-
- برچسب زدن و برچسب اشتباه: این شکل شدید تعمیم بیش از حد است .فرد به جای توضیح دادن خطای خود ، برچسبی منفی به خود می زند : من ناکامم ، من احمقم. زمانی که رفتار شخص دیگری به شکل بدی باعث آزردگی او می شود به شیوه ای اشتباه ، به او برچسب منفی می زند:” او احمق ” است . برچسب اشتباهی توصیح یک واقعه با زبانی بسیار پررنگ و لعاب است و بارهیجانی دارد: ” آن حادثه یک فاجعه کامل بود ” .
-
- شخصی سازی:فرد خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد میکند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است . برای مثال :” فرد میگوید پسرش نمره خوبی نگرفته است چون من مادر بدی هستم” .
۱۲- افکار ناسازگار : زمانی که فرد برچیزهایی تمرکز میکند که ممکن است در حقیقت درست باشد، اما با این وجود تمرکز مفرط بر آن کمک کننده نیست : ” زانوی من بعد از جراحی دیگرمانند قبل نیست” ،” دارم موهام رو از دست می دهم”(برنز،۱۹۹۹).
شناسایی افکار و فرض ها
مدل آسیب شناختی بک ، روی نقش محوری تفکر در برانگیزش وابقای افسردگی ، اضطراب و خشم تأکید میکند(بک[۱۱۸] ، ۱۹۷۰ ، ۱۹۷۶ ؛ بک ، امری[۱۱۹] ، ۱۹۸۵ ، بک و همکاران ، ۱۹۷۹) .
سودمندی های شناختی ، باعث آسیب پذیری دربرابر رویدادهای منفی زندگی میشوند. در این حالت بیشتراحتمال دارد که یک فقدان یا برخورد به مانعی در زندگی ، به شیوه ای اغراق آمیز ، شخصی شده ، و منفی تفسیر شود. برطبق مدل شناختی بک ، ارزیابی شناختی سطوح متعددی دارد. دراولین سطح ، افکارخودآیند قراردارند. این افکار خودانگیخته هستند، معتبربه نظر میرسند وبارفتارهای مسئله ساز یا هیجان های آشفته کننده همراهند. افکارخودآیند را می توان بر اساس نوع سویمندی یا تحریف خاصی که در آن ها وجود دارد دسته بندی کرد. مثلا ذهن خوانی[۱۲۰] ، شخصی سازی[۱۲۱]، برچسب زدن[۱۲۲]، پیش گویی[۱۲۳] ، فاجعه سازی[۱۲۴] و تفکر دوقطبی[۱۲۵] یا همه یا هیچ[۱۲۶] ( بک ، ۱۹۷۶ ؛ بک و همکاران ، ۱۹۸۵ ؛ بک، ۱۹۹۵ ؛ لیهی[۱۲۷] و هولاند[۱۲۸] ، ۲۰۰۰) .
افکارخودآیند میتوانند درست یا غلط باشند . ممکن است این فکرخودآیند که ” او مرادوست ندارد” ، نوعی ذهن خوانی باشد ، یعنی فرد شواهدکافی برای رسیدن به این باورنداشته باشد ، اما درعین حال ممکن است ثابت شود که این فکر خودآیند درست است. آسیب پذیری هیجانیدرمقابل اینفکر، ناشی از فرض ها یا قواعد زیربنایی فرد برای مثال ، “برای این که ارزشمند باشم باید تأیید و تحسین همگان را جلب کنم ” ، وطرحواره های شخصی زیربنایی وی برای مثال ، ” من دوست داشتنی نیستم ” ، یا” من بی ارزشم”، است. فرض ها یا قواعد ناسازگارانه زیربنایی ، نوعا ، بیش ازحد فراگیر و دست نیافتنی هستند و موجب آسیب پذیری فرد در مقابل دوره های افسردگی یا حالت های اضطرابی درآینده میشوند (پرسونز ومیراندا ، ۱۹۹۲).
بنابرین افرادی که معتقدند باید تأیید همگان را به دست آورند ، در مقابل افسردگی واضطراب آسیب پذیرترند ، زیرا درنهایت نخواهند توانست به این استاندارد بالا دست یابند. ذهن خوانی و شخصی سازی موجود در این افراد باعث می شود حتی زمانی که طردنشده اند ، چنین برداشت کنندکه طردشده اند. اطلاعات ورودی ، ازطریق کانال های افکارخودآیندهدایت میشوند ، مثلا”آیا او مراطرد کرد؟” و سپس درمرحله بعد بر اساس فرض های زیربنایی ارزشیابی میشوند ، مثلا ” من تأیید نشدم ، پس یعنی بی ارزشم” . فرض های زیربنایی به طرحواره های شخصی ، مثلا” من دوست داشتنی نیستم” پیوند خورده اند. این پیوند به نوبه خود باور شخصی منفی را تقویت کرده و تأیید مضاعفی بر عدم اعتماد او به دیگران و ترس وی از دیگران است. طرحواره های شخصی منفی مثل “من دوست داشتنی نیستم ” ،” من بی ارزشم “و “من عیب و نقصی دارم” ، باعث می شود که توجه و حافظه فرد انتخابی عمل کنند. به بیان دیگر ، بیشتر احتمال دارد که این افراداطلاعاتی را بررسی ، تفسیریا یادآوری کنند که با طرحواره هایشان همخوان است و خود این فرایند توجه و حافظه انتخابی، به نوبه خود باعث تقویت بیشترطرحواره می شود. بدین ترتیب ، این موضوع که در سبک تفکر افسرده گون و مضطربانه ، فرددائما به دنبال اطلاعاتی است که طرحواره را تأیید میکنند ، هم مبنای نظری دارد و هم شواهد پژوهشی . این مدل همخوان با متون علمی درباره ی توجه و حافظه ی زیربنای فرایندهای طرحواره ای است(سگال[۱۲۹]، ویلیامز[۱۳۰] ، و تیزدیل[۱۳۱]، ۲۰۰۲).
جالب است که توجه داشته باشیم ، نظریه های علمی نیز همانند طرحواره های شخصی ، اغلب توسط پارادایم هایی هدایت میشوند که اطلاعات را سوء تعبیر کرده وبه آن ها درجهت تأیید نظریه معنی میدهند و حتی در مقابل داده های مغایر با نظریه نیز خود را حفظ میکنند (کان[۱۳۲]۶ ، ۱۹۷۰) . مدل شناختی درمان ، بر مدل جرج کلی[۱۳۳]۷ (۱۹۵۵) یعنی مدل انسان به عنوان دانشمند مبتنی است. برطبق این مدل انسان ها میتوانند سازههای شخصی خویش یا باورهایشان را شناسایی کرده و آن ها را بیازمایند. مدل شناختی فعلی که توسط بک و همکارانش پایه گذاری شده است بر آن جنبه ازتفکر داشمند[۱۳۴] گونه تأکید دارد که در جستجوی شواهدی برای سست کردن باور فرد یا نشان دادن اشتباه بودن باور است . به بیان دیگر در این مدل آزمودن این که چگونه دنبال شواهدی برای تأیید آن باور بود ، حائز اهمیت است . فرد افسرده به صورت انتخابی ، براطلاعاتی متمرکز می شود که با حالت منفی احساس افسردگی وی همخوان است و شواهد ناهمخوان با افسردگی را نادیده میگیرد . مدل شناختی در پی آزمودن هردو نوع شواهد( همخوان و ناهمخوان با احساس افسردگی) است(پوپر[۱۳۵]، ۱۹۵۹).
۳-۲-پیشینه تحقیق:
با توجه به موضوع تحقیق که به بررسی نقش طرحواره های ناسازگار اولیه و تحریف های شناختی در بیماران سرطانی می پردازد تحقیقات انجام شده در گذشته بر اساس دسته بندی زیر ارائه میگردد:
الف)طرحواره های ناسازگار اولیه و بیماریهای جسمی و روان تنی
-در بررسی کوهن و کوتن[۱۳۶](۲۰۰۶ ) بر روی بستگان بیماران سرطانی در اسرائیل نیز نشان داد که مداخلات شناختی توانسته است میزان سازگاری بستگان بیماران سرطانی را با بیماری به شکل معنی داری افزایش دهد .
-همچنین گراس[۱۳۷] و همکاران (۲۰۰۴) نشان دادند که از میان ۲۷۷ بیمار سرطانی مورد مطالعه ، ۳۴% در مقیاس اضطراب و افسردگی بیمارستانی نمرات بالا کسب کردند،همچنین ارتباط معنی داری بین نمرات این مقیاس و فهرست نگرانی سرطان و مقیاس سازگاری با سرطان مشاهده شد ، شیوه های مقابله این بیماران عبارت بودند : تقدیر گرایی ، اجتناب و کناره گیری نو میدانه .
-همچنین بررسی اوتیس ،رید و کرنز(۲۰۰۵) نشان داد در کسانی که دردهای مزمن همچون میگرن،فشار خون و درد های معده را تحمل میکنند باورهای بنیادین محرومیت هیجانی و آسیب پذیری بیشتر از طرحواره های دیگر نیاز به مدیریت دارد.ایشان سبک شناخت درمانی را برای مدیریت این بیماران در نظر گرفته و نتایج درمانی مؤثری مشاهده گردید.
ب) طرحواره های ناسازگار اولیه و بیماریهای روانشناختی