کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



 



استاد راهنما
مهر ماه 95 
 
تکه هایی از متن به عنوان نمونه :

فهرست مطالب
عنوان                                                                                                           صفحه
فصل اول: کلیات تحقیق
1-1-مقدمه. 2
1-2 بیان مسئله. 3
1-3- فرضیه های تحقیق. 3
1-4- اهمیت و ضرورت انجام تحقیق. 3
1-5- اهداف تحقیق. 3
1-6- جنبه جدید بودن و نوآوری در تحقیق. 4
1-7- روش تحقیق. 4
فصل دوم:خواجوی کرمانی
2-1- زندگی خواجو 6
2-2 مرشدان خواجو 9
2-3- ممدوحان خواجو 10
2-4- خصوصیات شعر خواجو 10
2-5- خواجو و حافظ. 12
2-6- سفرهای خواجو 14
2-7- نکاتی درباره تخلص خواجو 18
2-8- خاندان خواجو 19
2-9- القاب خواجوی کرمانی. 20
2-10- اتهام دزدی و جاسوسی به خواجوی کرمانی. 21
2-11- خواجو و شاعران 22
2-12 مذهب خواجو 27
2-12-1 در مناقب ائمه اطهار (ع). 28
2-13 وفات خواجو 28
2-14 مدفن خواجو 28
2-15 آثار خواجو 29
2-16 بررسی آثار خواجو 33
2-17 برخی از ویژگیهای سبکی خواجو 38
2-18 خصوصیات و ویژگیهای غزلهای خواجوی کرمانی. 39
2-19- اوزان تازه و نادر در غزلیات خواجوی کرمانی. 43
2-20- وضع سیاسی ایران در قرن هفتم و هشتم 46
2-21- فرهنگ و ادب در زمان پادشاهی آل اینجو 49
2-22- تحولات قرن هفتم و هشتم 50
2-23- شعر فارسی در قرن هفتم و هشتم 50
2-24- شعر مدحی و قصاید 52
فصل سوم: جامعه شناسی ادبیات
3-1- تعریف و مفهوم ادبیات 56
3-2- علوم و فنون ادبی: 58
3-3- تاریخچه ادبیات 58
3-4- جامعه شناسی. 60
3-5- تقسیمات جامعه شناسی. 60
3-6- جامعه شناسی ادبیات 61
3-7- جامعه شناسی ادبیات به چه کار میآید؟. 64
3-8- انواع بررسیهای جامعه شناسی ادبیات 64
3-9- ساختگرایی تکوینی. 66
3-10- تحلیل جامعه ی روزگار خواجوی کرمانی. 69
3-11- نتایج حمله مغولان 71
3-12- اثر اوضاع اجتماعی در ادبیات 73
فصل چهارم: جامعه شناسی خواجوی کرمانی
4-1- مسایل اجتماعی. 79
4-1-1-آداب تشریفاتی. 79
4-1-1-1- آداب سخن گفتن. 79
4-1-1-2- گذشت و عفو 80
4-1-1-3- مدارا با مردم. 80
4-1-1-4- آداب سخن گفتن. 81
4-1-1-5- در نکوهش غرور. 82
4-2-  آداب معاشرت 84
4-2-1- آزار و اذیت دیگران 84
4-2-2-وفای به عهد 85
4-3- عدالت، امنیت، فرهنگ. 85
4-3-1-عدالت 85
4-3-2-فرهنگ. 87
4-3-3-امنیت 88
4-4-انتقادات و شکایات 89
1-4-4- انتقاد از سخت گیری. 89
4-4-2-طبقه صوفی. 90
4-4-3- شکایت از روزگار. 92
4-5-جشن ها. 95
4-6- آداب و رسوم و انگاره های ملی-مذهبی-عرفانی. 96
4-6-1-اصطلاحات عرفانی. 97
4-6-1-1- مُغ 98
4-6-1-2-  پیر مغان 98
4-6-1-3- کوی مغان 99
4-6-1-4- دیر مغان 99
4-6-1-5- می مغانه. 100
4-6-1-6- مغبچه. 100
4-6-1-7- خرابات 100
4-6-1-8-  زرتشت و آتشکده. 102
4-6-2 – انگاره های مذهبی. 103
4-6-2-1- دین و دینداری. 103
4-6-2-2-پیامبران در اشعار خواجوی. 106
4-6-2-1-1- آدم (ع) در غزلیّات خواجوی کرمانی. 106
4-6-2-1-2- نوح (ع) در غزلیّات خواجوی کرمانی. 107
4-6-2-1-3- ابراهیم خلیلالله (ع) در غزلیّات خواجوی کرمانی. 108
4-6-2-1-6- سلیمان نبی در غزلیّات خواجوی کرمانی. 108
4-7- طنز و هجو 109
4-8- لباس و خرقه. 110
4-9- مسایل اخلاقی. 112
4-9-1- قناعت 112
4-9-2- نکوهش حرص و طمع 112
4-10- مسائل فرهنگی. 113
4-10-1- جایگاه علم، عقل، خرد. 113
4-10-2- جایگاه شعر 116
4-10-3- جایگاه موسیقی. 117
4-10-3-1-  دستگاه اصفهان 119
4-10-3-2- دستگاه راست 119
4-10-3-3-  فروداشت 120
4-11- مسائل سیاسی و اجتماعی. 121
4-11-1- حکمرانی و قدرت 121
4-11-2- فقیهان 125
4-11-3- زاهدان 126
4-11-4- محتسب 127
4-11-5- رند 127
4-11-5-1- تحلیل شخصیت رند در غزلیّات خواجو کرمانی. 128
4-11- میهن پرستی. 130
4-12- مسایل اقتصادی. 130
4-12-1-پول و دینار. 130
4-12-2- فقر مالی. 133
4-14-واژگان دو وجهی. 133
4-14-1- جنگ و صلح. 133
4-14-2- کفر و دین. 134
4-14-3-مسجد و بتخانه. 134
4-14-4-نام و ننگ. 135
4-14-5- عشق حقیقی و عشق مجازی. 135
4-15-عقاید و باورهای عامیانه. 137
4-15-1- مهره مار. 137
4-15-2-اژدها. 138
4-15-3- هما. 138
4-15-4-دیگر باورهای عامیانه. 138
4-15-5-جبر گرایی. 140
4-15-6-قمر در عقرب 141
4-15-7-نور گرفتن ماه از خورشید 141
4-15-8-زحل (کیوان). 142
4-15-9-ضرب المثل ها و تمثیل ها. 142
فصل پنجم: نتیجه گیری
5-1-نتیجه گیری. 146
5-2-منابع و مأخذ. 149

 
 
 

چکیده
موضوع این پژوهش ادبی، جامعه شناسی غزل خواجوی کرمانی است. تأثیر و تأثر شاعران را در غزل بیشتر می­توان دید، زیرا هر بیت برای خود معنایی مستقل دارد؛ بعلاوه­ی اینکه در غزل احساسات عمیق و سرشاری پنهان هستند که می­توانند در شاعران یکسان باشند و این باعث تأثیر، تضمین و استقبال می شود. ادبیات نماینده­ی زندگی و یک حقیقت اجتماعی است و جامعه شناسی ادبیات در پی شنیدن فریاد روح هنرمند شاعر است. جامعه شناسی همه­ی مسائل اجتماعی را در بر می­گیرد و ادبیات نیز از دل جامعه بر می­خیزد سپس پیوند ادبیات با سیاست و اجتماع باعث شناخت کاملی از دیدگاه شاعر می­شود. جامعه شناسی ادبیات شاخه­ای از جامعه شناسی معرفت است که به منظور مفهوم نمودن پیوندهای متن ادبی و جامعه به بررسی اثر ادبی و ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی می ­پردازد. جامعه­شناسی شعر از مباحثی است که در سالهای اخیر بیشتر به آن توجه شده است.
در این سالها، شعر شاعران زیادی از این لحاظ مورد بررسی قرار گرفته ولی غزل خواجوی کرمانی با همه­ی جایگاه والایی که در ادب فارسی داشته از این حیث مورد بی مهری قرار گرفته است. غزلهای خواجو بیشتر مضامین عرفانی، اندرزی و حکمی را به همراه مضامین عاشقانه مورد توجه قرار داده است و بی­ثباتی دنیا، رندی و مستی اشاره کرده است.
واژگان کلیدی: خواجوی کرمانی، غزل، جامعه­شناسی

 
فصل اول
کلیات تحقیق
 


1-1مقدمه
با همه­ی شهرت و نفوذ خواجوی کرمانی، شاعر هنرمند زبان فارسی هنوز قدر او چنان که باید شناخته نشده است. علاوه بر بحث­های گوناگونی که درباره­ی شاعر صورت گرفته، باز نکته­های ظریفی را در سخن او می­توان جست که قوت قریحه و لطف بیان این شاعر هنرآفرین را بیشتر آشکار می­سازد. شعر خواجو  از زوایای مختلف می­توان نگاه کرد و آن را ارزیابی نمود و بی­گمان هنوز نمی­توان گفت که چنین کاری درباره­ی دیوان غزلیات او با کمال انجام شده است. خواجوی کرمانی به بسیاری از شهرها تا نقاط دوردست باختر ایران سفر کرد و در ضمن مدایح خود، سلسله­ها و کسانی را که دست سرنوشت یا تصادف به اوج رفعتشان رسانده بود، می­ستود. رویکرد اجتماعی و جامعه­شناسانه به ادبیات شیوه­ای است که با بهره­ گیری از آن می­توان زوایای تاریک و مبهم متون ادبی را آشکار و روشن کرد. توجه به این واقعیت حایز اهمیت است که ادبیات فارسی به خصوص متون ادب کلاسیک تنها جنبه سرگرمی و زیباشناسی ندارد؛ بلکه ایرانیان در طول تاریخ از طریق شعر و به کمک آن می­اندیشدند و شعر و ادب فارسی گنجینه تمام اندیشه­های ایرانیان در طول تاریخ بوده است. از این­رو ما می­توانیم از طریق بازخوانی متون ادب فارسی، تاریخ اندیشه اجتماعی را در بین ایرانیان شناسایی کنیم و به نگارش درآوریم. البته برای رسیدن به این هدف نباید هیچ یک از متون ادبی را کم­اهمیّت تلقی کرد؛ چرا که هر یک از متون ادبی عهده­دار بخشی از مسایل مربوط به زندگی اجتماعی مردم است.
بدون شک ادبیات فارسی یک از مهمترین منابع برای شناخت فرهنگ و اجتماع ایران زمین است و شاعران و نویسندگان با پوشاندن لباس ادبی و هنری بر قامت تاریخ، فرهنگ و ادیان، شاهکارهای بی­نظیری از خود برجای گذاشته­اند. آثاری که هر کدام از آن­ها آیینه تمام نمای زندگی اجتماعی مردم آن دوران بوده و چون چراغی فروزان، روشنگر تاریکی­های تاریخ است. بررسی دیوان خواجوی کرمانی که اکثریت شعرهای آن غزل می­باشد همانند چراغی است که سطوح مختلف اوضاع فرهنگی و سیاسی و اجتماعی روزگار شاعر را روشن می­ کند. این پایان ­نامه در پنج فصل فراهم شده است: فصل اول مربوط به کلیات می­باشد که شامل تعریف بیان مسأله، فرضیات تحقیق، سابقه و ضرورت انجام تحقیق و اهداف تحقیق و جنبه ی جدید بودن و نوآوری در تحقیق و روش تحقیق بوده است. فصل دوم به مسائلی مانند معرفی زندگی خواجوی کرمانی، مرشدان خواجو، ممدوحان خواجو، خصوصیات شعر، خواجو و حافظ، سفرها و . پرداخته است.
فصل سوم به جامعه­شناسی ادبیات پرداخته است. که بررسی جامعه دوران خواجوی کرمانی پرداخته شده حمله مغول و تیمور مورد بررسی قرار گرفته و نتایج حملات مغولان در جامعه بررسی شده است در ابتدای این فصل به تعریف ادبیات و جامعه­شناسی و تعریف جامعه­شناسی ادبیات و ویژگی­های آن پرداخته شده است.فصل چهارم به بررسی جامعه­شناسی غزل خواجوی کرمانی پرداخته است. فصل پنجم نتیجه گیری است.

1-2 بیان مسئله
جامعه­شناسی ادبیات به عنوان یک شاخۀ علمی که در سالهای اخیر بیشتر به آن توجه شده است، افکار اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و. شاعران و نویسندگان را مورد بررسی قرار می­دهد. افکاری که بیان کنندۀ اوضاع روزگار آنها و آداب و رسوم حاکم بر آن زمان است. شاعر هم یکی از این اعضای جامعه است، که تجارب و آموخته­های خویش را به رشتۀ نظم درمی­آورد.
خواجو از جمله شاعران پرکار در شعر فارسی است آثار او آمیزه­ای از نکات اجتماعی، اخلاقی و عرفانی است. با توجه به اینکه خواجو کثیرالسفر بوده است، طبیعی است که می ­تواند شاخص­های اجتماعی بیشتری در شعر او نمود پیدا کند، از اینرو غزل او قابل بررسی است.

1-3- فرضیه ­های تحقیق
خواجو تا چه اندازه­ای از جامعۀ زمان خود تأثیر پذیرفته یا بر آن اثر گذاشته است؟
به نظر می­رسد مسائل اجتماعی و اخلاقی آن دوران بر غزل خواجو اثر گذاشته است.
شرایط حاکم بر زمان خواجو تا چه حدی در شعرش مشهور است؟

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[سه شنبه 1398-12-06] [ 10:24:00 ق.ظ ]




 الکتریکی مغز با بهره گرفتن از جریان مستقیم (tDCS)بهبود افسردگی اساسی در شهر یزد  سال تحصیلی 1394-1393     فهرستچکیده 1فصل اول 2کلیات وبیان مسئله. 21-1-مقدمه. 32-1- بیان مسئله. 63-1 اهمیت و ضرورت انجام پژوهش 94-1 اهداف پژوهش […]
 
دسته بندی نشده
پایان نامه بررسی تطبیقی نفقه اقارب در حقوق ایران و مصر
Posted on فوریه 7, 2019 AuthorZAlJ0yRCbb
 پایان نامه رشته حقوق دانشگاه آزاد اسلامی واحد نراقدانشکده حقوقپایان نامه برای دریافت درجه کارشناسی(M.A)گرایش : حقوق خصوصیعنوان:بررسی تطبیقی نفقه اقارب در حقوق ایران و مصرتابستان 92     فهرستچکیده1مقدمه2فصل اول :تاریخچه ، ماهیت نفقه.  41- 1- تاریخچه41-1-1-انفاق در روم قدیم41-1-2- انفاق در یونان قدیم 51-1- 3 -انفاق در آلمان و فرانسه.61-1-4- انفاق در عربستان […]
 
دسته بندی نشده
تماشا کنید: زیبایی خیره کننده مدل های جدید مبل
Posted on اکتبر 4, 2018 AuthorZAlJ0yRCbb
      اگر به دنبال خرید مبل  جذاب و زیبا هستید، بهتر 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 10:23:00 ق.ظ ]




منع محاکمه مجدد، نظام حقوقی افغانستان، اسناد بینالمللی، حقوق بشر، فقه حنفی.
 
                                                
*akhaleghi@ut.ac.ir                                                                 
 

 

مقدمه
 

قاعده منع محاکمه مجدد که با هدف جلوگیری از اقدام مکرر دولت در تعقیب یک شخص بـراییک رفتار مجرمانه پذیرفته شده است، در حقوق کشوها با عناوین مختلف شناخته میشود. البته گفته شده که اصطلاح منع محاکمه مجدد و منع مجازات مجدد به یک معنا و معادل هم هستند و درنتیجه، محاکمه دوباره به خودی خود و صرفنظر از نتایج آن، مخالف قـانون و ممنـوع اسـت
(Mezei, in Badó, 2014: 201)؛ بنابراین، واژه bis در اصطلاح لاتین ne bis in idem اعم از مجـازات ومحاکمه مجدد است (De la Cuesta, 2015: 416). به همین دلیل، دادگاه عالی آمریکـا در یـک مـورداظهار میدارد: »کامنلا نه تنها مجازات دوباره، بلکه محاکمه دوباره برای همان جرم را نیـز منـعمیکند، خواه متهم محکوم به مجازات شود و خـواه نشـود« (Coffin, 2010: 785). قاعـده مزبـور درنظامهای حقوقی دنیا به صورت های متفاوت تفسیر شده است؛ در حالی که در برخـی کشـورها،حکم برائت حکم نهایی محسوب و به هـیچ  وجـه قابـل رسـیدگی مجـدد نیسـت، در بسـیاری ازکشورهای اروپایی حکم برائتی که در نتیجه اشتباه در قانون یا اشتباه در دلایل صادر شده باشد ،قابل تجدیدنظر است (Bassiouni, 1993: 288).
این که یک شخص نباید به خاطر ارتکاب یک جرم دوبار محاکمه و مجازات شود، سابقه ای دیرینـهدارد و رد پای آن را میتوان در حقوق اسلام، آیین یهود و حقوق باستان مثل حقوق یونان و رم یافـت(Conway, 2003: 351-383)، ولی به عنوان یک قاعدهی حقوق کیفری در بسیاری از کشـورها، از جملـه درنظام حقوقی بریتانیا و فرانسه به عنوان دو کشور شاخص نظامهای حقوقی کامنلا و نوشته تـا قبـل ازقرن 18 و 19 قابل پذیرش نبوده است (توجهی و قربانی قلجلو ،1390: 160). قاعده مزبور که بـر  مبـانی  مهمـی  همچون آزادی فردی، حمایت از افراد در برابر سوء استفاده از قدرت دولتی، حمایت از حقوق بشر، اصـل  عدالت، اصل تناسب، اعتبار امر مختوم، نظم و آرامش جامعـه  و انصـاف  اسـتوار  اسـت (حبیـب زاده، اردبیلـی و
جانیپور 1384: 149)، هرچند در آغاز کارکرد حقوق بشـری نداشـت (Jun, Changzong and Youshui, 2003: 865)، ولی امروزه بیش از آن که چهره حقوق کیفری داشته باشد، چهره حقوق بشـری  دارد، بـه  نحـوی  کـه  در تعداد زیادی از اسناد حقوق بشر بینالمللی انعکاس یافته و در زمره حقوق بنیادین افراد قرار گرفته اسـت  (Cryer et al, 2010: 80). براین اساس، دادگاه عالی آمریکـا در یکـی از آراء خـود اظهـار مـیدارد: »در ویژگـیبنیادی بودن منع محاکمه مجدد به سختی میتوان تردید کرد« (Rudstein, 2005:195).
هرچند تقریباً تمام کشورها اعمال این قاعده را در قلمرو قضایی ملّّی به رسـ میت مـی شناسـند،ولی اعمال آن در قلمرو قضایی فراملّّی همواره مورد اختلاف بوده و تـاکنون بـه عنـوان یـک قاعـده عرفی یا یک اصل کلی حقوقی پذیرفته نشده است. با این حال، در سطح بینالمللی رویهای در حال شکلگیری است تا قلمرو آن را به نظام قضـایی فراملّّـی نیـز گسـترش دهـد(Cryer et al, op. cit: 81) . برای مثال، شرکت کنندگان در هفدهمین کنگـره بـینالمللـی حقـوق جـزا کـه از 12 تـا 19 سپتامبر 2004 در پکن برگزار گردید، اعمال این قاعده را در سطح بینالمللی و فراملّی توصیه کردند (De la Cuesta, op. cit: 415).
قاعده منع محاکمه مجدد در قانون اساسی افغانستان به صراحت پذیرفته نشده است، ولی می توان گفت که امروزه یکی از اصول مسلّّم نظام حقوقی افغانستان به شمار می رود. بر خـلاف سـایر مـذاهب،این قاعده در فقه حنفی نیز از همان آغاز تضمین شده و یـا حـداقل مقرراتـی را نمـیتـوان یافـت کـهمجازات مجدد را اجازه دهد (Guhr, Moschtaghi and Knust, 2005:112)؛ بنابراین، مـاده سـه قـانون اساسـی1382 که مقرر میکند: »در افغانستان هیچ قانونی نمیتواند مخالف معتقـدات  و احکـام دیـن مقـدساسلام باشد« و ماده شش که تأکید میورزد: »دولت منشور ملل متحد، معاهدات بینالدول، میثاقهای بینالمللی که افغانستان به آن ملحق شده است و اعلامیه جهانی حقوق بشر را رعایت مـی کنـد «، در مورد این قاعده با هم سازگاری خوبی دارند. بدین ترتیب، مشـکل عـدم سـازگاری اسـناد بـینالمللـیحقوق بشر با اسلام در مورد این قاعده که این پژوهش نیز در صدد بیان آن است، مطرح نمیشود.
افغانستان عضو سازمان ملل متحد است و اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثـاق بـینالمللـی حقـوقمدنی و سیاسی و اساسنامه رم را -به عنوان تنها کشور منطقه- پذیرفته است. بـدین سـان، هرگـاه درقوانین داخلی مقررات خاصی در مورد قاعده منع محاکمه مجدد یافت نشود، استناد دادگاههای داخلی به مقررات این اسناد که در گذشته به صراحت در سلسله منـابع حقـوقی افغانسـتان قـرار نداشـتند1، ظاهراً بلااشکال است؛ زیرا اکنون معاهدات بینالمللی پذیرفته شده توسط افغانستان بـه لحـاظ نظـریهمعرض قوانین داخلی بوده و از این رو استناد قاضی به آنها موجب نقـض رأی در مراجـع بـالاتر بـهدلیل صدور رأی غیر مستند نخواهد شد. با این حال، به نظر میرسد که در مقـام اجـرا، بـه معاهـداتبینالمللی اهمیت کمتری داده میشود. به همـین جهـت، اخیـراً در سـال 1393 بـه منظـور رعایـتمقررات بینالمللی حقوق بشر در نهادهای دولتی، مقررهای را تحت عنوان »مقـرره  حمایـت از حقـوقبشر در ادارات دولتی« به تصویب رساند. براساس مـاده پـنج آن: اداره حمایـت از  حقـوق  بشـر  دارای وظایف و صلاحیتهای ذیل میباشد:
                                                

 

1. ماده 2 قانون مدنی مصوب 1355: »در مواردی که حکمی در قانون و یا اساسـات کلـی فقـه حنفـی شـریعت اسـلامموجود نباشد، محکمه مطابق به عرف عمومی حکم صادر مینماید، مشروط بر این که عرف مناقض احکـام قـانون ویا اساسات عدالت نباشد«. میبینیم که منابع حقوق در افغانستان عبارتند از قانون، فقه و عـرف، ولـی معاهـدات درزمره آنها نیست.
 

1. پیگیری اجرای میثاقهای بینالمللی حقوق بشر و پروتکـل هـای منضـمۀ آن در ادارات دولتـی ، 2.
همکاری با ادارات دولتی ذیربط وکمیسیون مستقل حقوق بشر افغانسـتان  در عرصـه  اجـرای میثـاقهـای  بینالمللی حقوق بشر و پروتکلهای منضمه آن، 3. پیگیری سفارشات و قطعنامههای سازمان ملل متحـد  و سایر مکانیزمهای ملّیّ و بینالمللی در عرصهی حقوق بشر و سفارشات کمیسـیون  مسـتقل  حقـوق  بشـرافغانستان، در ادارات دولتی و حصول اطمینان از اجراآت آنها در زمینه.
باری، در نگاه اول ممکن است قاعده منع محاکمه مجدد ساده و روشن به نظر برسد، ولـی پرسـشهای زیادی در خصوص مفهوم و شرایط اعمال آن قابل طرح است. از جملـه ایـن کـه در ایـن قاعـده،»همان/idem/same« به چه معنا است؟ آیا منظور از »همان جرم«، تعریف و طبقهبندی قانونی یا تعریـفمادی آن است؟ آیا قلمرو این قاعده منحصر در ضمانت اجرای کیفری مضاعف است یا شـامل ضـمانتاجرای بازدارنده مدنی و اداری نیز میشود؟ منظور از حکم نهایی چیست؟ آیا حکم نهایی فقـط شـاملحکم برائت است یا قرار منع تعقیب را نیز در بر می گیرد؟ حکم نهایی قابل اجرا کدام است؟ آیا حکـمنهایی شامل حلّ و فصل غیر قضایی دعوای جزایی همچون سازش و مصالحه در بیـرون از دادگـاه نیـزمیشود؟ آیا منع محاکمه مجدد به این معنا است که تعقیب و مجازات مضاعف ممنوع است یـا قاضـیهنگام تعیین مجازات دوم، باید مجازت اول را نیز در نظر بگیـرد؟ آیـا ایـن قاعـده بـه صـورت ضـمنیمحاکمه همزمان (در محاکم یک کشور، در دو ایالت یا در دو کشور) برای همان وقایع را منع میکنـد؟آیا رعایت این قاعده منحصر به دادگاههای ملّیّ است یا شامل دادگاههای بـین المللـی نیـز مـیگـردد ؟ بنابراین، برای فهم دقیق این قاعده و به خصوص مطالعهی مقایسهای آن در حقـوق افغانسـتان، اسـنادبینالمللی حقوق بشر و فقه حنفی لازم است که نخست مفهوم، مبانی پذیرش و پیشینه تاریخی آن را بررسی (گفتار نخست) کرده و سپس بـه قلمـرو شـمول و شـرایط اجـرای آن بپـردازیم (گفتـار دوم ). سرانجام، سعی خواهیم کرد به این پرسش پاسخ دهیم که آیـا اساسـاً در مـورد قاعـده منـع محاکمـه مجدد میان فقه حنفی و مقررات بینالمللی حقوق بشر سازگاری وجود دارد یا خیر؟ و آیا تعهد دولـتدر قانون اساسی به رعایت همزمان هر دو در عمل ممکن است؟ گفتار نخست: مفهوم، مبانی و پیشینه الف) مفهوم
تقریباً در تمام قوانین مّلّیّ و اسناد بینالمللی و منطقهای حقوق بشر، اصل »منع محاکمـه مجـدد« عبارت است از قاعدهای که تعقیب، محاکمه و صدور حکم مجدد برای همـان جـرم1/ رفتـار  را منـع
                                                

 

Same Offence.
میکند (Neagu, 2012: 955). بنابراین ،»هرگاه کسی به موجب حکم قطعـی  محکـوم یـا تبرئـه گـردد،دوباره نمیتوان او را به خاطر همان جرم محاکمه و مجـازات کـرد« (Fair Trial Manual, 2014: 140) یـا»همین که شخصی به موجب حکم قطعی تبرئه یا محکوم شد دیگر نباید از سوی مقامـات قضـاییهمان دولت، مجدداً مورد تعقیب قرار گیرد« (پرادل، کورستنز و فرملن ،1393: 595).
این قاعده در حقوق غربی به نامهای مختلفی شناخته میشود. در حالی که در ادبیـات حقـوقیاروپای قارهای اصطلاح لاتین ne/non bis in idem متـداول اسـت، کشـورهای تـابع نظـام حقـوقیکـامن لا از چنـد اصـطلاح دیگـر، یعنـیdouble Jeopardy/ autrefois acquit/ ne bis in idem ، استفاده میکنند (Trechsel, 2005: 382). لیکن، از میان این تعابیر، اصطلاح لاتین مزبور که بـه معنـای»هرگز دو بار برای همان«1 است، صریحتر بر مطلوب دلالت میکند(Brammer, 2009:1185).  
از این قاعده در ادبیات حقوقی افغانستان نیز با تعابیر گوناگون یاد شده است. عـدم جـواز اعتـراضبر حکم قطعی2، عدم جواز تکرار محاکمه3 و ارزش شیء محکوم به4، اصطلاحاتی کلی هسـتند کـه درقوانین برای بیان قاعده منع محاکمه مجدد به کار رفته اند. ولی، در امور کیفری به طور مشخص، ایـنقاعده به »عدم امکان محاکمه مجدد متهم حتی با استناد به دلایل جدید یـا تغییـر عنـوان مجرمانـه« تعریف شده است. ماده 295 قانون اجراآت جزایی در این راستا تصریح میکند: »بعـد از صـدور حکـمقطعی در مورد یک دعوای جزایی، محکوم علیه را نمیتوان بار دیگر به اساس ظهور دلایل جدید یا بـهاساس تغییر وصف قانونی همان جرم، محاکمه نمود«. در نتیجه، طبق بند شش مـاده 71 ایـن قـانون،سابقهی صدور حکم قطعی یکی از اسباب سقوط دعوای جزایی شـمرده مـیشـود 5. لـیکن، مـاده 10 قانون اجراآت جزایی عسکری مصوب 1389 با تعبیر گویاتر مقرر میکند: »شخص به سبب ارتکـابیک عمل جرمی، دو بار محاکمـه شـده نمـیتوانـد «. بنـد دو مـاده 13 لایحـه قـانون جـزا، سـابقه
                                                

 

Never twice for the same.
 

ماده 294 قانون اجراآت جزایی مصوب 1393 افغانستان مقرر می دارد: »هرگاه درباره یک دعوای جزایی حکم قطعی صادر شود، اعتراض بر آن جز از طریق تجدیدنظر.جواز ندارد«.
 

مطابق ماده 295 قانون اجراآت جزایی:»بعد از صدور حکم قطعی در مورد یک دعوای جزایی محکومعلیه را نمیتـوان بار دیگر به اساس ظهور دلایل جدید یا به اساس تغییر وصف قانونی همان جرم محاکمه نمود«.
 

ماده 298 قانون پیشین مقرر می دارد: »حکمی که در یک دعوای جزایی به برائت یا الزام متهم صـادر  مـیگـردد ، در پیشگاه محکمۀ مدنی در دعوایی که نزد آن دایر میباشد، راجع به وقوع جـرم ، وصـف  قـانونی  جـرم  و نسـبت  آن بـه  مرتکب اش، دارای ارزش محکومبها میباشد.«
 

»دعوای جزایی و مجازات در حالات آتی ساقط یا متوقف میگردد: 1. . 6. در صورتی که شخص قبلاً بـه اتهـام  عـین  جرم مورد محاکمه قرار گرفته و حکم قطعی در مورد صادر شده باشد«.
محکومیت قطعی در محاکم خارجی یا بینالمللی را هم از جمله موانع محاکمه مجـدد بابـت همـانجرم شمرده است. همان گونه که ملاحظه میگردد، در نظام دادرسی افغانستان بـه جـای اصـطلاحمجازات مجدد، اصطلاح محاکمه مجدد به کار رفته که قطعاً شامل مجازات مجدد نیز میگردد و در واقع، هدف این بوده که متهم اساسا دوبار محاکمه نشود، نه اینکه محاکمه شده، ولی مجازات نگردد
(توجهی و قربانی قلجلو ،1388: 139).
چنانکه در بحث تاریخچه توضیح داده خواهد شد، قاعده منع محاکمه مجدد با تأخیر وارد اسناد بینالمللی حقوق بشر گردید، تا جایی که در پیشنویس اولیـه میثـاق بـینالمللـی حقـوق مـدنی وسیاسی و در متن اصلی کنوانسیون اروپایی حقوق بشر اثری از آن نبـود(Trechsel, op. cit: 382) . ایـناصل در اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز مورد غفلت واقع شده بود و از این رو، حقوقدانان در تبـدیلشدن آن به یک قاعده حقوق بینالملل عرفی اختلاف نظـر دارنـد (Conway, op. cit: 355). لـیکن بنـدهفت ماده 14 متن نهایی میثاق با این بیان که: »هیچکس را نمیتوان به خاطر جرمی که وی قبلاً به موجب یک حکم قطعی و براساس قوانین و آیین دادرسی یک کشور از ارتکاب آن تبرئـه  یـا  بـه  خاطر آن محکوم شده است، مجدداً مورد تعقیب یا مجازات قرار داد«، به صـراحت آن را پذیرفتـه وکاستی مزبور را به خوبی جبران کرده است. از دیگر اسناد بینالمللی که این اصل را پذیرفته، میتوان به اساسنامه دادگاههای کیفری بینالمللی موقت برای یوگسلاوی سابق و رواندا که با عبـارت مشـابه وبه ترتیب در مواد 10 و 9 از اساسنامه خود، محاکمه و مجازات متهمی را کـه قـبلاً در ایـن دو مرجـعبینالمللی محاکمه شده اند در دادگاههای ملّّی و بر عکس ممنوع میکنند، اشاره کرد. دیـوان کیفـریبینالمللی نیز در ماده 20 اساسنامه خود، محاکمه و مجازات  مجدد متهم را چه در این دادگـاه و چـهدر یک دادگاه ملّیّ و بر عکس ممنوع اعلام میکند.
مفهومی که از محاکمه مجدد در حقوق داخلی متصور است از منظـر آمـوزههـای اسـلامی نیـزمردود است، چرا که مخالف کرامت انسانی است که در اسلام بر آن تأکید شده است (تـوجهی و  قربـانیقلجلو، پیشین: 155). به علاوه، هدف اصلی عدالت کیفری در اسلام مبارزه با بیعدالتی اسـت و مجـازاتدوباره شخص به خاطر همان عمل با این هدف در تضاد است (Malekian, 2011, p. 351). گفته شده که در فقه حنفی قاعده منع محاکمه مجدد به این معنا است که وقتی حکم صادر گردید، قاضـی نمـیتواند آن را نقض و بار دیگر به موضوع رسیدگی کنـد (سـمرقندی، 1414ق: 372)، چـرا کـه رأی او دارایاعتبار امر مختوم است، مگر زمانی که متوجه شود در دادرسی اشتباه اساسی رخ داده؛ ماننـد  وقتـیکه مخالف صریح نص یا اجماع باشد. در این گونـه مـوارد، بایـد آن را نقـض و مجـدداً بـه موضـوعرسیدگی کند و از مردم خجالت نکشد، زیرا مراقبت از احکام خداوند و تحمل سرزنش مردم بهتر از اصرار بر باطل است (همان: 63). البته، تعبیر مزبور شاید به عنـوان اسـتثنایی بـر قاعـده فـراغ دادرسمطرح باشد تا استثنایی بر قاعده منع محاکمه مجدد، ولی اصطلاح »عدم تکرار رسیدگی و اسـتماعمجدد دعوا« در ماده 1837 مجلهالاحکام که از نظریات علمای حنفی استخراج شـده اسـت، صـریحدر مقصود بوده زیرا به صراحت محاکمه مجدد را منع میکند1. کاسانی نیز در کتاب بدایع الصـنایعفصلی را به امکان و عدم امکان نقض رأی قاضی توسط قاضی دیگـر اختصـاص داده اسـت. خلاصـه  نظر او این است که هرگاه رأی قاضی نخست موافق نص کتاب، سـنت متـواتره و یـا اجمـاع باشـد،قاضی دوم حق ندارد آن را نقض کند، مگر نظرش مخالف نظر قاضی نخست باشد. اما، هرگـاه مـورداز مواردی باشد که علماء بر اجتهادی بودن آن اتفاق نظر دارند، در این صورت قاضی دوم بـه دلیـلاین که استنباط دیگری از موضوع دارد و نظرش مخالف نظر قاضـی صـادر کننـده رأی اسـت حـقنقض رأی و رسیدگی مجدد را ندارد، چرا که علماء اتفاق نظر دارند که در امـوری اجتهـادی قاضـیمیتواند طبق اجتهاد خودش رأی بدهد2. گذشته از این، ضرورت ایجاب میکند که رأی دادرس را غیر قابل رسیدگی مجدد بدانیم زیرا در غیر این صورت، منازعه هیچگاه قطـع نخواهـد شـد(کاسانی ،1409ق: 14). بنابراین، گذشته از قاعده فراغ و اعتبار امر مختوم کیفری که جلوه موسعتر این قاعده است (Cryer et al, op. cit: 80)، بیان مزبور دال بر قاعده منع محاکمه مجدد نیز اسـت،چرا که نه تنها خود دادرس، بلکه دادرس دیگر نیز نمیّتواند رأی را نقض و به موضوع مجـددامجـدداًرسیدگی کند و قاعده منع محاکمه مجدد در سطح حقوق داخلی مفهومی جز این ندارد. 
آنچه چالش برانگیز به نظر میرسد جریان این قاعده در سطح بینالمللی و نسبت به احکـام صـادراز محاکم خارجی است که ظاهراً فقه حنفی در این مورد نیز رویکرد سـازگارانه بـا اسـناد بـینالمللـیحقوق بشر دارد؛زیرا، محاکمه مرتکب بابت جرایم ارتکابی در خارج از قلمرو اسلامی را صرفنظر از این که در آن جا محاکمه شده باشد یا خیر جایز نمیداند. برای مثال، هرگاه مسـلمان یـا کـافر حربـی دردارالحرب مرتکب غصب مال دیگری گردد و یا تاجر مسلمان تاجر مسلمانی را در آن جا عمداً بـه قتـلبرساند، پس از مراجعه به قلمرو اسلامی به ترتیب محکوم به سرقت و قصاص نمیشـوند، چـرا کـه نـه
                                                

 

1. »لََا یجوز رؤْْیۀُ و س ماع الدعوى تَکَْرَاَ را الَّ تی حکََم و صدر إعلََـام بِِهـا تََوفیقًًـا لأُُصـولها الْْمشْـرُُوعۀِ أََی الْْحکْْـم الَّ ـذی کَـانَموجودا فیه أََسبابه و شُرُوطُُه«، مجله الاحکام العدلیه، بیروت، مطبعه الادبیه ،1302ق. ایـن مجموعـه ی قـانونی کـه
مشتمل بر 1851 ماده و در شورای متشکل از شش نفر از علمای عثمانی به ریاست احمـد جـودت پاشـا در 1293 ق. تدوین گردید، برای مدت طولانی در حکم قانون مدنی امپراتوری عثمانی بود و در افغانسـتان نیـز بـه آن عمـلمیشد و امروزه هم به رغم تصویب قانون مدنی در سال 1355، همواره به عنـوان منبـع ارشـادی و تمکیلـی مـورداستناد قضات قرار میگیرد.

 

2. »و اعلََم بآنَّ التحولَ من رأیٍ الی رأیٍ فی المجتهدات جـایزٌ «، حسـن بـن منصـور الاوزجنـدی نظـام الـدین بلخـی ودیگران، الفتاوی الهندیه، جلد سوم، دار الفکر، چاپ دوم، مصر ،1310 ق. ص 341.
حکومت اسلامی سلطهای بر دارالحرب و نه دارالحرب ولایتی بر مـا دارنـد1 (کاسـانی، پیشـین: 133). شـرطاسترداد مسلمان یا ذمی به یک دولت اسلامی دیگر نیز این اسـت کـه قـبلاً براسـاس قـانون شـریعتمحاکمه نشده باشد، زیرا بر پایه شریعت، محاکمهی دوباره شخص بابت همان رفتار مجرمانـه مجـازنیست2 (عوده ،1424ق: 259). 

 

ب) مبانی
 

قاعده منع محاکمه مجدد بسته به نظامهای کیفری مختلف، اهداف متفاوتی را دنبال میکنـد و بـرمبانی مختلفی استوار است. نظام حقوقی کامنلا به این قاعده به دید یک حق فردی نگاه میکنـد ودر نتیجه، هرگاه محاکمه مجدد به نفع محکومعلیـه باشـد، آن را منـع نمـیکنـد . البتـ ه، اخیـراً درانگلستان نقش این قاعده در قطعی شدن احکام دادگاهها و تضمین امـر مختـوم کیفـری نیـز مـوردتوجه قانونگذار این کشور قرار گرفته، به نحوی که منجر به اصلاح مقررات مربوط بـه قاعـده منـعمحاکمه مجدد شده است (Trechsel, op. cit: 383). بنابراین، افزون بر منافع اصـحاب دعـوا، حمایـت ازمنافع جامعه از رهگذر تضمین امر مختوم کیفری نیز مورد توجه قرار گرفته است.
در رویه دادگاه عالی آمریکا نیز مهمترین مبنای این قاعده حمایت از مـتهم و تضـمین آزادی اوذکر شده است. در همین راستا، در دعوای معروف گرین علیه ایـالات متحـده3، یکـی از قضـات بـهنمایندگی از اکثریت مینویسد:
منع محاکمه مجدد در قانون اساسی با هدف حمایت از اشخاص در برابر خطر محاکمـه و احتمـالمجازات دوباره برای همان اتهام، پیشبینی شده است.یکی از ایدههای اساسـی و لاینفـک حـداقل درنظام حقوقی آنگلو-آمریکایی این است که دولت نباید با بهره گرفتن از منابع و قدرت فوقالعـاده ای کـه دراختیار دارد، به صورت مکرر سعی کند تا شخص را بابت اتهام وارده محکوم کند و بـدین سـان او را درمعرض سرافکندگی، هزینه های اضافی و امتحان دشوار اثبات بیگناهی قرار داده و وادار کند کـه بـرایهمیشه با اضطراب و ناامنی زندگی کند و به رغم بیگناهی، احمال محکومیتش را افزایش دهد4.
برخلاف کامنلا، در نظام حقوقِ نوشته به صورت سنتی دو هـدف مشـخص در ایـن قاعـده مـوردتوجه بوده است؛ یکی تضمین امنیت قضایی اشخاص و دیگری، تضمین امر مختوم کیفری. گفته شـدهاست که اساساً دادگاه در صورتی مستقل و بیطرف است که تصـمیم هـای آن بـرای دیگـر نهـادهـای
                                                

 

»لانعدام ولایتنا علیهم و انعدامِ ولایتهِِم أیضاً فی حقنا«.
 

»لأنّّه لایجوز طبقاً للشرِِیعه أن یعاقب علی الفعلِ الواحد مرّتَینِ«
 

Green v. United States: 355 U.S. 184 (1957).
 

at 187-88.
دولتی، از جمله دیگر محاکم الزامآور باشد(Ibid) . بنابراین افزون بر منافع اشخاص، تضمین نهایی شـدناحکام نیز مدنظر است، زیرا تأمین امنیت قضایی شهروندان ایجاب میکند کـه آنـان بداننـد بـار دیگـربابت همان جرم محاکمه نخواهند شد و منافع جامعه نیز اقتضاء دارد کـه دعـوا و اخـتلاف و از جملـهدعوای کیفری سرانجام در یک نقطه خاتمه یابد و طرفین به حکم نهایی احترام بگذارنـد و مفـاد آن رااجرا کنند (خالقی ،1390: 415). 
افزون بر مبانی فردی و اجتماعی فوق، اقتضای عدالت و انصاف نیز این است که هیچکـس بابـتارتکاب یک جرم دوبار مجازات نشود، زیرا مجرم با یکبار مجـازات شـدن، دیـن خـود را بـه جامعـهپرداخته است و بازخواست مجدد وی به علت همان رفتار مجرمانه، نقض قاعدهی عدالت و انصاف به شمار میرود (پوربافرانی ،1381: 89؛ وابر ،1386: 87  و خالقی، پیشین: 417).
حمایت از حقوق بشر نیز به عنوان یکی دیگر از مبانی قاعـده منـع محاکمـه مجـدد ذکـر شـدهاست، زیرا این قاعده پیش از آن که کارکرد حقوق کیفری داشته باشد و بـه عنـوان یکـی از اصـولبنیادین آن مطرح شود، یکی از تضمینهای دادرسی منصفانه است که در اسناد بینالمللـی حقـوقبشر به منظور حمایت از حقوق بشر و جلوگیری از سوءاستفاده از قدرت قضایی دولت پذیرفته شده است (Trechsel, op. cit: 384). به همین جهت، این حق دارای ماهیت مطلق بـوده، چنانکـه در شـرایطجنگی و اضطراری نیز قابل تعلیق نیست1. 
قاعده منع محاکمه مجدد در حقوق افغانسـتان بیشـتر بـا هـدف تضـمین امـر مختـوم کیفـریپذیرفته شده و حمایت از منافع اشخاص در آن جایگاه اندکی دارد، چرا که نه در فصـل دوم قـانوناساسی کنونی که ناظر بر حقوق و تکالیف اساسی شهروندان است و نه در ماده هفت قانون اجـراآت  جزایی مصوب 1393 که طی 20 بند حقوق مظنون و متهم را بر میشمارد از آن ذکـری بـه میـاننیامده است. بنابراین، این قاعده در حقوق افغانسـتان  بیشـتر بـه منظـور حمایـت از منـافع جامعـهپذیرفته شده تا منافع متهم و به همین دلیل، تا کنون به یکی از حقوق بنیادین متهم تبدیل نشـدهاست. 
چنانکه دیدیم، از نظر شرع نیز قاعده منع محاکمه مجدد با هیچ مانعی مواجه نخواهد بود و
»مبانیای که موجب پذیرش این قاعده شده، مورد پذیرش اسلام نیز هسـت « (پوربـافرانی و بیگـیحسن، پیشین: 78). از جمله، علمای حنفی تأکید دارند که هرگاه رأی قاضی اول مبتنی بـر نصـوص، سـنتمتواتره و اجماع و یا مطابق با ظواهر کتاب و قیاس یعنی از مواردی که فقها بر اجتهادی بـودن آن اجمـاع
                                                

 

Article 4(3) of the Protocol No. 7 to the Convention for the Protection of Human Rights and Fundamental Freedoms: “No derogation from this Article shall be made under Article 15 of the Convention”.
                
دارند باشد، قاضی دوم حق ندارد آن را نقض و به دعوا مجدداً رسیدگی کند. »ضرورت ایجاب میکند کـهقایل به قطعی بودن رسیدگی مبتنی بر اجتهاد شویم و نقض آن را جایز ندانیم، زیرا در غیر ایـن صـورت،دعوا را میتوان نزد قاضی دیگری که نظرش مخالف نظر قاضی نخسـت اسـت، مطـرح و رأی را نقـضکرد. سپس مدعی میتواند نزد قاضی سومی که نظرش مخالف نظر قاضی دوم است طرح دعـوا کنـد واو میتواند نظر قاضی دوم را نقض و براساس نظر قاضی اول رأی دهد و در نتیجه، خصـومت و منازعـههیچگاه خاتمه نخواهد یافت« (کاسانی، پیشین: 14). با این حال، هرگاه در رسیدگی اشتباه آشـکاری صـورتگرفته باشد، به نحوی که حلال خدا را حرام و حرام خدا

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 10:23:00 ق.ظ ]




1. این مقاله از رساله دکتری خانم زهرا سعاتینیا برگرفته شده است. 0 . رایانامه نویسنده مسئول: saadatynia@yahoo.com
 

1. مقدمه
ادب و فرهنگ اسلامی شاخه های متعددی دارد، اماّ ادب عربی و ادب فارسی فربهتر و گستردهتر از دیگر شاخه های آن است. بیتردید ادب عربی نیز پیشینه بیشتری از شاخه فارسی دارد. شعر فارسی عروضی از آغاز تحتتأثیر شعر عرب بوده است. این تأثیرپذیری حوزه های متنوعی چون واژگان و الفاظ، موسیقی و وزن شعر،1 قالب، صورخیال و محتوا و مضامین را دربرمیگیرد. قالب قصیده، نخستین قالب برجسته شعر فارسی است که تحت تأثیر قصیده عربی شکل گرفت. موضوع قصیدههای فارسی نیز متأثر از موضوع قصایدِ عربی، عمدتاً مدح بود. در شعر اوّلیه عربی رگههای مدح دیده میشود. شاعران کهن عرب صفاتی چون شجاعت، آزادگی و سخاوت را میستودند. این مدح در خدمت قبیله و افرادی بود که به شاعر کمکی کرده بودند، امّا بهتدریج به مدح پادشاهان کشیده شد. شعرای بلاط0 نمونه شاعران مداح عرب هستند. قصیده عربی در هنگام پیدایش قصیده فارسی، در امور مدحی غرق شده بود و شاعران فارسی نیز که در جستوجوی حامیان درباری بودند، از این مدایح عربی تقلید کردند.
ساختار قصیده در فارسی تحت تأثیر قصاید عربی از چهار بخش تشکیل میشد:
«مقدمه» که تغزل، تشبیب و نسیب نامیده میشد؛ «تخلص» که شاعر با آن خود را از مقدمه رها میساخت و به موضوع اصلی قصیده میپرداخت؛ «تنه اصلی» که دربردارنده مدح و مقصود اصلی شاعر بود و درنهایت، «شریطه» که ابیات پایانی قصیده را   دربرمیگرفت و دعای تأبید ممدوح بود. موضوعات تغزل )تشبیب/ نسیب( در قصیده فارسی برگرفته از موضوع مقدمات قصاید عربی است. نهتنها موضوع، که عناوین مقدمات نیز برگرفته از عناوین مقدمات قصاید عرب است. تأثیرپذیری مقدمه قصیده فارسی از مقدمات قصاید عربی بهگونهای است که میتوان مقدمات قصاید عربی را از دوره جاهلی تا دوره عباسی، پیشمتن یا متن پنهان مقدمات قصاید فارسی دانست .
در این پژوهش نوع ارتباط تغزل قصاید فارسی را با مقدمات قصاید عربی، از منظر ترامتنیّت بررسی میکنیم. پژوهش حاضر باتوجهبه ارتباط ترامتنی میان تغزل فارسی و مقدمات قصاید عربی، در پی پاسخگویی به این پرسشهاست:1-کیفیت رابطه بینامتنی تغزل فارسی و عربی به چه صورت است؟ 0- بیشمتن تغزل فارسی با پیشمتن مقدمات قصاید عربی از چه زاویهای با یکدیگر ارتباط برقرارمیکنند؟
روش پژوهش حاضر توصیفی- تحلیلی است. در این راه ابتدا تغزلهای فارسی وعربی را بررسی و سپس نوع رابطه آنها را معین کردهایم. قلمرو پژوهش در تغزلهای/9فارسی به تغزل شاعرانی چون رودکی، منوچهری، فرخی، عنصری و امیرمعزی محدودمیشود و در قصاید عربی محدوده زمانی جاهلیّّت تا عصر عباسی را دربرمیگیرد. از میان اشعار این شاعران، تنها متن تغزلها موردنظر بوده و به موارد بینامتنی دیگر در سایر اشعار آنان اشاره نمیشود.
درباره ارتباط بین شعر فارسی و عربی پژوهشهای متعددی در قالب کتاب و مقاله صورت گرفته است که ازآنمیان، تنها به تحقیق ارزشمند دودپوتاDaudpota) ( با عنوان تأثیر شعر عربی بر شعر فارسی )1330( اشاره میکنیم. درباره مقدمات قصاید عربی، تحقیقات مختلفی انجام شده است؛ ازجمله کتاب مقدمه القصیده العربیه از حسین عطوان )1021( که در زمینه دوره های مختلف شعر عرب، از عصر جاهلی تا عصر اندلس تحقیق کرده است و کتاب الطلل فی النص العربی از سعدحسن کمونی )1111( و مقاله «المقدمه الطللیه فی القصیده العربیه الجاهلیه» از حامد صدقی و علی عزیزنیا )0225(. درباره مقدمات قصاید فارسی )تغزلها( تاکنون تحقیق جامع و مانعی صورت نگرفته است. در بررسی متون از منظر بینامتنیت تحقیقاتی به فارسی انجام شده؛ مانند مقاله «ترامتنیّت در مقامات حمیدی» از یوسفآبادی و دیگران )1311(؛ در این مقاله نویسندگان در پی کشف و شناخت انواع روابط متون در مقامات حمیدی هستند. در «نقد و تحلیل قصّّهای از مرزباننامه براساس رویکرد بینامتنیت» نیز محمود رضایی دشتارژنه )1333( قصّه «ایراجسته با خسرو» را در مرزباننامه از زاویه روابط بینامتنی بررسی میکند. بااینهمه، پژوهشی که تغزلهای فارسی را از منظر روابط بینامتنی بررسی کرده باشد، یافت نشد .
رویکرد این پژوهش، رویکردی است تازه که ارتباط بین تغزلهای فارسی با مقدمات قصاید عربی را از دیدگاه ترامتنیت ژنت بررسی میکند.
 
 

 

2. بینامتنیتّ و بیشمتنیتّ
تمامی متون ادبی بافتههایی از متون دیگرند. چیزی به نام اصالت ادبی یا اثر آغازین وجود ندارد. کلیه آثار ادبی میانمتنیاند )ایگلتون ،1332: 112(. هر متن در آن واحد، هم بینامتنی از متون پیشین و هم بینامتنی برای متون پسین خواهد بود. اصطلاح «بینامتنیّت» Intertextuality)) را نخستینبار ژولیا کریستوا )Julia kristeva( در اواخر دهه شصت مطرح کرد. اگرچه کریستوا را بنیانگذار بینامتنیّت میدانند، درحقیقتبینامتنیّت دستاورد یک فرد نیست؛ بلکه حاصل جریانها و اندیشههایی است کهمستقیم یا غیرمستقیم در شکلگیری آن سهیم بودهاند. از میان این جریانهایپیشابینامتنی میتوان به نقد سنتی، زبانشناسی و نشانهشناسی، فرمالیسم روسی وادبیّات تطبیقی اشاره کرد. عناصر نخستین بینامتنیّت را باید در این دانشها جست.
در میان اشخاص مهم تأثیرگذار بر این نظریه باید از باختین )Bakhtine( نام برد که نظریه «منطق مکالمه» )Dialogics( یا «گفتوگومندی» را مطرح کرده بود. رابطه بینامتنیت با منطق مکالمه باختین چنان تنگاتنگ است که برخی آن را ترجمه منطق مکالمه باختین میدانند؛ «منطق مکالمه ساحت بینامتنی است. هر سخن با سخنهای پیشین که موضوع مشترکی با هم دارند و با سخنهای آینده که به یک معنا پیشگویی و واکنش به پیدایش آنهاست، گفتوگو میکند. آوای هر متن در این «همسرایی» معنا مییابد» )احمدی، 1312: 13(. این نکته نهتنها در مورد ادبیّات، بلکه درباره هر نوع سخن دیگر نیز درست است. فرهنگ به این اعتبار گفتوگویی است بین انواع سخن. باختین معتقد است که «زندگی بنا به ماهیّت خود یک مکالمه است. زندهبودن به معنای شرکت در مکالمه است» )همان: 120(. مکالمهای که هر متن با متون پیشین خود برقرارمیکند ،نهتنها موجب بینامتنیّت که موجب چندآوایی و تکثر صداها در متون نیز میشود.
کریستوا با درهمآمیختن مکالمهگراییِ باختین با نشانهشناسی نوین خود، کلام ادبی پویا را براساس یک ساحت افقی و یک ساحت عمودی تعریف کرد؛ در ساحت افقی ،کلام در متن هم متعلق به فاعل نویساست و هم متعلق به مخاطب و در ساحت عمودی ،کلام در متن بهسوی یک شاکله ادبی پیشین یا همزمان جهتگیری میکند )آلن، 1332:
20(. به باور کریستوا هر متن تحت سیطره پیشگفتهها و متون پیشین است. هیچ مؤلفی با ذهنیّت اصیل خود به آفرینش هنری دست نمیزند، بلکه هر اثر تبلوری است از مراکز ناشناخته و شناخته فرهنگ )احمدی، 1312: 301(. کریستوا در نقد و خوانش متون قائل به بینامتنیّت تولیدی و تکوینی است و اساس نقد خود را بر محور عمودی، یعنی پیوند اثر با زمینه یا متنهای پیشین و همزمان قرارمیدهد )نامورمطلق ،1312: 033(.
پس از کریستوا کسانی چون بارت )Barthes(، ریفاتر)Riffaterre(، ژنت )Genette( و لورانژنی )Laurent Jenny( روابط بین متون را با یکدیگر بررسی کردند. بارت با   درهمشکستن معنای سنتی متن، معنای جدیدی از آن را در سه اثر خود با نامهای از اثر به متن، نظریه متن و لذت متن مطرح کرد. او با قائلشدن به تمایز بین متن و اثر ،متون را به دو دسته «خوانا» و «نویسا» طبقهبندی کرد؛ متن خوانا معنایی واحد را ارائهمیدهد و تک آواست، امّا متن نویسا، متنی متکثر و چند آواست که معنای آن درجریان تعامل بین متن و مخاطب و زبان ساخته میشود. متنِ نویسا بهنوعی بیانگر

 

1/
 

منطق مکالمه باختین است. از همین جا ارتباط بین متن نویسا و بینامتنیّت   برقرارمیشود. او همچنین در نوشتار از اثر به متن، معتقد است هر متنی، میانمتنِ متنی دیگر است و دیگر متنها را در آن میتوان بازیابی کرد )بارت ،1313: 20(.  
ژرار ژنت )Gerard Genette( نظریهپرداز دیگری بود که بهصورتی نظاممندتر و گستردهتر از دیگران آراء خود را در این زمینه مطرح کرد. او با تکیه بر دیدگاه های باختین و کریستوا، اصطلاح «ترامتنیّت» )Transtextuality( را برای تمام متونی پیشنهاد کرد که آشکار یا پنهان در ارتباط با متون دیگر قرارداشتند. ترامتنیّت رابطه یک متن با متنهای دیگر و بهطورکلی با غیرخودش را بررسی میکند. آنچه ژنت در این نظریه ارائه میدهد، الگویی نظاممند برای طبقهبندی و تجزیهوتحلیل ارتباط یک متن با متنهای دیگر است. او در تعریف این اصطلاح میگوید: «هر چیزی که پنهانی یا آشکار متن را در ارتباط با دیگر متنها قرارمیدهد» )نامورمطلق، 1332: 32(. 
ترامتنیّت ژنت اصطلاحی عامتر از بینامتنیّت کریستواست و شامل پنج زیرمجموعه میشود: بینامتنیتّ ،پیرامتنیتّ )Paratextuality(، فرامتنیتّ )Metatextuality(، سرَمتنیّت )Arcitextuality( و بیشمتنیتّ )Hypertextuality(. ژنت در مقدمه کتاب الواح بازنوشتنی درباره بینامتنیّت مینویسد: شیوهای است مبتنی بر رابطه همحضوری میان دو یا چندین متن )ژنت، 1111: 3(. پیرامتن، عناصر درونی و بیرونی متن را شامل میشود که در آستانه متن قرارمیگیرد و در جهتدهی خوانش و فهم خوانندگان تأثیرگذار است )آلن،1332 :152(.
فرامتنیّت، براساس روابط تفسیری و تأویلی بنا شده است؛ بهعبارتی هرگاه متن 1 متن 0 را نقد و تفسیر کند، با فرامتنیّت مواجه میشویم. سرمتنیّت، رابطهای است که یک متن با گونهای که به آن تعلق دارد ، برقرارمیکند. بیشمتنیّت نیز همانند بینامتنیّت رابطه میان دو متن ادبی را بررسی میکند؛ با این تفاوت که در بینامتنیّت مبنا بر هم-حضوری و در بیشمتنیّت بر برگرفتگی است. آنچه ژنت با عنوان پیشمتن یا زیرمتن مطرح میکند، در واقع همان بینامتنیّتی است که دیگر منتقدان از آن یاد میکنند؛ بینامتنیّتی که میتواند ازجمله سرچشمه های اصلی دلالت برای یک متن باشد )همان:10(. 
در بررسی رابطه تغزلهای فارسی با مقدمات قصاید عربی به ارتباط آنها از منظر بینامتنیّت و بیشمتنیّت میپردازیم. پیش از آن سخن کوتاهی درباره مقدمه قصاید لازمبهنظرمیرسد.
 
                       

 

9. تغزل
ابنرشیق قیروانی از قول الرمانی علی بن عیسی اغراض شعر را پنج دسته میداند:
نسیب، مدح، هجا، فخر و وصف. او در جای دیگر تشبیب را نوعی از مدح برمیشمرد )1130: 122(. ابوهلال عسکری در الصناعتین اغراض شعر را بسیار میداند و به اغراض پرکاربردی چون مدح، هجو، وصف، نسیب، مرثیه و فخر اشاره میکند )1111: 131(. از میان این اغراض آنچه در مقدمه قصاید فارسی موردتوجه شاعران است، بیش از همه وصف و نسیب است. نهتنها موضوع مقدمات که عناوین آن نیز برخاسته از عناوین مقدمه در شعر عرب بود. اصطلاحات تشبیب، نسیب و تغزل در شعر عرب عناوینی بود که به تناسب محتوا بر مقدمات مینهادند. در مورد تشبیب اغلب فرهنگها3 متفقالقول ،تشبیب را وصف جمال زن و حال خود با وی گفتن و اظهار عشق به او معنی کردهاند .
آنچه در این فرهنگها مشترک است، اشاره به زن بهعنوان موضوع تشبیب و نسیب است؛ بهعبارتدیگر، در اکثر فرهنگها تشبیب و نسیب با زنان معنی مییابد.
بهرغم تعاریفی که درباره تشبیب و نسیب و تغزل آمده است، درمجموع این عنوانها دربرگیرنده یک موضوع بودهاند و غالب قدما تفاوتی بین آنها قائل نشدهاند. ابنرشیق از قول ابیالسائب مخزومی میآورد که نسیب و تغزل و تشبیب معنای واحدی دارند )1130: 111(. رشید وطواط نیز در حدائق السحر درباره اتحاد معنایی تشبیب، نسیب و تغزل چنین میگوید: «تشبیب صفت حال معشوق و حال خویش در عشق او گفتن باشد و این را نسیب و غزل نیز خوانند.» )1320: 125(.
ابنرشیق موضوعات نسیب و مقدمه قصاید عرب را نزد اهل بادیه و شهرنشینان دو گونه میداند؛ شیوه اهل بادیه چنین است که به ذکر کوچ و رحیل، واقعه جدایی و هراس از آن، توصیف اطلال و مرکبها و هیجان ناشی از آواز شتر، درخشش برق آسمان، گذر نسیم، برکههای آب که در راه خود بدان میرسند و باغهایی که در آن فرود میآیند، توصیف گلها و بهار و آنچه در صحراها و کوهها میروید و آتشی که آنان را با دوستانشان گرد میآورد، میپردازند و شیوه شهرنشینان چنین است که در نسیب از عشق و هجران و حاسدان و رقیبان و منع حارسان و ذکر شراب و ندیمان و گلهایی چون گل سرخ و نسرین و نیلوفر و هرآنچه بدان شبیه است و گیاهان باغها و بستانها ،یاد میکنند )1130: 113-111(. همانگونه که دیده میشود، موضوعات مطرحشده     ابنرشیق را میتوان در چهار موضوع کلی دستهبندی کرد: 1- مقدمه غزلیّه: آنچه مربوط به عشق و هجران و حاسدان و رقیبان و جدایی و معشوق است؛ 0- مقدمه

 

7/
 

طللیّه: آنچه مربوط به طبیعت است که حضور آن را در توصیف اطلال و مرکب و  پدیده های طبیعی و باغها و گلها و بهار و آنچه شبیه بدان است، میبینیم؛ 3- مقدمه خمریّه: آنچه مربوط به شراب است؛ 0- مقدمه شیب و شباب: آنچه مربوط به ذکر جوانی است.0 مقدمه قصاید فارسی  تحتتأثیر این مقدمات، به عشق و احوالات آن و توصیف معشوق، طبیعت و پدیده های آن، توصیف پیری و یاد ایام جوانی و یا به توصیف شراب و ملازمات آن اختصاص مییابد .
 
 

 

4. بینامتنیّت در تغزلها
شعر فارسی پس از اسلام، بیتأثیر از شعر عرب نبوده است. قالب قصیده که در شعر عرب برای مدیحهپردازی استفاده میشد، در شعر فارسی با توجه به فضای حاکم بر جامعه ایرانی عنوان ابزاری در خدمت ممدوح، موردعنایت شاعران ایرانی قرارگرفت .حامیان اصلی شعر فارسی در بدو پیدایش، حاکمان و پادشاهان بودند؛ لذا شاعر ایرانی قصیده را بهعنوان قالبی که قابلیّت بیان ستایش و مدح پادشاهان و بزرگان را داشت، برگزید و بازار قصاید مدحیه رونق گرفت )اَلکِک، 1132: 02(. ساختار قصیده عربی که شامل بخشهای تشبیب )نسیب، تغزل(، تخلص، تنه اصلی و شریطه بود، در قصاید فارسی به همان منوال پیگیری شد. بهاینترتیب، مقدمات قصاید فارسی با همان عناوین معمول در عربی؛ یعنی تشبیب، نسیب و تغزل، عهدهدار زمینهچینی مدح ممدوح شد. آنچه در تغزلهای فارسی در موضوعات مختلف مطرح میشود، نشانگر اثرگذاری مقدمات قصاید عربی بر این تغزلهاست تا آنجا که تغزلهای عربی را میتوان متن پنهان یا پیشمتن تغزلهای فارسی دانست. شاعران ایرانی در مقدمات قصاید خود گاه نشانه های این متن پنهان را نمایان ساختند و بر اثرپذیری تغزل ازِ شعر عرب مُهر تأیید نهادند.  
در این بخش باتوجهبه نظریه ترامتنیّت ژنت، حدود این اثرپذیری را در بخش بینامتنیّت تغزل بررسی میکنیم. ژنت در بررسی بینامتنیّت، آن را به سه دسته بینامتنیّت صریح، غیرصریح و ضمنی تقسیمبندی میکند؛ بینامتنیّت صریح، بیانگر حضور آشکار متنی در متن دیگر است. در این نوع بینامتنیّت مؤلف قصد پنهانکردن مرجع متن خود را ندارد؛ به همین دلیل میتوان حضور متن دیگر را آشکارا مشاهده کرد. در بینامتنیّت غیرصریح و پنهان، با حضور پنهانی متنی در متن دیگر مواجه    میشویم. در این نوع بینامتنیّت، نویسنده سعی میکند مرجع متن خود را پنهان کند. در بینامتنیّت ضمنی، حضور متنی در متن دیگر صریح نیست، امّا نویسنده نیز سعی
 
1
نمیکند مرجع متن خود را پنهان کند؛ بلکه نشانههایی در اختیار مخاطب میگذارد تا بینامتن را تشخیص دهد. در این نوع بینامتنیّت، تنها مخاطبانی که به متن نخست آگاهی دارند، میتوانند متوجه بینامتن شوند؛ کنایات، اشارات و تلمیحات، مواردی از بینامتنیّت ضمنی است )نامورمطلق، 1332: 33(.
 
4–1. بینامتنیّت صریح در تغزلها
حضور مقدمات قصاید عربی در تغزلهای فارسی گاه به صورت صریح است؛ در این نوع از مقدمات، ساختار تغزل قصیده فارسی بهصراحت مبین ساختار قصیده عربی است .ساختار قصیده عرب در دوران جاهلی مبتنی بر واقعیت اجتماعی زندگی اعراب و حاصل گرهخوردن تجربه های زندگی بادیهنشینی با مفاهیم جاهلی است. نظام قصیده جاهلی به این شکل است که سراینده در آغاز ستایش ممدوح، بر خرابههای دیار و اطلال گذر میکند یا قصد دیدار آنجا را دارد و از سر حسرت بدانها نظر میافکند و خاطرات عزیزی را که در آن مکان بهجاگذارده است، با گریستن مرور میکند. دراینمیان، از مرکب خود و دشواریهای راه سخن میگوید؛ آنگاه به «بیتالقصید» میرسد و سخن خود را به ستایش ممدوح گره میزند )غنیمیهلال ،1313: 112(؛ به سخن دیگر، در قصیده جاهلی میتوان پنج بخش بنیادی را برشمرد که عبارتاند از: وقوف بر اطلال و دمن و گریستن بر آنها، توصیف محبوب و یاد ایام خوش گذشته، توصیف مرکب )اسب یا شتر(، شرح سفر در بیابان و توصیف مظاهر طبیعی و مفاخره یا مدح ممدوح )یلمه ها، 1311:
313(. «معلقات» از نمونه های برجسته این نوع از اشعار در شعر عرب است. دراینمیان، معلقه امرؤالقیس جایگاه ویژهای دارد. این نوع مقدمه را در شعر عرب با عنوان مقدمه طللیه نیز نامگذاری کردهاند.
منوچهری نخستین شاعر ایرانی بود که در بازسازی مقدمه طللیه در شعر فارسی کوشید. این ساختار با کمترین تغییر در برخی تغزلهای منوچهری بهصراحت بیانگر حضور ساختار قصاید جاهلی است؛ در تغزل قصیده:
 
فغــان از ایــــن غـــراب بین و وای او                     کــــه در نــــــوا فکندمان نـــــوای او
 
                                                               )منوچهری، 1312: 13(
 
این ساختار به صورت حضور عناصری چون ذکر اطلال و دمن و شِکوه از جدایی ،وصف شتر، سفر در بیابان و توصیف مظاهر طبیعی و مدح ممدوح خودنمایی میکند. در همین قصیده شاعر در بیتی بهصراحت به پیشمتن خود اشاره میکند:
 
/3أما صحا بــه تــازی است و مـــن همـی                                کنــــم بـــه پارســـی أما صحـــــای او
                                                                                  )همان: 13(

 

 

 

 

 

 

 

 

پلاسیــن معجــــــر و قیـــرینـــه گـــرزن                                         )همان: 32(
 
شبــی گیســو فروهشتــه بـه دامـــن    
 که پیشـــاهنـــگ بیــرون شـــد ز منــزل
 
الا یا خیمــگـی خیمـــه فـــروهـــل
در تغزل قصاید دیگر:
 
                                                                                 )همان: 25(
غـرابا مزن بیش تــر ز ایـــن نعیقـــا کـــه مهجـــور کــــردی مــــرا از عشیقــا                                                  )همان: 2(
 
ساختار قصیده جاهلی بهعنوان بینامتن تغزل، دیگرباره خودنمایی میکند. در این تغزلها شاعر با توصیف شب بهعنوان یکی از مظاهر طبیعی، اطلال و دمن، هنگامه جدایی و توصیف معشوق، وصف اسب و شتر، سفر در بیابان و مدح، با کمترین دخل و تصرف در ساختار قصیده جاهلی ،آشنایی و تسلط خود را بر شعر عرب به رخ         میکشد. توصیف اسب و شتر و سفر در بیابان و توصیف مظاهر طبیعت را در تغزلهای دیگری نیز میتوان مشاهده کرد.5 شاعران دیگری نیز در ادب فارسی کوشیدهاند این ساختار را در قصاید خود مطرح کنند که البته دراینمیان، کوششهای منوچهری در شمار بهترین تقلیدها قرارمیگیرد. امیرمعزی، شاعر قرن پنجم هجری، ازجمله این شاعران است که در برخی اشعار خود بهصراحت یادآور ساختار قصاید جاهلی است .او در محور عمودی برخی قصاید خود، مقدمه طللیه را بهنمایشمیگذارد؛ برای نمونه در قصیده ذیل:
ای ساربان منزل مکن جــز در دیار یار مـن       تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمـن
   )505 :1320(                                                                           
امیرمعزی با عنایت به مقدمه طللیه، با توقف بر اطلال و آثار ویران خانه معشوق، قصیده خود را آغاز میکند و پس از ذکر بیقراری خود در فراق یار، مرکب خود و شرح گذار از بیابان مخوف را توصیف میکند و در پایان ،سخنش را به مدح ممدوح گره   میزند .امیرمعزی در برخی دیگر از قصاید خود نیز با اندکی تفاوت، بخشهایی از همین ساختار را ترسیم میکند.2 در این نوع از قصاید، شاعر بهصراحت قصد دارد از پیشمتن خود تقلید کند و مطالب مطرحشده در تغزل نیز مؤید این ادعاست. ضمن اینکه اطلاعات دیگری که شاعر در بخشهای دیگر اشعار خود درباره آشنایی با شعر و شاعران عرب و مطالعه آثار آنان ارائه میدهد، صحت این ادعا را تأیید میکند .
11
حضور مقدمه طللیه در تغزل فارسی، بهعبارتی همان حضور متن «الف» در متن «ب» است که در بینامتنیّت ژنت مطرح میشود؛ بهعبارتدیگر، مقدمه طللیه را میتوان بینامتن آن دسته از تغزلهای فارسی دانست که با آگاهی از این نوع مقدمه، قصد دارند آن را بازآفرینی کنند. حضور صریح مضامین مقدمه قصاید جاهلی در این تغزلها با نشانههایی که شاعر در متن تغزل ارائه میدهد، همخوانی دارد؛ برای نمونه، در این تغزلها یا شاعر بهصراحت بیتی را به زبان عربی میآورد یا از واژگان عربی، بهویژه در جایگاه قافیه استفاده میکند.
 
 
4–2. بینامتنیّت ضمنی در تغزلها
علاوه بر حضور صریح موضوعات مطرحشده در قصاید عربی، گاه شاعر بهطور ضمنی با طرح اشاراتی، به بینامتن خود ارجاع میدهد. نمونه این مورد در شعر فارسی بسیار است. در تغزلها نیز به نمونههایی از این موارد در موضوعات مختلفی چون توصیف طبیعت، عشق و شراب برمیخوریم. در ذیل به ذکر برخی از این نمونه ها میپردازیم.
در موضوع شراب در شعر رودکی با ابیاتی مواجه میشویم که نشانگر تأثیرپذیری او از پیشمتن اشعار عرب در زمینه شراب است. دراینمیان، تأثیرپذیری از شعر ابونؤاس بیشتر است؛1 برای مثال، رودکی در توصیف درخشندگی شراب آن را به چشمه خورشید تشبیه میکند. ابونؤاس نیز در بیتی از توصیفات خود درباره شراب، از درخشندگی باده و تشبیه آن به خورشید یاد میکند. بهنظرمیرسد رودکی با نگاهی به پیشمتن خود این بیت را سروده است:
 
آن گه اگر نیم شب درش بگشایی چشمه خورشید را ببینی تابان                          )رودکی ،1313: 31(
 
فجاءت بهـــا کالشمس یحکی شعُائها                       شعـاعالثــریـا فـی الـزجـاج لهــا حسنـا3
                                                       )ابونؤاس ،1131، ج 0: 022(
 
حضور بینامتن اشعار ابونؤاس درباره شراب، در دیگر ابیات رودکی نیز هویداست؛ ازجمله در ابیاتی که در قصیده «مادر می» مجلس باده را توصیف میکند. بهنظرمیرسد رودکی در این توصیفات از اشعار ابونؤاس که در ترسیم مجلس بادهخواران گفته، تأثیر پذیرفته است .رودکی در اشاره به کهنگی شراب، به مدّتزمانی که می در خم پنهان است، اشاره میکند. از نظر او شرابی کهنه است که پنجاه جامه را کهنه کرده باشد.  
 

 

11/
 

 

 

 

 

 

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 10:22:00 ق.ظ ]




عبارتها که الگوی مشخصی هم دارند، افزوده است.
 
واژههای کلیدی: میبدی ،کشفالاسرار، نوبت سوم، اقوال ناشناس، پیر طریقت.
                                                                
 behdokht.n@gmail.com                                                                  :رایانامه نویسنده مسئول .4
24

 

1. مقدمه
کشفالاسرار میبدی را نخستین و بزرگترین تفسیر کامل صوفیانه قرآن به زبانفارسی دانستهاند. نوبت سومِ این تفسیر که به «رموز عارفان» و «اشارات صوفیاّن» و «لطائف مذکّّران» میپردازد، در ادبیّات عرفانی فارسی جایگاه ویژهای دارد. این نوبت علاوه بر اینکه عرصه خلاقیّتها و ابتکارات ذوقی و فکری میبدی در تفسیر و تأویلِ برخی آیات است، مجموعهای عظیم از سخنان صوفیّان و عارفان پیش از او،     بهویژه چهار قرن نخست است که با اشاره به نام آنها یا بدون ذکر نامشان در کتاب آمده است. 
این اقوال ،نوبت سوم را به کشکولی از عبارات عارفانه و صوفیّانه تبدیل کرده است. حجمِ فراوان این سخنان در نوبت سوم، نشان از دیدگاه خاص میبدی در تفسیر قرآن دارد. او که شافعی اهل حدیث است و با تأویل، مخالف )خیاطیان و سلمانی ،4993: 95- 53(  با آوردن حجمی فشرده از اقوال صوفیانه در نوبت سوم، رسماً آن را به تفسیر عرفانی قرآن بدل کرده است. از سوی دیگر، نیاوردن منابع برای این سخنان، موجب شده است که به انتحال متهم شود4 )شفیعیکدکنی ،4991: 99- 91(؛ لذا محققان را برانگیخته است تا برای درک وسعت اطلاعات و میزان دسترسیاش به کتبِکتب تفسیریتفسیریِ پیشین، منابع او را شناسایی کنند و متنِ پنهانی که کتابی بزرگ و حجیم کشفالاسرار را ساخته است ،کشف نمایند.
نخستین گام در این راه، تعیین تاریخ دقیق نگارش کتاب است، امّا تاکنون اتفّاقنظر و قطعیّتی برای این تاریخ نبوده و آگاهی بسیار اندک ما درباره شخص و زندگی میبدی به این ابهام دامن زده است. باری، اگر به پیشنهاد شفیعیکدکنی تاریخ نگارش     کشفالاسرار یک قرن جابهجا شود، در تعیین منابع میبدی تأثیر بسیار خواهد داشت 
)شفیعیکدکنی ،4991: 13(. چنانکه اشاره شده است، میبدی خود با نوعی تلمیح و براعت استهلال به این دو منبع اشاره میکند: حقایقالتفسیر سلمی و لطایفالاشارات قشیری )میبدی ،4964، ج 4: 4(؛ البته اینها جز تفسیری است که به شیخالاسلام انصاری نسبت میدهد و اساس کار خود را شرح و بسطِ تفسیر او میداند .از سوی دیگر، پژوهشها نشان داده که گویا خواجهعبدالله انصاری کتاب تفسیری نداشته و میبدی او را با پیرِ هرویِ دیگری یکی دانسته است )شفیعیکدکنی ،4911(. بهعلاوه، این فرضیه مطرح شده است که عناوینِ کلیِ اقوالِ ناشناس و مهمتر از همه آنها، «پیر طریقت» به یک نفر برنمیگردد و مراجع مختلفی دارد؛ بنابراین، یافتنِ مرجعهای این سخنان، اعم از شناس

 

29/
 

و ناشناس، بخش مهمی از کار کشف منابع میبدی است و قطعاتِ تصویرِ پنهان را دراین تفسیر کنار هم قرارمیدهد تا به شناخت کاملتری از آن برسیم.
 

 

4. راویان اقوال نوبت سوم
اقوال نوبت سوم را به اعتبار گوینده آنها میتوان به دو گروه تقسیم کرد؛ ما از این دو گونه به  «شناس» و «ناشناس» تعبیر میکنیم؛ اقوال شناس، سخنانی هستند که نام گوینده آنها )درست یا نادرست( ذکر شده و اقوال ناشناس، مواردیاند که به نام  گوینده آنها اشاره نشده است و تحت عناوین کلی «پیر طریقت»، «عالم طریقت»، «یکی از بزرگان طریقت»، «آن عزیز» و مشابه آن آمدهاند. میتوان گفت انتساب اقوالِ ناشناس در نوبت سوم به چهار صورت انجام شده است:
 
دسته اوّل، انتساب به گروهی با عنوانی کلی و دستهای نامعلوم: اربابالقلوب )میبدی، 4964، ج 4: 199(، ارباب حقایق )همان، ج 4: 441(، خداوندان معرفت و جوانمردان طریقت )همان، ج 1: 145(، پیران طریقت )همان، ج 9: 194؛ ج 1: 436 و ج 1: 413(، پیران طریقت و ارباب معرفت )همان، ج 9: 56(، ارباب طریقت )همان: ج 5: 911(، اهل معرفت )همان، ج 1: 495( و جوانمردان طریقت و ارباب معرفت )همان: ج 9: 119(. 
 
دسته دوم، انتساب به یک نفر از گروهی با عنوانی کلی: یکی از بزرگان طریقت )همان، ج 4: 163 و 561 و نیز ج 1: 119(، پیری از پیران طریقت )همان، ج 1: 15 و ج 6: 493(، پیری از بزرگان دین )همان، ج 1: 11(، یکی از بزرگان )همان، ج 1: 161(، یکی از بزرگان
دین )همان، ج 1: 454 و 561؛ ج 9: 559؛ ج 1: 149؛ ج 9: 143 و 534 و نیز ج 43: 651(، یکی از بزرگان دین و ائمه طریقت )همان، ج 9: 196(، یکی از عالمان طریقت )همان، ج 9: 156(، یکی از جوانمردان طریقت )همان، ج 9: 465(، یکی از پیران طریقت )همان، ج 1: 454؛ ج 9:
199؛ ج 5: 911 و ج 4: 13(، پیران طریقت و ارباب معرفت )همان، ج 9: 563(، پیری از عزیزان طریقت )همان، ج 4: 516(، جوانمردی از عزیزان راه حق )همان: ج 43: 195(، یکی از جمله بزرگان دین )همان: 993( و یکی از علماء طریقت )همان: 691(.
 
دسته سوم، انتساب به عناوینِ مفردِ پراکنده با نشانه زبانیِ شناس )معرفه( یا
ناشناس )نکره:( درویشی )همان، ج 4: 494؛ ج 1: 11؛ ج 1: 49؛ ج 6: 114 و 199 و نیز ج 4:
195(، یکی شوریده )همان، ج 4: 966(، آن عزیز روزگار )همان، ج 4: 193(، پیر صوفیان
)همان، ج 4: 199(، آن پیر بزرگوار )همان، ج 4: 514(، شوریدهای )همان، ج 4: 591(، بزرگی
22
)همان، ج 1: 414؛ ج 5: 964؛ ج 1: 199؛ ج 9: 441 و 196 و ج 43: 199، 943 و 199- 191(،مردی )همان، ج 1: 111(، جوانمردی )همان، ج 1: 591؛ ج 9: 531؛ ج 1: 149 و ج 1: 913(، آندرویش )همان، ج 9: 154 و ج 9: 94(، آن جوانمرد طریقت )همان، ج 9: 143 و ج 4: 959(، عالم طریقت )همان، ج 1: 96(، پیری )همان، ج 1: 135؛ ج 5: 461 و 643؛ ج 4: 411، 155 و 145 و نیز ج 1: 111(، یکی )همان، ج 5: 444(، آن عزیزی )همان، ج 6: 41؛ ج 6: 61، 956 و
545؛ ج 4: 56 و  146؛ ج 9: 916 و 941؛ ج 1: 156 و ج 43: 541(، اعرابی )همان، ج 6: 944 و
944(، آن عزیز وقت )همان، ج 6: 541(، عزیزی )همان، ج 43: 64( و عزیز )همان: ج 43: 599(.
 
دسته چهارم، انتساب به عنوانِ مکرّر و شبههبرانگیزِ «پیر طریقت»: این عنوان گاه با ضمیر اشاره «آن» آمده است )برای نمونه ن.ک: همان، ج 1: 95 و 914؛ ج 9: 454، 441 و ج 4: 994(.  
آمار تقریبی در کشفالاسرار نشان میدهد حدود 963 قول ناشناس در نوبت سوم آمده که البته برخی از آنها تکراری است. دراینمیان، حدود 93 قول در دسته های اولّ تا سومِ این تقسیمبندی میگنجند و حدود 143 قول، تحت عنوان «پیر طریقت» یا «آن پیر طریقت» آمده است. در میان این 143 قول، حدود 495 قول، یعنی نیمی از آن، بهروشنی ساختار مناجات/ الهینامه1 دارند و این مناجاتها جز در دو مورد )همان، ج 1:  156 و ج 43: 651( همه به پیر طریقت منسوب است. فراوانیِ عناوینِ راویان ناشناس نوبت سوم را میتوان در این نمودار دید:
   
دسته نخست از موضوع بحث این مقاله خارج است؛ چون عناوین به یک نفر اشاره ندارند و ریشهیابی آنها نشان میدهد در منابع پیشین هم به همین شکل نقل    شدهاند و یک گوینده مشخص ندارند، امّا برای روشن شدن موضوع ،از هر چهار دسته اقوال ناشناس، نمونههایی میآوریم که جستوجو و پیگیری آن قول را در منابع پیشین نشان /21میدهد. این نمونه ها از میان انبوه اقوال ناشناس انتخاب شده است که گوینده آنها را درمنابع پیشین یافتهایم، جز در دسته اوّل که در منابع پیشین هم ناشناساند.
عدد سمت راست، شماره گروه یا دسته قول را نشان میدهد و عدد سمت چپ نیز شماره نمونه یا نمونه های آن گروه است.
4-4.  این قول که نمونهای برای دسته نخست است، در طبقاتالصوفیه که به یقین از منابع میبدی بوده، به واسطه ابوبکر واسطی و از قول یکی از مشایخ آمده است:
 «پیران طریقِت ازینجا گفته اند: مَن ذَکَرَ فَقَدِ افتَرى، و مَن صَبَرَ فَقَدِ اجتَرى، و مَن عَرَفَ فَقَد ابتَری» )میبدی ،4964، ج 9: 194(.

 

«و واسطى باِزگفته و پسندیده که کِسى گفت از مشایخ: مَن ذَکَرَ فَقَددِ افتَرى ، و مَن صبََرَ فَقدَ اختَرى و مَن عَرَفَ فَقَد ابتَرى» )انصارى ،4961: 651(.
4-1. نمونه دیگر قولی است که در منبعِ خودگفته میبدی، یعنی لطایفالاشارات آمده است، امّا میبدی نام گوینده )قشیری( را حذف کرده و آن را به عنوانِ کلیِ «اربابالقلوب» نسبت داده است:
 «ارباب القلوب گفتند- مِن عَلاماتِ الاِشتیاق تَمَنَّى المَوتِ عَلى بَساطِ العَوافى»
)میبدی ،4964، ج 4: 199(.

 

«مِن عَلاماتِ الاِشتیاقِ  تَمَنىَّ المَوتِ عَلى بَساطِ العَوافی؛ فَمَن وَثَقَ بِأن له الجنه قطعاً- فَلا مُحالَه- یشتاق إلَیها، و لَمّّا لمَ یَتَمَّنوا الموتَ- و أخبر اللّّه سبحانه أنهم لن یَتَمَّنَوه أبداً- صارَ هذا التَعریفُ معجزهً لِلرَّسولِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیه و عَلى آلِه إذ کانَ کَما قالَ» )قشیری ،4914،  ج 4: 434(.
1-4.  این قول که نمونهای از دسته دوم است، در منابع پیش از میبدی به نام بایزید بسطامی آمده است و در روحالبیان که تفسیر قرن دوازدهمی است و کشفالاسرار میبدی از منابع پراستفاده آن بوده است، همین قول به علی )ع( نسبت داده شده است9:
 «و منِهُ قولُ بَعضهِم: لَو حجَبتُ عنَهُ ساعهً لَمِتُّ» )میبدی ،4964، ج 4: 561 و ج 1:  119(.

 

«و سُئِلَ أبو یزید هَل رَأیتَ ربَّکَ؟ فَقالَ: لَو حَجبتُ عَنهَ لحظهً لَمِتُّ» 1 )الجنید ،
.)96 :4115

 

«و سُئِلَ أبو یزید: هَل رَأیتَ ربَّکَ؟ فَقالَ: لَو حَجبتُ عَنهُ لحظهً لَمِتُّ» )الجنید ،
.)143 :4116

 

«و سُئِلَ أبو یزید: هَل رَأیتَ ربَّکَ؟ فَقالَ: لَو حَجبتُ عنَهُ لَمِتُّ» )خرگوشی ،4114:  61(.
26
9-4. نخستین نمونه دسته سوم، عبارت نسبتاً مشهوری در متون صوفیّه است کهمیبدی نام گوینده آن را فراموش یا حذف کرده است و در منابعِ پیش از میبدی به نقلاز فارِِس آمده است:
 «آن عزیز روزگار گفت- قُلوبُ المُشتاقینَ مُنَوّرَهٌ بنِورِ اللَّهِ، و اذِا تَحَرَّکَ اشتیاقُهم اضَاءَ النورُ ما بَینَ السماءِ و الارضِ، فیَعرضُهُمُ اللَّهُ علىَ الملائکهِ، فَیَقولُ هؤلاءِ المُشتاقونَ اِلىََّ، اَشهدکُُم اِنّّى اِلیهِم اَشوقَُ، و قیلَ مَن اشتاقَ الِىَ اللَّهِ اشتاقَ الِیهِ کلُّ شَى ءٍ» )میبدی ،4964، ج 4: 193(.

 

و قالَ فارسِ: قُلوبُ المُشتاقینَ  مُنَورَّهٌ بِنورِ اللّهِ تَعالى، فَإذا تَحَرَّکَ الاِشتیاقُ، أضاءَ النورُ ما بَینَ السّالسّماءِماء و الأرضِالأرض، فَیعرضُهُمُ اللّهُ تَعالى عَلىَ الملَائکَهِ، فَیقَولُ: «هؤُلاءلاءِ المُشتاقونَِ إلَىَّ أَشهدَُکمُ أنىّ إلَیهم أشوقَُ» )خرگوشی ،4114: 59(.  
 

و قالَ فارس: قُلوبُ المُشتاقینَ  مُنَوّرَهٌ بنِورِ اللّهِ تَعالى، فَإذا تَحَرَّکَ اِشتیاقُهم أضاءَ النورُ ما بَینَ السماءِ و الأرضِ، فیُعرضُهم اللّهُ عَلىَ الملائکهِ فیَقَولُ: هؤُلاءِ المُشتاقونَ إلى . أشهدُکُم أنى إلیهم أشوَقُ . )قشیری ،4919: 164(.  
9-1. نمونه دوم در منابع پیشین که احتمالاً از منابعِ میبدی هم بوده، به نقل از ذوالنون مصری آمده است، اماّ در روحالارواح سمعانی که هنوز مشخص نیست کدام بر دیگری اثر گذاشته است، یکسان است و با همان عنوان «عزیزی/ آن عزیزی» آمده است:
 «عزیزى میگوید: در عیادت درویشى شدم او را در بلاى عظیم دیدم، گفتم: لَیسَ بِصادقٍ فى حُبِّهِ مَن لمَ یَصبِرُ على ضَربِهِ. در دوستىِ اللََّّه تعالى صادق نیست
آن کس که در زخم بلاء او صابر نیست، درویش سر برآورد گفت: اى جوانمرد
غلط کردى، لیَسَ بِصادقٍ فى حُبِّهِ مَن لَم یَتَلَذّذُ بِضَربِهِ. در دوستى او صادق نیست کسى کش با زخم او خوش نیست» )میبدی ،4964، ج 6: 61 و ج 4: 146(.

 

«حَکَىَ عَن ذىالنون  رحمهُ الله انّّه قالَ دخلتُ عَلى مریضٍ اعوده فبََینَما کان یُکَلّمُنى أن انّه فَقُلتُ لَه لَیسَ ببِصادقٍصادق فى حبُِّهِه مَن  لمَ یَصبِصبرُ عَلىَ ضَربه قالَ فَقالَ  بَل لَیسَ بِصادقٍ فى حُبِّهِ مَن لَم یتََلَذّذُ بِضَربِه » )السرّاج الطوسی، 4941: 53(.
 

«و دَخَلَ ذو النون على مریضٍ مِن اَصحابِهِ یَعودُهُ فَقالَ  ]له [ لَیسَ بِصادقٍ فى حُبِّهِ مَن لَم یَصبِرُ عَلى ضَربِهِ فَقالَ المَریضُ لَیسَ بِصادقٍ فى حُبِّهِ مَن لَم یَتَلَذَّذُ بِضَربِه» )همان: 139(.
 

 

24/
 

  «ذوالنون مصرى مى گوید: دَخَلتُ على مَریضٍ اعَُودُهُ فبَیَنَما کانَ یکَُلِّمُنى اذانانَّهُ فَقُلتُ لَهُ لَیسَ بِصادقٍ فى حبُِّهِ مَن لمَ یَصبِرُ على ضَربِه فَقالَ لى لَیسَ بِصادقٍ فى حُبِّهِ مَن لمَ یتََلَذِّذُ بِضَربِهِ» )مستملی بخاری ،4969، ج 9: 4191(.

 

«آن عزیزى مى گوید: به عیادت آن درویشى رفتم و گفتم: لَیسَ بِصادقٍ  فى  حُبِّهِ  مَن لَم یَصبِرُ عَلى ضَربِهِ. هرکه در زخم او صبر نکند، در حُبّ او صادق نبود. آن درویش سر برآورده و گفت: غلط کردى، و گفت: لَیسَ  بِصادقٍ  فى  حبُِّهِ  مَن لَم یَتَلَذِّذُ بِضَربِهِ. هرکه از زخم او لذت نیابد در محبّّت او صادق نبود» )سمعانی ،4994: 441(. 
9-9. این مورد ،نمونه بسیار خوبی است برای اثبات این فرضیه که میبدی واژه
«پیر» را نه برای فرد یا افرادی مشخص، بلکه برای بسیاری از عرفا بهکارمیبرده است .
در منابع پیشین یک بار به ابنعطاء و بار دیگر به حلاج نسبت داده شده و میبدی با نسبتدادن به «پیری» بسنده کرده است:
 «پیرى را پرسیدند که این فراسه چیست؟ جواب داد که ارواحٌ تَتَقَلَّبُ بِالمَلَکوتِ فتََِشَرَّفٍُ على مَعانِى الغُیوبِ، فَتَنطِقُ عَن اَسرارِ الحَقِ نُطقَ مشُاهدهِ لا نطقَ ظنٍّ و حسبان» )میبدی ،4964، ج 4: 51(.

 

«و قیلَ ِلأبى العَباسِِ بنِ عَطاء: لِمَ جَعَلَ لبَِعضِ المُؤمِنینَ فراسه دونَ بَعض؟ فَقالَ: مَن کانَ حَظُّهُ من مُشاهداتِشاهدات الخطَابطابِ أکثرُ، کانَ اطّلاعُهُ علىَ الأسرارالأسرارِ أتمَّ. و سئُِلَ آخَرٌ عَنِ الفَراسَهِ، فَقالَ: أرواحٌ تَتقََلَّبُ  فى المَلکَوتِ، فَتشََرَّفَ على معانِى الغیوبِ، فتََنطِقُ عَن أسرارِ الخَلقِ نُطقَ مُشاهدهِ لا نطقَ الظنّونِ و الحسِبانِ» )خرگوشی ،4114: 195(.  
 

«حلاج: و سُئِلَ بَعضُهم عَنِ الفَراسَهِ، فَقالَ: أرواحٌ تَتقََلَّبُ  فى المَلَکوتِ، فَتَشَرَّفَ على مَعانعانِى الغُیوبِیوب، فَتَنطنطِقُ عَن أسرارِأسرار الخَلقِلق نُطقَ مشُاهدهٍ، لا نُطقَ ظَنٍّ و حِسبانٍ» )قشیری ،4919: 915(. 
 

1. نمونه های دسته چهارم را میتوان به دو گروه تقسیم کرد: گروه نخست، اقوالی با ساختاری مشابهِ تمام اقوالِ پیشین، امّا تحت عنوان «پیر طریقت» و گروه دوم، اقوالی که مشخصاً ساختار مناجات دارند و پیشازاین به آنها اشاره کردیم.
اقوال گروه نخستِ این دسته شاهد بسیار خوبی برای این فرضیه هستند که عناوین «پیر طریقت» در نوبت سوم ،برخلاف تصور بسیاری، به یک نفر برنمیگردد و این فرضیه که انبوه مکرر «پیر طریقت» نشان از پیر معنوی میبدی دارد و آن پیر همانا
21
خواجه عبدالله انصاری است، متزلزل میشود. برخی از این پیر طریقتها دیگراناند وبرخی خواجه عبدِالله. ما برای هر دو مورد نمونههایی میآوریم:
1-4-4. قول نمونه در منابع پیش از میبدی به گویندههای مختلفی نسبت داده شده است. اگر همه این منابع پیشین را از منابع میبدی بدانیم، که چندان بیراه نیست،      میتوانیم احتمال دهیم که به دلیلِ همین تنوع و اختلاف در نام گوینده، میبدی ترجیح داده است که آن را به پیر طریقت نسبت دهد:
 «آن پیر طریقت که گفت: ریاءُ العارفینَ خَیرٌ مِن اِخلاصِ المُریدینَ» )میبدی ،
4964، ج 1:  195(.

 

«و قالَ ابوتراب، رَحمَِهُ اللهُ تعالى، ریاءُ العارفینَ إخلاصُ المُریدینَ» )السراج الطوسی، 4941: 136(.  
 

«و لِذلکَ قالَ ذوالنّّون: ریاءُ العارفینَ إخلاصُ المُریدینَ» )سلمی ،4911، ج 9:  511(.  
 

«سمَِعتُ أبا الحسین محمد بن على بن حبیش یَقولُ کانَ رُویَم یقَولُ: السکُونُ
إلىَ الاَحوالحوالِ اِاغتِغترارٌ. و کانَ یَقولُ: ریاءُ العارفینَ  أفضلُ مِمن إخلاصإخلاصِ المُریدینَ» )ابونعیم، بیتا، ج 43:  194(.  

 

«ذوالنون ـ رَحمَِهُ اللهُ ـ که ذُنوبُ المقُرّبینَ حَسَناتُ الاَبرارِ. و کسى دیگر از بزرگان گفته است: ریاءُ العارفینَ اِخلاصُ المُریدینَ» )مستملی بخاری ،4969، ج 9: 4146(.  
1-4-1. این قول که پرسش مکرری از معنای حقیقتِ تصوف است، در منابع پیشین به رویم بن عبدالله منسوب است؛ حال آنکه میبدی آن را به پیر طریقت نسبت داده است .این نمونه نیز همانند نمونه پیشین شاهد خوبی است برای این فرضیه که میبدی بسیاری از عرفای پیشین را با عنوان پیر طریقت یاد کرده است؛ فرقی نمیکند این کار به عمد بوده یا چون بسیاری از اقوال را از حافظه نقل میکرده، ضعف و خطای حافظه را با این روش میپوشانده است؛ چون بههرحال، در پسزمینه ذهنش این عارفان بزرگ را پیران طریقت میدانسته و این عنوان را برای آنها کاملاً مناسب دیده است:
 «پیرِ طرِیقت را از حقیقت تصوف پرسیدند، گفت: ما هُوَ اِلّّا بَذلُ الروحِ فَلا تَشتَغلُ بتُرَّهاتهاتِ المُدّعینَ» )میبدی ،4964، ج 6: 161(.

 

«و قالَ أبو عُبَیدِ بنِ خفَیف لَماّ فارَقتُ رویم بن عبداللّّه قلتُ لَهُ: أوصنِی فَقالَ: یا بُنَیَّ ما هُوَ إلّّا بَذلُ الروحِ و النَفسِ، یعنی التَصَوُّف، فَإن قَدَرتَ على ذلکَ و إلّّا فَلا تَشتَغِل بِتُرَّهاتِ الصوفیهِ» )سلمی ،4141: 951(.
 

23/
 

 «و قالَ ابوعبداللّهِ بنِ خفَیف: لَماّ فارَقتُ رویم بن عبداللّّه قُلتُ لَهُ اوصِنی فَقالَ: یا بُنَیَّ ما هُوَ اِلاّ بَذلُ  الروحِ  و النَّفسِ یعنی التَصَوُّف فَاِن قَدَرتَ على ذلکَ و الا فَلا تَشتَغِل بِتُرُّهاتِ الصوفیهِ» )سلمی ،4911، ج 1: 541(.  
1-4-9. این قول نمونه جالبی است؛ شکل آن در منبع اصلی، یعنی لطایفالاشارت قشیری، با شکل ضبطشده در کشفالاسرار متفاوت است، امّا همین قول در روحالارواح
سمعانی، البته با ذکر گوینده آن، قشیری ،به همان صورتی آمده است که در       کشفالاسرار هست. محتمل است که میبدی قول را از سمعانی گرفته و نام گوینده را به هر دلیل عمدی یا سهوی حذف کرده باشد:
 «پیر طریقت گفت: الاَغیارُ فی وُجودِهِ فَقدٌ و الرُّسومُ و الاَطلالُ عِندَ شُهودِ حقَِّهِ،
مَحوٌ. وجودى که حدودش به عدم باز شود، آن وجود مجاز گویند نه وجود حقیقت» )میبدی ،4964، ج 43: 665(.

 

«و یُقالُ لا إِلهَ إلََِّّا أَنََا: الأغیارُ فى وُجودى فَقدٌ و الرُسومُ  و الأطلالُ  عِندَ ثُبوتِ حَقّّى، مَحوٌ» )قشیری ،4914، ج 1: 119(.  
 

«استاد ابوالقاسم قشیرى گفت- قدََّسَ اللّهُ روحَهُ العَزیز- که الاغیارُ فى وُجودِهِ  فَقدٌ و الرّسومُ و الاَطلالُ عِندَ شُهودِ حَقِّهِ مَحوٌ» )سمعانی ،4994: 465(.  
1-4-1. این نمونه از منازلالسائرین انصاری است. با این قول نیز مثل سه قول پیشین رفتار شده است؛ بدینترتیب که آن را تحت عنوان «پیر طریقت» آورده و این بار، پیر طریقت، خواجهعبدالله انصاری است.
 «پیر طریقت گفت: نارٌ اضَرَمَها صفَوُ المحَُبّهِ فنََغَّصَت العیَشَ. و سَلبََت السَّلوَهَ و لَم یَنهنهها معزٌّ دونَ الَلقّاءِ» )میبدی ،4964، ج 43: 649(.

 

«و الدرجه الثالثه نار أضرَمَها صَفوُ المُحَبّهِ، فَنَغََّصَت العَیشَ، و سَلَبَت السَّلوَهَ، و لَم ینهنهها معزٌّ دونَ الِلقاءِ» )انصاری ،4144: 431(.
اماّ دسته نخست از گروه چهارم، نمونه های دیگری هم دارد و آن ،انبوه عبارات مسجعی است که تحت همان عنوان «پیر طریقت» آمده است و لزوماً مناجاتگونه هم نیست .مسجعبودن این عبارات گمان ما را به خواجهعبدالله انصاری سوق میدهد، امّا ازاینمیان، فقط تعداد اندکی را در مقایسه با رقم کلی آنها، میتوان در آثار       

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 10:22:00 ق.ظ ]