ثابت مهر چه جوئی ز گلرخان اهلی
که آفتاب مرا با من التقات کم است
مگر دهان تو از چشمه حیات کم است
لب تو گفت که این میوه از زکات کم است
بدین حلاوت لب کوزه نبات کم است
نه آدمی که ملک هم بدین صفت کم است
زدام عشق نکو یان ره نجات کم است
برو که نو گل این بغ را ثبات کم است
وزن:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / بحر مجتث مثمن اصلم
موضوع کلی: عشق وناز ونیاز عاشقانه
غزل مردّف با ردیف فعلی.
۱-چو شبنم، تشبیه است./ مایه حیات، کنایه از معشوق./ آفتاب استعاره از معشوق./ معنی بیت: من در برابر معشوق مانند شبنم بی ارزش هستم ومعشوق همچون افتاب بزرگ است وبه من توجه نمی کند./
۲-آب حیات، رجوع کنید به غزل ۳۱۵/ مصراع دوم استفهام انکاری است./ دهان همچون آب حیات است، تشبیه مضمر/ صنعت ردالقافیه در بیت وجود دارد/
۳-صنعت ردالصدر الی العجز ، زکات در اول وآخر بیت تکرار شده است./ لب مجاز به علاقه جزییه/
۴-شکستن چیزی، کنایه از بی ارزش کردن/ تشبیه تفضیل ، لب به کوزه ی نبات تشبیه شده است./
۵-مصراع دوم، تشبیه تفضیل ،تو برتر از ملک هستی./
۶-غم مراد غم عشق است./ دام عشق، تشبیه بلیغ اضافی./ مفهوم بیت ناگزیر بودن عشق این که عشق پیر وجوان نمی شناسد./
۷-ثبات، آرامش/ثبات مهر، تشبیه بلیغ اضافی./ گلرخ، کنایه از زیبا روی؛ کسی که چهره اش مثل گل زیبا است./ صنعت ردالصدر الی العجز ، ثبات در اول وآخر بیت تکرار شده است./
غزل ۳۶۱
وقت مستی چون عرق از روی دلجوی تو خاست
هر که روزی عشق کشتش زنده شد در کوی تو
گر چه صد جان از غبار خط مشکین تو سوخت
با وجود آنکه می سوزم ز آه خود خوشم
طعنه بر اهلی مزن گر گشت رسوای جهان
چشمه ی آب حیات از هر بن موی تو خاست
شور و غوغای قیامت در سر کوی تو خاست
کی غبار خاطری ز آیینه روی تو خاست
کز نسیم آهم ای مشکین نفس بوی تو خاست
کاین هه رسوائیش از چشم جادویی تو خاست
وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات / بحر رمل مثمن مقصور
موضوع کلی:بیان جلوه های زیبای یار واستغنای معشوق
غزل مردّف با ردیف عبارت فعلی.
۱-چون به معنی ،وقتی است/ روی دلجوی، صورت زیبا./ تشبیه مفرد به مرکب در بیت به کار رفته است.
عرق مشبه مفرداست ، چشمه ی آب حیات از هر بن موی تو خاست، مشبه به مرکب است./
۲-کشته شدن وزنده شدن، تضاد فعلی است./ مفهوم مصراع دوم به راه افتادن سر وصدای زیاد وتلمیح به روز قیامت دارد./
۳-خط، مراد موهای تازه روییده در صورت. رجوع کنید به غزل۳۱۰/ آیینه ی روی، تشبیه بلیغ اضافی./
۴-سوختن مراد غم عشق است./ نسیم آه، استعاره مکنیه./ مشکین نفس، کسی که دم ونفسش خوشبو است، کنایه از معشوق./برخاستن بوی از دمم ونفس، اغراق دارد./
۵-طعنه زدن، کنایه از مسخره کردن./ جادو، صفت برای چشم به معنی چادوگر وچشم جادو کنایه از چشم زیباست./
غزل ۳۶۲