پژوهش خدایاری فرد و همکاران(۱۳۸۷)، نشان داد که دینداری میتواند از گرایش فرد به مصرف مواد پیشگیری کند.
نتایج پژوهشی که به صورت طرح پیش آزمون پس آزمون با گروه کنترل انجام شد نشان داد که بین هوش هیجانی وپرخاشگری همبستگی منفی معنی داری وجود دارد وهمچنین آموزش هوش هیجانی به بهبود آن و مؤلفه های مربوط شامل :تنظیم،ارزیابی وبیان وبه کارگیری هیجان منتهی می شود.به علاوه آموزش این صفت بر پرخاشگری و مولفه های آن شامل: پرخاشگری بدنی، ناکامی وارتباط با همسالان درنوجوانان تأثیر معنی در دارد.می توان نتیجه گرفت که نه تنها هوش هیجانی با پرخاشگری نوجوانان دارای همبستگی منفی است، بلکه آموزش آن باعث افزایش معنی دار توانایی شناسایی ومدیریت هیجان شده وپرخاشگری را کاهش داده و می توند رویکردی در آموزش و درمان آنان باشد(کیمیایی و سلطانی فر،۱۳۹۰).
در مطالعه ملکی و همکاران (۱۳۹۰)، مشخص گردید آموزش گروهی مهارت کنترل خشم بر پرخاشگری دانش آموزان پسر(۱۵-۱۲ سال) مؤثر است واین اثر پس از آموزش وهمچنین در مرحله پیگیری نیز وجود داشت.همچنین ولیزاده(۲۰۱۰) در پژوهش اثر بخشی آموزش مهاتهای مدیریت خشم بر کاهش خشونت در نوجوانان نتیجه گرفت که آموزش مهارتهای مدیریت خشم میتواند پرخاشگری و رفتارهای تهاجمی در دانش آموزان را کاهش دهد. درتاج(۱۳۸۸)، در پژوهشی با عنوان “بررسی تأثیر آموزش مدیریت خشم برپرخاشگری و سازگاری اجتماعی دانش آموزان پسر ۱۲-۱۵ساله نشان داد که پرخاشگری گروه آزمایش کاهش و سازگاری اجتماعی آن ها افزایش یافته است. نوید (۱۳۸۷)، در پژوهشی دیگر تأثیر آموزش مهارتهای حل مسئله به شیوه گروهی بر پرخاشگری و سرسختی فرزندان دختر ۱۲-۱۸ ساله ساکن در مراکز شبانه روزی بهزیستی شهرستان تهران را بررسی کرد و نتایج نشان داد آموزش مهارتهای حل مسئله درباره پرخاشگری و مؤلفه های آن شامل : خصومت، خشم، پرخاشگری کلامی و پرخاشگری فیزیکی، فرزندان تأثیری نداشته ولیکن سرسختی آن ها را افزایش داد. فلاح (۱۳۸۷)در پژووهشی با عنوان تأثیر آموزش حل مسأله بر افزایش کفایت اجتماعی نوجوانان دختر مقطع سوم راهنمایی شهرستان جویبار،پرسشنامه کفایت اجتماعی را در میان ۹۰ دانش آموز اجرا کرد ونتایج آزمون های او نشان دهنده تأثیر آموزش مهارت حل مسأله در خرده مقیاس های رفتاری، هیجانی و انگیزشی بوده و اما در خرده مقیاس شناختی تأثیری مشاهده نشد. در پژوهش های خارج کشور، الداس میترانی(۲۰۱۰)، پیامدها ی آموزش برنامه مدیریت خشم بر دانشجویان دوره کارشناسی را بررسی کرد و نشان داد که نمره کنترل خشم در گروه آزمایشی در پس آزمون بالاتر ازپیش آزمون است و در گروه کنترل تفاوت بارزی مشاهده نشد.
یافته های باردی وهافمن(۲۰۰۵)، نشان میدهد که رفتار والدگری و تنیدگی والدینی دارای نقش کلیدی در مؤلفه های مختلف تحول رفتاری دوران کودکی فرزندانشان میباشد. برخی از پژوهشگران معتقدند شاخص تنیدگی والدینی،کاربردی ترین شاخص پیشبینی وضعیت کودکانی است که در معرض خطر آن دسته از مشکلات رفتاری هستند که با تنیدگی والدین در ارتباط است.نتایج حاکی از آن است که آموزش به والدین درباره روش های کاهش تنیدگی عامل مهمی در سلامت والدین است وبه منظور افزایش مطلوب ترین بازده تحول برای کودکان دارای اختلال رفتاری به کار برده می شود.
باکستر، کامینز و بولوتیس(۲۰۰۰)، از پژوهش های خود نتیجه گرفتند از آنجا که برخی از کودکان مبتلا به ناتوانی های تحولی به رفتارهای مشکل دار متوسل میشوند، والدین آن ها تنیدگی بیشتر ومشکلات روانپزشکی دیگری نظیر اضطراب و افسردگی را گزارش میکنند. در این پژوهش به وضوح مشخص نشده که مشکلات رفتاری علت تنیدگی والدینی است یا پیامد آن.پژوهش های مبتنی برهمبستگی نشان دادهاند که مشکلات رفتاری کودک، تنیدگی والدینی را حتی هنگامی که متغیرهای برجسته خانوادگی و والدینی مثل منزلت اقتصادی – اجتماعی، اندازه خانواده وحمایت اجتماعی والدین،کنترل می شوندنیز پیشبینی میکند(به نقل از حلاج باشی،۱۳۸۸).
پاترسون (به نقل از حقیقی ،۱۳۸۶)، در یک پژوهش گزارش داده است با آموزش والدین میزان بسیاری از تنیدگی های خانواده های آموزش دیده کاسته شده است. پیگیریهای یک وسه ساله نشان داده است زوجهایی که در یک برنامه آموزش زندگی خانوادگی شرکت کردهاند،رضایت از ازدواج درآنها افت کمتری در مقایسه با گروه شاهد نشان داده است و بهتر می توانستند تنیدگی زندگی را کنترل نمایند.
مختاری(۱۳۸۷)، در پژوهشی بیان میکند، هنگامی که به والدین آگاهی درستی از مشکلات کودکشان داده می شود، مادران سازوکارهای مناسبی ازخودشان نشان میدهند تا بدون دخالت احساساتشان با فرزندان خود برخورد منطقی نمایند. پژوهشگرانی مانند فورگاج و همکاران(۱۹۹۸)، نشان دادهاند که رویدادهای پر تنیدگی زندگی نظیر مشکلات خانه داری،اقتصادی، مرگ خویشاوندان، از دست دادن شغل، مشکلات اجتماعی و بیماریهای دیرپا و مزمن در خانواده با سطوح تنیدگی تجربه شده توسط کودکان دارای رفتار برون سازی شده، رابطه مستقیم ومثبت دارد.
پژوهش ها در زمینه اختلالات رفتاری کودکان به طور عمده بر اختلالاتی متمرکزند که با عناوین اختلالات رفتاری برون سازی شده و درون سازی شده ، مشخص شده اند. اکثر این پژوهش ها به بررسی اثربخشی روش های درمانگری خاص و شیوع اختلالات رفتاری در نمونه های غیر بالینی پرداختهاند. در مروری که کرونه(۱۹۹۰) بر ادبیات پژوهش انجام داد،دریافت که کاربرد کمتر تشویق، استفاده بیش از حد از سرزنش وتنبیه و کاربرد فنون اداره کودک به صورت ناپایدار با اختلالات درونی سازی شده کودکان ارتباط دارد(کارترایت، هاتون مک نالی، وایت،۲۰۰۵).
ماش و جواهر(۱۹۸۳)، در مطالعه ای درباره والدین کودکان خردسال دارای فزون کنشی/ بی توجهی، سطوح بالاتر تنیدگی را در این والدین گزارش کردند.
در پژوهشی دیگر وونگ و وونگ(۱۹۹۰)، با بررسی میزان سلامت روانی مادران کودکان خردسال در هنگ کنگ ،اثرهای تنیدگی والدینی بر سلامت مادر و متغیرهای موجود در این فرایند را آزمودند. نتایج نشان داد والدینی که کودکان خردسال خود را فزون طلب و دارای پذیرندگی و تقویت گری پایین ادراک کرده بودند، تنیدگی والدینی بیشتری را گزارش نمودند. همچنین والدینی که محدودیتهای نقش والدینی را ادراک کرده بودند نیز، تنیدگی والدینی بیشتری را تجربه کردند.در این پژوهش نقش خود کارآمدی والدینی نیز بررسی شد و نتایج نشان داد که خود کارآمدی والدینی اثر تنیدگی برسلامت روانی مادر را تعدیل میکند. با توجه به اینکه آموزش والدین میتواند به والدین در مورد اختلالات رفتاری کمک کند، آدسو، لیپسون(۱۹۹۸)، در یک تحقیق با حضور ۱۶ نفر از والدین در یک برنامه آموزشی نه هفته ای با هدف تغییر رفتار، خانواده ها به طور تصادفی در چهار گروه قرار گرفتند(آموزش مادر ،آموزش پدر،آموزش زوجین و گروه کنترل). هنگامی که خانواده ها دوره اصلاح رفتار را پشت سر گذاشتند،تغییرات مهمی را در موفقیت کنترل رفتار کودکانشان که ناسازگاری رفتاری داشتند، گزارش نمودند.