یکی دیگر از نمادهای برجسته در فرهنگ سیاسی شیعه حکومت عدل علی(ع) می باشد. شیعه ارزش و حرمت ویژه ای برای دوران طلایی حکومت چند ساله حضرت علی(ع) قائل است و این تنها دوره آرمانی پس از پیامبر اکرم(ص) در تاریخ اسلام می باشد که آمال و اهداف مکتب شیعه(قسط و عدل) تا حد امکان به مرحله عمل در آمده، بدین جهت این دوره از حکومت امیرالمؤمنان(ع) به صورت نماد عدالتخواهی و دادگستری در حافظه تاریخ ثبت شده است؛ که دلیل آن، ویژگی های خاص امیرالمؤمنین(ع) می باشد. امام در بُعد سیاسی، مظهر پایبندی و تمسّک به اصول و صداقت و صراحت در عرصه سیاست و دفاع از حقوق محرومان است(هنری لطیف پور، پیشین، ص۹۰).
انحرافات اساسی از سیره پیامبر اکرم(ص) در دوران خلفا، موجب رواج شدید تبعیض و بی عدالتی و تبدیل شدن جامعه به دو قطب محروم و برخوردار و بروز شکاف عمیق طبقاتی شده بود. امام علی(ع) با توجه به شناخت عمیق و روشنی که از وضع حال و افق آینده داشت، زمام هدایت و اداره امور جامعه را در دست گرفت و به رغم همه فشارها و توطئه ها از ناحیه دشمنان و مصلحت اندیشی ها از ناحیه دوستان، بر موضع و پیمان خویش که همانا حرکت بر مسیر حق و عدل بود، پافشاری نمود و در نهایت به علت پافشاری بر همین سیره به شهادت رسید(همان).
با توجه به موارد فوق و نیز از آن روی که تأسیس و تحقق مدینه فاضله اسلامی یکی از مهمترین آرزوها و محرک های روح آرمان خواه شیعه در مسیر تاریخ بوده است می توان گفت، اگر چه دوره پنج ساله حکومت علی(ع) ممکن است مصداق تمام و کمال یک مدینه فاضله نباشد، اما بدون شک نزدیک ترین الگو و تجربه عینی یک حکومت و نظام مبتنی بر حق و عدل است که تاکنون در تاریخ شکل گرفته است، لذا همواره به عنوان نماد و نمونه یک نظام حکومتی کامل، الهام بخش ذهن و روح متلاطم شیعه در طول تاریخ پرفراز و فرود آن بوده است(همان، ص۹۰-۹۱).
گفتار سوم: فرهنگ سیاسی شیعه
۱- فرهنگ
الف) تعریف فرهنگ
فرهنگ از جمله مقولاتی است که در حوزه های مختلف علوم اجتماعی دارای تعاریف متفاوت است. واژه فرهنگ در زبان پهلوی از دو جزء (فر) و (هنگ) تشکیل شده است(فر) یا (فره) نمود الهی است که بر دل انسان تجلی می کند و مایه کمال و تعالی نفس است و (هنگ) به معنی برآوردن و جلوه گر ساختن است. با این توضیح فرهنگ تجلی کمال و تعالی در انسان و جامعه می باشد. در زبان های اروپایی “culture” به معنی پرورش و تعلیم و تربیت است. فرهنگ نمایشگر رفتارها و باورهای والا و جا افتاده جامعه است و شامل آدابی است که الگو و اسوه اعمال افراد در جمع است و روح هر جامعه ای را باز می نماید(کاظمی، پیشین، ص۳۵).
به عبارت دیگر فرهنگ عبارت است از مجموعه ای از آداب و رسوم، اخلاقیات، اعتقادات و ارزش هایی که از طریق جامعه پذیری از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود(عبدالعلی قوام، ۱۳۸۰، ص۷۰).
فرهنگ را نیز می توان مجموعه ارزش ها، هنجارها و نظام اعتقادات یک جامعه مشتمل بر سنت ها، آداب و رسوم و مذاهب، ایدئولوژی ها و تشریفات مذهبی، میراث و زبان و کلیه عادت ها یا دیدگاه های مشترک دیگر که ممکن است از این نوع مفاهیم مستثنی شده باشد، دانست(مونتی پالمر و دیگران، ۱۳۷۲، ص۹۹).
فرهنگ شامل تمامی عادات یک جامعه است. یا اگر جامعه را مجموعه افرادی سازمان یافته بدانیم که شیوه ی زندگی خاصی دارند، در این صورت فرهنگ یعنی شیوه زندگی. باربو در کتاب خود به نام جامعه، فرهنگ و شخصیت می نویسد؛ «بیشتر تعریف های فرهنگ بر دو نکته تأکید می گذارند: نخست عناصر فرهنگ، چه به صورت عادات اجتماعی جلوه گر شوند و چه به صورت روش زندگی یک جامعه تظاهر بیابند، دوم اثر انگیزاننده و هنجاری این عناصر بر رفتار فرد»(zevedei, 1971, p.75).
فرهنگ بزرگترین نیاز جامعه بشری و عامل اصلی پویایی، نشاط و تداوم حیات جوامع است. امروزه مباحث حوزه فرهنگ به عنوان مهمترین عامل در توسعه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و انسانی و اخلاقی در کانون توجه صاحب نظران، اندیشمندان و نخبگان قرار گرفته است. نقش مؤثر و بنیادی فرهنگ در کلیه عرصه های زیستی و فکری بشر چشم انداز جدیدی در حوزه های ذهنی و عینی ایجاد کرده است. فرهنگ بستر باز تعریف، بازیابی و تکامل همه توانایی ها، ارزش ها، هویت ها، باورها، هنجارها، سنت ها، اسطوره ها و نمادهای بشری است. فرهنگ روح همبستگی و تداوم حیات معنوی و وجدان عمومی یک ملت، قوم و سرزمین است(صالحی امیری، ۱۳۸۹، ص۷).
شاید مهمترین وجه تمایز زیستی جوامع انسانی و حیوانی را در عنصر فهم و فرهنگ باید جستجو کرد. فرهنگ و تمدن عامل غرور ملی، زنجیره تداوم حیات تاریخی و عامل بقای یک جامعه در شرایط حال بستر حیات معنوی و مادی جوامع و بشر در آینده است. فرهنگ، انسان ها و جوامع را به گذشته تاریخشان متصل و پویایی و تکامل حیات فعلی آن ها را تضمین می کند و چراغ روشنی بخش حرکت جوامع به سوی فضیلت ها، زیبایی ها، ارزش ها و هنجارهای انسجام بخش در آتیه خواهد بود. فرهنگ، حیات بخش و روح افزا است. فرهنگ خلق می کند، می آفریند و می میراند. حیات فرهنگی در گرو حرکت تکاملی آن است. فرهنگ غیر پویا و غیر مولد به سمت میرایی میل می کند(همان).
اساساً فرهنگ هر ملتی شناسنامه ملی آن است. در عصر جهانی شدن که همه مرزهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در نوردیده شده است، مباحث فرهنگی همچنان با حفظ جایگاه برجسته خود در کانون مباحث اندیشمندان و صاحب نظران قرار دارد(همان، ص۸).
بوس می گوید: «فرهنگ را می توان شامل رفتارهایی دانست که در میان گروهی از انسان ها مشترک است و از نسلی به نسلی و از جامعه ای به جامعه ای انتقال می پذیرد». تعریف رالف لینتن نیز جزء همین بخش به شمار می رود، بنا به تعریف او «فرهنگ ترکیبی از رفتار مکتسب است که به وسیله اعضا جامعه معینی از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود و میان افراد مشترک است»(وثوقی و نیک خلق، ۱۳۸۵، ص۱۱۴).
تعریف های هنجاری فرهنگ بر قواعد و راه و روش های زندگی متکی است. در این زمینه هرسکویتس می گوید: «فرهنگ، راه و روش زندگی یک قوم است. حال آنکه جامعه مجموعه سازمان یافته افرادی است که از یک راه و روش معین زندگی پیروی می کنند، به عبارت ساده تر جامعه مرکب از مردمان است و راه و روش و رفتار آنان فرهنگشان است»(همان، ص ۱۱۵).
نوع دیگر تعریف فرهنگ جنبه روانشناختی دارد که در آن برخی از محققان بر عادت تکیه دارند، مانند این تعریف از یانگ که می گوید: «فرهنگ صورت های رفتار عادتی مشترک در یک گروه اجتماعی یا جامعه است و از عوامل مادی و غیرمادی ساخته شده است. و برخی بر آموزش متکی است، مانند این تعریف از ویسلر: پدیده فرهنگی را می توان مجموعه پیچیده ای از فعالیت های آموخته گروه های بشری دانست»(همان).
در تعریف فرهنگ، تعابیر فراوانى وجود دارد. انسان شناسان کلاسیک، فرهنگ را در یک معناى وسیع، معادل سبک زندگى تعریف مى کنند؛ ولى جامعه شناسان، فرهنگ را مجموعه اى از اندیشه ها و ارزش ها مى دانند. در جاى دیگرى، فرهنگ مشخص کننده باورداشت ها، مسلک ها و اسطوره ها، یعنى صور ذهنى دسته جمعى یک اجتماع که به تعبیرى، عوامل روحى و روانى آن جامعه مى باشد، تعریف شده است. به بیان دیگر، فرهنگ عناصر زیادى را در سطوح مختلف از جمله: عقاید، عواطف، ارزش ها، هدف ها، کردارها، تمایلات و اندوخته ها را در بر مى گیرد. در جاى دیگر نیز آمده است که فرهنگ، مجموعه اى است از فضایل و هنرها و آداب و دانش ها و معارف و کلیه نیروهاى اخلاقى و روحى که بشر را از حالت بدوى و ابتدایى خارج ساخته و به سوى کمال معنوى سوق مى دهد(ماندگاری، ۱۳۷۹، ص۸۲).
هگل فرهنگ را نشانه رشد، کمال و ارتقاء جامعه انسانی به سطحی متعالی و دستیابی به آزادی و همچنین هویت یابی انسان می شمرد. فرهنگ مقوله ای است که به وجود انسان قوام می بخشد و او را در مرحله تکامل یافته تری تثبیت می کند. از نظر هگل، انسان در صورتی فرهنگی می شود که پا از دایره ضرورت ها و نیازها بیرون بگذارد و به جهان آزادی و کمال دست یابد(صالحی امیری، پیشین، ص۲۳).
ماکس وبر مفهوم فرهنگ را مفهوم ارزش می داند و می گوید: «فرهنگ از یک سلسله روش ها و زمینه ها متأثر است که آن روش ها و زمینه ها، افراد یک جامعه را به هم می پیوندد و در رفتار، کردار و روابط اجتماعی آن ها منعکس می شود. ولی برای درک این تعریف باید به وابستگی عمیق ارزش ها و سمبل ها و به تغییرات مادی و نتایجی که این ارزش ها و سمبل ها به دنبال می آورند و یا خود از آن زاده می شوند، توجه کرد»(همان، ص۲۳-۲۴).
مارکس فرهنگ را برحسب وابستگی آن به زمینه های اجتماعی، اقتصادی و سیاست جامعه توضیح می داد. اما ماکس وبر درست در نقطه ی مقابل نظر او زمینه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را برحسب فرهنگ، که از گرایشات عقلایی و منافع شخصی فرد شکل می گیرد، توضیح می داد(رونالد چیلکوت، ۱۳۷۷، ص۱۹۰).
ادوارد تیلور، مردم شناس انگلیسى در کتاب فرهنگ ابتدایى «فرهنگ را کلیتى درهم بافته شامل: دانش، هنر، اخلاق، قانون، آداب و رسوم و هرگونه قابلیت و عادت که به وسیله انسان، به عنوان عضوى از جامعه، کسب شده است، مى داند». از مجموع این تعاریف، مى توان این گونه استنباط و استخراج کرد که: «فرهنگ، مجموعه دانش ها، بینش ها، نگرش ها، منش ها و ارزش هاى یک ملت محسوب مى شود» بنابراین، وقتى که مى توان گفت فرهنگ، مجموعه اى از دانش ها، بینش ها، نگرش ها، منش ها و ارزش هاى یک ملت مى باشد، پس مى توان گفت که فرهنگ هر جامعه نیز به عنوان پدیده اى بى همتا، به تدریج، در حیات جامعه شکل گرفته و قوام مى یابد(ماندگاری، پیشین، ص۸۳).
در مجموع فرهنگ را می توان یکی از زیربنایی ترین مؤلفه های هر جامعه انسانی دانست که تأثیرات آن در ساختار و جهت دهی مسیر حرکت جوامع بسیار اساسی و حائز اهمیت می باشد. از طرفی فرهنگ ، تجلیات مختلفی دارد که آن را از کلیت اولیه تبدیل به موضوعات محدودتر و تخصصی تری می نماید که از آنها به عنوان فرهنگ های مضاف یاد می شود؛ همچون فرهنگ سیاسی، فرهنگ اجتماعی، فرهنگ اقتصادی، فرهنگ دینی، فرهنگ مدیریتی و … که در میان همه اینها فرهنگ سیاسی جزء اصلی ترین مؤلفه های فرهنگی می باشد که مورد بحث و دقت نظر قرار می گیرد و علت آن نیز تأثیرات مستقیمی است که بر سرنوشت سیاسی و به تبع آن بر کلیه بخش های یک جامعه دارد(همان).
ب) پیشینه فرهنگ
در سال های پس از جنگ جهانی دوم، فرهنگ به عنوان یک موضوع کلیدی در قلب تحلیل های کارکردگرایی رشته مردم شناسی قرار گرفت. از بین سیستمیستها(نظام گرایان) پارسونز به فرهنگ و دانش، مذهب و مقدسات در درون یک نظام فرهنگی توجه خاصی مبذول داشت. در میانه این مطالعات و توجهات بود که پاره ای از سیاست شناسان بحث فرهنگ سیاسی را به میان آوردند(نقیب زاده، ۱۳۹۰، ص۷۱).
تقسیم فرهنگ به فرهنگ سیاسی، اقتصادی و غیره، فقط می توانست کار پژوهشگران آمریکایی باشد. زیرا جامعه شناسان اروپایی که هنوز به آموزه های دورکیم و وبر وفادار بودند، چنین تصمیمات سطحی را نمی پذیرفتند. بعد از آن جامعه شناسان اروپایی همراه با پاره ای از جامعه شناسان انگلوساکسون به جامعه شناسی تاریخی فرهنگ که در آن توجه خاصی به امر مقدس و نقش مذاهب در شکل گیری حوزه های فرهنگی و نظام های سیاسی مبذول می شود، روی می آورند. زیرا هسته مرکزی یک نظام فرهنگی، نظام ارزشی آن است که رابطه مستقیمی با مذهب دارد(همان).
ج) اهمیت فرهنگ
امروزه اهمیت فرهنگ برای همگان روشن شده است و اکثر علمای اجتماعی به تأثیرات آن بر سایر جنبه های حیات بشری توجه کرده اند. حتی در این اواخر در میان اندیشمندان مارکسیست نیز شاهد چرخش قابل ملاحظه ای به سمت پذیرش اهمیت فرهنگ بوده ایم. تاکنون متفکران و صاحب نظران بسیاری توانسته اند تأثیر فرهنگ بر شخصیت، انسجام و همبستگی اجتماعی، توسعه و پیشرفت، تحول و دگرگونی اجتماعی و سیاسی و… را به تأیید برسانند(صالحی امیری و عظیمی دولت آبادی ، ۱۳۹۱، ص۴۲).
به تعبیر حضرت آیت الله خامنه ای: «از هر طرف که حرکت می کنیم، می بینیم که به فرهنگ می رسیم و راه ها واقعاً به فرهنگ ختم می شود». ایشان در بیان ارزشمند دیگری نقش و اهمیت فرهنگ را چنین یادآور می شوند: «فرهنگ مایه اصلی هویت ملت هاست. فرهنگِ یک ملت است که می تواند آن ملت را پیشرفته، عزیز، توانا، عالم، فنّاور، نوآور و دارای آبروی جهانی کند. از سویی دیگر راز سقوط تمدن ها و زوال آنها را نیز در ضعف فرهنگ معرفی می نماید».
معظم له همچنین درباره نقش فرهنگ در مواجهه با دشمن اعلام می دارند که «اگر ما در زمینه مسائل فرهنگی خودمان را کاملاً اسلامی و انقلابی کنیم، در برخورد نظامی، سیاسی و اقتصادی با دشمن، شکست نخورده و نخواهیم خورد».
در اهمیت، جایگاه و نقش فرهنگ به همین اندازه بسنده کنیم که از نظر رهبر معظم انقلاب اسلامی، استقلال یک ملت جز با استقلال فرهنگی تأمین نمی شود، و اینکه: «فرهنگ در حقیقت همه چیز یک جامعه است، هیچ بنیاد اجتماعی و اقتصادی بدون اتکاء به یک فرهنگ شکل نمی گیرد. روشن است که فرهنگ به گونه های مختلف تقسیم می شود، سیاسی، اجتماعی، نظامی، اقتصادی، امّا در این میان فرهنگ سیاسی از اهمیت والاتری برخوردار است».
د) ویژگی های فرهنگ
۱- فرهنگ، عام، ولی خاص است
می توان گفت که فرهنگ به عنوان معرفت بشری از وجوه تمایز زندگی اجتماعی انسان و حیوان بشمار می رود و در تمام اجتماعات بشری وجود دارد و عام است. زیرا تمام جلوه ها، عناصر و اجزاء آن در همه زمینه های زندگی اجتماعی انسان، از ساختن ابزار گرفته تا قوانین و آداب و عادات، امور سیاسی، اقتصادی، حکومتی، فلسفه، عقاید درباره هستی و ماوراء طبیعی، زبان، نماد، تجلی آرزوها، شادی ها و شیوه های بیان آن ها، ترانه ها، افسانه ها، متل ها، هنجارها و ارزش های اجتماعی، آیین ها و پدیده های دیگر حیات اجتماعی انسان وجود دارد(همان، ص۱۱۹).
۲- فرهنگ، متغییر، ولی ثابت است
تمام پدیده های اجتماعی در معرض تغییر و دگرگونی اند، اما تغییرات فرهنگی کند و بطئی اند و در دراز مدت صورت می گیرند و در زمان کوتاه محسوس نیستند. اگر بخواهیم این تغییرات را اندازه بگیریم و کاملاً احساس کنیم، حداقل در مقاطع زمانی ۴۰ تا ۵۰ سال امکان پذیر است(همان، ص۱۲۱).
۳- فرهنگ، اجباری، ولی اختیاری است
فرهنگ تمام جنبه های مختلف زندگی انسان را در بر می گیرد و انسان از آغاز تولد از طریق خانواده و جامعه، پدیده های اجتماعی- فرهنگی، هنجارها، ارزش های اجتماعی را می آموزد و بدین ترتیب فرهیخته، و با جامعه همنوا و سازگار می شود. چون این آموزش ها به تدریج و به مرور زمان انجام می گیرد، گرچه به فرد فشار می آورد و به مثابه امری اجباری تلقی می شود، ولی برای او غیر قابل تحمل نیست و فرد به میل خود به آن ها تن در می دهد، می پذیرد و به مرحله اجرا در می آورد(همان).
ویژگی های فرهنگ را نیز می توان اینگونه بیان کرد(رهبر، ۱۳۷۶، ص۲۴۱۲۴۲-):
۱- فراگرفتنی: فرهنگ، غریزی نیست و از راه توارث نیز به فرد منتقل نمی شود؛ به عبارت دیگر، فرهنگ از عادت ها و تجربیاتی تشکیل یافته است که افراد در طول حیات خویش میآموزند
۲- قابل انتقال: امور فرهنگی بر اثر تلاش و علاقه انسان ها از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود.
۳- اجتماعی: عادت ها و تجربیاتی که فرهنگ را تشکیل می دهند جنبه انفرادی ندارند. شرائط اجتماعی مانند جنگ ها، حوادث بزرگ طبیعی و تحولات سیاسی در تحول فرهنگی مؤثّر واقع می شوند.
۴- پاسخ گوی نیازمندیهای اساسی حیات: فرهنگ چگونگی مقابله با حوادث و تحولات طبیعی و یا تغییرشکل طبیعت رابرای انطباق آن باخواسته های انسان را به او می آموزد.
۵- پایدار: اگرچه تحول پذیری یکی از ویژگی های فرهنگ است ولی این تحول به اندازه ای آرام و غیرمحسوس صورت می گیرد که به نظر می رسد جنبه «پایدار» و «دیرپا» بودن آن قویتر است.
۶- مشخص کننده معیارها و ارزش ها: هر فرهنگ با توجه به مجموعه خصوصیات و موقعیت خود نسبت به مسائل و موضوعات مختلف موضع گیری، مرزبندی و درنتیجه ارزش گذاری می کند.
هر فرهنگ حاوی تعاریفی از مفاهیم اساسی موجود است و بر اساس آن نظام رفتاری، وضعیت زندگی فردی و اجتماعی را شکل می دهد.
ه) نسبیت فرهنگی
فرهنگ امری نسبی است، هر پدیده فرهنگی را تنها بر اساس معیارهای موجود در جامعه و به لحاظ رابطه ای که با کل فرهنگ آن جامعه دارد، می توان درک و تبیین کرد. زیرا یک فرهنگ ممکن است امری پسندیده و اخلاقی باشد ولی در فرهنگ دیگر ناپسند و غیراخلاقی تلقی شود و به همین دلیل فرهنگ ها را نمی توان درجه بندی کرد و برخی را بر بعضی دیگر برتری داد(صالحی امیری و عظیمی دولت آبادی ، پیشین، ص۱۳۷-۱۳۸).
بنابراین می توان گفت که نظریه نسبیت فرهنگی بر اساس این واقعیت بنا شده است که هر فرهنگی مشتمل است بر مجموعه ای منسجم و از الگوهای فکری و رفتاری و ویژگی هایی متناسب با ساختار اجتماعی جامعه که با تغییراتی نسبی از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا می کند و در طول زمان تداوم می یابد(همان)
و) کارکردهای فرهنگ
۱- انسجام بخشی
مهمترین کارکرد فرهنگ از دیدگاه متفکّران بزرگی چون دورکیم و پارسونز، انسجام بخشی و ایجاد وفاق اجتماعی است. از نظر پارسونز، مهمترین وظیفه سیستم فرهنگی «حفظ و تداوم الگوها» است. به عقیده وی، فرهنگ مجموعهای از ارزشها و باورهای خاصّ هر جامعه را در برمیگیرد که حفظ و باور به آن ، نقش حیاتی و تعیین کنندهای در تدوام یک جامعه ایفا میکند. فرهنگ جامعه با تأکید گذاردن به برخی ارزشهای خاص، فرد را به عمل به یک شیوه رفتاری به خصوص، ترغیب میکند. شیوه رفتاری که تدوام آن، سیستم اجتماعی را یاری میرساند.(همان، ص۴۶).
۲- قالب ریزی شخصیّت
یک فرهنگ در واقع نوعی قالب است که در آن شخصیّتهای روانی افراد شکل میگیرد واین قالب، اشکال تفکر، معرفت، آراء و عقاید، کانال های ممتاز بیان احساسات، وسایل ارضاء یا تشدید احساسات طبیعی و غیره را عرضه و یا فراهم میکند(همان، ص۴۷).
تاثیر فرهنگ سیاسی شیعه بر سبک زندگی سیاسی ایرانی- فایل ...