منتسکیو[۶۳] (۱۷۵۵) معتقد بود که اگر شخصی آرزو کند خوشبخت یا شادکام باشد، این آرزو می تواند به سادگی برآورده شود. اما مشکل این است که غالباً هر یک از ما تمایل داریم از دیگران خوشبختتر باشیم و برآورده شدن همین آرزوهاست که همیشه دستیابی به آن را برایمان دشوار میسازد، دلیل این دشواری این است که غالباً ما دیگران را شادکامتر از آنچه هستند میبینیم(به نقل از ساعتچی، ۱۳۷۷).
آرگایل و مارتین[۶۴] (۱۹۹۵) بر این باورند هنگامی که از مردم پرسیده می شود منظور از شادکامی چیست، آنها دو نوع پاسخ را مطرح میکنند: (۱) ممکن است حالات هیجانی مثبت مانند لذت را عنوان کنند. و (۲) آن را راضی بودن از زندگی به طور کلی و یا بیشتر جنبه های آن بدانند. بنابرین به نظر میرسد که شادکامی دست کم شامل دو جزء اساسی عاطفی و شناختی است. با وجود این، شادکامی متضاد افسردگی نیست اما فقدان افسردگی شرط لازم برای رسیدن به شادکامی است. به نظر آنها اگر شادکامی متضاد افسردگی باشد نیازی به اندازه گیری و بررسی آن نیست، زیرا افسردگی به خوبی شناخته شده است. آنها باور دارند که سه جزء اساسی شادکامی عبارتند از: هیجان مثبت، رضایت از زندگی و نبود هیجانات منفی از جمله افسردگی و اضطراب. او و همکارانش دریافتند که روابط مثبت با دیگران، هدفمند بودن زندگی، رشد شخصی، دوست داشتن دیگران و طبیعت نیز از اجزاء شادکامی هستند(به نقل از نوربالا و علیپور، ۱۳۷۸).
همچنین برخی از پژوهشگران از جمله شوارتز و استراک[۶۵](۱۹۹۱؛ به نقل از نوربالا و علیپور، ۱۳۷۸) معتقدند که افراد شادکام کسانی هستند که در پردازش اطلاعات سوگیری دارند، این سوگیری در جهت خوشبینی و خوشحالی است. یعنی اطلاعات را به گونه ای پردازش و تفسیر میکنند که به خوشحالی آنها میانجامد. با توجه به توضیحات یاد شده به نظر میرسد شادکامی مفهومی است که چندین جزء اساسی دارد. اول، جزء عاطفی و هیجانی که باعث می شود فرد شادکام همواره از نظر خلقی شاد و خوشحال باشد. دوم، جزء اجتماعی که گسترش روابط اجتماعی با دیگران و افزایش حمایت اجتماعی را به دنبال دارد. سوم، جزء شناختی که باعث می شود فرد شادکام نوعی تفکر و پردازش اطلاعات ویژه داشته باشد و وقایع روزمره را طوری تعبیر و تفسیر کند که خوشبینی وی را به دنبال داشته باشد.
پیرو[۶۶] (۲۰۰۶) اعتقاد دارد که بهزیستی ذهنی[۶۷] شامل، شادی(جزء عاطفی یا هیجانی) و رضایت(جزء شناختی) می شود. دینر، سو، لوکاس و اسمیت[۶۸] (۱۹۹۹) اعتقاد دارند که شادمانی ذهنی علمی در روانشناسی است که برای ارزیابی افراد از عاطفه منفی و مثبت تجربه شده و شادی یا رضایت از زندگیشان میباشد.
تام کینز [۶۹](۱۳۷۶) سه نوع برانگیختگی را برای مکانیسم شادی و نشاط در نظر میگیرد که عبارتند از: (۱) شادی از نظر عصب شناختی که به وسیله کاهش سریع سرعت شلیک عصبی فعال می شود مانند رهایی از درد جسمی، رهایی از نگرانیها، حل کردن مسأله دشوار و پیروز شدن در یک رقابت اضطراب انگیز. (۲) شادی علاوه بر آرامش ناشی که از دستیابی به هدف به وسیله پیش بینی واقعه مثبت مانند: قرار ملاقات، احساسهای لذتبخش مانند محبت کردن و نوازش شدن برانگیخته می شود. و (۳) شادی از وقایعی حاصل می شود که حس خود انگاره مثبت شخص را تأیید می کند.
آرگایل(۱۹۸۷؛ ترجمه گوهری نارکی و همکاران، ۱۳۸۲) معتقد است شادکامی یکی از ابعاد اصلی تجربه انسان منجمله خلق مثبت، رضایت از زندگی و شناختهایی از قبیل خوشبینی و عزت نفس به شمار میرود. شادی، تا حدودی به واسطه خصوصیات عینی زندگی، از قبیل ثروت، اشتغال و ازدواج ایجاد می شود، اما عوامل ذهنی نظیر چگونگی تصورات ما از آن شرایط مثلاً مقایسه با دیگران و انطباق نیز در ایجاد شادی نقش دارند.
تپوی سودهیکوی[۷۰] (۱۹۹۷) اعتقاد دارد هرکسی در دنیا شادمانی را دوست دارد و رنج بردن را دوست ندارد. او از دو نوع شادمانی یاد می کند: (۱) شادمانی جسمانی و (۲) شادمانی ذهنی. هر دو نوع شادمانی به یکدیگر وابستهاند، یعنی، اگر جسم شاد باشد می تواند شادمانی ذهنی را به دنبال داشته باشد.
مکتب بودا اعتقاد دارد که شادی واقعی با ثروت یا مشهور شدن به دست نمیآید. ما مردم مشهور و میلیونری با موقعیتهای بالا را میبینیم که طبیعتاً با این همه ثروت باید شاد باشند ولی در مییابیم که شادی واقعی از چیزهای مادی ناشی نمی شود زیرا این چیزها منبعی از شادی واقعی نیستند بلکه باعث رنج افراد نیز می شود. شادی واقعی در درون ذهن ما است، مردمی که میخواهند به این نوع شادی دست پیدا کنند باید رشد ذهنی را که بودا کشف و تأیید کردهاست، تمرین کنند(گوهری نارکی و همکاران، ۱۳۸۲).
بربنر[۷۱](۱۹۹۸؛ به نقل از آریایی مقدم، ۱۳۸۲) شادکامی را متغیری میداند که پایه زیستشناختی دارد و در اثر عوامل موقعیتی و محیطی ایجاد نمی شود. وی در مطالعه میان فرهنگی خود به این نتیجه رسید که در ملتها و فرهنگهای گوناگون و در محیط و موقعیتهای اجتماعی، مردم در زمینه شادکامی با هم متفاوتند و این تفاوتها پایدار است. این پایداری تفاوتهای موجود میان افراد، شادکامی را به ویژگی شخصیتی متأثر از رخدادها پیوند میدهد.
شادمانی ذهنی اشاره دارد به اینکه مردم زندگی خود را چگونه ارزیابی میکنند و شامل متغیرهایی از قبیل رضایت از زندگی، رضایت از وضعیت زناشویی، رضایت از کار، فقدان افسردگی، اضطراب و وجود عواطف و خلقیات مثبت می شود. ارزیابی شخص از خود ممکن است به شکل شناختی باشد، مثلاً، هنگامی که شخص به طور کلی در مورد رضایت از زندگی خود یا جنبههایی از زندگی مانند تفریحات به قضاوت آگاهانه مینشیند. ممکن است ارزیابی شخص به شکل عاطفی نیز باشد (تجربه هیجانات و خلقیات ناخوشایند و خوشایند مردم در مواجه با زندگی خود). بنابرین، گفته می شود اگر شخص رضایت از زندگی و غالباً خوشی را تجربه کند و فقط گاه گاهی هیجانی مثل غمگینی و خشم را تجربه نماید دارای شادکامی ذهنی بالا خواهد بود. برعکس، اگر از زندگی خود ناراضی است و خوشی و علاقه اندکی را تجربه نماید و هیجانات پیوسته منفی، مثل خشم و اضطراب را احساس نماید دارای شادمانی ذهنی پایینی است(مظفری و هادیان فرد، ۱۳۸۴).
چند ویژگی اساسی در مطالعه شادمانی ذهنی وجود دارد. یک، کل دامنه بهزیستی از زجر و عذاب[۷۲] تا وجد و شعف[۷۳] را در بر میگیرد و صرفاً به حالات نامطلوبی مثل افسردگی یا نا امیدی محدود نمی شود. بنابرین، حوزه شادمانی ذهنی صرفاً شامل حالات نامطلوبی نمی شود که توسط روانشناسان بالینی مورد استقبال قرار گرفته است. به عبارت دیگر، حوزه شادمانی ذهنی صرفاً به مطالعه افسردگی و اضطراب ختم نمی شود بلکه عواملی که تا اندازهای افراد شاد را از افراد با شادی متوسط و از افراد فوقالعاده شاد متمایز می کند را نیز در بر میگیرد و دوم، شادمانی ذهنی برحسب تجربه درونی هر شخص تعریف شده است و موقعیتی که صحبت از ارزیابی شادمانی ذهنی است چارچوب داوری خارجی[۷۴] تحمیل نمی شود. به عبارت دیگر، برای توصیف میزان شادمانی هرکس باید درون پوست وی رفت(میرز[۷۵] و دینر، ۱۹۹۵؛ به نقل از مظفری و هادیان فرد، ۱۳۸۴).