درتفسیر نمونه ذیل آیات این مطالب آمده است : در آیات گذشته بحثهایى پیرامون سرزنش کسانى که از غزوه تبوک خود دارى کرده بودند، به میان آمد، این دو آیه مورد بحث به عنوان یک قانون کلى و همگانى، بحث نهایى را روى این موضوع مىکند.نخست مىگوید:” مردم مدینه و بادیهنشینانى که در اطراف این شهر که مرکز و کانون اسلام است زندگى مىکنند حق ندارند، از رسول خدا ص تخلف جویند” (ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَهِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ). و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند” (وَ لا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ).چرا که او رهبر امت، و پیامبر خدا، و رمز بقاء و حیات ملت اسلام است، و تنها گذاردن او نه فقط پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم را به خطر مىافکند، بلکه آئین خدا و علاوه بر آن موجودیت و حیات خود مؤمنان را نیز در خطر جدى قرار خواهد داد.در واقع قرآن با بهره گرفتن از یک بیان عاطفى، همه افراد با ایمان را به ملازمت پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم و حمایت و دفاع از او در برابر مشکلات تشویق مىکند، مىگوید:جان شما از جان او عزیزتر، و حیات شما از حیات او با ارزشتر نیست آیا ایمانتان اجازه مىدهد او که پرارزشترین وجود انسانى است، و براى نجات و رهبرى شما مبعوث شده به خطر بیفتد، و شما سلامت طلبان براى حفظ جان خویش از فداکارى در راه او مضایقه کنید؟! مسلم است تاکید و تکیه روى مدینه و اطرافش به خاطر آن است که در آن روز کانون اسلام مدینه بود، و الا این حکم نه اختصاصى به مدینه و اطراف آن دارد و نه مخصوص پیامبر ص است.این وظیفه همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار است که رهبران خویش را همچون جان خویش، بلکه بیشتر گرامى دارند و در حفظ آنان بکوشند و آنها را در برابر حوادث سخت تنها نگذارند، چرا که خطر براى آنها خطر براى امت است. (مکارم شیرازی،۱۳۷۴، ج۸ ، ۱۸۶)
در تفسیر نور نیزاین تعبیر مورد اشاره قرار گرفته است :اطاعت بىچون و چرا از پیامبر لازم است و کسى حقّ تخلّف از فرمانِ حکومتى رسول خدا صلى الله علیه و آله را ندارد. ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَهِ … أَنْ یَتَخَلَّفُوا (قرائتی،۱۳۸۳ ،ج۳ ، ۵۱۹)
الف – ۱-۴ ) سوره نور – آیه ۵۱ : إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنینَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون.
سخن مؤمنان، هنگامى که بسوى خدا و رسولش دعوت شوند تا میان آنان داورى کند، تنها این است که مىگویند: «شنیدیم و اطاعت کردیم!» و اینها همان رستگاران واقعى هستند.
در تفسیر المیزان ذیل این آیه آمده است : سیاق جمله” إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ” که کلمه” کان” در آن قید شده، و نیز وصف ایمان در کلمه” مؤمنین” دلالت دارد بر اینکه گفتن” شنیدیم و اطاعت کردیم” در پاسخ به دعوت به سوى خدا و رسول او، مقتضاى ایمان به خدا و رسول است، (چون کلمه” کان” و مؤمنین مىرساند که دارندگان صفت ایمان همواره چنین بودهاند)، آرى، مقتضاى اعتقاد قلبى بر پیروى آنچه خدا و رسول بدان حکم مىکنند همین است که دعوت به حکم خدا و رسول را لبیک بگویند، نه اینکه آن را رد کنند.بنا بر این مراد از جمله” إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ” دعوت بعضى از مردم است که به منازع خود پیشنهاد کردهاند:” بیا تا خدا و رسول را بین خود حکم قرار دهیم"، به دلیل اینکه جمله با لفظ” اذا” آغاز شده، و اگر این آیه درباره مورد خاصى نبود، بلکه مراد از آن دعوت عمومى خدا و رسول، و یا به عبارت دیگر حکم خدا به وجوب رجوع هر دو نفر متخاصم به حکم او و حکم رسول او بود، قهرا حکمى ابدى بود، دیگر جا نداشت به زمان- اذا- مقید شود.از اینجا روشن مىشود اینکه بعضى از مفسرین گفتهاند: فاعل” دعوا” که حذف شده همان خدا و رسول است و معناى آیه این است که وقتى خدا و رسول ایشان را مىخوانند چنین و چنان مىگویند صحیح نیست، بله، بالآخره مرجع دعوت باز به دعوت خدا و رسول است، ولى این حقیقت باعث نمىشود که ما کلمه” دعوا” را که صیغه مجهول است به” دعا” که صیغه معلوم است معنا کنیم.[بر خلاف منافقان، مؤمنان در برابر حکمیت و حکم خدا و رسول صلى اللَّه علیه و آله تسلیم بوده مىگویند: سَمِعْنا وَ أَطَعْنا … به هر حال آیه شریفه مىخواهد سخن مؤمنین را در هنگامى و یا در فرضى که دعوت مىشوند به پذیرفتن حکم خدا و رسول منحصر کند در یک کلام و آن این است که” سَمِعْنا وَ أَطَعْنا- چشم اطاعت مىکنیم” که معنایش سمع و طاعت دعوت الهى است، حال چه اینکه دعوت کننده را یکى از دو متخاصم به دیگرى فرض کنیم، و یا دعوت کننده را خدا و رسولش بدانیم، و یا بگوییم مقصود سمعا و طاعه در برابر دعوت خدا یا یکى از دو متخاصم نیست، بلکه مراد سمعا و طاعه در برابر حکم خدا و رسول است، هر چند که احتمال اخیر بعید است.حال که سخن مؤمنین در هنگام دعوت منحصر شد به” سَمِعْنا وَ أَطَعْنا” لازمه آن این است که مؤمنین در چنین هنگامى دعوت خدا را رد نکنند. پس اگر کسى رد کند معلوم مىشود مؤمن نیست، چون رد حکم خدا خروج از طور و حد ایمان است، هم چنانکه جمله” بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ” هم به بیانى که گذشت آن را افاده مىکند پس آیه شریفه در مقام تعلیل اضراب در ذیل آیه قبلى است، که مىفرمود:” بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ".( طباطبایی،۱۳۷۴، ج۱۵ ، ۲۰۵)
تفسیر نمونه نیز می نویسد:در آیات گذشته عکس العمل منافقان تاریک دل را که در ظلمات متراکم و” بعضها فوق بعض” قرار داشتند، در برابر داورى خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم دیدیم که چگونه از داورى عدل پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم سر باز مىزدند گویى مىترسیدند خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم حق آنها را پایمال کند!.آیات مورد بحث نقطه مقابل آن یعنى بر خورد مؤمنان را با این داورى الهى تشریح مىکند و مىگوید:” هنگامى که مؤمنان براى داورى به سوى خدا و رسولش فرا خوانده شوند یک سخن بیشتر ندارند و آن این است که مىگویند شنیدیم و اطاعت کردیم” (إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا).چه تعبیر جالبى” سَمِعْنا وَ أَطَعْنا” (شنیدیم و اطاعت کردیم) کوتاه و پر معنى.جالب اینکه کلمه” انما” که براى حصر است مىگوید: آنها جز این سخنى ندارند و سر تا پایشان همین یک سخن است و راستى حقیقت ایمان نیز همین است و بس” سمعنا و اطعنا".کسى که خدا را عالم به همه چیز مىداند، و بى نیاز از هر کس، و رحیم و مهربان به همه بندگان، چگونه ممکن است داورى کسى را بر داورى او ترجیح دهد؟ و چگونه ممکن است عکس العملى جز شنیدن و اطاعت کردن در برابر فرمان و داوریهایش نشان دهد؟ و چه وسیله خوبى است براى پیروزى مؤمنان راستین و چه آزمون بزرگى؟! لذا در پایان آیه مىفرماید:” رستگاران واقعى آنها هستند” (وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
کسى که زمام خود را به دست خدا بسپارد، و او را حاکم و داور قرار دهد بدون شک در همه چیز پیروز است، چه در زندگى مادى و چه معنوى. (مکارم شیرازی،۱۳۷۴، ج۱۴ ، ۵۲۲)
در تفسیر نور نیز چنین آمده است : چهار آیهى قبل، برخورد منافقان نسبت به داورى پیامبر اسلام را ترسیم کرد و این آیه برخورد مؤمنان واقعى را مطرح مىکند، تا مردم در خود بنگرند که در برابر حکم خداوند از کدام دسته هستند.حرف و راه مؤمن در برابر حکم خدا و رسول، همیشه یکى است. «إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ»تسلیم در برابر حقّ، شیوه دائمى مؤمنان است. کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ … سَمِعْنا وَ أَطَعْناآنچه براى مؤمن مهم است، عمل به وظیفهى الهى و پذیرش حکم خدا و رسول است. (خواه به نفع او باشد یا به ضررش). «لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ»اطاعت مؤمنان از پیامبر، براساس تعبد به سخنان و دستورات اوست. (تقدیم «سَمِعْنا» بر «أَطَعْنا»)دیندارى، به هنگام اختلافات و قبول یا ردّ قضاوتهاى حقّ، معلوم مىشود.«سَمِعْنا وَ أَطَعْنا»( قرائتی،۱۳۸۳،ج۶ ، ۲۰۲)
الف - ۱- ۵ ) سوره مجادله – آیه۱۳ : أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ .
آیا ترسیدید فقیر شوید که از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى کردید؟! اکنون که این کار را نکردید و خداوند توبه شما را پذیرفت، نماز را برپا دارید و زکات را ادا کنید و خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید و (بدانید) خداوند از آنچه انجام مىدهید با خبر است!
در تفسیر المیزان مرحوم علامه طباطبایی می نویسد :منظور از جمله” وقتى با رسول نجوى مىکنید"،” وقتى مىخواهید با رسول نجوى کنید” است. مىفرماید: هر وقت خواستید با آن جناب گفتگوى سرى بکنید، قبل از آن صدقهاى بدهید.” ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ"- این جمله علت تشریع صدقه قبل از نجوى را بیان مىکند، نظیر جمله” وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ” «۱» که مطالب قبل خود را تعلیل مىکند. و در اینکه منظور از جمله مورد بحث خیر بودن و أطهر بودن براى نفوس و قلوب است، هیچ شکى نیست، و شاید وجهش این باشد که ثروتمندان از مسلمین زیاد با رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم نجوى مىکردند، و مىخواستند این را براى خود نوعى امتیاز و تقرب به رسول به حساب آورده، در برابر فقراء خود را از خصیصین رسول وانمود کنند، در نتیجه فقراء از این بابت ناراحت مىشدند، و دلهایشان مىشکست، لذا خداى تعالى به آنها دستور داد هر وقت خواستند با آن جناب در گوشى سخن بگویند، قبلا به فقراء صدقه دهند، که این عمل باعث مىشود اولا دلها به هم نزدیک شود و ثانیا حس رحمت و شفقت و مودت و پیوند دلها بیشتر گشته، کینهها و خشمهاى درونى زدوده گردد.
در کلمه” ذلک” التفاتى به کار رفته، چون قبلا خطاب به عموم مؤمنین بود، و در این کلمه خطاب را متوجه شخص رسول صلى الله علیه و آله وسلم کرد، و با این تغییر لحن، تجلیلى لطیف از آن جناب نمود، چون حکم صدق مربوط به نجواى با آن جناب بود، و اگر التفات را متوجه آن حضرت کند، افاده عنایت بیشترى نسبت به آن جناب مىکند.” فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ"- یعنى اگر چیزى نیافتید که آن را صدقه دهید، در این صورت تکلیف صدقه قبل از نجوى ساقط مىشود، و خداى تعالى به شما رخصت مىدهد که با آن جناب نجوى کنید، و از شما عفو کرد که او غفور و رحیم است. بنا بر این بیان، جمله” فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ” از باب به کار بردن سبب در جاى مسبب است، (زیرا مسبب که باید در آیه ذکر مىشد این بود که بفرماید:” فان لم تجدوا عفى اللَّه عنکم و غفر لکم و رحمکم” ولى مسبب را ذکر نکرد، سبب را که همان غفور و رحیم بودن خدا است ذکر نمود). بىنوایان مکلف بدان نیستند، هم چنان که همین معنا قرینه است بر اینکه منظور از وجوب در” فقدموا” وجوب صدقه بر توانگران است.” أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ …"این آیه شریفه حکم صدقه در آیه قبلى را نسخ کرده، و در ضمن عتاب شدیدى به اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم و مؤمنین فرموده که به خاطر ندادن صدقه به کلى از نجواى با رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم صرفنظر کردند، و به جز على بن ابى طالب احدى صدقه نداد و نجوى نکرد، و تنها آن جناب بود که ده نوبت صدقه داد و نجوى کرد. و به همین جهت این آیه نازل شد، و حکم صدقه را نسخ کرد.کلمه” اشفاق” به معناى ترس است، و جمله” أَنْ تُقَدِّمُوا” مفعول این کلمه است، و معناى آیه این است که: آیا ترسیدید صدقه دهید که نجوى را تعطیل کردید؟ احتمال هم دارد که مفعول کلمه مذکور حذف شده و تقدیر کلام” ء اشفقتم الفقر …” باشد، یعنى آیا از فقر ترسیدید که به خاطر صدقه ندادن نجوى نکردید.
بعضى از مفسرین (روح المعانى) گفتهاند: اگر کلمه” صدقه” را به صیغه جمع آورد و فرمود” صدقات” براى این است که ترس صحابه از یک بار صدقه دادن نبود، چون یک بار صدقه دادن کسى را فقیر نمىکند، بلکه ترسشان از دادن صدقات بسیار براى نجواهاى بسیار بوده.” فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ …"- یعنى حال که از عمل بدانچه مکلف شدید سر باز زدید، و خدا هم از این سرپیچی تان صرفنظر نموده، به عفو و مغفرت خود به شما رجوع نمود، اینک رجوع او را غنیمت شمرده در امتثال سایر تکالیفش چون نماز و روزه کوشش کنید.بنا بر این، جمله” وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ” دلالتى بر این معنا هم دارد که ترک نجوى به خاطر ندادن صدقه گناه بوده، چیزى که هست خداى تعالى ایشان را آمرزیده.در اینکه جمله” فَأَقِیمُوا الصَّلاهَ” را با آوردن حرف” فاء” بر سرش، متفرع کرد بر جمله” فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا …” دلالتى است بر اینکه حکم وجوب صدقه قبل از نجوى نسخ شده. در جمله” وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ” دلالتى هست بر عمومیت حکم اطاعت نسبت به این تکلیف و سایر تکالیف، و اینکه اطاعت به طور مطلق واجب است. و در جمله” وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ” نوعى تشدید هست که حکم وجوب اطاعت خدا و رسول را تاکید مىکند.(طباطبایی،۱۳۷۴، ج۱۹، ۳۲۸)
تفسیر نمونه در این باره می نویسد :فدر بخشى از آیات گذشته سخن از مساله نجوى بود آیات مورد بحث ادامه و تکمیلى است براى همان مطلب.نخست مىفرماید:” اى کسانى که ایمان آوردهاید هنگامى که مىخواهید با رسول خدا نجوى کنید پیش از آن صدقهاى در راه خدا بدهید” (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَهً).چنان که در شان نزول گفتیم این دستور به خاطر آن بود که گروهى از مردم مخصوصا از اغنیا مرتبا مزاحم پیامبر ص مىشدند و با او نجوى مىکردند، کارى که مایه اندوه دیگران، و یا کسب امتیاز بى دلیلى براى اینان بود، بعلاوه موجب تضییع اوقات گرانبهاى پیامبر ص مىشد، حکم فوق نازل گشت و آزمونى بود براى آنها و نیز کمکى به مستمندان و وسیله مؤثرى براى کم شدن این مزاحمتها.سپس مىافزاید:” این براى شما بهتر و پاکیزهتر است” (ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ).اما” خیر” بودن این صدقه هم براى متمکنان بود، زیرا موجب ثوابى مىشد، و هم براى نیازمندان، چرا که وسیله کمکى به آنها محسوب مىگشت.و اما” اطهر” بودنش از این نظر بود که قلوب اغنیا را از حب مال مىشست، و قلوب نیازمندان را از کینه و ناراحتى، زیرا هنگامى که نجوى از صورت مجانى در مىآید و نیاز به دادن صدقهاى داشت طبعا کمتر مىشد همان گونهاى که شد و این یک نوع پاکیزگى براى محیط فکرى و اجتماعى مسلمانان بود.ولى از آنجا که اگر وجوب صدقه قبل از نجوى عمومیت مىداشت فقرا از طرح مسائل مهم یا نیازهاى خود در برابر پیامبر ص به صورت نجوى محروم مىشدند، در ذیل آیه حکم صدقه را از این گروه برداشته مىفرماید: اگر توانایى نداشته باشید خداوند غفور و رحیم است. (فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ).و به این ترتیب آنها که تمکن مالى داشتند دادن صدقه قبل از نجوى براى آنان واجب بود، و آنها که نداشتند بدون آن مىتوانستند با پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم نجوى کنند.جالب اینکه دستور فوق تاثیر عجیبى گذاشت و آزمون جالبى شد و همگى جز یک نفر از دادن صدقه و نجوى خوددارى کردند، و او امیر مؤمنان على علیه السلام بود اینجا بود که آنچه لازم بود روشن شود شد و آنچه باید مسلمانان از این دستور بفهمند و درس گیرند گرفتند، لذا آیه بعد نازل گردید و این حکم را نسخ کرد و فرمود:” آیا ترسیدید فقیر شوید که از دادن صدقه قبل از نجوى خوددارى کردید"؟! (أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ).معلوم مىشود حب مال در دل شما از علاقه به نجواى پیامبر ص بیشتر است، و نیز معلوم مىشود در این نجواها غالبا مسائل حیاتى مطرح نمىشد، و گرنه چه مانعى داشت که این گروه قبل از نجوى صدقهاى مىدادند و نجوى مىکردند، به خصوص اینکه مقدار خاصى براى صدقه نیز تعیین نشده بود و مىتوانستند با مبلغ کمى این مشکل را حل کنند.سپس مىافزاید:” اکنون که این کار را نکردید، و خود به تقصیر خویشتن پى بردید و خداوند شما را بخشید، و توبه شما را پذیرفت، نماز را بر پا دارید و زکات را ادا کنید، و خدا و پیامبرش را اطاعت نمائید، و بدانید خداوند از آنچه انجام مىدهید با خبر است” (فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ).تعبیر به” توبه” نشان مىدهد که آنها در نجواهاى قبلى مرتکب گناهى شده بودند، خواه به خاطر تظاهر و ریا، و یا آزار پیامبر ص و یا ایذاء مؤمنان فقیر.گرچه در این آیه سخنى صریحا در باره جواز نجوى بعد از این ماجرا نیامده، ولى تعبیر آیه نشان مىدهد که حکم سابق برداشته شد.اما دعوت به اقامه نماز و اداء زکات و اطاعت خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم به خاطر اهمیت آن است و نیز اشارهاى است به اینکه اگر بعد از این نجوا مىکنید باید در مسیر اهداف بزرگ اسلامى و در طریق اطاعت از خدا و رسول صلی الله علیه وآله وسلم باشد.
سوالی که در اینجا پیش می آید این است که فلسفه تشریع و نسخ حکم صدقه قبل از نجوىچیست وچرا وجوب صدقه قبل از نجوى کردن با پیامبر ص تشریع شد و بعد از مدت کوتاهى نسخ گردید؟
پاسخ این سؤال را به خوبى مىتوان از قرائن موجود در آیه فوق و شان نزول آن به دست آورد، هدف آزمایشى بود، براى افراد پر ادعایى که از این طریق اظهار علاقه خاصى به پیامبر ص مىکردند، معلوم شد این اظهار علاقهها تنها در صورتى است که نجوى مجانى باشد، اما هنگامى که نیاز به بذل مقدارى مال داشت خاموش شدند.
از این گذشته، این حکم براى همیشه در مسلمانان اثر گذارد، و نشان داد تا ضرورتى نباشد نباید وقت گرانبهاى پیامبر ص و دیگر رهبران بزرگ اسلامى را با نجوى گرفت، و وسیله ناخشنودى مردم را فراهم ساخت، و در حقیقت کنترلى بود براى نجواها در آینده.بنابر این حکم مزبور از آغاز جنبه موقتى داشته، و پس از آنکه هدف آن تامین گردید نسخ شد، زیرا ادامه آن نیز مشکلى ایجاد مىکرد، چرا که گاه مسائل ضرورى پیش مىآمد که لازم بود به طور خصوصى با پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم در میان گذارده شود، چنانچه حکم صدقه باقى میماند اى بسا این ضرورتها از دست مىرفت، و افراد یا جامعه اسلامى زیان مىدیدند.به طور کلى در موارد نسخ، حکم همیشه از اول جنبه محدود و موقت داشته، هر چند مردم از این معنى احیانا آگاه نبوده و آن را همیشگى تصور مىکردند.
بدون شک على علیه السلام در زمره ثروتمندان اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نبود، زندگى ساده و زاهدانهاى داشت، با این حال براى احترام به این حکم الهى در همان مدت کوتاه چند بار صدقه داد و مسائل ضرورى را از طریق نجوى با پیامبر ص در میان نهاد، و چنان که گفتیم این مساله در میان مفسران و ارباب حدیث مسلم است.ولى بعضى با قبول این موضوع، اصرار دارند فضیلت بودن آن را انکار کنند.از جمله اینکه مىگویند اگر بزرگان صحابه اقدام به این کار نکردند نیازى به آن ندیدند، و یا وقت کافى نداشتند، یا فکر مىکردند مبادا باعث ناراحتى فقرا و وحشت اغنیا گردد! بنا بر این فضیلتى براى على علیه السلام محسوب یا موجب سلب فضیلتى از دیگران نمىگردد! ولى گویا آنها در متن آیه دوم دقت نکردهاند که خداوند به عنوان سرزنش مىفرماید: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ” آیا از فقر ترسیدید و بخل کردید که قبل از نجوى صدقهاى ندادید” و حتى در ذیل آیه تعبیر به توبه مىکند که ظاهرا ناظر به همین معنى است، از این تعبیر روشن مىشود که اقدام بر صدقه و نجوى با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم کار مطلوبى بوده است و گرنه سرزنش و توبه نداشت.بدون شک جمعى از اصحاب سرشناس پیامبر ص قبل از این ماجرا با پیامبر ص نجوى داشتند، (چون افراد عادى و دور افتاده کمتر اقدام به چنین کارى مىکردند) ولى همین صحابه معروف بعد از دستور صدقه از این کار خوددارى نمودند، تنها کسى که به این دستور احترام گذارد و جامه عمل به آن پوشانید على ع بود چه مىشود که ما ظاهر آیات و روایاتى که در این زمینه است و در کتب مختلف اسلامى نقل شده بپذیریم و با احتمالات ضعیف و بى اساس یک واقعیت را نادیده نگیریم، و با عبد اللَّه بن عمر که این فضیلت را همردیف با تزویج فاطمه ع و پرچمدارى روز فتح خیبر و برتر از” حمر النعم” قرار داده هم صدا شویم؟!( مکارم شیرازی،۱۳۷۴، ج۲۳ ، ۴۴۸تا۴۵۳)
تفسیر نور نیز نوشته است : در این آیه، برخى اصحاب پیامبر که به خاطر ترس از بذل مال، به هر اندازه که باشد گفتگو با رسول اللّه صلى الله علیه و آله را ترک کردند، مورد عتاب الهى قرار گرفته اند.همه اصحاب پیامبر اکرم مطیع او نبودند. «فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا» (آنان به فرمان صریح«فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَهً» عمل نکردند).از کسانى که نافرمانى مىکنند مأیوس نشوید و با آنان برخورد عادلانه داشته باشید. خداوند از کسانى اطاعت مىخواهد که در مورد فرمانى دیگر اطاعت نکردند. لَمْ تَفْعَلُوا … أَطِیعُوا اللَّهَ. دین، یک رابطه فردى و شخصى با خدا نیست، رسیدگى به فقرا و اطاعت از فرمانهاى حکومتى پیامبر نیز از احکام دینى است. «فَأَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» (قرائتی،۱۳۸۳، ج۹ ، ۵۱۹)
مرحوم” طبرسى در مجمع البیان در شان نزول این آیات چنین نقل کردهاند: جمعى از اغنیاء خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم مىآمدند و با او نجوى مىکردند (این کار علاوه بر این که وقت گرانبهاى پیغمبر ص را مىگرفت مایه نگرانى مستضعفین و موجب امتیازى براى اغنیاء بود) در اینجا خداوند نخستین آیات فوق را نازل کرد و به آنها دستور داد که قبل از نجوى کردن با پیامبر ص صدقهاى به مستمندان بپردازند، اغنیاء وقتى چنین دیدند از نجوى خوددارى کردند، آیه دوم نازل شد (و آنها را ملامت کرد و حکم آیه اول را نسخ نمود) و اجازه نجوى به همگان داد (ولى نجوى در مورد کار خیر و اطاعت پروردگار) (طبرسی،۱۳۷۲،جلد ۹ ، ۲۵۲)
سید محمود آلوسی رحمه الله علیه می نویسد :بعضى از مفسران نیز تصریح کردهاند که هدف گروهى از نجوى کنندگان این بود که از این راه برترى بر دیگران کسب کنند پیامبر ص هم روى بزرگوارى خاص خود در عین این که ناراحت بود از آنها ممانعت نمىکرد تا این که قرآن آنها را از این کار نهى نمود .(آلوسی،۱۴۱۵، جلد ۲۸ ، ۲۷)
غالب مفسران شیعه و اهل سنت نوشتهاند تنها کسى که به این آیه عمل کرد امیر مؤمنان على علیه السلام بود چنان که طبرسى در روایتى از خود حضرت نقل مىکند که فرمود:آیه من کتاب اللَّه لم یعمل بها احد قبلى، و لا یعمل بها احد بعدى کان لى دینار فصرفته بعشره دراهم فکنت اذا جئت الى النبى (ص) تصدقت بدرهم:آیهاى در قرآن است که احدى قبل از من و بعد از من به آن عمل نکرده و نخواهد کرد، من یک دینار داشتم آن را به ده درهم تبدیل کردم و هر زمان مىخواستم با رسول خدا ص نجوا کنم درهمى را صدقه مىدادم (الطبرى،۱۹۳۹،ج ۲۸ ، ۱۵)
همین مضمون را” شوکانى” از” عبد الرزاق” و” ابن المنذر” و” ابن ابى حاتم” و” ابن مردویه” نقل کرده است (تفسیر” البیان فى تفسیر القرآن” جلد ۱ صفحه ۳۷۵) سید قطب نیز این روایت را در فى ظلال القرآن جلد ۸ صفحه ۲۱ نقل کرده است. فخر رازى” نیز این حدیث را که تنها کسى که به آیه فوق عمل کردعلى ع بود از جمعى از محدثان از ابن عباس نقل کرده است (تفسیر فخر رازى جلد ۲۹ صفحه ۲۷۱)در” در المنثور” نیز روایات متعددى در ذیل آیات فوق در همین معنى آمده است (سیوطی،۱۴۰۴، ج ۶ ۱۸۵)
الف - ۱- ۶ ) سوره نور – آیه ۶۲ : إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم.
مؤمنان واقعى کسانى هستند که به خدا و رسولش ایمان آوردهاند و هنگامى که در کار مهمّى با او باشند، بىاجازه او جایى نمىروند؛ کسانى که از تو اجازه مىگیرند، براستى به خدا و پیامبرش ایمان آوردهاند! در این صورت، هر گاه براى بعضى کارهاى مهمّ خود از تو اجازه بخواهند، به هر یک از آنان که مىخواهى (و صلاح مىبینى) اجازه ده، و برایشان از خدا آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده و مهربان است.
تفسیرالمیزان در این باره آورده است:ذکر جمله” الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ” براى بیان مؤمنین با اینکه معناى کلمه مؤمنین روشن بود براى این بود که دلالت کند بر اتصافشان به حقیقت معناى ایمان، و معنایش این است که مؤمنین عبارتند از آنهایى که به خدا و رسولش ایمان حقیقى دارند، و به وحدانیت خدا و رسالت رسولش باور و اعتقاد قلبى دارند.به همین جهت دنبالش فرمود:” و چون با او بر سر امرى اجتماع و اتفاق مىکنند، نمىروند تا اجازه بگیرند” و مقصود از امر جامع امرى است که خود به خود مردم را دور هم جمع مىکند، تا درباره آن بیندیشند و مشورت کنند، و سپس تصمیم بگیرند، مانند جنگ و امثال آن. معناى آیه این است که چون با رسول او بر سر امرى از امور عمومى اجتماع مىکنند، پى کار خود نرفته و از آن جناب روى نمىگردانند، مگر بعد از آنکه کسب اجازه کرده باشند.چون چنین بود، دنبالش فرمود:” کسانى که از تو اجازه مىگیرند کسانى هستند که به خدا و رسولش ایمان دارند” و این در حقیقت به منزله عکس صدر آیه است، تا دلالت کند بر ملازمه و اینکه ایمان از کسب اجازه جدا نمىشود."فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ"- در این جمله خداى تعالى رسول گرامى خود را اختیار مىدهد که به هر کس خواست اجازه رفتن بدهد، و به هر کس خواست ندهد.وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ"- در این جمله رسول گرامى خود را دستور مىدهد تا به منظور دلخوش کردن آنان، و تا رحمتى باشد براى آنان، از خدا برایشان طلب مغفرت کند.(طباطبایی،۱۳۷۴، ج۱۵،۲۳۰)
در تفسیر قمى در ذیل جمله” إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ … حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ” فرمودهاند: این آیه درباره عدهاى نازل شد که هر وقت رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم ایشان را براى امرى از امور جمع مىکرد تا پى کارى یا جنگى که پیش آمده بود بفرستد، بدون اجازه او متفرق مىشدند، خداى تعالى ایشان را از این رفتار نهى فرمود . (قمى،۱۳۷۶، ج ۲ ، ۱۰۸)
هم چنین در تفسیر فی ظلال القرآن آمده :آیه در داستان جنگ خندق نازل گردید، در آن هنگام که پیامبر صلى الله علیه و آله با انبوه مسلمانان با سرعت مشغول کندن خندق در اطراف مدینه بودند گروهى از منافقین به ظاهر در صف آنها بودند ولى کمتر کار انجام مىدادند، و تا چشم مسلمانان را غافل مىدیدند بدون اجازه گرفتن از پیامبر صلى الله علیه و آله آهسته به خانههاى خود مىآمدند، اما هنگامى که مسلمانان راستین مشکلى پیدا مىکردند نزد پیامبر ص آمده اجازه مىخواستند و به محض اینکه کار خود را انجام مىدادند باز مىگشتند و به حفر خندق ادامه مىدادند، تا از این کار خیر و مهم عقب نمانند، آیه فوق گروه اول را مذمت و گروه دوم را ستایش مىکند.( ابن قطب بن ابراهیم شاذلی،۱۴۱۲،ج ۶ ، ۱۲۶)
تفسیرنمونه می نویسد : در چگونگى ارتباط این آیات با آیات قبل بعضى از مفسران از جمله مرحوم طبرسى در مجمع البیان و نویسنده تفسیر فى ظلال گفتهاند که چون در آیات گذشته بخشى از نحوه معاشرت افراد با دوستان و خویشاوندان مطرح شده بود، آیات مورد بحث کیفیت معاشرت مسلمانان را با پیشوایشان پیامبر مطرح نموده و لزوم انضباط را در برابر او تاکید مىکند، تا در همه چیز گوش به فرمان پیامبر ص باشند و در کارهاى مهم بدون ضرورت، و بدون اجازه او از جمعیت جدا نشوند.این احتمال نیز وجود دارد که در چند آیه قبل، سخن از لزوم اطاعتخدا و پیامبر ص در میان بود و یکى از شئون اطاعت آن است که بدون اذن و فرمان او کارى نکنند، لذا در آیات مورد بحث از این مطلب سخن مىگوید.به هر حال در نخستین آیه مىفرماید:” مؤمنان واقعى کسانى هستند که ایمان به خدا و رسولش آوردهاند و هنگامى که در کار مهمى که حضور جمعیت را ایجاب مىکند با او باشند، بدون اذن و اجازه او به جایى نمىروند.منظور از” امر جامع” هر کار مهمى است که اجتماع مردم در آن لازم است و تعاون و همکاریشان ضرورت دارد، خواه مساله مهم مشورتى باشد، خواه مطلبى پیرامون جهاد و مبارزه با دشمن، و خواه نماز جمعه در شرائط فوق العاده، و مانند آن، بنا بر این اگر مىبینیم بعضى از مفسران آن را به خصوص مشورت، یا خصوص مساله جهاد، یا خصوص نماز جمعه یا نماز عید تفسیر کردهاند باید گفت: بخشى از معنى آیه را منعکس ساختهاند، و شان نزولهاى گذشته نیز مصداقهایى از این حکم کلى هستند.در حقیقت این یک دستور انضباطى است که هیچ جمعیت و گروه متشکل و منسجم نمىتواند نسبت به آن بى اعتنا باشد، چرا که در این گونه مواقع گاهى حتى غیبت یک فرد گران تمام مىشود و به هدف نهایى آسیب مىرساند، مخصوصا اگر رئیس جمعیت، فرستاده پروردگار و پیامبر خدا و رهبر روحانى نافذ الامر باشد.توجه به این نکته نیز لازم است که منظور از اجازه گرفتن این نیست که هر کس کارى دارد یک اجازه صورى بگیرد و به دنبال کار خود برود، بلکه براستى اجازه گیرد، یعنى اگر رهبر، غیبت او را مضر تشخیص نداد، به او اجازه مىدهد و در غیر این صورت باید بماند و گاهى کار خصوصى خود را فداى هدف مهمتر کند.لذا در دنبال این جمله اضافه مىکند:” کسانى که از تو اجازه مىگیرند آنها براستى ایمان به خدا و رسولش آوردهاند” ایمانشان تنها با زبان نیست، بلکه با روح و جان مطیع فرمان تواند در این صورت هر گاه از تو براى بعضى از کارهاى مهم خود اجازه بخواهند به هر کس از آنها مىخواهى (و صلاح مىبینى) اجازه ده.روشن است که اینگونه افراد با ایمان با توجه به اینکه براى امر مهمى اجتماع کردهاند هرگز براى یک کار جزئى اجازه نمىطلبند، و منظور از” شانهم” در آیه کارهاى ضرورى و قابل اهمیت است. از سوى دیگر، خواست پیامبر ص مفهومش این نیست که بدون در نظر گرفتن جوانب امر و اثرات حضور و غیاب افراد اجازه دهد، بلکه این تعبیر براى آنست که دست رهبر باز باشد و در هر مورد ضرورت حضور افراد را احساس مىکند به آنها اجازه رفتن را ندهد. این دستور انضباطى مهم اسلامى مخصوص پیامبر و یارانش نبوده است بلکه در برابر تمام رهبران و پیشوایان الهى اعم از پیامبر و امام و علمایى که جانشین آنها هستند رعایت آن لازم است، چرا که مساله سرنوشت مسلمین و نظام جامعه اسلامى در آن مطرح مىباشد، و حتى علاوه بر دستور قرآن مجید، عقل و منطق نیز حاکم به آن است، زیرا اصولا هیچ تشکیلاتى بدون رعایت این اصل پا بر جا نمىماند، و مدیریت صحیح بدون آن امکان پذیر نیست.عجب اینکه بعضى از مفسران معروف اهل سنت این آیه را دلیل بر جواز اجتهاد و واگذارى حکم به راى مجتهد دانستهاند، ولى ناگفته پیدا است آن اجتهادى که در مباحث اصول و فقه مطرح است مربوط به احکام شرع است نه مربوط به موضوعات، اجتهاد در موضوعات قابل انکار نیست، هر فرمانده لشکر، هر رئیس اداره و هر سرپرست گروهى به هنگام تصمیمگیرى در مسائل اجرایى و موضوعات خارجى رأیش محترم است، این دلیل بر آن نیست که در احکام کلى شرع بتوان اجتهاد کرد و با مصلحتاندیشى، حکمى وضع یا حکمى را نفى نمود. (مکارم شیرازی،۱۳۷۴، ج۱۴ ، ۵۶۳تا۵۶۶)
حجه الاسلام قرائتی در تفسیر خود می نویسد رسول خدا صلى الله علیه و آله گروهى را براى کارى اعزام فرمود، ولى آنان به سراغ کارهاى شخصى خود رفتند، و این آیه در باره آنان نازل شد.این آیه در مورد مسلمانانى است که مشغول کندن خندق بودند و براى سرکشى به خانوادهى خود از پیامبر اجازه مىخواستند.اجازه گرفتن از رهبر، نشانهى ادب، تسلیم، قانونمندى، عشق به رهبر و نظم و نظام است. حضور در کنار رهبرى، براى حل مشکلات، نشانهى ایمان، و ترک آن نشانهى نفاق یا ضعف ایمان است. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ … کانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ. در مسائل تشکیلاتى، که بر اساس همفکرى و مشورت، تصمیم گرفته مىشود، خودمحورى و خودمختارى ممنوع است. «عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا».در زندگى اجتماعى، وجود رهبر و پیروى از او لازم است. «عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا» ایمان باید همراه با تسلیم و اطاعت از رهبرى باشد. «لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ» تصمیمگیرى نهایى با رهبر است. «لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ» (پیامبر در مسائل جامعه، بر مردم ولایت دارد). طرح مسائل شخصى در هنگام اشتغال به کارهاى عمومى، گرچه با اجازهباشد، زیبا نیست و باید عذرخواهى کرد. «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ»( قرائتی،۱۳۸۳، ج۶،۲۱۸ تا ۲۱۹)
الف - ۱- ۷ ) سوره حجرات – آیات ۱و ۲ : یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیم(۱)یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون.(۲)
اى کسانى که ایمان آوردهاید! (در هیچ کارى) بر (حکم) خدا و پیامبر او پیشى نگیرید و از خداوند پروا کنید، که خداوند شنوا و دانا است.(۱)اى کسانى که ایمان آوردهاید! صداى خود را فراتر از صداى پیامبر نکنید، و در برابر او بلند سخن مگویید (و داد و فریاد نزنید) آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مىکنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمىدانید!(۲)
درباره شآن نزول آیه اول در تفسیر قرطبی آمده است : پیامبر ص به هنگام حرکت به سوى” خیبر” مىخواست کسى را بجاى خود در” مدینه” نصب کند، عمر شخص دیگرى را پیشنهاد کرد آیه فوق نازل شد و دستور داد بر خدا و پیامبر پیشى مگیرید بعضى دیگر گفتهاند: جمعى از مسلمانان گاه گاه مىگفتند اگر چنین مطلبى در باره ما نازل مىشد بهتر بود، آیه فوق نازل گشت و گفت بر خدا و پیامبرش پیشى مگیرید (قرطبى،۱۴۱۹ جلد ۹ ،۶۱۲۱)
در صحیح بخاری شان نزولی که هم به آیه اول، و هم آیات بعد مربوط استآمده و آن اینکه: در سال نهم هجرت که” عام الوفود” بود (سالى که هیئتهاى گوناگونى از قبائل براى عرض اسلام یا عهد و قرار داد خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم آمدند) هنگامى که نمایندگان قبیله” بنى تمیم” خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم رسیدند ابو بکر به پیامبر ص پیشنهاد کرد که” قعقاع” (یکى از اشراف قبیله) امیر آنها گردد، و عمر پیشنهاد کرد،” اقرع بن حابس” (فرد دیگرى از آن قبیله) امیر شود، در اینجا ابو بکر به عمر گفت: مىخواستى با من مخالفت کنى؟عمر گفت: من هرگز قصد مخالفت نداشتم، در این موقع سر و صداى هر دو در محضر پیامبر ص بلند شد، آیات فوق نازل گشت، یعنى نه در کارها بر پیامبر ص پیشى گیرید، و نه در کنار خانه پیامبر ص سر و صدا راه بیندازید .( بخارى ،۱۴۱۰جزء ۶ ، ۱۷۲ در تفسیر سوره حجرات)
علامه طباطبایی رحمه الله علیه دیل این آیات می نویسد :شاهد بر اینکه مراد از” بین یدى” حکم است، این مىباشد که آیه شریفه را با جمله” یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا” آغاز، و با جمله” وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ” ختم کرده، که از ظاهر آن برمىآید مراد از” بین یدى” آن مقامى است که ارتباط به مؤمنین متقى دارد، به کسانى ارتباط دارد که هم به خدا و رسولش ایمان دارند، و هم از آن دو پروا. و آن مقام همان مقام حکم است که مؤمنین احکام اعتقادى و عملى خود را از آن مقام مىگیرند.با این تقریب روشن گردید که مراد از” لا تُقَدِّمُوا” هم این است که هیچ حکمى را بر حکم خدا و رسولش مقدم مدارید، حال یا مراد این است که قبل از گرفتن کلام و دستور خدا و رسول در باره حکم چیزى سخنى نگویید، و یا قبل از گرفتن دستور خدا عملى را انجام ندهید. لیکن از اینکه به دنبال کلام مىفرماید:” إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ- خدا شنوا و داناست” مثل اینکه برمىآید مراد تقدیم قول است، نه تقدیم فعل و نه اعم از آن دو، که هم شامل قول شود و هم فعل، و گر نه اگر مراد قول و فعل هر دو بود، مىفرمود:” ان اللَّه سمیع بصیر خدا نوا و بینا است” هم سخن شما را مىشنود، و هم عمل شما را مىبیند، هم چنان که در بسیارى از موارد که پاى فعل در کار است کلمه” بصیر” را آورده، مثلا مىفرماید:” وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ"( سوره حدید، آیه ۴). پس حاصل معناى آیه این شد: اى کسانى که ایمان آوردهاید، در جایى که خدا و رسول او حکمى دارند، شما حکم نکنید- یعنى حکمى نکنید مگر به حکم خدا و رسول او- و باید که همواره این خصیصه در شما باشد، که پیرو و گوش به فرمان خدا و رسول باشید.و لیکن از آنجایى که هر فعل و ترک فعلى که آدمى دارد، بدون حکم نمىتواند باشد.همچنین هر تصمیم و ارادهاى که نسبت به فعل و یا ترک فعلى دارد آن اراده نیز خالى از حکم نیست، در نتیجه مىتوان گفت که مؤمن نه تنها در فعل و ترک فعلش باید گوش به فرمان خدا باشد، بلکه در اراده و تصمیمش هم باید پیرو حکم خدا باشد. و نهى در آیه شریفه ما را نهى مىکند از اینکه هم به سخنى اقدام کنیم که از خدا و رسول نشنیدهایم و هم به فعلى و یا ترک فعلى اقدام کنیم که حکمش را از خدا و رسول نشنیدهایم، و هم نسبت به عملى اراده کنیم که حکم آن اراده را از خدا و رسولش نشنیدهایم. در نتیجه آیه شریفه نظیر و قریب المعنى با آیه” بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ” (سوره انبیاء، آیه ۲۷)مىشود که در باره اوصاف ملائکه مىفرماید: از کلام خدا سبقت نمىگیرند، و همواره به امر او عمل مىکنند. این اتباعى که در جمله” لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ” بدان دعوت مىکند، همان داخل شدن در ولایت خدا، و وقوف در موقف عبودیت، و سیر در آن مسیر است، به طورى که عبد در مرحله تشریع مشیت خود را تابع مشیت خدا کند، همانطور که در مرحله تکوین مشیتش تابعمشیت خدا است و خداى تعالى در آن باره فرموده:” وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ” (سوره انسان، آیه ۳۰)، و نیز فرموده:” وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ"(ـ سوره آل عمران، آیه ۶۸) و نیز فرموده:” وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ"( سوره جاثیه، آیه ۱) (ترجمه المیزان، ج۱۸، ۴۵۵تا۴۵۷)
در تفسیر مجمع البیان وجوه مختلف دیگری در معناى آیه اول گفته شده است:
۱-” تقدیم” در این آیه به معناى” تقدم” است، یعنى اگر کلمه” تقدیم” در جاهاى دیگر متعدى و به معناى جلو انداختن چیزیست، در اینجا به معناى تقدم و جلو افتادن است، و معناى آیه اینست که: از خدا و رسولش جلو نیفتید، و قبل از امر و نهى خدا و رسول امر و نهى نکنید، و قبل از دستور خدا و رسول هیچ کارى را فیصله ندهید. چه بسا گفته باشند که” تقدیم” در آیه به همان معناى معروف کلمه است، لیکن در اینجا با صرفنظر از متعلقاتش استعمال شده، مانند آیه” یُحْیِی وَ یُمِیتُ” (سوره حدید، آیه ۲)، که معنایش متعدى است، ولى کارى ندارد به اینکه چه کسى را زنده و چه کسى را مىمیراند، در نتیجه معنایش همان معناى تقدم مىشود، یعنى جلو قرار گرفتن چیزى از چیز دیگر. و چون لفظ آیه مطلق است تمامى انواع تقدم را مىگیرد: تقدم در سخن گفتن، تقدم در عمل، و حتى تقدم در راه رفتن، و تقدم در نشستن، و تقدم در عبادتهایى که وقت معین دارد، مثل نماز ظهر خواندن در قبل از ظهر، و تقدمهاى دیگر .
۲- مراد از آیه شریفه این است که مؤمنین را نهى کند از سخن گفتن قبل از رسول خدا، یعنى وقتى رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم در مجلس حاضر است و شخصى از آن جناب سؤالى مىکند، قبل از آنکه آن جناب پاسخ بگوید، شما در پاسخ گفتن جلو نیفتید.
۳- معناى آیه این است که: ما دام که خدا و رسول دستورى به شما ندادهاند، هیچ سخنى مگویید، و هیچ عملى انجام ندهید
۴- معناى آیه این است که: سخن خود را مقدم بر سخن رسول خدا مکنید، و عمل خود را مقدم بر عمل او نسازید، و به احدى اجازه ندهید جلوتر از او راه برود(طبرسی،۱۳۷۱، ج ۹ ، ۱۹۵)
تفسیر نمونه ذیل آیات مورد بحث می نویسد :منظور از مقدم نداشتن چیزى در برابر خدا و پیامبر پیشى نگرفتن بر آنها در کارها، و ترک عجله و شتاب در مقابل دستور خدا و پیامبر ص است.گرچه بعضى از مفسران خواستهاند مفهوم آیه را محدود کنند، و آن را منحصر به انجام عبادات قبل از وقت، یا سخن گفتن قبل از سخن پیامبر ص و امثال آن بدانند، ولى روشن است که آیه مفهوم وسیع و گستردهاى دارد و هر گونه پیشى گرفتن را در هر برنامهاى شامل مىشود مسئولیت انضباط” رهروان” در برابر” رهبران” آنهم یک رهبر بزرگ الهى ایجاب مىکند که در هیچ کار، و هیچ سخن و برنامه، بر آنها پیشى نگیرند، و شتاب و عجله نکنند.البته این بدان معنا نیست که اگر پیشنهاد یا مشورتى دارند در اختیار رهبر الهى نگذارند، بلکه منظور جلو افتادن و تصمیم گرفتن و انجام دادن پیش از تصویب آنها است حتى نباید در باره مسائل بیش از اندازه لازم سؤال و گفتگو کرد، باید گذاشت که رهبر خودش به موقع مسائل را مطرح کند آنهم رهبر معصوم که از چیزى غفلت نمىکند، و نیز اگر کسى سؤالى از او مىکند نباید دیگران پیشقدم شده، پاسخ سؤال را عجولانه بگویند، در حقیقت همه این معانى در مفهوم آیه جمع است.
جمله اول (لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ …) اشاره به این است که صدا را بلندتر از صداى پیامبر ص نکنید، که این خود یک نوع بى ادبى در محضر مبارک او است، پیامبر ص که جاى خود دارد این کار در برابر پدر و مادر و استاد و معلم نیز مخالف احترام و ادب است.اما جمله (لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ …) ممکن است تاکیدى بر همان معنى جمله اول باشد یا اشاره به مطلب تازهاى و آن ترک خطاب پیامبر ص با جمله” یا محمد” و تبدیل آن به” یا رسول اللَّه” است.اما جمعى از مفسران در تفاوت بین این دو جمله چنین گفتهاند: جمله اول، ناظر به زمانى است که مردم با پیامبر ص هم سخن مىشوند که نباید صداى خود را از صداى او برتر کنند، و جمله دوم مربوط به موقعى است که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم خاموش است و در محضرش سخن مىگویند، در این حالت نیز نباید صدا را زیاد بلند کنند.جمع میان این معنى و معنى سابق نیز مانعى ندارد و با شان نزول آیه نیز سازگار است. و به هر حال ظاهر آیه بیشتر این است که دو مطلب متفاوت را بیان مىکند.بدیهى است اگر اینگونه اعمال به قصد توهین به مقام شامخ نبوت باشد موجب کفر است و بدون آن ایذاء و گناه.در صورت اول علت حبط و نابودى اعمال روشن است، زیرا کفر علت حبط (از میان رفتن ثواب عمل نیک) مىشود.در صورت دوم نیز مانعى ندارد که چنین عمل زشتى باعث نابودى ثواب بسیارى از اعمال گردد، و ما سابقا در بحث” حبط” گفتهایم که نابود شدن ثواب بعضى از اعمال به خاطر بعضى از گناهان خاص، بى مانع است، همانگونه که نابود شدن اثر بعضى از گناهان به وسیله اعمال صالح نیز قطعى است، و دلائل فراوانى در آیات قرآن یا روایات اسلامى بر این معنى وجود دارد، هر چند این معنى به صورت یک قانون کلى در همه” حسنات” و” سیئات” ثابت نشده است، اما در مورد بعضى از” حسنات” و” سیئات” مهم، دلائلى نقلى وجود دارد و دلیلى هم از عقل بر خلاف آن نیست .
مساله مدیریت و فرماندهى بدون رعایت انضباط هرگز به سامان نمىرسد و اگر بخواهند کسانى که تحت پوشش مدیریت و رهبرى قرار دارند به طور خودسرانه عمل کنند شیرازه کارها به هم مىریزد، هر قدر هم رهبر و فرمانده لایق و شایسته باشند.بسیارى از شکستها و ناکامیها که دامنگیر جمعیتها و گروهها و لشکرها شده از همین رهگذر بوده است، و مسلمانان نیز طعم تلخ تخلف از این دستور را بارها در زمان پیامبر ص یا بعد از او چشیدهاند که روشنترین آنها داستان شکست احد به خاطر بى انضباطى گروه اندکى از جنگجویان بود.قرآن مجید این مساله فوق العاده مهم را در عبارات کوتاه آیات فوق به صورت جامع و جالب مطرح ساخته، مىگوید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ.وسعت مفهوم آیه چنان که گفتیم به قدرى زیاد است که هر گونه” تقدم” و” تاخر” و گفتار و رفتار خودسرانه و خارج از دستور رهبرى را شامل مىشود.با اینحال در تاریخ زندگى پیامبر ص موارد زیادى دیده مىشود که افرادى بر فرمان او پیشى گرفتند، یا عقب افتادند و از اطاعت آن سرپیچى نمودند و مورد ملامت و سرزنش شدید قرار گرفتند، (تفسیر نمونه مکارم شیرازی،۱۳۷۴،ج۱۷،۱۳۶تا۱۳۸)
در تفسیر نور نیز آمده است : قرآن، موارد تقدّم و پیشى گرفتن بر پیامبر را بیان نکرده است تا شامل نهى از انواع پیشافتادنها در امور عقیدتى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و غیر آن در گفتار وکردار گردد.خداوند از تقدّم بر رهبر جامعه اسلامى به شدّت نهى نموده است، زیرا کسى که در کارهایش از خدا و پیامبر پیشى مىگیرد، در مدیریّت نظام اسلامى خلل وارد کرده و جامعه را به هرج ومرج مىکشاند و در حقیقت نظام قانونگذارى را بازیچه تمایلات خود قرار مىدهد.عمل به این آیه، جلوى بسیارى از خطاها را مىگیرد. زیرا گاهى خواستهى مردم، پیروى انسان از حدس و تخمین یا میل به ابتکار ونوآورى و یا قضاوت عجولانه و یا گمان آزاداندیشى، انسان را وادار به گفتن، نوشتن و یا گرفتن تصمیماتى مىکند که ناخودآگاه از خواستهى خدا و رسول جلو مىافتد. همان گونه که گروهى به گمان عبادت، قاطعیّت، انقلابى بودن و زهد و ساده زیستى، از خدا و رسول پیشى گرفتند و به قول معروف کاسهى داغتر از آش شدند.پذیرش و عمل به آن دسته از آداب و عادات و رسوم اجتماعى و یا مقرّرات و قوانین بشرى که ریشه در قرآن و حدیث ندارد و برخاسته از عقل و فطرت نیست، نوعى پیش افتادن از خدا و رسول است. حرام کردنِ حلال خداوند و یا حلال کردن حرامها، نوعى پیشى گرفتن بر خدا و رسول است. لا تُقَدِّمُوا …هرگونه بدعت و جعل قانون در برابر قانون الهى ممنوع است. لا تُقَدِّمُوا …سرچشمهى قانون و رفتار ما باید قرآن و سنّت پیامبر صلى الله علیه و آله باشد. «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»حکم رسول، حکم خداست و بىاحترامى به او بىاحترامى به خداست. «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ».پیشى گرفتن از خدا و رسول، بىتقوایى است. لا تُقَدِّمُوا … وَ اتَّقُوابراى انجام تکالیف، دو اهرم ایمان و تقوا لازم است. آمَنُوا … وَ اتَّقُوا.التزام عملى باید همراه با تقواى درونى باشد. لا تُقَدِّمُوا … وَ اتَّقُوا اللَّهَ.کسانى که به خاطر سلیقههاى شخصى یا آداب اجتماعى، بر خدا و رسولش پیشى مىگیرند، از ایمان و تقوا دور شدهاند. لا تُقَدِّمُوا … وَ اتَّقُوا.تندروىهاى خود را توجیه نکنیم. لا تُقَدِّمُوا … إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
در آیه اول، از پیشىگرفتن بر رسول خدا و دستورات الهى در عمل نهى شد و در این آیه، از بلند کردن صدا در حضور پیامبر در گفتار و سخن گفتن. در آیهى ۶۳ سورهى نور نیز سفارش شده که پیامبر را مانند خود صدا نزنید، بلکه با احترام و مؤدّبانه نام ببرید.قرآن، حبط اعمال را، یک جا براى کفر و شرک آورده و یک جا براى بىادبى در محضر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، پس کیفر بىاحترامى به پیامبر، هموزن کیفر کفر و شرک است.در جملهى «أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ»، این نکته نهفته است که برخى اعمال آثار وضعى دارد و آن آثار وابسته به دانستن یا ندانستن ما نیست. مقام و موقعیّت افراد، در عمل آنان اثر دارد. (جسارت مؤمن نسبت به پیامبر، کیفر سنگینى دارد.) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا … أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ. (قرائتی،۱۳۸۳، ۱۵۴تا۱۱۶۴)
به چند نمونه تاریخى از پیشى گرفتن بر پیامبر که در تفاسیر و روایات آمده، توجّه کنیم:
-
- در عید قربان، گروهى قبل از پیامبر صلى الله علیه و آله قربانى کردند، به آنان گفته شد: «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»
- پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله گروهى را براى تبلیغ نزد کفّار فرستاد. کفّار نمایندگان پیامبر را کشتند و تنها سه نفر توانستند فرار کنند. این سه نفر در مسیر بازگشت دو نفر از کفّار قبیلهى بنىعامر را به انتقام کشته شدن دوستان خود کشتند، در حالى که آن دو نفر بىتقصیر بودند. قرآن آنان را به خاطر این عمل خودسرانه توبیخ کرد که چرا بدون دستور پیامبر دست به این عمل زدید؟ (زمخشری کشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۴، ۳۴۹تا۱۵۰)