نظامی کم و بیش کامل در مورد حیات فردا ، که بر پایه جهان بینی است.
یک گروه اجتماعی که امور فوق آنها را به هم پیوند داده است.(الستون ۱۳۷۶ :۲۵-۲۵ به نقل از صابر، ۱۳۸۴).
چارلز گلاک برای انجام یک تحقیق تجربی با این سوال که «آیا آمریکا شاهد احیای دینی است؟» مبادرت به مفهوم سازی دین حول چهار بعد نمود. ابعاد چهارگانه مورد نظر او در این تحقیق عبارت اند از:
۱) بعد تجربی: ناظر بر تجربیات زندگی معنوی است که افراد نایل شده به آن احساسی به ارمغان می آورد که با خدا ارتباط پیدا میکنند . البته این بعد خود دارای مراتبی است و از حس یک فرد نجات یافته، یا شفا یافته تا ارتباط عمیق با پروردگار و هیجان ناشی از تجلی الهی ( مکاشفه) را در بر می گیرد.
۲) بعد ایدئولوژیکی : که شامل اعتقاد به واقعیت الوهیت و مفاهیم الحاقی به آن مانند خدا، شیطان دوزخ ، بهشت و…، همچنین محتوای شعائری است که انتظار می رود یک گروه مذهب از آن پیروی کند.
۳) بعد مناسکی : که به اعمال و کنشهایی اطلاق می شود که در حیات دینی صورت می پذیرد مانند نماز ، دعا، زیارت، روزه و …
۴) بعد استنتاجی(پیامدی): آمیزه ای است از اصول اخلاقی در قالب فرامین برای زندگی روزمره و تعیین تکلیف و راهکار در مواجه با وضعیتهایی که افراد در آن قرار می گیرند مانند رعایت امانت، درستکاری در داد و ستد، نحوه برخورد در خانواده، چگونگی گذران اوقات فراغت و … (Glock, 1959 )
در بحث دین، مفهوم ذاتی و اسمی این واژه به منظور بررسی تجربی ملاک قرار میگیرد که بر این اساس دین شامل یکسری باورها و عقاید و مناسک راجع به یک امر مقدس است، گفته میشود. با این تعریف از دین، تعریف دورکیم از دین به خاطر عدم در نظر گرفتن جنبه قدسی برای باورها ومناسک رد میشود. منظور از دینداری که صفت افراد جامعه و سطح خرد دین است، میزان پایبندی و تعهد یک فرد به باورها و مناسک دین خود است. در بحث دینداری نیز از میان ابعاد مختلف دینداری، بعد مناسکی دین که همان رفتارهای دینی است، مد نظر گرفته شده است. این بعد دینداری از میان ابعادی که گلارک برای دینداری در نظر گرفته است و اعتبار و روایی این ابعاد که به کرات از سوی تحقیقات مختلف مورد تایید قرار گرفته، انتخاب شده است.
چارچوب نظری این تحقیق را نقشی که دورکیم برای دین در هویت اجتماعی قائل است، تشکیل میدهد.
علاوه بر دینداری دورکیم معتقد است عمل به هنجارهای اجتماعی و احساس تعلق و تعهد اجتماعی نیز در رفتارهای نوع دوستانه موثر است.
پیشینه مساله هویت[۲] به آغاز تاریخ انسان باز می گردد. انسان ها از دیرباز، به دنبال تعریف و شناسایی خویش، قبیله، قوم و ملت و نیز کشف تمایزات خود از دیگران بوده اند. مفهوم هویت، در حقیقت پاسخی به سوال “چه کسی بودن” و “چگونه شناسایی شدن” است. پاسخ به این سوالات که یک فرد چگونه خود را از هم نوع خود متمایز می کند؛ ارزش های او را از ارزش های دیگری ممتاز می نماید؛ تعلق خود را به گروه خاصی نشان می دهد، و بالاخره هویت جمعی اش را تعریف می کند و نشان می دهد که او کیست و به چه جامعه ای تعلق دارد و دارای چه ارزش هایی است. سوال های پیش گفته در درون چارچوب های سیاسی و اجتماعی مختلف، پاسخ های متفاوتی را دریافت می کند. بر این اساس هویت فردی و جمعی انسان ها تا حد بسیاری محصول شرایط اجتماعی و سیاسی آنهاست و این همزیستی اجتماعی-سیاسی انسان هاست که پرسش ها و نیز پاسخ های آنان را درباره ی خودشان شکل می دهد. هویت اجتماعی در کلی ترین مفهوم آن به خودآگاهی یک شخص در رابطه با دیگری اشاره دارد؛ با این وجود در روان شناسی اجتماعی ، با یک مفهوم خاص تر؛ یعنی خود آگاهی در چارچوب عضویت یک فرد در گروه های اجتماعی مختلف، تداعی می شود. این مفهوم پردازی از واژه هویت بیشتر مرهون مطالعات “جی.اچ.مید”[۳] است که بر مفهوم اجتماعی “خود” تاکید می کند. به باور او “تجربه افراد از خودشان، از منظر اجتماعی است که به آن تعلق دارند. این مساله برای تشخیص جنبه عمومی (یا اجتماعی) هویت از جنبه خصوصی تر آن(یا شخصی)، اهمیت دارد"(احمدلو، ۱۳۸۱، .۸۳).
هر شخص از طریق محیط اجتماعی که بدان تعلق دارد یا رجوع می کند، هویت خود را می سازد و توسعه می دهد. از دیدگاه اریکسون، شرایط اجتماعی سومین عامل در شکل دادن و سامان دادن به شخصیت افراد می باشد. “هویت اجتماعی یک فرد به خصوصیات و مشخصات و تفکراتی اشاره می کند که فرد آنها را از طریق اشتراکات اجتماعی و عضویت در گروه ها و مقوله های اجتماعی کسب می کندآآآ"(احمدلو، ۱۳۸۱، .۸۳). با توجه به چنین تعریفی، هویت اجتماعی را می توان نوعی خودشناسی فرد در رابطه با دیگران دانست. این فرایند مشخص می کند که شخص از لحاظ روان شناختی و اجتماعی دارای چه ویژگی هایی است و چه جایگاهی دارد؟ به بیان دیگر، فرایند هویت سازی این امکان را برای یک کنش گر اجتماعی فراهم می سازد تا برای پرسش های بنیادی معطوف به کیستی و چیستی خود، پاسخی مناسب و قانع کننده پیدا کند. در واقع، هویت معطوف به بازشناسی مرز میان خودی و بیگانه است که عمدتا از طریق همسنجی های اجتماعی و انفکاک درون گروه از برون گروه ها ممکن می شود.اهمیت تمایزات، تنش ها و ستیزهای گروهی، حتی در شرایط عدم تضاد منافع، از این جنبه هویت ناشی می شود(گل محمدی، ۱۳۸۰،. ۱۹۶). بنابراین هویت اجتماعی هویتی است که فرد در فرایند اجتماعی شدن و ارتباط با گروه ها یا واحدهای اجتماعی موجود در جامعه، کسب می کند و مشخص ترین آنها، گروه یا واحد اجتماعی یا حوزه و قلمرویی است که “خود” با ضمیر “ما” به آن اشاره می کند و خود را از لحاظ عاطفی و تعهد و تکلیف، متعلق و منتسب و مدیون به آن می داند (عبداللهی، ۱۳۷۴ ، .۱۴۲).
افراد جامعه، این هویت جمعی را در فرایند اجتماعی شدن و زندگی در جامعه کسب می کنند و هویت جمعی آنان بستگی به نوع ارتباطی دارد که آنان به تبع نظام شخصیتی خویش و در بستر یک نظام اجتماعی مشخص با جامعه خود برقرار می کنند. هر کس معمولا با بهره گرفتن از ضمیر “ما” خود را متعلق و منتسب به یک واحد اجتماعی و مکلف به تبعیت از ارزش ها و هنجارهای آن می داند. بنابراین تعلق “من” به “ما” به مثابه هویت بخشیدن به “من” است(عبداللهی، ۱۳۷۴، .۱۲۷).
همچنان که مباحث مربوط به هویت و ابعاد و مولفه های ان نشان می دهند، هویت اجتماعی دارای ابعاد مختلفی است. بر اساس نظریه هویت اجتماعی، افراد به گروه ها و مقولات مختلف احساس تعلق دارند. این گروه ها و مقولات در هر جامعه ای به ویژه جامعه معاصر دارای تنوع فراوانی هستند. در حقیقت هویت اجتماعی افراد از لایه های مختلفی تشکیل شده که با توجه به وضعیت جامعه و فرد در هر موقعیتی، برخی از این هویت ها برجسته می شوند. بنابراین یکی از مسایل مرتبط با هویت اجتماعی، برجستگی هویتی است؛ به عبارت دیگر در سطح فردی هویت چند لایه است؛ یعنی هر فرد همزمان به چند مقوله و چند گروه از مردم وابسته است و اگرچه ممکن است این هویت ها با یکدیگر همسو باشند؛ ولی این به معنای انطباق کامل آنها به یکدیگر نیست.
از سوی دیگر فرد در جامعه معاصر به گروه های مختلفی تعلق دارد. این پیوستگی می تواند هم با احساس تعلق همراه باشد و هم بدون آن. بز این اساس تمام گروه هایی که فرد در آن عضویت و به آن متعلق است، هویت اجتماعی فرد را نمی سازند. تنها مقولاتی که فرد به آن احساس تعلق نماید، شامل هویت اجتماعی می شود. در حقیقت هویت اجتماعی، هویتی است که فرد در فرایند اجتماعی شدن و ارتباط با گروه ها یا واحد های اجتماعی موجود در جامعه، کسب می کند و مشخص ترین آنها، گروه یا واحد اجتماعی یا حوزه و قلمروی است که خود با ضمیر “ما” به آن اشاره می کند و خود را از لحاظ عاطفی و تعهد و تکلیف، متعلق و منتسب و مدیون به آن می داند.
بنابراین در هر جامعه ای اعضای آن به اقتضای عضویت و مشارکتی که در گروه ها و “ما"های مختلف دارند، از طریق فرایند جامعه پذیری، اعم از رسمی و غیر رسمی، صاحب هویت های جمعی گوناگون می شوند.
بر این اساس هویت اجتماعی هر فردی بر اساس این عضویت ها و احساس تعلق ها شکل می گیرد. برخی از این مقولات مانند گروه دوستان، کوچک و برخی مانند ملت، بزرگ و فراگیر هستند. گسترش و تقویت هر کدام از این مقولات تاثیرات متفاوتی برای جامعه و فرد به همراه دارند. هر چه افراد به گروه های کوچکتر و خاص گراتر احساس تعلق بیشتری نمایند از احساس تعلق آنها به هویت های کلی و کلان کاسته می شود و عام گرایی جای خود را به خاص گرایی می دهد. به ویژه در جامعه معاصر که تنوع بسیاری در وابستگی های گروهی در قالب گروه های حرفه ای، شغلی، قومی، زبانی و… ایجاد شده است. در اینجا اجتماع ملی به هزینه این هویت های کوچک، تضعیف می شود.
از سوی دیگر تعلق به گروه ها و مقولات اجتماعی که همسو با منافع ملی و فردی باشند می توانند بالقوه به عنوان منبع سرمایه اجتماعی، منبع حمایتی عمده ای برای افراد محسوب شوند. در حقیقت هر چه لایه های هویت اجتماعی منسجم تر باشند، تناقضات فردی کاهش یافته و در نهایت فرد احساس امنیت و آسایش بیشتری در زندگی خواهد داشت. بنابراین هویت اجتماعی اگر دارای لایه های متناقضی باشد، بالقوه می تواند به عنوان تناقض های شخصیتی فرد محسوب شود و شخصیت فرد را دچار سرگردانی و حیرانی و در نهایت بحران هویت نماید. در این حالت احساس امنیت و آرامش افراد به خطر می افتد. بنابراین از آنجایی که هویت اجتماعی به عنوان یک مفهوم کلی می تواند دربردارنده احساس تعلق به مقولات اجتماعی متفاوتی باشد، بالتبع ابعاد و مولفه های هویت اجتماعی نیز متنوع است. با این حال بسیاری از مقولات اجتماعی مقولاتی فراگیر نبوده و تعداد افرادی که در این مقولات عضویت دارند اندک است. بنابراین در بررسی هویت اجتماعی اولویت با ابعاد و مولفه هایی است که فراگیر بوده و در میان تمام یا لااقل اکثریت افراد جامعه مشترک باشند.
۴-۲-۲- زیمل: (۱۹۱۸-۱۸۵۸)
جورج زیمل به داشتن یک دیدگاه و رویکرد خردگرایانه مشهور می باشد و اساسا خصیصه جامعه شناسی زیمل جزء نگری است که این تاثیر بسیار مهمی در توسعه و تحقیق در گروه های کوچک ،کنش متقابل نمادی و نظریه مبادله گذاشته است.
«فریز بی» اعتقاد دارد که خرد کردن جامعه شناسی به مقولات روان شناختی موجب شده که جامعه شنانسی زیمل نه تنها برای پیروان کنش متقابل نمادی بلکه برای روان شناسان اجتماعی نیز جذاب باشد .
خرد ترین کار زیمل صورت های کنش متقابل است و با افرادی که در کنش متقابل در گیرند سرو کار دارد وی توجه خود را به این امر چنین بیان کرده است .
«ما در این جا با یک فرایند مولکولی خردنگر در رفتار انسانی روبروییم یعنی گفتار ،این فرایند ها رویداد های واقعی هستند که به واحد ها و نظام های جامعه جهانی و کلان متصل هستند انسان ها به یکدیگر می نگرد و نسبت به یکدیگر رشک می ورزند، با هم شام می خورند یا نامه رد و بدل می کنند ، از فعالیت های نوعدوستانه به قدر دانی می کنند …..،مثال هایی از روابط میان انسان هاست این روابط ممکن است زودگذر یا دائمی باشد ،آگاهانه یا ناآگاهانه ،زودگذر یا با نتایج سنگین باشد اما کنش های متقابل بعنوان اتم های جامعه که تنها از طریق جزء نگری روان شناسانه قابل وصول است معرفی می شود »
زیمل به کنش های متقابل اجتماعی میان کنش های متقابل بی شمار و غیره می باشد و در این جا زیمل دیدگاه میکرو سکوپی و ذره گرایانه خود را طرح می کند . امر روزمره از نظر زیمل در علوم اجتماعی همانند سلول های در علوم طبیعی هستند چنین رویکرد ذره گرایانه ای است که مواجهات زندگی روزمره را به مثابه پایه های بنیادین و اصیل زندگی شکل میدهد از نظر وی امر روزمره به کمک تعاملات شبکه ها و نیرو های اجتماعی منعکس می شود .
زیمل در کتاب فلسفه پول از جنبه های تئوریک و فلسفی از یک سو و به صورت خاص از ارزش از سوی دیگر می نگرد و تاثیر آنرا در دنیای درونی کنشگران و کلا در فرهنگ عینی گرایی مد نظر قرار داده است
«تراژدی فرهنگی» یکی از مسایل بسیار مهمی که زیمل آنرا در زندگی روزمره دنبال می کند که درآن دستاورد ها و کالا های عینی هویتی مستقل از آدمی می یابند . هر چه جامعه رشد می کند و فرهنگ عینی گسترش می یابد شکاف میان فرهنگ عینی و ذهنی برجسته می شود.
پول در عقلانی شدن زندگی روزمره از طریق اهمیت دادن به تفکر و هوشمند ی در دنیای جدید دخالت دارد اقتصاد پولی موجب افزایش روابط غیر شخصی در میان انسان هاست . پول پیوند ها و وفاداری ها ی مبتنی بر خون و خویشاوندی را سست می کند . پول به پیشبرد محاسبات معقول امور یاری می رساند و باعث پیشرفت تعقل می شود .
مقاله زیمل در باب «کلان شهر و حیات ذهنی »،یکی از بهترین و مشهورترین کارهای اوست ،و غالبا اساس و مبنای جامعه شناسی شهری می شود مراکز بزرگ شهری در جهان مدرن موجب تغییری در زندگی انسان می شود ،مستلزم قابلیت های متفاوتی اند با قابلیت هایی که حومه و شهر کوچک ایجاد می کند و در این یک زندگی نسبتا کند است و ایجاد و ایجاد پیوند هایی عاطفی با دیگران و در سطحی ناخود آگاه امکان پذیر است.
در شهر بزرگ ما دائما با تغییرات حسی و دگرگون کننده بمباران می شویم ،هزاران انسان در حال گذر، سریع ،ترافیک سنگین،فعالیت های بیشمار ،تابلو های فروشگاه ها ،آگهی ها و همه توجه ما را جلب می کند. بقاء در چنین جهانی بدون شکل دادن به نیروی عقلانی امکان پذیر نیست .
کلان شهر و ذهن شهری با اقتصاد پولی عمیقا پیوند یافته اند. پیچیدگی زندگی شهری ما را مجبور به وقت شناسی ،حساب گری و دقت می کند و جهان را به یک مسئله ریاضی تبدیل می کند در شهر افراد از لحاظ فیزیکی به هم نزدیکند ولی از لحاظ روان شناختی از دیگران جدا و مستقل است. به جای توجه و فکر به ساختارهای زندگی بهتر است به تجربه های افراد توجه کنیم .(تامل بیشتر به تجربه های زندگی روزمره ) نکته دیگر این که صرفا توصیف تجربه ها نیست بلکه به نقد زندگی روزمره نیز بپردازیم نا از طریق تجربه ها به کلیت زندگی برسیم .
زیمل نخستین جامعه شناس بزرگی بود که بررسی پدیده های تنگ دامنه اجتماعی مانند کنش متقابل اجتماعی و صورتهای بنیادی این کنش را وظیفه عمده جامعه شناسی به شمار آورد به نظر زیمل جامعه بافت پیچیده ای از روابط گوناگون افرادی است که پیوسته در کنش متقابل قرار دارند جامعه همان نامی است که برای تعدادی از افراد از طریق کنش متقابل به یکدیگر پیوسته شده اند به کار می رود.
ساختارهای فرافردی مانند دوست- خانواده کلان شهر، یا اتحادیه کارگری تنها تبلورهایی از این کنش متقابل اند.
زیمل در مقاله کلان شهر زندگی اقتصادی چگونگی شکل گیری فرهنگ عینی را در رابطه با پول و فضای شهری جدید و نقتضیات زندگی چنین بررسی کرده است در جوامع مدرن امروزی با افزایش شدت تیم کار تعداد حلقه های اجتماعی که یک فرد می تواند به آنها بپیوندد و رواج اقتصاد پولی میان فرهنگ عینی و ذهنی شکاف عمیقی بوجود آمده است از نظر زیمل فرهنگ عینی در دوران مدرن راه به سوی استقلال و جدایی هر چه بیشتر از فرهنگ ذهنی می برد.
مبادله اقتصادی را به خوبی می توان به عنوان یک صورت از کنش متقابل اجتماعی در نظر گرفت در فلسفه پول وی به تغییر ماهیت روابط اجتماعی در جامعه مدرن اشاره می کند.
۵-۲-۲- لاتانه و دارلی
از نظر لاتانه و دارلى (۱۹۷۰، ۱۹۹۲)، تصمیمگیرى براى کمک رساندن به دیگران، بر فرآیندهاى پیچیده شناخت اجتماعى و تصمیمگیرى استوار است. به نظر آنها، انسان در مقابل موقعیتى که مىتواند موجب رفتار کمکرسانى شود، خود به خود واکنش نشان نمىدهد. اگر فردى در موقعیتى قرار گیرد که به کمک شما نیاز داشته باشد، تصمیمگیرى براى کمک کردن یا کمک نکردن، در پنج مرحله انجام خواهد گرفت:
۱. درک موقعیت
۲. تفسیر موقعیت
۳. بر عهده گرفتن مسؤولیت
۴. پیدا کردن راه کمکرسانى
۵. تصمیمگیرى براى کمکرسانى
منظور این است که، به محض پیدا کردن راه کمکرسانی، آیا باید وارد عمل شد؟ الزاماً خیر. ابتدا باید براى کمکرسانى تصمیم گرفت، در این تصمیمگیری، ارزیابى خطرات و دستآوردهاى این دخالت، بهاى سنگینى خواهد داشت. تنها زمانى رفتار کمکرسانى انتخاب مىشود که منافع مورد انتظار از خطرات احتمالى بیشتر باشد. مثلاً، به طور ارادى به نامهرسان عیدى مىدهیم و بدین وسیله از زحمات او قدردانى مىکنیم (این عیدى پول زیادى نیست، اما نامهرسان لبخند مىزند و ما احساس رضایت مىکنیم)، اما وقتى موتور سوار کیف پول یک زن را مىزند، در وارد عمل شدن تردید مىکنیم احتمال دارد که موتور سوار به ما حمله کند، یا پیش خود بگوئیم که کیف پول یک پیرزن مگر چقدر پول دارد که خودمان را درگیر کنیم.
هزینههاى کمکرسانى بهصورتهاى مختلف خودنمائى مىکند:
کمکرسانى مىتواند هزینههاى پولى و زمانى داشته باشد، همچنین مىتواند سلامت را به خطر بیندارد، به تلاش بدنى نیاز داشته باشد و… دستآوردهاى آن نیز متنوع است:
کمکرسانى مىتواند عزت نفس را بالا ببرد، نظر دیگران را نسبت به ما بهتر کند، احساس گناه را کاهش دهد یا از بین ببرد، نفع مادى داشته باشد و … البته تصمیمگیرى براى عدم کمکرسانى نیز سود و ضررهایى دارد که به هنگام تصمیمگیرى براى کمکرسانى ارزیابى مىشود.
الگوى تصمیمگیرى دارلى و لاتانه خیلى جالب است، مخصوصاً اینکه هر یک از مراحل آن را تحقیقات آزمایشگاهى یا میدانى تائید مىکند. با این همه، برخى متخصصان معتقدند که این الگو در همه موقعیتها کاربرد ندارد. بهعنوان مثال، افرادى را در نظر بگیرید که براى نجات دیگران، همانطور که نمونه آوردیم، جان خود را از دست مىدهند. به احتمال خیلى زیاد آنها زمان سبک و سنگین کردن تصمیمگیرى خود را نداشتهاند، بدون تردید عمل آنها بیشتر تکانشى بوده است نه عقلانى منظور ما عمل آن سرباز و سمیر است.
پیدا کردن راه کمکرسانى
پس از آنکه موقیعت را اضطرارى تفسیر کردید و تصمیم گرفتید که مسؤولیت کمکرسانى را بر عهده بگیرید، زمان آن مىرسد که تصمیم بگیرید چه کار کنید. آیا مىتوانید به قربانى کمک کنید؟ آیا مستقیماً به کمک او مىروید یا بهطور غیر مستقیم و با کمک خواستن از دیگران؟ تصمیمگیرى شما به عوامل زیادى وابسته خواهد شد، از جمله ارزیابى از صلاحیت خاص خودتان. مثلاً، اگر در مورد کمکهاى اولیه دوره دیده باشید، مىتوانید اولین اقدامات مراقبتى را به عمل آورید. در حالت عکس، تنها کارى که مىتوانید انجام دهید این است که به پلیس تلفن بزنید یا اجازه بدهید فرد دیگرى به جاى شما وارد عمل شود.
برعهده گرفتن مسؤولیت
فرض کنید درکنار دریا، روى ماسه هاى نرم دراز کشیدهاید و با لذت تمام به موج هاى آب نگاه مىکنید. شخص بغل دستى شما که خیلى جزئى با او سلام و علیک و احوال پرسى کردهاید، بلند مىشود و خود را به آب مىزند و کفش، حوله و چیزهایى که به همراه دارد روى ماسهها جاى مىگذارد. چند لحظه بعد، فردى از کنار شما رد مىشود و کفشهاى او را بر مىدارد، چه کار کنید؟ اعتراض مىکنید یا همچنان روى ماسهها به آرامى دراز مىکشید؟ اگر مثل آزمودنى هاى موریارتی که در چنین شرایطى قرار گرفته بودند، عمل کنید، در ۸۲ درصد موارد هیچ کارى انجام نخواهید داد. چرا؟ احتمالاً به این علت که خود را مسؤول وسایل فرد بغل دستى نمىدانید! حال فرض کنید که همان شخص، پیش از رفتن به آب، از شما خواهش کند که مراقب وسایل او باشید. در این حالت، ۹۶ درصد آزمودنىها با دزد درگیر مىشوند. بنابراین، مىتوانیم بگوئیم، براى دخالت در موقعیتى که شخصى به کمک ما نیاز دارد، لازم است که خود را مسؤول احساس کنیم. اهمیت احساس مسؤولیت در مورد کیتى جنوویز نیز، که قبلاً از او صحبت کردیم، دیده شده است. به نظر لاتانه و دارلی، ناظران صحنه دخالت نکردهاند، زیرا احساس نمىکردند که شخصاً باید به کمک زن جوان بروند.
تفسیر موقعیت بهصورت کمکخواهى
به این موقعیت فکر نکنید:
خیلى راحت در خانه نشستهاید. ناگهان صداى زنى را مىشنوید که مىگوید: