فصل سوم:
عوامل ایجاد بزهکاری
مبحث اول: عوامل اجتماعی مؤثر در افزایش بزهکاری کودکان و نوجوانان
گفتار اول: فقـر
در بسیاری از فرهنگها، فقر را به معنای «عدم تکافوی ضروریات زندگی» تعریف کرده اند. چنین تعریفی به طور کلی ، دقیق و جامع نیست زیرا ضروریات زندگی هر جامعه، در طول زمان و مکان، ابعاد و اشکال گوناگونی دارد و از جامعهای به جامعه دیگر دگرگون می شود. از این رو ، تعیین یک تعریف علمی برای فقر، که برای هر زمان و مکان صادق باشد، ممکن نیست.
با صنعتی شدن کشورها به نظر میآمد که این معضل بر طرف شود، لیکن چنین نشد و در سالهای اخیر این مسأله، افکار جوامع بشری و بویژه کشورهای در حال توسعه را بیشتر به خود مشغول کرد.[۴۳] فقر
و نابرابریهای موجود در هر جامعهای، پیامدهای خاص خود را دارد و نه تنها باعث بروز بحران می شود بلکه ، بر اساس سلسلهای از روابط علت و معلولی، زمینه بروز بحرانهایی از قبیل بحران مهاجرت، حاشیه نشینی، بحران آسیبها و انحرافات اجتماعی از قبیل بحران طلاق، اعتیاد، بزهکاری، فحشا، قتل، خشونت
و انواع جرایم دیگر را فراهم میآورد.
بزهکاری را نمی توان متعلق به یک طبقه اجتماعی خاص دانست، اما طبق گزارشهایی که در اغلب متون مربوط به این بحث آمده است، احتمال بروز بزهکاری در طبقات پایین اجتماع ، بیش از طبقات متوسط
و بالا است که البته این موضوع بیشتر در جوامع شهری صادق است. فقر در زمانی که ارزشهای اخلاقی
کم رنگ شده و مبانی معنوی نادیده گرفته شوند، می تواند مبنای بسیاری از بزهکاریها و جرم باشد، اگر چه از نگاه رفتار شناسی ، نمی توان حضور فقر را اصلیترین پایه برای ارتکاب جرم دانست، اما اگر فقر باضعف ایمان همراه باشد، آن گاه باید منتظر وقوع آسیب و بزه بود.[۴۴] فقر فرهنگی ممکن است از جمله عوامل بزهکاری باشدکه اگر تحت تاثیر برخی فرهنگها قرار گیرد، رو به سوی بزهکاری خواهد آورد.
برخی فقر، افزایش مواد مخدر و خشونت حاکم بر خانواده و جامعه را از جمله زنجیرهای از علل افزایش بزهکاری میدانند. به عقیده دکتر کی نیا، فقر، محرک طغیان و موجب بغض و کینه و محرومیتی است که شخص را متوجه سعی و کوشش و تلاش و برای بهبود زندگی می کند. فقر موجب بزهکاری نیست، فقر فقط اشخاص بی استعداد را به بزهکاری وامیدارد.[۴۵]
همچنین فقر موجب از بین رفتن توانایی والدین برای تربیت فرزند و تشدید اختلافات خانوادگی ، همچنین تضعیف کنترل روابط خانوادگی و از بین رفتن توانایی والدین در اعمال کنترل غیر رسمی بر فرزندان میگردد.[۴۶]
بند اول: نظرات دانشمندان در مورد فقر و بزهکاری
دورکیم معتقد است که جرایم ناشی از نظام، فرهنگ و تمدن هر اجتماع است و تابع زمان و مکان نیز
میباشد. افلاطون در کتاب جمهوریت مینویسد: فقر و ثروت سبب نابودی کشورها میشوند . فقر احساس
را از بین برده حس کینه توزی، انتقام جویی، بدبینی و حسد را تشدید می کند. کثرت ثروت نیز مبانی اخلاقی را سست کرده سبب تنبلی، بی قیدی، غرور و بی اعتنایی نسبت به دیگران می شود و کشور را به فنا و نابودی میکشاند زیرا تقوای واقعی و ثروتهای کلان و هنگفت، یک جا جمع نمیشوند.
افلاطون برای پیشگیری از بزهکاری، تعدیل ثروت و بهبود وضع زندگی فقیران را توصیه می کند. دورکیم، جرایم را ناشی از نظام میداند. افلاطون نیز به فقر و ثروت اشاره کرده که هر کدام از اینها ممکن است
از عاملهای بزهکاری باشند و اگر چنانچه چهار حس مورد نظر افلاطون در افراد اوج بگیرند خود این ها ممکن است به عنوان کسب عامل عمده باشند که موجبات بزهکاری افراد را به وجود می آورند.[۴۷]
به اعتقاد کتله، جرایم ارتکابی در یک جامعه و نوسانات متناوب آن، مانند یک تابع ریاضی وابسته به تغییرات شرایط اقتصادی و اجتماعی زمان و مکان است. بحثهای مربوط به وضعیت تأسف بار فقیران، همراه با بحثهایی در مورد پیامدهای نامطلوب فقر، همچون بیماری، جرم و ناامیدی، به روزگار باستان باز میگردد. این بحثها شمار گسترده ای از پژوهشهای تجربی را به وجود آوردهاند که ارتباط بین فقر و جرم را بررسی میکنند. برخی از این پژوهشها ، به دگرگونی شرایط اقتصادی توجه میکنند تا ببینند آیا با دگرگونیهای نرخهای جرم همانند دارند یا خیر. اگر جرم معلول فقر است که با منطق نیز جور می آید، در آن صورت در مکانها و زمانهایی که فقیران بیشتری وجود دارد، باید جرم بیشتری نیز وجود داشته باشد. از این رو این پژوهشها، دوران بحران اقتصادی را با دوران رونق اقتصادی و نواحی ثروتمندیک کشور را با نواحی آن مقایسه نموده اند تا ببینند آیا تفاوتهای سیستماتیک در نرخهای جرمشان وجود دارد یا خیر. همچنین پژوهشهایی همزمان با ملی شدن آمار جرایم در فرانسه، در اوایل دهه ۱۸۰۰ با تلاش های کتله و گری برای نشان دادن ارتباط بین جرم و فقر انجام شده است. از آن زمان، تاکنون صدها پژوهش در مورد این موضوع، در مورد ارتباط بین جرم و نوسانات اقتصادی، در اروپا و ایالات متحده امریکا منتشر شده است. این فرض همگانی ، که جرم با نوسانات اقتصادی مرتبط است، احتمالاً بر فرض درباره رابطه میان جرم و بیکاری مبتنی است. لذا نابرابری اقتصادی ومعضل جرم، با یکدیگر ارتباط علت و معلولی دارند. در پژوهشی که توسط گار انجام شد، مشخص شد که فقر و ثروت با وقوع جرم عام، نه فقط سرقت بلکه جرمهای علیه اشخاص همبستگی دارد. در لندن استکهالم و ولز جنوبی جدید، از دهه ۱۸۴۰ تا دهه ۱۹۳۰، هم سرقت و هم تهاجم در دوران کسادی اقتصادی افزایش یافت و هنگامی که شرایط اقتصادی بهتر شد، کاهش یافت. انگلس و مارکس بدون آنکه به طور خاص، رابطه فقر و جرم را بررسی کنند، با پایه گذاری مکتب تضاد، به گونه ای به ایدههای مرتبط با رابطه فقر و جرم، صورت علمی بخشیدند. چون بر اساس این مکتب ، اقتصاد زیربنای زندگی اجتماعی است و مابقی یعنی سیاست، حقوق و فرهنگ ، همگی روبنا هستند. بنابرین مارکسیسم در تبیین جرمها، اقتصاد را عامل اصلی میداند.[۴۸]
بند دوم : فقر اقتصادی عامل بزهکاری است یا خیر؟