناگونی پیشنهاد شده است. زیرا افسردگی اگر درمان نشود یک بیماری ناتوان کننده و مزمن میشود که بهترین دوران عمر شخص را به هدر می دهد. اما در صورت درمان به موقع و صحیح می تواند از عواقب بعدی آن جلوگیری شود. یکی از این رویکردها؛ درمان شناختی- رفتاری است که از دههی 1970 برای درمان انواع بیماران افسرده مطرح شد و سودمندی آن در برخی از پژوهش ها تأیید گردیده است(به نقل از رنجبر و همکاران، 1389، ص300).
اغلب صاحب نظران براین باورند که اختلال افسردگی به دلیل اینکه از شیوع بالایی برخوردار است، روان درمانی فردی نمیتواند پاسخگوی این مشکل باشد(مهرابی و همکاران، 1383، ص7). از این رو، گروه درمانی شناختی- رفتاری که از نظر هزینه و مدت درمان با صرفه تر است، جایگزین مناسبی در روان درمانی فردی گردیده است. همچنین، به تجربه اثبات شده است که گروه درمانی در بیشتر اختلالات روانی مؤثر بوده است. به این دلیل که فرد در گروه، نحوه ی برخورد خود را با اجتماع میبیند و این امر باعث رشد بینش و بصیرت او می شود. ضمن اینکه تجارب جدیدی را برای برقراری ارتباط با دیگران آموخته، و ضمن آشنایی با افراد جدید، احساس قدرت می کند و اعتماد به نفس وی بالا میرود(عظیمی و همکاران، 1382، ص 54).
در همین راستا، مؤلفه های شناختی متعددی از جمله احساس تنهایی و کارآمدی عمومی در تبیین اختلال افسردگی اساسی مطرح شده اند. از نظر محققان افراد افسرده دچار احساس تنهایی هستند و به دلیل عدم گرایش به فعالیت خاص، بیشتر فرصت های ارتباط اجتماعی را از دست میدهند(دیوریو ، 2003؛ ترجمه نجاریان، 1381). همچنین، این افراد به دلیل خودکارآمدی پایین، سطح تلاش و فعالیت و نیز موفقیت آنها تحتالشعاع قرار می گیرد(مایباک و مورفی ، 1995؛ به نقل از سعید و همکاران، 1390، ص18). به نظر میرسد که در فرایند درمان گروه درمانی شناختی- رفتاری، احساس تنهایی افراد افسرده، که گویای کاستی ها و کمبودهایی در برقراری پیوندهای عاطفی و اجتماعی در آنها می باشد، تخفیف پیدا می کند. و خودکارآمدی عمومی که در واقع اطمینان خاطری است که شخص درباره ی انجام یک فعالیت خاص احساس می کند، در این بیماران افزایش می یابد.
بیان مسأله
امروزه افسردگی واژهای شناخته شده اما مسالهای چالش برانگیز در عرصه ی بهداشت روانی است. اختلال افسردگی[2]؛ یکی از شایع ترین و ناتوان کننده ترین اختلال روانپزشکی است(بایلینگ و همکاران[3]، 2006؛ ترجمه خدایاری فرد و عابدینی، 1389، ص303) که در صورت عدم درمان، آسیبهای روانی و عوارض اجتماعی و اقتصادی بسیاری را برای این قبیل بیماران ایجاد میکند. از علایم اصلی افسردگی، خلق افسرده و فقدان علاقه و لذّت است. از میان انواع افسردگی ها، اختلال افسردگی اساسی[4]، از رایج ترین انواع افسردگی است که برحسب یک یا چند دوره ی افسردگی مشخص می شود. افسردگی اساسی در مقایسه با دیگر بیماری های پزشکی و اختلالهای روانی چهارمین علت سپری شدن عمر افراد همراه با بیماری است و پیش بینی می شود در سال 2020 دومین علت این مشکل باشد(مورای و لوپز، 1997). گزارش سازمان جهانی بهداشت[5] نیز حاکی از افزایش دامنهی شیوع افسردگی در میان ملل درحال رشد است(به نقل از اکبری، 1387، ص212). از طرفی، افراد مبتلا به اختلال افسردگی اساسی با مسائل و مشکلات فراوانی دست به گریبان هستند. فقدان احساس لذّت، گوشه گیری اجتماعی، عزت نفس پایین، ناتوانی در تمرکز حواس، تغییر در کارکردهای زیستی مانند خواب و اشتها و شکایت های جسمانی از جمله مواردی هستند که در اختلال افسردگی مشاهده می شوند(کاپلان، سادوک؛ ترجمه فرزین رضاعی، 1389، ص 87).
به رغم مشکلات فراوانی که افراد مبتلا به اختلال افسردگی با آن درگیر هستند، خوشبختانه در سال های اخیر روش های درمانی مختلفی برای درمان و بهبود افسردگی اساسی بکارگرفته شده است. به ویژه شواهد درحال رشدی وجود دارد که نشان دهنده ی کارآیی روش گروه درمانگری شناختی- رفتاری در بهبود اختلال های روانپزشکی از جمله افسردگی است. در روش شناختی- رفتاری به شیوه ی گروهی، هم قرارگرفتن فرد در گروه باعث افزایش آگاهی بیمار در باره ی خود، در اثر تعامل با سایر اعضا و دریافت بازخورد از آنها می شود، و هم به ارتقای مهارت های بین فردی، اجتماعی و انطباق افراد با محیط کمک می کند(اسپیرا و رید[6]، 2000).
همچنین، از آنجا که اختلال افسردگی می تواند برخاسته از افکار منفی و شناخت های معیوب باشد، امروزه روان درمانگران شناختی- رفتاری تأثیر باورها و تفکّرات فرد را در ایجاد انواع مسائل روان شناختی مهم می دانند. آنها معتقدند که بیشتر اختلال ها از جمله افسردگی، برآمده از شناختهای معیوب هستند، به این معنی که وقایع به خودی خود تعیین کننده احساسات ما نیستند، بلکه معانی که ما به آنها نسبت می دهیم، نقش تعیین کننده را دارند. در مورد اثر بخشی درمان افسردگی، در یک مطالعه ی فراتحلیلی، با مقایسه ی روش درمان شناختی– رفتاری و درمان های دیگر، نشان داده شد که با وجود مزیّت دارو درمانی به جهت هزینه کمتر و پاسخ سریع تر به علائم جسمانی و خلقی، درمان شناختی- رفتاری تأثیر عمیق تری بر ساختار شخصیت و نظام پردازش شناختی و هیجانی بیمار از خود باقی می گذارد(صولتی دهکردی، 1391، ص491).
از طرف دیگر، اختلال افسردگی منشأ هیجانات، افکار، و عملکرد جسمانی متعددی است که با درجات متفاوتی از احساسات گوناگون از جمله احساس تنهایی[7] همراه است(فریدونی و همکاران، 1391، ص99). احساستنهایی؛ تجربهای ذهنی و آزار دهنده است که گویای کاستیها و کمبودهایی در پیوندهای عاطفی و اجتماعی میان فردی است. چیره شدن بر احساس تنهایی بیآنکه تماس دائمی و منظمی با دیگران داشته باشیم کاری بسیار دشوار است. افراد دچار تنهایی، بیشتر فرصت ارتباط های اجتماعی را از دست میدهند، زیرا گرایشی به انجام این کار ندارند(دیوریو[8] ،2003؛ به نقل از عابدینی نسب، 1383). احساس تنهایی زمانی بوجود می آید که بین روابط اجتماعی موجود فرد، ناهمخوانی های زیادی وجود داشته باشند. پژوهشگران دو نوع احساس تنهایی را مشخص کرده اند: تنهایی اجتماعی[9] که در نتیجه ی احساس عدم عضویت در یک گروه و نداشتن فعالیت های مشترک با دیگران ایجاد می شود، و تنهایی عاطفی[10] که نتیجه ی دوری و طرد شدگی از سوی دیگران است. اگرچه تنهایی اجتماعی و عاطفی از نیازهای متفاوتی سرچشمه میگیرند، افراد تنها؛ چه تنهایی شان از نوع اجتماعی باشد یا عاطفی، از عزت نفس پایین رنج می برند و اغلب ناخشنود و افسرده هستند(کلنیکه[11]؛ ترجمه شهرام محمد خانی، 1391، ص178).
از بین متغیرهای شناختی دیگری که در تبیین اختلال افسردگی مطرح می باشد، خودکارآمدی[12] عمومی است. تحقیقات متعدد نشان داده اند که خودکارآمدی پایین با نشانه های افسردگی ارتباط دارد(پیربازاری و ملکی،1390، ص26). خودکارآمدی اساساً یک مفهوم مهم در نظریه ی شناخت- اجتماعی[13] بندورا[14] است و به مفهوم اعتقاد فرد به توانایی پاسخ دادن به یک موقعیت خاص است. به این معنی که، انتظارات کارآمدی، برانتخاب های افراد، امید، سطح تلاش و پایداری، مقاومت در برابر سختی ها و مشکلات و آسیب پذیری آنان به افسردگی تأثیر می گذارد. از دیدگاه نظریه پردازان شناختی- اجتماعی، کسانی که در برابر فشارهای روانی کارآمد هستند، احتمال آسیب پذیری شان در برابر فشارهای روانی و بدکارکردی اجتماعی کمتر است و برعکس(بندورا، 1995). در این زمینه، تحقیقات مختلف نشان داده است به کارگیری روش های شناختی- رفتاری قادر است عزت نفس و احساس کارآمدی بیماران روانی را تحت تأثیر قرار دهد. زیدنر و متیوز(2003) در پژوهش خود به این یافته رسیدند که افرادی که احساس کارآمدی آنها افزایش می بابد، با ثبات بوده و از سلامت جسمانی و روانی بیشتری نیز برخوردار میشوند. از آنجا که خودکارآمدی پایین با نشانه های افسردگی ارتباط دارد(پیربازاری و ملکی،1390، ص26). به همین دلیل، فرایندهای درمانهای شناختی- رفتاری با راهبردهای مرتبط با فعال سازی و احساس کارآمدی شروع می شود. از طرفی، در مدل درمانگری شناختی– رفتاری تجارب افراد افسرده به تشکیل فرضها یا طرحوارههایی درباره خویشتن و جهان میانجامد و طرحواره های فرضی بر سازمان بندی ادراکی و کنترل و ارزیابی رفتار تأثیر و منجر به افسردگی می گردند(هاوتون و همکاران، 1989؛ ترجمه قاسم زاده، 1383، ص226). بنابراین، با مرور پیشینهی نظری، اکنون این پرسش اساسی مطرح می گردد که آیا گروه درمانی شناختی– رفتاری به شیوهی گروهی برکاهش احساستنهایی و افزایش خودکارآمدی عمومی بیماران مبتلا به افسردگی اساسی مؤثر است؟
اهمیت و ضرورت پژوهش
یکی از مهم ترین نعمتها، نعمت تندرستی و سلامت است که می تواند در موفقّیت انسان عاملی مهم باشد. یک جامعه نیز، تنها زمانی قادر خواهد بود راه ترقّی و تکامل را طی کند که متشکل از افرادی سالم و بانشاط باشند. در این رابطه، اختلال افسردگی، یکی از مشکلات ناتوان کننده و رایجی است که حرکت پویا و با نشاط افراد را در زندگی سلب می کند. سیلیگمن(1992)، افسردگی را به عنوان سرماخوردگی روانی می شناسد. این تشبیه به خاطرشیوع فراوانی این اختلال روانی است. نماد بارز افسردگی، کاهش عزت فردی است. با توجه به وسعت میزان افسردگی در جامعه و اخباری که هر روز در رسانه های جمعی از افسردگی منتشر می شود، چنین استنباط میگردد که کار تحقیقی و پژوهش بیشتر در این حوزه، از اهمیت و ضرورت بسزایی برخوردار است.
یافته های پژوهشی نشان می دهد که حدود پنجاه درصد از بیمارانی که دچار نخستین دوره ی اختلال افسردگی اساسی هستند، پیش از آنکه دوره ی اول شناسایی شود، علایم چشمگیری از افسردگی داشته اند. نخستین دوره ی افسردگی در پنجاه درصد از بیماران، بیش از چهل سالگی روی میدهد، و اگر دیرتر شروع شود با فقدان سابقهی خانوادگی اختلالات خلقی، اختلال شخصیت ضد اجتماعی، و سوء مصرف الکل همراهی دارد. هرچند مطالعات نشان داده است که اثر بخشی شناخت درمانی با دارو درمانی مساوی است؛ اما در اکثر این مطالعات معلوم گردیده است که عوارض آن کمتر از دارو درمانی است؛ و در پیگیری، نتایجی بهتر از دارو درمانی داشته است(به نقل از قاسم زاده، 1383، ص230). در این زمینه، بک و همکاران(1979) توصیه می کنند که درمانهای متداول مانند بستری کردن و استفاده از دارو فقط در موارد بسیار شدید یعنی مواردی که خطر خودکشی در افراد افسرده بالا است، بکار رود.
منابع تحقیقی فراوان بر این نکته تأکید دارند که در افراد مبتلا به اختلال افسردگی اساسی، علاوه بر نشانه های بیعلاقگی، بیاشتهایی و بیخوابی، تغییرات روانی- حرکتی مانند بی قراری، ناتوانی در نشستن، به این طرف و آن طرف رفتن و به هم فشردن دست ها یا کندی مانند کندی گفتار و حرکات بدن نیز در افراد افسرده مشاهده میشود. همچنین، شخص ممکن است خستگی مداوم بدون فعالیت جسمانی را گزارش کند. احساس گناه و بی ارزشی در دوره ی افسردگی اساسی ممکن است شامل ارزیابی های منفی و غیر واقعی از ارزش خود یا اشتغال ذهنی با احساس گناه یا نشخوار ذهنی با شکست های جزیی گذشته باشد. این قبیل افراد رویدادهای معمولی و کم اهمیت روزمره را شواهدی دال بر کاستی های شخصی دانسته و رویدادها ر اسوء تفسیر می کنند. بسیاری از افراد افسرده نیز که در توانایی تفکّر، تمرکز، یا تصمیم گیری مشکل دارند، احتمال دارد به آسانی دچار حواس پرتی شوند یا مشکل حافظه داشته باشند. در اکثر موارد ممکن است افکار مربوط به مرگ، اندیشه هایی درباره ی خودکشی یا اقدام به خودکشی در این افراد وجود داشته باشد. اگرچه فراوانی، شدت و مهلک بودن این افکار نیز در نوسان است(کاپلان و سادوک، 2007، ص107).
به دلیل اهمیت اختلال افسردگی اساسی، امروزه در بین درمان های مطرح برای مقابله با آن، شناخت درمانی به صورت گروهی از اهمیت بیشتری برخوردار می باشد و به عنوان یک مداخله کم هزینه و کوتاه مدت به عنوان درمان انتخابی این اختلال به شمار می رود. از طریق شناخت درمانی، تفکر منطقی در فرد شکل می گیرد و به بیمار کمک می کند که با افکار خود به گونه ای متفاوت ارتباط برقرار کند و کنترل و آگاهی شناختی قابل انعطافی را گسترش دهد و به این باور برسد که همیشه برای دیدن چیزها بیش از یک راه وجود دارد. به ویژه، در گروه درمانگری شناختی- رفتاری، که فرد در گروه بدون ترس از تنبه و سرزنش شدن احساسات خود را می شناسد و بر اثر تعلق به گروه، امنیتی در خود احساس می کند. به این وسیله می تواند با نگرانی ها و مشکلاتش مواجه شود و به یافتن راه حل برای آنها بپردازد(ولز و پایاگرجی، 2004، ص25). از سویی، به دلیل اینکه تقریباً دو سوم بیماران افسرده به خودکشی میاندیشند و 10 تا 15 درصد آنها ا ز این طریق به زندگی خود خاتمه می دهند، اهمیت توجه به افسردگی به عنوان یکی از اختلالات مهم روان شناختی بیشتر آشکار می شود(سادوک و سادوک، 2003؛ به نقل از هاشمی و همکاران، 1389، ص86).