پندش ده و گو که نرم نرمک می بیز مـغز سـر کیقباد و چشم پرویز
(خیام، رباعیات، ص۱۴۲)
نمی توان از اشعار او حکم کرد که او واقعاً مرگ را نابودی انسان می دانسته است یا نه. خیام سراسر زندگی اش در مرگ اندیشی و تفکّر به سرنوشت انسان سپری شده است. او از خاک شدن می گوید تا انسان را متوجه زندگی و فرصت های آن کند. تا به انسان بگوید که قدر زندگی را بدار! چون فردا خاک کوزه ها می شوی!
بـرگیـر پیـاله و سـبو ای دلجوی خوش خوش بخرام گرد باغ و لب جوی
کاین چرخ بسی سروقدان مهروی صـد بـار پـیاله کـرد و صـد بـار سـبوی
(همان، ص۱۶۴)
خود همین اندیشۀ استحاله و خاک را انسان پنداشتن، جلوه هایی از تداوم خواهی یا آرزوی همیشگی بودن انسان است. خیام وقتی از خاک، لب و روی و دست و مغز انسان را می بیند، بیانگر اندوه او از مرگ است. کسی که از مرگ اندوهناک باشد یعنی دوستدار زندگی و بیمرگی است. خیام که این همه از مرگ اندوهناک و ناراحت و متحیّر است، نشان دهندۀ ترس او از نابودی و نیستی است.خیام اگر چه از تبدیل شدن انسان به ذرّات خاک صحبت می کند اما این مطلب دالّ بر بی اعتقادی او به حیات پس از مرگ نیست. باید دید که خیام انسان و جوهرۀ انسان را چه چیز می داند و انسان را چگونه تعریف می کند؛ ماهیّت انسان در نظر او چیست و چگونه است؟ قطعاً او انسان را تنها جسم و تن نمی داند:
از تن چو برفت جان پاک من و تو خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
آنـگه ز بـرای خـشت گـور دگران در کـالبدی کشند خاک من و تو
(همان، ص۱۵۷)
خیام با فلسفه و آراء فیلسوفان مشایی، از جمله ارسطو و ابن سینا و فارابی آشنا است، از طرف دیگر از علوم اسلامی و مباحث کلامی آگاه است و خود صاحب رسالات فلسفی می باشد.[۶۷] فلاسفۀ یونان و به تبع آنان فیلسوفان مشایی ایران، ابن سینا، اصالت انسان را در نفس(روح) او می دانستند. آنها معتقد بودند که بعد از مرگ آنچه از انسان نابود می شود جسم اوست؛ نه نفس. «فلاسفه نفس را جاویدان می دانستند»[۶۸]. خیام نیز که متأثر از فیلسوفان مشایی است، انسان را حداقل جسم صرف نمی داند، تا با مرگ نیست و نابود شود. شاید بتوان گفت که او نفس و جسم را جدا از هم نمی دانسته است. همانطور که ارسطو، روح را از بدن جداپذیر نمی دانست.[۶۹]
خیام، سرنوشت انسان را خاک شدن می داند. به همین خاطر است که او از مرگ انسان اظهار تأسّف و ناراحتی می کند. وقتی انسان به این می اندیشد که سرانجام او خاک شدن است بیشتر احساس دردمندی می کند. اما هدف خیام از بیان خاک شدن انسان و بردمیدن سبزه از خاک او، انکار قیامت و حیات دوبارۀ انسان نیست. اگر توجه شود، او از خاک شدن انسان برای متوجه ساختن افراد به ارزش عمر و دعوت به خوش گذراندن اوقات عمر و دوری گزیدن از غم و اندوه استفاده می کند. خیام از بیان این مطلب می خواهد نکته ای را گوشزد کند و آنهم ارزش زندگی است. چراکه مردن برای او پایان خوشی ها و فرصت هایی است که فرد می توانست از آنها نهایت بهره را برگیرد:
چـون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخیـز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه تست فردا همه از خاک تو بر خواهد رست
(خیام، رباعیات، ص۱۰۵)
اگر این سؤال مطرح شود که انسان از اینکه می داند نهایت او خاکی است که تبدیل به گل کوزه گری می شود، چه آگاهی هایی به دست می آورد؟ یا چه احساس هایی به او دست می دهد؟ اگر دقت کنیم خیام هرگاه از خاک شدن صحبت می کند در کنار آن به بهره گیری از اوقات زندگی و امکانات آن توصیه می کند. استدلال خیام برای «می خوردن» و «شادْ گذراندن عمر» این است که پایان آدمی خاکی است که سبزه از آن خواهد رُست. در نتیجه نمی توان به صرف اینکه او از خاک شدن انسان می گوید، بگوییم که او منکر قیامت است و انسان را همان جسم خاکی می داند و به روح اعتقاد ندارد. یکی از مسائلی که خیام در باب آن شکّ و تردید دارد، رستاخیز و زنده شدن دوبارۀ انسان در حیات دیگراست. البته شکّ و تردید او به منزلۀ انکار و رد نیست.
او بر خلاف عرفا صور ذهنی مرگ را تبدیل به زندگی و حیات دوباره نمی کند. او در مرگ اثری از زندگی نمی بیند، از این روست که اندوهناک است. برعکس عرفا که مرگ را زندگی یا منتهی به زندگی می دانند. خیام «از اینکه چرا و چگونه درخت زندگانی آدمی نشکفته، خشک شده، بزمین میفتد، تندرستی به بیماری و جوانی به پیری و زندگی بمرگ مبدّل می گردد و عزیزان سرانجام مشتی خاک می شوند»[۷۰] ناراحت و اندوهگین است.
مرگ و دعوت به شاد باشی و دم غنیمتی
عقیدۀ ما بر این است که محوری ترین مضامین رباعیات خیام متأثر از مرگ اندیشی است. یعنی «شادی گرایی و دعوت به لذتْ طلبی» و «اغتنام فرصت» و… هر یک به نحوی با مرگ مرتبطند. نخست بحث را با این سؤال مطرح می کنیم؟ خیام چگونه به این نتیجه می رسد که باید شاد زیست و شادی را از دست نداد؟ با طرح این سؤال بهتر می توان ارتباط مرگ اندیشی و دعوت به خوشگذرانی و شادباشی در اندیشۀ خیام را درک کرد. خیام از تجربۀ غم و اندوه ناشی از مرگ اندیشی است که به دم غنیمتی و بهره مندی از لذایذ و شادی ها آگاهی یافته است و بدان توصیه می کند. خیام در وضع و حالت مرگ اندیشی به تفسیر زندگی می پردازد، اول و آخر زندگی انسان را از ذهن می گذراند و همۀ جوانب و حالات زندگی انسان را می سنجد، سرانجام نتیجۀ درک و حاصل اندیشه های خود را در این توصیه که شاد باش و وقت را غنیمت دان، بیان می کند:
گر یک نفست ز زندگانی گذرد مگـذار کـه جـز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایۀ سودای جهان عمر است چنان کش گذرانی گذرد
(خیام، رباعیات، ص۱۳۱)
باید شادی گرایی و اغتنام فرصت و دعوت به خوشگذرانی خیام را متناسب و در ارتباط با مسئلۀ مرگ و مرگ اندیشی او بررسی و تفسیر کرد.مرگ زنگ خطریست برای انسان که مبادا فرصت بهره گیری از شادی ها را از دست دهد. خیام برای دعوت به خوشباشی و بهره مندی از داشته ها، با مرگ از هدر رفتن عمر هشدار می دهد:
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی مـا را نـدهد امان که آبی بخوریم
(همان، ص۱۴۷)
خیام از مرگ برای هشدار دادن استفاده می کند. هشدار به اینکه مبادا فرصت و عمر را از دست داد. چرا که «چون رفتی، رفتی» دیگر امکان بازگشت وجود ندارد. پس بهتر آنست که قدر وقت را بدانیم و از داشته ها و بهره های ممکن نهایت استفاده را ببریم:
می نوش در آبگینه با نالۀ چنگ زان پیش که آبگینه آید بر سنگ
(خیام، رباعیات، ص۱۴۶)
مرگ اندیشی خیام باعث شده است که او بیشتر به زندگی متمایلتر شود و نسبت به ارزش لحظه ها و وقت بهتر آگاهی پیدا کند. «بازگشت فکر خیام به لزوم اغتنام فرصتِ زندگی نیز از رهگذر اندیشۀ مرگ است»[۷۱]. انسان قدر وقت را زمانی می داند که بدان احتیاج داشته باشد و خود را در مرز گذشتن از آن بداند. یعنی در لحظۀ مرگ یا هنگام مرگ اندیشی و یادْ کردِ آن. خیام می گوید؛ وقتی انسان از آن طرف مرگ هیچ آگاهی و خبری ندارد که آیا هست یا نیست، پس لااقل نباید زندگی محدود را از دست داد. او مرگ را پایان شادی ها، خوشی ها، فرصت ها و بهره مندی ها می داند. به همین سبب است که پیوسته به اغتنام فرصت دعوت می کند و از فرارسیدن مرگ برحذر می دارد:
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست با لاله رخی اگر تو را فرصت هست
می نوش به خرمی که این چرخ کهن ناگـاه تـرا چـو خاک گرداند پسـت
(همان، ص۱۰۶)
بدترین غم انسان که شاید خیام آنرا از سر جهل و خیالات انسان می داند، غم فرداها خوردن، بویژه، فردای قیامت است. خیام به غم های انسان واقف است و در پی آن است که با شادی آنها را مداوا کند. اصولاً شادی برای زدودن غم و اندوه است. انسان برای نجات از غم و اندوه است که به شادی ها و اسباب و اعمال و مراسم شادی آور روی می آورد. به نظر خیام، شادی امروز را به خاطر غم و اندوه های فردا از دست دادن، عمل خردمندانه ای نیست. به همین جهت همواره به بهره گیری از لحظۀ اکنون توصیه می کند:
ایـن قافـلۀ عـمر عجب می گذرد دریاب شبی که با طرب می گـذرد
ساقی غم فردای قیامت چه خوری پیـش آر پیاله را که شب می گذرد
(همان، ص۱۲۴)
خیام غم خوردن انسان بخاطر قضای مرگ را نمی پسندد. چه در غم باشی، چه در شادی، مرگ یکی یکی همه را درمی نوردد. پس همان بهتر که در شادی وقت را بگذرانیم. خیام از تجربیات خود در مرگ اندیشی بدین نتیجه رسیده است که غم مرگ را خوردن بیهوده است. چرا که با غم خوردن های ما چیزی تغییر نمی کند و قضایی برگردانده نمی شود. چون بودنی ها همه بودست:
دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود غم خوردن بیهوده نمی دارد سود
پـر کـن قـدح مـی به کفم بر نه زود تا باز خورم که بودنی ها همه بود
(خیام، رباعیات، ص۱۲۸)
در این رباعی چندین نکته فهمیده می شود؛ یکی اینکه، مرگ و مرگ اندیشی غم زاست، یعنی باعث اندوه و یأس انسان می شود. دوم اینکه، مرگ از جمله قضاهاست که با اندوه و غم نمی توان از آن در امان ماند. سوم که شاید فلسفۀ شادی گرایی و خوشباشی خیام را بهتر نشان می دهد و علّت دعوت خیام به بهره گیری از داشته ها و لذّت ها را بیان می کند، قدح می ایست(نشانۀ شاد باشی ها و اغتنام فرصت) که برای زدودن اندوه و غم های ناشی از مرگ اندیشی انسان است. شادی و خوشی های خیام از سر ناچاری است. وقتی که برای خیام زندگی آغشته به درد و رنج است و در نظر او حاصل آدمی در این دنیا جز مشقت و سختی و جان دادن نیست، آیا برای انسان چاره ای جز شادی کردن و خوشباشی باقی می ماند؟ و آیا برای نجات از این همه رنج گزیری از شادی هست؟ شادی گرایی عملی برای فراموشی یاد مرگ است. خیام می داند که انسان در مرگْ اندیشی که مهمترین راز هستی اوست، به آگاهی یقینی دست نمی یابد. علاوه بر آن مرگ اندیشی تأثیرات منفی در روح و فکر انسان خواهد گذاشت. کسالت، خستگی، بی حوصلگی و یأس و ناامیدی که مرگ اندیشی در انسان بوجود می آورد، خیام را متوجه می سازد که بهترین عملکرد انسان، روی آوردن به شادی و خوشگذرانی است. تا از کابوس مرگ و هراس از آن نجات یابد. چون از یک طرف از اندیشیدن به مرگ هیچ آگاهیِ یقینی از سرنوشت خود بدست نمی آورد و از طرف دیگر نتایج تخریبی زیادی بر روحیۀ فرد خواهد گذاشت. بنابراین خیام به این نتیجه می رسد که بهترین کار فرد، بهره مندی از داشته ها و امکانات دنیوی است:
زان کوزۀ می که نیست در وی ضرری پر کن قدحی، بخور، به من ده دگری
زان پـیشتر ای صـنم که در رهگذری خـاک مـن و تو کوزه کند کوزه گری
(همان، ص۱۶۶)
توصیه به بهره مندی و کامجویی از نعمت های زندگی حاصل مرگ اندیشی خیام است. نکته ای که نباید از یاد برد این است که شاعران زمانی که از بی اعتباری دنیا، لزوم ترکِ آن و دم غنیمتی بحث می کنند، مرگ را از نظر گذرانده اند. آنها دنیا را با مرگ و در برابر آئینۀ مرگ توصیف می کنند. بنابراین باید به پیوستگی و ارتباط معنایی اغتنام فرصت و مرگ توجه کنیم و به دنبال کشف و یافتن ارتباط آن دو تأمل برآییم تا تأثیر مرگ بر دنیانگری شاعران برجسته تر جلوه کند. این مرگ است که خیام را متوجه لحظه های زود گذر و آنی می کند. تا به ارزش لحظه ها و دم غنیمتی پی ببرد. در خیام مضامین محوری را باید در ارتباط با هم معنی کرد و توضیح داد. دعوت به شادباشی و دم غنیمتی خیام همواره با انذار از مرگ همراه است:
با سروْ قدی تازه تر از خرمن گل از دست منه جام می و دامن گل
زان پیش که ناگه شود از باد اجل پیراهن عـمر ما چو پیـراهن گل
(خیام، رباعیات، ص۱۴۶)
خیام می داند که با ارزش ترین سرمایۀ انسان عمر اوست. عمر انسان وجود اوست. مرگ در زندگی انسان باعث شده است که عمر و زمان برای انسان ارزشمند و گرانبها جلوه کند:
گر یک نفست ز زندگانی گذرد مگـذار کـه جز به شـادمانی گـذرد
هشدار که سرمایۀ سودای جهان عمر است چنان کش گذرانی گذرد
پژوهش های انجام شده درباره :سیمای مرگ در شعر فارسی۹۰- فایل ۸