۲-۱-۳-۲-۱- فیهمافیه
این کتاب مجموعهی تقریرات مولاناست که در مجالس خود بیان کرده و پسر او بهاءالدین معروف به سلطانولد یا یکی دیگر از مریدان یادداشت کرده و بدین صورت در آمده است (زمانی، ۱۳۹۱: ۳۸).
۲-۱-۳-۲-۲- مکاتیب
این کتاب که به نثر است، مشتمل است بر نامهها و مکتوبات مولانا به معاصرین خود (همان).
۲-۱-۳-۲-۳- مجالس سبعه
که در اصل عبارت است از هفت مجلس (خطابه) که جلالالدین در سالهایی که به منبر میرفته، بیان کرده است. تقریباً تمام این مجالس به سالهای پیش از آشنایی مولانا با شمس مربوط میشوند و اهمیت آنها از این جهت است که اندازهی تأثیر شمس را در تحول شخصیت مولانا نشان میدهند (همان).
۲-۱-۴- مثنوی معنوی
«مثنوی مولوی داستان مفصّل جداگانهیی دارد که باید در کتب تخصصی جست: عرفان مولوی عرفان خاص خود اوست نه این که اصطلاحات و مضامین عرفانی پیش از خود را تکرار کرده باشد و از این رو نمیتوان از کتب عرفانی دیگر به سراغ او رفت ، بلکه باید از خود مثنوی ابیات او را دریافت و شرح کرد. از این رو شایسته است که اصطلاحات عرفانی این کتاب شریف به معنایی که در خود مثنوی به کار رفته اند (نه در آثار دیگر عرفانی) استخراج و شرح شود. یکی از دلایل این ویژگی، زندگی خود مولویست که پر از تجربههای صمیمیو عاشقانه و عرفانی است. در ورای غالب ابیات و داستانهای مثنوی و به اصطلاح در ژرف ساخت آن، ماجرای پر سوز و گداز او با شمس تبریزی پنهان است. معلومات وسیع او در معارف اسلامیاز مختصات سبکی این کتاب است. حکایتی را شروع میکند و ذهن پربار او فوراً او را از مسیر داستان دور میکند و به طرح مطالب دیگر میکشاند و حکایت دیگری را پیش میکشد. مثنوی کتابی تمثیلی با زبانی سمبلیک است و شیوهی آن «حکایت در حکایت» است. داستانها زنده است و گاهی خود آنها را تفسیر میکند. آن چه مایهی شگفتی است این است که مولوی ابیات را بر بدیهه میسرود و حسام الدین چلبی مینوشت. با این همه زبان کاملاً ادبی است و بطور حیرت آوری مشتمل بر صنایع بدیعی و بیانی است. هیچ شاعری به لحاظ وسعت فکر با مولوی قابل مقایسه نیست.» (شمیسا، ۱۳۸۲ : ۲۳۳-۲۳۲)
مثنوی هرچند بظاهر مجموعهیی عرفانی است اما در باطن داستان زندگی مولوی با شمس تبریزی است و سایهی پنهان شمس در پشت سطور غالب ابیات و داستانهای مثنوی حضور دارد و خود مولوی بارها گفته بود که مثنوی هیچ نیست جز داستانِ من و یارانِ من. در مناقب العارفین آمده است که «حضرت مولانا به من فرمود که حکایت آن درویش را که اغصانِ تر را شاخ زر کرد ، در مثنوی ما نخوانده ای؟ چه هر حکایتی و اشارتی که در حدیث دیگران گفته ایم همه وصفِ حالِیارانِ ماست» (افلاکی، ۱۳۶۲، ج۱، ص۱۴۳) « و این است راز حقیقت نمایی مثنوی که این کتاب گرانقدر را مانند یک غزل حافظ مؤثر و در دلها زنده نگاه داشته است، گیرایی آن از آن جاست که خواننده از لابلای داستانها بوی عشق و سوزی واقعی را هنوز بعد از گذشت این همه سال احساس میکند. بعد از مقدمهی مثنوی در آغاز اولین داستان میگوید:
بشنوید ای دوستان این داستان | خود حقیقت نقد حال ماست آن |
(دفتر اول، ب۳۵)
و از آغاز به خواننده میگوید که داستان را بر مبنای زندگانی من تأویل و تفسیر کن. حسام الدین از همان آغاز سرایش مثنوی مدام مترصّد است که دربارهی شمس تبریزی سؤال کند و مولوی دوست ندارد صریح و بی پرده سخن گوید :
چون حدیث روی شمس الدین رسید | شمس چارم آسمان سردرکشید | |
واجب آیـد چـون کـه آمـد نـام او | شـرح رمـزی گفتن از انعام او | |
ایـن نفـس جـان دامنـم برتـافتست | بویِ پیراهانیوسفیافته است |
(همان: ابیات۱۲۵-۱۲۳)
حسام میگوید :
از برای حق صحبت سالها | بازگو حالی از آن خوش حالها |