در اینجا سعدی به وصف انتظار و شوق خویش به عنوان عاشق می پردازد، و می گوید : برگ درختان که سبز و با طراوت هستند به مرور زمان زرد و خشک و پوسیده می شوند امّا برگ چشمان عاشق «که منظور همان پلک های چشم عاشق است » ، به علت عشقی که او را به اشک و سوز و زاری وا می دارد. همیشه تَر و اشکباران است . برگ چشم در این بیت به معنای کنایه از پلک است، شاید از جهت شکل ظاهری بین «برگ و برگ» در دو مصرع جناس مکرّر یا مزدوج وجود دارد. بین «تَر و خشک» آرایه تضاد وجود دارد.
بیت دهم :
در این بیت سعدی مقصودش خودش و همۀ عاشقان است و می گوید : تن و جان که عزیز و دوست داشتنی و گرامی است برای هر کسی، فدا و نثار هم نشینی و هم صحبتی با معشوق زیبا روی بشود، امّا منِ سعدی عاشق و یا عاشقان، شرمنده و سیه روی هستیم از این تحفه و هدیه و پیشکشی که بسیار ناچیز و ناقابل است، را تقدیم معشوق و محبوب زیبا روی می کنیم. جان شیرین : ترکیب وصفی می باشد. صحبت یار : کنایه از هم نشینی با معشوق است.
بیت یازدهم :
در این بیت سعدی در ادامۀ توجیح بیت قبل می گوید : همین اندازه «یعنی به اندازۀ جان وجودی که عاشق دارد» در توان بخشیدن و نثار کردن به معشوق دارم با اینکه می دانم این جان ناقابل در خور و شایستگی مقام و منزلت معشوق نیست. «قَدَر و قَدر» جناس ناقص می باشد و از نظر معنا باهم متفاوتند، قَدَر به معنای اندازه و پیمانه است و قَدر به معنای مقام و منزلت می باشد. بین «قَدَر و قَدَر» در دو مصرع، جناس مکرّر یا مزدوج که از دسته آرایه های برونی است وجود دارد . «حدّ امکان» به معنای نهایت استطاعت و توانایی است.
بیت دوازدهم :
سعدی در بیت دوازدهم روی سخنش با خود و عاشقانی مثل خود است که می گوید : ای عاشق نمی توان راز دل خود را که همان عاشقی است از دیگران پنهان کرد، زیرا عشق به هر حال خود را نشان می دهد و از راز عاشق پرده بر می دارد و حال عاشق را فاش می کند. پرده پوشیدن : کنایه از پنهان کردن و کتمان کردن امری است. پرده دَر : کنایه از افشا کنندۀ راز و رسوا کننده است. بین «پرده پوشیدن و پرده دَر» آرایه تضاد وجود دارد.
بیت سیزدهم :
ای سعدی تا محضر شاهانه معشوق را بدید وآشنای حریم دوست و معشوق و محبوب گردید، از خود بی خود شد . بین «خَبَر و بی خَبَر» آرایه تضاد و جناس مکرّر یا مزدوج وجود دارد.
بیت چهاردهم :
در این بیت سعدی سرنوشت و سر انجام عشق خود را به دست معشوق می سپارد و می گوید: ما عاشقان با میل و رغبت و شوق جان و مستی خود را در راه معشوق نهاده ایم و پیشکش معشوق کرده ایم و باقی تصمیم با معشوق است که چه سرنوشت و تقدیری برای عاشقان و چه بختی برای عاشقان رقم خواهد زد. بین «سَر و سَر» جناس مکرّر یا مزدوج وجود دارد. طوع : به معنای میل و رغبت است. سَر نهادن : کنایه از به طور کامل خود را در اختیار کاری یا چیزی قرار دادن .
وزن غزل:
وزن غزل فاعلاتن مفاعلن فَعِلُن در بحر خفیف مجنون محذوف است که از وزنهای سنگین و سخت عروضی است و غزلهای کمی از سعدی در این وزن سروده شده است .
قافیه :
کلمات قافیه در این غزل، «هنر » ، «معتبر » ، «حجر» وتر، قمر، دگر، ثمر، نظر، تر، مختصر، قدر، در، خبر هستند که در کنار ردیف «است» قرار گرفته اند، برخی قافیه های این غزل از نوع قافیه های افزایشی هستند.
ویژگی سبکی :
این غزل از غزلهای نیمه عرفانی سعدی است. بطوریکه قسمتهایی از ابیات آن را می توان به عرفان ربط داد و تعبیر عرفانی از آنها داشت. در طول ابیات از لغات و واژه هایی که بیانگر حُسن معشوق است استفاده شده است. مانند : مُهر مهر، لطافت، قمر، جان شیرین.
۴-۱-۰۸
هرکسی را نتوان گفت که صاحب نظر است عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است
نه هر آن چشم که بیند سیاه است و سپید یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است
هر که در آتش عشقش نَبُوَد طاقت سوز گو به نزدیک مَرو کافت پروانه پر است
گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است
آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس آدمی خوی شوی ورنه همان جانور است
شربت از دست دلارام چه شیرین و چه تلخ بِدِه ای دوست که مُستسقی ازان تشنه تر است
من خود از عشق لبت فهم سخن می نکنم هرچ ازان تلخ ترم گر تو بگویی شکر است
ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست خصم آنم که میان من و تیغت سپر است
من ازین بند نخواهم به در آمد همه عمر بند پایی که به دست تو بُوَد تاج سر است
دست سعدی به جفا نگسلد از دامن دوست ترک لُوء لُوء نتوان گفت که دریا خطر است
درون مایه اصلی غزل:
سعدی در این غزل که به نوعی بُعد عرفانی بخشیده است، سعی دارد به معشوق خود ثابت کند و بگوید که یک عاشق و شیدای واقعی ست وگرنه به هرکسی که ادعای ظاهری عاشقی کند، نمی توان گفت در زمرۀ عاشقان است، همینطور وفاداری و ثبات خود را در راه عشق به معشوق گوشزد می کند و برای درک بیشتر معشوق از انواع حال و فداکاری عاشق صحبت می کند و هر آنچه را لازم می داند به تصویر و یادآوری میکشد و برای تأکید به معشوق خود می گوید حتی اگر مرا به تیغ بکشی و حرفهایزهرآلود به من بگویی، من با جان و دل پذیرای آن هستم، و در نهایت اینکه من سعدی عاشق، دست از دامن و کوی یار برنخواهم داشت زیرا وجودم به وجود معشوق بسته است. سعدی در سرودن این غزل سعی بر این داشته که حال و هوای عاشقی و دلدادگی اش و وفاداری به معشوق را با آوردن تشبیهات گوناگون به صورت مثال بیان کند که این امر باعث تنوع در ابیات وی شده چُنان که یک موضوع را با مثالها و توجیهات گوناگون بیان کرده است تا هم باعث ملال خواننده نگردد و هم به درک بیشتر این حال و هوا کمک کند .
بافت معنایی و آرایه های ادبی :
بیت اول :
سعدی در این بیت بطور کل انگشت اشاره را به سمت افراد عادی که مدّعی عشق هستند و عاشق نیستند بُرده و خطاب به آنها گفته است هر شخص ادعا کنندۀ عشق را نمی توان دارای معرفت و بینش صحیح و باطن بین دانست زیرا عشق بازی و هوس بازی، شاید در ظاهر و عمل مثل و شبیه هم باشند، امّا در باطن امر، از زمین تا آسمان بین آنها فرق است. «نظر» در صاحب نظر، و در معنای عرفانی به معنی احساسی لطیف و معنوی اطلاق می شود که می توان بوسیلۀ آن حقیقت را درک کرد. بین «دِگر و دِگر» آرایه جناس تکرار و مزدوج وجود دارد. «دگر» مخفف دیگر و چیز دیگر می باشد.
بیت دوم :
در این بیت سعدی با مثالی حال انسانهای عادی و مدّعی عشق را بیان می کند و می گوید:
چشم که از سیاهی و سفیدی تشکیل شده و یا هر چشمی که فرق بین سیاه و سفید را تشخیص دهد، چشم بصیرت نمی شود . بین «سیاه و سپید و سپید و سیاه» تضاد و مراعات نظیر و آرایه طرد و عکس وجود دارد.
بیت سوم :
سعدی در این بیت به افرادی که در راه عشق طاقت سوختن و تحمل درد هجران و ناز معشوق را ندارد بهتر است که از عشق و عاشقی دوری کنند، زیرا بال برای پروانه باعث می شود تا پروانه به دور شمع پر بزند و بسوزد. «ش» در عشقش، ضمیر مفعولی است . «سوز» اسم مصدر سوختن می باشد. «بین آتش و سوز» تناسب معنایی ست. «ک» در واژه «کافت» برای تعلیل آمده و معنای زیرا است .
بیت چهارم :
سعدی در این بیت برای حال خود گواه می آورد می گوید : اگر من از معشوق شکایت کنم، سخنانم و ادعایم دروغ است و به گزاف ادعای عاشقی کرده ام. هرکس از درد خود با خبر باشد و خود را ببیند، خبر از معشوق ندارد زیرا عاشق صادق کسی ست که از خود رهایی یافته و چیزی جز معشوق نمی بیند. «نَفَسَم» به معنای حرفم، سخنم می باشد در این بیت . بین «خَبَر و خَبَر» جناس تکرار وجود دارد.
بیت پنجم :
در این بیت با آوردن مثال هدف عشق را بیان می دارد. کسی که در ظاهر شمایل آدمی را دارد و در شکل فیزیکی آدم می باشد، اگر امیال حیوانی شهوت نَفس و هوای نَفس را از خود دور کند، تبدیل به آدمی با خلق و حسن اخلاق می گردد و انسان واقعی می شود که صفات کمال حُسن را دارد وگرنه هر موجودی که به شکل ظاهر آدم باشد و به هوای نفس بپردازد و از عالم اخلاق و معنویت و عشق دور باشد و غافل، تبدیل به جانور می شود. بین «آدمی صورت و آدمی خوی» تضاد معنایی وجود دارد.
بیت ششم :
سعدی شوق خود را در برابر معشوق اینطور بیان می کند : شربت و نوشیدنی از دست معشوق و محبوبم بدهید که تلخ و شیرین بودن آن برایم یکسان است و من عاشق تشنه تر و مشتاق یار می سوزم وتشنه تر می شوم. واژه دلارام به معنای ادبی یعنی مایه آرامش دل و کنایه از معشوق و محبوب است. بین «تلخ و شیرین» آرایه تضاد وجود دارد. «مُستَسقی» در لفظ به معنای آب خواستن است و بیماری اِستسقاء است که هر چه قدر فرد آب بنوشد. باز هم تشنه تر می شود و آب می طلبد. «مُستَسقی» در این بیت مراد از عاشقی است که در اشتیاق دیدار یار و کوچکترین اعتنا و توجه معشوق، می سوزد. «شربت شیرین» در این بیت میتواند به معنای توجه معشوق به عاشق باشد. و «شربت تلخ» هم کنایه از سرزنش و عتاب و قهر و بی اعتنایی و دشنام و خشم معشوق باشد.
در بیت هفتم :
در این بیت عاشق روی سخنش با معشوق است و می گوید : عشق لب تو ای معشوق من چنان هوش از سر من به در بُرده که معنای هیچ سخنی را نمی فهمم و درک نمی کنم و هر حرفی که معشوق بزند ف حتی اگر مثل زهر تلخ باشد چون از دهان معشوق بیرون می آید، همچون شکر شیرین است. «بین تلخ و شکر» آرایه تضاد موجود است. «م» در تلخ ترم ضمیر متمّم فعل است به معنای «به من» است . در مصرع دوم حذف به قرینه صورت گرفته است. تلخ در مصرع دوم به معنای زننده و زشت و سخت است و در واقع صفت سخن می باشد .
بیت هشتم :
خطاب عاشق به معشوق است و می گوید : ای معشوق حتی اگر مرا با شمشیر بزنی با تو هیچ دشمنی ندارم و دشمن آن کسی هستم که میان من وشمشیری که از سوی تو به سمت من می آید، سپر بیاندازد. «وَر» در ادبیات به معنای اگر است. «م» در «به تیغم بزنی» ضمیر مفعولی است به معنای «من را» یا «مرا ». «م» در واژه «خصم آنم» شناسه است به معنای هستم. بین «تیغ و سپر» تناسب معنایی و مراعات نظیر وجود دارد.
بیت نهم :
سعدی در اینجا در مقام عاشق با خود سخن می راند و می گوید : من در تمام عمرم نمی خواهم از این اسارت و غم عشق بیرون بیایم و رها و آسوده خاطر شوم زنجیر و زندان و اسارت وگرفتاری که بخاطر تو باشد و افسار آن بدست تو باشد مثل تاجی که بر سر پادشاه می گذارند ارزشمند است و (در معنای عرفانی: هرچه عاشق اسیر و گرفتارتر غم عشق باشد و در راه عشق جان بگذارد، بههمان اندازه، درجه ومقامش بالاتر می رود و انگار کسی است که به مقام پادشاهی می رسد و تاج برسرش می گذارند). تاج بر سر گذاشتن : کنایه از به اوج مقام و منزلت و پاداش رسیدن است .
بیت نهم :
بین «تیغ و خصم» مراعات نظیر وجود دارد. بین «خصم و خصمی» و «تیغ و تیغت» جناس مذیل وجود دارد.
بیت دهم: