الف) کودکان دارای ضعف یا دارای نقص ذهنی:
ترد گلد[۲۲] «نقص ذهنی» را از نقطه نظر بیولوژی به این شرح تعریف می کند: «وضع غیر کامل رشد ذهنی به درجه و نوعی است که فرد قادر نیست خود را با محیط افراد عادی به طور مستق و بدون سرپرست یا کنترل کننده یا پشتیبان سازگار کند» (کرک و جانسون[۲۳]، بیتا ؛ ترجمه: مهدیزاده، ۱۳۸۶).
ارگار دل[۲۴] با تکیه به تعریف تردگلد اظهار می دارد که یک فرد برای این که دارای نقص ذهنی شناخته شود باید:
شایستگی و صلاحیت اجتماعی نداشته باشد: به این معنی که از منظر اجتماعی مناسب نبوده و از نظر حرفه ای صلاحیت نداشته باشد و نتواند امور خود را اداره کند.
از نظر دهنی نابهنجار باشد.
زمان تولد از نظر ذهنی عقبماندگی داشته، یا در سالهای اولیه زندگی دچار عقبماندگی شده باشد.
در سن بلوغ مبتلا به عقبماندگی ذهنی باشد.
نقض ذهنی او ناشی از یک مبداء بنیادی و در اثر ارث یا بیماری باشد.
اساساً قابل علاج نباشد.
دال این شش عامل را دلایل جامع و اساسی برای نقص عقل می داند.
طبق تعریف دال، کودکی که دارای نقص ذهنی شناخته شود، آموزش پذیر نیست و برای علاج بیماری او چاره ای وجود ندارد. چون اظهارنظر واقعی در مورد این که آیا این نقص ذهنی تا زمان بلوغ ادامه خواهد یافت یا نه، کار تشخیص را در سنین پیش از آن کمی مشکوک می سازد. نویسندگانی که در زمینه نقایص ذهنی کار می کنند، چنین استنباط کرده اند که اگر کودکی که قبلاً دارای نقص ذهنی تشخیص داده شده و یا در اثر تعلیم و تربیت از نظر اجتماعی فرد شایسته شد و توانست امور زندگی خود را انجام دهد، تشخیص قبلی اشتباه بوده است. در این مورد اصطلاحاتی نظی «ضعف ذهنی کاذب» یا «اشتباه در تشخصی» وجود دارد که برای افرادی به کار برده می شود که زمانی به عنوان کودکان دارای نقص ذهنی شناخته شده بودند و بعدها از نظر اجتماعی کاملاً یا تا حدودی شایسته شده اند (کرک و جانسون، بیتا ؛ ترجمه: مهدیزاده، ۱۳۸۶).
از نظر اهداف عملی آموزش و پرورش کودکی که دارای نقص ذهنی تشخیص داده شود، از نظر جامعه کودکی است پناهگاهی، که نه می تواند از آموزش در کلاسهای عادی بهرهمند شود و نه میتواند از کلاسهای ویژه افراد کم توان ذهنی استفاده کند (کرک و جانسون، بیتا ؛ ترجمه: مهدیزاده، ۱۳۸۶).
ب) کودکان کمتوان ذهنی[۲۵]
اصطلاح « کمتوانی ذهنی» اصطلاحی است که برای کودکانی به کار برده می شود که می توانند در کلاسهای ویژه مدارس دولتی تحت آموزش قرار گیرند. تفاوت گذاردن بین کودک کم توان ذهنی و کودک دارای نقص ذهنی و تشخیص آن ها از نظر روانشناسی مسأله ای ایجاد کرده است. مسأله فرق گذاشتن بین آن دسته از کودکانی که قابلیت آموزشپذیری در کلاسهای ویژه دارند و کودکانی که بهصورت حفاظتی یا پناهگاهی باقی خواهند ماند، یکی از عمدهترین مسائل می باشد. به علت پیچیدگی موضوع، تشخیص این کودکان و قابلیت آموزشپذیری آن ها سردرگمی شدیدی به وجود آورده است (کرک و جانسون، بیتا ؛ ترجمه: مهدیزاده، ۱۳۸۶).
کودکان کمتوان ذهنی اصولاً در بعضی از خصوصیات زیر با کودکان نقص ذهنی یا کودکان دارای ضعف ذهنی تفاوت دارند:
کودک کمتوان ذهنی کودکی است که در زمینه اجتماعی قدری آموزش پذیری دارد. کار تربیتی در کلاس ویژه باید طوری طرح ریزی شود که به این کودک کمک کند تا سر انجام بتواند امور خود را با کوشش معمولی انجام دهد. نشانه ها و علائم شایستگی اجتماعی یک کودک کم توان ذهنی در موقعیت های مساعد، او را از کودک دارای ضعف ذهنی که نمیتواند برای کسب شایستگی اجتماعی خود آموزشی ببیند، متمایز می کند.
کودک کمتوان ذهنی باید مقداری آموزشپذیری در زمینه های شغلی داشته باشد. برای این که از نظر شغلی شایسته شناخته شود باید به حدی پیشرفت کند که بتواند تمام یا قسمتی از زندگی خود را تامین نماید. کفایت شغلی داشتن با وجود نشانههایی مبنی بر رسیدن به کفایت شغلی در آینده، ملاک و معیار دیگری است که تفاوت بین کودک کم توان ذهنی یا کودک دارای ضعف ذهنی را مشخص می کند.
وقتی معیارهای مورد نظر به کار برده می شود، این فکر پیش می آید که کودک کم توان ذهنی مانند کودک دارای نقص ذهنی، کمتوانی رشدی دارد. این عامل موضوع مهمی نیست زیرا آن چه که در بیشتر موارد روشن شده، این است که کودک در سن دبستانی کمتوان است. اگر در هنگام تولد عقبماندگی وجود داشته باشد، در بسیاری مواقع غیر ممکن است آن را مشخص نمود. ملاک عمده این است که آیا عقبماندگی ذهنی به آن میزان است که کودک نمی تواند از تدریسی که در کلاس عادی می شود بهقدر کافی استفاده کند و نیاز به آموزش ویژه دارد تا بتواند از حداکثر رشد و پیشرفت بهره مند شود؟
وجود کمتوانی ذهنی تا زمان بلوغ از ویژگی های «کودک کمتوان ذهنی» نیز هست. در این جا ملاک مدنظر بسیار خشک و غیر قابل انعطاف است، زیرا درباره تغییراتی که در رشد در نتیجه تربیت مناسب تر پزشکی، اجتماعی یا آموزشی به وجود میآید، توضیحی نمیدهد. چون ما نمیتوانیم صبر کنیم تا کودک به سن بلوغ برسد و آن موقع کمتوانی او را تشخیص دهیم، از روانشناس دعوت میکنیم موقعیت آینده کودک را حدس بزند. اگر اکتشافات تازه در مورد کودک با پیشرفتهای او موقعیت را تغییر دهد، نباید کمتوانی را «ضعف عقلی کاذب» تلقی نمود، بلکه باید آن را موردی از کمتوانی های ذهنی دانست، که موقتاً فروکش کرده است.
معیار و ملاک مبداء بنیادی موضوعی است که در عمل جنبه تئوری پیدا می کند. ناتوانیهای ذهنی بسیاری وجود دارند که مبداء بنیادی یا عوامل مسبب در مورد آن ها را نمی توان با تکنیکها و فنون کنونی تعیین کرد. این ملاک برای تشخیص کودکان کمتوان ذهنی و جای دادن آن ها در کلاسهای ویژه کافی نیست.
آنطور که آزمونهای هوش و آزمونهای آموزش پذیری نشان می دهند، درجه نقص ذهنی در کودکان کمتوان ذهنی به اندازه کودکان دارای نقص ذهنی نیست. موضوع مهمی که در رابطه با کودکان کمتوان ذهنی باید در نظر گرفت آن است که این کودکان به طور کافی از برنامه تحصیلی مدارس عادی استفاده کنند. این کودکان به یک برنامه تحصیلی ویژه نیاز دارند که آن ها را از نظر اجتماعی و شغلی رشد دهد، و همین امر از جمله ملاکهای مهمی است که تعیین میکند آیا کودک به علت دارا بودن نقص ذهنی، باید در کلاس ویژه کمتوانهای ذهنی جای داده شود یا در مکانی دیگر( کرک و جانسون، بیتا ؛ ترجمه: مهدیزاده، ۱۳۸۶).
ج) کودکان دیرآموز
اصطلاح «دیرآموز» آزادانه برای تمامی دانشآموزان کلاسهای عادی که هوش کمتری دارند به کار برده شده است. در اثر گفتگو با والدین آنان معلوم شده است به این علت از اصطلاح دیرآموز استفاده می شود که از اصطلاح «ناقص ذهنی» لطف بیشتری دارد و نه به این دلیل که دارای معنی علمی بالاتری است. دیرآموز ویژگی های ششگانه مدنظر را که قبلاً ذکر شد ندارد. قدرت یادگیری کودک دیرآموز، طبق آزمون هوش اندکی از حد متوسط «عادی» پایین تر است ولی نباید او را کمتوان ذهنی تلقی کرد. اندکی کمتوانی عقلانی لزوماً منتج به عدم شایستگی اجتماعی او نمی شود. علت این کمتوانی ممکن است بنیادی یا محیطی باشد و ادامه دیرآموزی کودک تا سن بلوغ ممکن است در اثر نامناسب بودن محیطهای فرهنگی و آموزشی باشد. در هر صورت این دسته از کودکان باید در مدارس عادی جای داده شوند و ایجاد یک محیط آموزشی منطبق با تواناییها و ناتواناییهای آن ها لازم نیست. از نظر سازماندهی آموزشی، اصطلاح «دیرآموز» باید در مورد کودکی به کار برده شود که به علت اندکی هوش کمتر یا قدرت یادگیری کمتر، در سازگار کردن خود با برنامه تحصیلی مدرسه ظاهراً دچار مشکلاتی باشد. برای چنین کودکی لازم است صرفاً در چارچوب کلاس عادی تعدیلاتی انجام گیرد تا وی بتواند به حداکثر توانایی و رشد و پیشرفت خود نائل شود ( کرک و جانسون، بیتا ؛ ترجمه: مهدیزاده، ۱۳۸۶).
درباره این که این نقص اندک در قدرت یادگیری «کودک دیرآموز» تا چه اندازه ممکن است منشاء بنیادی داشته باشد، اطلاع زیادی در دست نیست و تنها حدسی که در این مورد می توان زد آن است که اختلاف در قدرت یادگیری بین افراد ممکن است به مثابه اختلافهایی باشد که در همه موجودات زنده یافت می شود. این دیرآموزان تصادفاً در پایینترین دامنه تغییر منحنی به هنجار یادگیری تحصیلی قرار دارند که افراد واقع در آن میتوانند، موضوعهای درسی را بیاموزند، ولی نه به آن اندازه و به آن سهولتی که کودک عادی میآموزد. کودک دیرآموز از نظر آموزشی به کلاس ویژه کمتوان های ذهنی تعلق ندارند. دیرآموز، کودکی است که موضوعهای درسی برای او باید در سطح فهم و درک هرچه بیشتر طبقه متوسط مطرح شود. دیرآموزان باید در کلاس های معمولی مدارس دولتی بمانند و تحصیل کنند و آموزگاران باید دروس و دستورهای آموزشی کلاس را برای فراگیری اکثریت نزدیک به اتفاق دانشآموزان طوری تعدیل کنند که دیر آموز و عادی و بالاتر از عادی را شامل شود. تأخیر یادگیری کودک دیرآموز در مدرسه آنقدر زیاد است که نیاز به یک برنامه تحصیل جدا از آنچه برای کودک دیر آموز یا کودک به هنجار (عادی) در نظر گرفته می شود، دارد( کرک و جانسون، بیتا ؛ ترجمه: مهدیزاده، ۱۳۸۶).
علل کمتوانی:
الف) علل پیش از تولد: علت های پیش از تولد را می توان به چند گروه تقسیم کرد:
اختلال های کروموزومی: دانشمندان در شناسایی علل ژنتیکی کمتوانیهای ذهنی، گامهای بزرگی را برداشته اند. اکنون، حداقل ۷۵۰ نشانگان ژنتیکی به عنوان علل کمتوانی ذهنی شناسایی شده است. برخی از مشهورترین این نشانگان عبارتند از:
نشانگان داون[۲۶]: بسیاری اما نه همه نشانگان ژنتیکی به صور ارثی منتقل می شوند. در حقیقت، مشهورترین این نشانگان، نشانگان داون است که معمولاً یک بیماری ارثی نیست. نشانگان داون نوعی نابههنجاری در جفت کروموزوم ۲۱ است. در تعداد زیادی از موارد نشانگان داون، جفت بیست و یک کروموزومها (افراد معمولی دارای ۲۳ جفت کروموزوم هستند) به جای یک جفت، سه عدد است (هالاهان و کافمن، بیتا؛ ترجمه: علیزاده، صابری، هاشمی و محی الدین ،۱۳۸۸). سندرم داون فقط در ۵ درصد موارد ارثی و در بقیه موارد ناشناخته است و در کشورهایی مانند آمریکا و استرالیا معمولاً کودکان با سندرم داون در مدرسه های عادی ثبت نام می شوند و اگر در عمل نتوانند موفق شوند به مدرسه استثنایی هدایت می گردند (اله یاری، ۱۳۹۳).
نشانگان ویلیامز[۲۷]: نشانگان ویلیامز، با فقدان ماده کروموزومهای جفت هفت ایجاد می شود. میانگین هوشبهر[۲۸] افراد دارای نشانگان ویلیامز حدود۵۰ تا۶۰ است. هر چند افرادی با هوشبهر خیلی پایینتر یا خیلی بالاتری و تعداد کمی هوشبهر نزدیک به بهنجار دارند و افزون بر این، آن ها اغلب نارسایی قلبی و نوعی حساسیت به صدا دارند (هالاهان و کافمن، بی تا؛ ترجمه: علیزاده و همکاران، ۱۳۸۸).
نشانگان ایکس شکننده[۲۹]: نشانگان ایکس شکننده، رایجترین علت ارثی کمتوانی ذهنی است. کمتوانی ذهنی ناشی از ایکس شکننده، ۱ در۴۰۰۰ در پسران و حداقل نصف همین تعداد در دختران رخ می دهد. در رابطه با نقصهای شناختی خفیفتر مانند اختلالهای یادگیری شیوع ممکن از در حد ۱ در ۲۰۰۰ نفر باشد. این اختلال به کروموزوم ایکس شکننده در جفت بیستوسوم ارتباط دارد. جفت بیستوسوم در مردان از یک کروموزومX و یک کروموزوم Y و در زنان از دو کروموزوم ایکس شکننده دچار پیچش در سلولهای خونی شده است. نشانگان ایکس شکننده در زنان کمتر رخ می دهد، زیرا آن ها یک کروموزوم X دیگر دارند که در صورت آسیبدیدن یکی از کروموزومها آن ها را مصون نگه می دارد. افراد دارای نشانگان ایکس شکننده، ممکن است تعدادی خصوصیات بدنی، همچون سر بزرگ، گوش های بزرگ، صورت باریک و دراز، پیشانی برجسته، دماغ پهن، چانه برجسته و چهار گوش داشته باشند. اگر چه این بیماری معمولاً منجر به کم توانی متوسط تا شدید می شود، اما اثر آن تا حد زیادی متوسط است. برخی از افراد کمتر نارسایی شناختی شدید دارند و برخی به ویژه زنان هوشبهری در حد طبیعی دارند (هالاهان و کافمن، بیتا؛ ترجمه: علیزاده و همکاران، ، ۱۳۸۸).
نشانگان پرادر- ویلی[۳۰]: افراد مبتلا به نشانگان برادر- ویلی، فقدان ماده ژنتیکی کروموزم جفت ۱۵ را از پدر خود به ارث می برند. در پرادر – ویلی دو وضعیت مشخص وجود دارد: نوزادان سست و بی حال هستند و مشکلات خوردن دارند. حدوداً در ابتدای یکسالگی اشتغال ذهنی به محتوا پیدا می کنند. در واقع سندرم پرادر- ویلی یک علت ژنتیکی برای ابتلاء به چاقی، جدیترین شکل پزشکی آنهاست، اما افراد مبتلا به برادر- ویلی در خطر ابتلاء به انواع مشکلات پزشکی دیگر مانند قد کوتاه، به علت نقایص هورمون های رشد، نقایص قلب، اختلالهای خواب همچون وقفه تنفسی در روز (ایست تنفسی در طول خواب) و انحنا در ستون فقرات نیز هستند. درجه کمتوانی ذهنی خفیف متغیر است، اما اکثریت در دامنه کمتوانی ذهنی خفیف قرار می گیرند (هالاهان و کافمن، بیتا؛ ترجمه: علیزاده و همکاران،۱۳۸۸).
خطاهای بدو تولد و سوخت و ساز:
نقایص ارثی مورد نیاز سوخت و ساز مواد پایه در بدن، از خطاهای بدو تولد سوخت و ساز مانند اسید آمینه، کربوهیدرات، ویتامینها یا عناصر کمینه ناشی می شود. یکی از متداولترین این نوع خطاها، فنیلکتونوریا است. فنیلکتونوریا ناتوانی بدن در تبدیل یک ماده متداول یعنی، فنیلآلانین به تیروزین است. در نتیجه تجمع فنیلآلانین منجر به رشد نابهنجار مغز می شود (هالاهان و کافمن، بیتا؛ ترجمه: علیزاده و همکاران،۱۳۸۸).
اختلالهای ریشهای تشکیل مغز: بیماریهایی وجود دارند که برخی ارثی و همراه با نشانگان ژنتیکی هستند و برخی دیگر به وسیله بیماری های دیگر همچون عفونتها (که می توانند بر رشد ساختار مغز تاثیر بگذارند و موجب کمتوانی ذهنی شوند) ایجاد میشود. برای نمونه میتوان میکروسفالی[۳۱] و هیدروسفالی[۳۲] را نام برد. در میکروسفالی سر به صورت غیر طبیعی کوچک و به شکل کله قند است. کمتوانی ذهنی که معمولاً توسط این اختلال ایجاد می شود در دامنهای از شدید تا عمیق است. هیدروسفالی از تجمع مایع مغزی نخاعی در درون و بیرون مغز به وجود میآید (هالاهان و کافمن، بی تا؛ ترجمه: علیزاده و همکاران،۱۳۸۸).
تاثیرات محیطی: ممکن است عوامل گوناگون بر زنان باردار اثر گذاشته و در نتیجه رشد نوزادی را که حمل می کند، تحت تاثیر قرار دهد. یک نمونه سوء تغذیه مادر است. اگر مادر رژیم غذایی سالمی نداشته باشد ممکن است رشد مغز جنین به خطر بیفتد. خطرات اشعه بر جنین را در گذشته شناختهایم، عفونت در مادران باردار می تواند بر رشد جنین تاثیر بگذارد و موجب عقبماندگی ذهنی شود (هالاهان و کافمن، بی تا؛ ترجمه: علیزاده و همکاران،۱۳۸۸).
ب) علتهای حین تولد: ممکن است در طول زایمان مشکلات متفاوتی اتفاق بیافتد که به آسیب مغزی و کمتوانی ذهنی منجر شود. برای مثال اگر به صورت مناسبی در رحم قرار نگیرد، ممکن است به آسیب مغزی در طول زایمان منجر شود. بیاکسیژنی[۳۳] یکی از مسائلی است که برخی اوقات به خاطر مشکلاتی که در زایمان اتفاق میافتد، به وجود میآید (هالاهان و کافمن، بی تا؛ ترجمه: علیزاده و همکاران،۱۳۸۸).
ج) علتهای پس از تولد: علتهای کم توانی ذهنی را که پس از تولد رخ میدهند، میتوانیم به دو گروه بزرگ تقسیم کنیم. آنهایی که ماهیت زیستی دارند و آنهایی که ماهیت روانی اجتماعی دارند.
علتهای زیستی پس از تولد: مثال هایی از علتهای زیستی پس از تولد، آسیب مغزی ضربه ای، عفونتها، سوء تغذیه و مسمومیت است.
علتهای روانی اجتماعی پس از تولد: کودکانی که در اوضاع و احوال محیطی فقیر پرورش می یابند در خطر کمتوانی ذهنی هستند. واضح است که موارد شدید سوء رفتار، غفلت یا کمبود تحریک میتواند منجر به کمتوانی ذهنی شود (هالاهان و کافمن، بی تا؛ ترجمه: علیزاده و همکاران،۱۳۸۸).
ه) اختلالات همراه: نوعی از اختلالات با کمتوانی ذهنی همراه است. این اختلالات شامل صرع، فلج مغزی، مشکل شنوایی و بینایی، مشکلات گویایی/ تکلمی است. به نظر میرسد تعداد این اختلالات همراه با سطح شدت کمتوانی افزایش پیدا میکند (بهرامی، ۱۳۹۱).
شیوع کمتوانی ذهنی:
بررسی و مقایسه کیفیت زندگی دانشآموزان عادی و استثنایی شهر کرمانشاه