باوجوداین، نقش پاکستان در شکل گیری جنبش طالبان افغانستان را میتوان از چند طریق جغرافیایسیاسی، اقتصادی و حمایت ویژه از جنبش طالبان دانست که در ذیل به آنها اشاره میگردد.
۳-۳-۱- جغرافیای سیاسی:
پاکستان از نظر جغرافیایی، در مقابل هند آسیب پذیراست و اسلامآباد، پایتخت پاکستان، در نزدیکی مرز هند واقع شده است که پایتخت پاکستان در هر گونه جنگ بین دو کشور در معرض تهدید قرار میگیرد. به همین علت، پاکستان خود را نیازمند خاک افغانستان میداند تا در صورت بروز جنگ گسترده با هند عمقی استراتژیک و لجستیک برای این کشور (پاکستان) باشد. ریشه های این مسئله به دوران استعمارگری انگلیس در شبه قارهی هند بر میگردد و هنگامی که بریتانیایی ها از این منطقه خارج شدند، خط مرزی دیوراند را به عنوان مرز قانونی بین افغانستان و پاکستان تعیین کردند (سرافراز ،۱۳۹۰: ۶۹). خط مرزی دیوراند [۶۰]به طول ۲۶۴۰ کیلومتر در زمان سلطه بریتانیا بر شبه قاره هند در۱۲نوامبر سال ۱۸۹۳، طی معاهدهای میان امیرعبدالرحمن خانی از افغانستان و سرهنری مورتیمردوراند[۶۱] ترسیم شد و طی آن مناطقی از افغانستان آن زمان به هند بریتانیایی تعلق گرفت. معاهداتی نظیر معاهدات کابل در مارس سال۱۹۰۵، راولپندی در سال ۱۹۱۹ و منصوری در سال ۱۹۲۰ نیز بر حفظ معاهده دیوراند تأکید داشتند. شاه ولی خان، وزیر افغانستان و آرتورهندرسون[۶۲] در لندن نیز رسمیت توافقات سابق را مورد تأیید قرار دادند. پس از خروج انگلستان از هند و استقلال این کشور، این تصور برای افغانستان پیش آمد که فرصت بدست آمده را مغتنم شمرده، پشتونستان را به خاک خود منضم نماید. اما خواسته افغانستان تحقق نیافت. چرا که دولت انگلستان اعلام نمو قرارداد دیوراند با کشور هند منعقدشده و طبق تقسیم کشور هند در سال ۱۹۴۷، مناطق مسلماننشین همچون پشتونستان که چسبیده به خاک پاکستان است، به آن کشور تعلق گیرد. در حقیقت خط دیوراند به عنوان خط مرزی، پشتونستان را از افغانستان جدا و آن را ضمیمه خاک پاکستان نمود.
طبق همه پرسی که در مناطق پشتون نشین پاکستان در خصوص الحاق این منطقه به یکی از دو کشور هند یا پاکستان برگزارشد، مردم منطقه الحاق به کشورپاکستان را انتخاب نمودند. از همین زمان اختلافات افغانستان با کشور جدید التأسیس پاکستان آغاز شد (واعظی ،۱۳۹۰: ۳۳۶) و هنوز هم هیچ دولت افغانی این خط مرزی را به عنوان مرز رسمی بین دوکشور به رسمیت نشناخته اند، زیرا این خط، بلوچ و پشتون را هر کدام به دو قسمت تقسیم می کند. پس از این اختلافات، پاکستان تصمیم گرفت دولت مزدور و دست نشاندهی خود در افغانستان را روی کار آورد تا مرزهای موردنظر اسلام آباد را به رسمیت بشناسد و پاکستانیها بتوانند به راحتی مناطق مورد نظر خود تردد کنند. پاکستان به این مسئله چشم دوخته بود که از طریق سیطره بر افغانستان، مشکل جدایی و دو نیمه شدن ایالت بلوچستان و ایالت سرحد پشتونستان را حل کند (سرافراز ،۱۳۹۰: ۶۹ و ۷۰). همسایگی پاکستان با افغانستان و نزدیکی سیاستهای این دو کشور به هم در زمینه های مختلف از جمله دین و زبان، شرایطی را به وجود آورده بود تا الگویی برگرفته از جنبش طالبان در پاکستان رشد و گسترش یابد (حسین خانی،۱۳۹۰: ۱۲۶).
۳-۳-۲- عوامل اقتصادی:
اهمیت پاکستان برای ایالات متحدهی آمریکا، در ارتباط این کشور با آسیای میانه از طریق افغانستان نهفته است؛ زیرا این مسیر، تضمین کننده انتقال انرژی از آسیای میانه به اقیانوس هند و بر عکس، صدور مواد اولیه به آسیای میانه است و در هر دو صورت، پاکستان از عوارض و مالیات انتقال انرژی از آسیای میانه به اقیانوس هند و صدور مواداولیه به کشورهای آسیای میانه بهرهمندشود. علاوه بر این، پاکستان میخواست با ایجاد خط ترانزیت و تشکیل حکومت افغانی تحت حمایت وابستهی خود در کابل، به قدرت بزرگی در منطقه و جهان تبدیل شود و در نهایت نقش ایران را در این منطقه کم رنگ کند.
۳-۳-۳- حمایت ویژه از جنبش طالبان:
پس از پیروزی مجاهدین افغان بر قدرت نظامی شوروی و نظام وابسته به مسکو در کابل، دولت پاکستان سیاست خود را در خصوص حمایت از مجاهدین افغان به تدریج تغییر داد و کمکهای خود را به پشتونها و بعد از میان پشتونها به حزب اسلامی به رهبری حکمتیار، محدود ساخت؛ زیرا پاکستان امیدوار بودکه حکمتیارحکومت مجاهدین را سرنگون سازد، اما وی در جنگی که برضد کابل به راه انداخت، نتوانست حکومت مجاهدین را شکست دهد و آن را سرنگون سازد.
در چنین شرایطی پاکستان در برابر سه گزینه به شرح ذیل قرار گرفته:
۱- افزایش حمایت نظامی از حکمتیار، به گونه ای که بتواندحکومت ربانی را سرنگون سازد و حکومت جدیدی در کابل تشکیل دهد.
۲- اقدام نیروهای نظامی پاکستان به مداخلهی مستقیم در افغانستان با غنیمت شمردن خلاء نظامی که افغانستان از آن رنج میبرد.
۳- ایجاد جریان جدید متشکل از پشتونها به گونه ای که بتواند گروههایی را که به نام جهاد در راه خدامیجنگیدند، شکست دهد و امنیت را که مهم ترین مسئله برای مردم است، تأمین کند.
گزینهی اول: این گزینه از موافقت عناصر سیاسی و نظامی پاکستان برخوردارنشد؛ زیرا پاکستان طی دو سال بعد از سرنگونی دولت نجیب الله، حکمتیار را از هر نظر مورد حمایت قرارداد، اما وی نتوانست بر کابل سیطره یابد و پشتونهای غلجانی را برضد دولت مجاهدین در کابل، متحد کند.
گزینهی دوم: به نظر برنامه ریزان پاکستانی این گزینه به نتیجه دلخواه نمیرسید؛ زیرا مردم افغنستان به تازگی از دست اشغالگران روسی راحت شده بودند و سلطهی اشغالگر جدید را نمی پذیرفتند. به همین علت، پاکستانیها گزینهی سوم را انتخاب کردند. گزینهی سوم: طبق این گزینه، پاکستان به حمایت از پشتونهای درانی پرداخت. این کار با حمایت سیاسی از جمعیت علمای اسلام آغاز شد. این گروه از سال ۱۹۸۸م، تا سال ۱۹۹۳م، در انزوای کامل سیاسی قرار گرفته بود و سال ۱۹۹۳ این حزب با حزب تودهی پاکستان به رهبری بی نظیربوتو متحد و جزیی از ائتلاف حاکم شد. بعد از این اتحاد، مولانا فضل الرحمن رییس کمیسیون دائمی سیاست خارجی مجلس ملی پاکستان شد. به قدرت رسیدن جمعیت العلمایاسلام زمینه ارتباط با ارتش پاکستان، آی.اس.آی، وزارت امورخارجه و شخص نصرالله بابر، وزیرکشوری که از دوستان با وفای خانوادهی بوتو بود، را هموارکرد. در سایهی این وضعیت جمعیت العلمایاسلام توانست نظر دولت مرکزی پاکستان را نسبت به پشتونهای درانی و طالبان تغییر دهد که به این ترتیب نقش بسیار مهم مولانا فضل الرحمن در تأمین حمایت مالی، نظامی و سیاسی از طالبان، روشن می شود. این شرایط فرصتی برای طالبان فراهم کرد که روابط بسیار نزدیکی با بسیاری از نهادهای دولتی و احزاب سیاسی و گروه های تجاری در پاکستان برقرار کنند و به همین علت، طالبان به رابطه با طرفی واحد در حکومت پاکستان اکتفا نکردند و در عین حال گلبدین حکتیار و تمام رهبران مجاهدین افغان در دهه هشتاد روابطی خاص با دستگاه امنیت نظامی پاکستان آی.اس.آی و گروه های اسلامی داشتند و روابط آنها باگروههای سیاسی و اقتصادی قوی در حکومت پاکستان، بسیار ضعیف بود.
علاوه بر این، برخی تحلیلگران عقیده دارند که جنبش طالبان به دنبال رقابت پنهان بین وزارت کشور پاکستان و نصرالله بابر از یک طرف و دستگاه امنیت نظامی از طرف دیگر تشکیل شد. احمدرشید، روزنامه نگار پاکستانی که تحقیقات متعددی در خصوص طالبان دارد، معتقد است: ژنرال نصرالله بابر، وزیر بازنشسته کشور، در طول دوران دوم نخست وزیری بی نظیربوتو ۱۹۹۳-۱۹۹۶ طالبان را به وجود آورد، او میخواست سیاست پاکستان را در قبال افغانستان از کنترل آی.اس.آی خارج کند (سرافراز،۱۳۹۰: ۷۱ و ۷۲ و ۷۳ و ۷۴ و ۷۵).
۳-۴- وضعیت مناطق قبایلی و تأثیرآن بر تحولات سیاسی- امنیتی پاکستان:
مناطق قبایلی مستعدترین بستر رویش خلافت اسلامی و استقرار شریعت است. ساختار قدرت مد نظرجهادگران بین الملل و طالبان در این منطقه بر سه محوراصلی استوار است که عبارتند از: سلفیگری جهادگر عرب افغانهای القاعده، دیوبندیسم جهادگرشبه قاره و پشتونیسم متعصب و بیگانه ستیز مناطق قبایلی. در میان اضلاع مثلث افراطگرایی در مناطق قبایلی، پشتونها و مکتب فکری رفتاری خاص آنها که در پشتون نوالی مدون شده است، جزو عناصر اصیل و ریشهدارمناطق مرزی افغانستان و پاکستان به شمار میروند که قدمت هزاران ساله این تفکر بر اصالت آن میافزاید. آیین کهن بومی پشتون والی قواعدی است که بر مبنای رسوم، سنت ها و عادات پشتون ها استواراست و در طول تاریخ کهن آنها، طرز زندگی و شیوه های معاشرت آنها با یکدیگر را معین کرده است. در واقع غلظت روحیه سلحشوری و جنگاوری پشتونها و ترویج تفکر دیوبندی در میان طیفهایی از پشتونها موجب شده است طالبان به عنوان بخشی از این قوم در ورطه افراطگرایی فرو غلطد و لزوماً تمامی پشتونها در زمره جریان افراطگرایی قرار نمیگیرند. کشورهای عربی به ویژه عربستان وامارات متحده عربی، ازابتدای استقلال پاکستان، منطقه پشتونی افغانستان و پاکستان را از طریق گرایشات مذهبی غلیظ و سنتی آنها شناخته و جذب آن شده اند. اوج پیوندهای عربی- پشتونی در دوره حاکمیت ضیاءالحق که دارای تفکرات دیوبندی بود، شکل گرفت (واعظی ،۱۳۹۰: ۲۳۹ و ۲۴۰ ). در حال حاضر مناطق قبیلهای پاکستان، به یکی از مهمترین دغدغههای امنیتی آمریکا، ناتو، هند و پاکستان، در جنوب آسیا تبدیل شده است. در حال حاضر نیز قسمتی از جغرافیای این کشور که منطقه خود مختار قبایلی نامیده می شود، به کانون تحولات نظامی- امنیتی منطقه تبدیل شده است؛ به گونه ای که از دید استراتژیستهای امریکا و ناتو این جغرافیا را میتوان «گرانیگاه مبارزه باتروریسم بین المللی» تلقی کرد. امروزه به سهولت میتوان نشانه های توسعه نیافتگی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را در مناطق قبایلی مشاهده کرد؛ این منطقه در زمره معدود سرزمینهایی است که به لحاظ ماهیت ساختارفرهنگی- اجتماعی، در شرایطی به دوران معاصر وارد شده اند که به رغم تغییرات عینی و ذهنی دنیا، هم چنان در اعصار کهن به سرمیبرند. آداب، آیین و سنن مردمان این ناحیه همچنان رنگ و بوی قدمت و عصبیت دارد. آنچه که به عنوان نزاع سیاسی- امنیتی در این منطقه در حال وقوع است، موجب اهمیت بیش از پیش ساکنان و هویت قومی- قبیله ای آن شده است. ذکر این نکته ظریف ضروری است که افراطیگری کنونی در مناطق شمال غرب پاکستان، تماماً از درون قومیتگرایی پشتون متولدنشده است بلکه این تفکر سلفی- وهابی بوده است که بستر قومیت را جهت ترویج تفکرات تندروانه خود مناسب دیده و در جهت توسعه سلفیگری از آن بهرهسوءگرفته است. موج خشونتی که اکنون پاکستان را درمینوردد، از مناطق قبایلی این کشور نشأت گرفته است؛ به گونه ای که حتی این شرایط ممکن است در نهایت موجب اضمحلال ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این کشور و فرو غلطیدن آنها در خشونت تمام عیار شود.
۳-۴-۱- شناخت منطقه قبایلی پاکستان:
هفت منطقه قبیله نشین در مرز شمال غرب پاکستان، حوزه زیست قبایل مختلف قوم پشتون محسوب می شود. این جغرافیای قومی- قبیله ای، امروزه پس از قرنها ساختار سنتی قدرت را هم چنان حفظ کرده است. مناطق خودمختاری قبیله ای پاکستان که جمعیت آن بیش از ۵ میلیون نفر برآورد می شود، فقط ۲ درصد جمعیت پاکستان را داراست. مساحت این منطقه بیش از۲۷ هزار کیلومترمربع (۵/۳ درصد خاک پاکستان) بوده و از غرب به خط مرزی دیوراند با افغانستان، از شمال به ایالاتخیبر، از شرق به ایالتپنجاب و ازجنوب به ایالتبلوچستان محدود شده است. میزان میانگین تعداد افراد هرخانوار در منطقه قبایلی ۱۰نفر است که ۴ نفر بیش از میانگین کشوری است. نرخشهرنشینی در منطقه قبایلی ۳ درصد و نرخ سواد نیز ۱۷درصد است. آمار موجود نشان میدهد جمعیت ساکن در مناطق قبایلی دارای سطح سواد پایین و عمدتاً دارای بافت قومی- قبیلهای است. به لحاظ مذهبی در کنار اکثریت مطلق اهل سنت که عمدتاً پشتون حنفی و پیرو مکتب دیوبندی هستند، فقط در حدود ۷ درصد شیعه مذهب میباشند که عمدتاً در منطقه قبیلهای کٌرم ایجنسی به سر میبرند. مذهب حنفی و متعصب ساکنان قبایلی با سنتهای قبایلی پشتون نیز آمیخته شده است (واعظی،۱۳۹۰: ۲۲۴ و ۲۲۵ و ۲۲۶ و ۲۲۷). طالبان پاکستان از لحاظ جغرافیایی متعلق به مناطق قبیله ای خودمختارفتا[۶۳] و ایالت سرحدشمالی هستند (احمدی و بیدالله خانی،۱۳۹۰: ۲۷). هفت ناحیه منطقه قبیلهای که به طور فدرال اداره میشوند، به کارگزاریهای قبیلهای موسومند. ایننواحی هر یک زیر نظر یک مباشر کارگزار سیاسی اداره شده که توسط حکومت مرکزی تعیین میشوند. در اینجا به منشأ، ریشهها و محرکهای بحران ساز مناطق قبایلی پاکستان پرداخته خواهد گردید. به باور تئوریپردازان حوزه ژئوپلیتیک، موقعیت جغرافیا، رقم زننده سرنوشت است. شکل گیری این باور ناشی از تاًکید جغرافیدانان سیاسی بر اهمیت و نقش طبیعت در روندهای سیاسی و امنیتی است. برخی از مناطق سرزمینی به اقتضای عناصر و شاخصههای بومی و.محلی که در درون خود دارند، در بلند مدت به ژئوپلیتیک بحران تبدیل میشوند؛ به گونه ای که هر نوع فرایند سیاسی در این جغرافیا به سرعت با پرخشگری و خشونت ساکنان آن پیوند میخورد. در واقع ژئوپلیتیک قبایل نوعی از مؤلفه های بومی- محلی رشد نیافته را همچنان با ماهیت کهن آن در خود حفظ کرده است که با مفهوم توسعهنیافتگی توصیف می شود. جغرافیای قبایل با توجه به محدودیتهای ذاتی- ساختاری، موانعفرهنگی- فکری، رشد بیرویه جمعیت، کمبود امکانات مالی و تخصصی در جریان تاریخ، در حالت یا وضعیتی قرار گرفته است که فاقد مقدورات و ملزومات ضروری رشد اولیه بوده است. امتزاج تداوم این شرایط با ژئوپلیتیک بحران ساز آن موجب ترویج و تعمیق رفتار خشونت بار در این منطقه شده است. در مجموع میتوان مثلث بحران ژئوپلیتیک قبایل را با ذکر سه عنصر جغرافیا؛ انسان و فرهنگ خشونت ترسیم کرد که راهبردهای بین المللی و مداخلات فرا منطقهای مهمترین تسریعکننده بحرانزا در این راستا بهشمار میرود.
۳-۴-۱- ۱- جغرافیا:
ویژگیهای طبیعی و سرزمین، مهمترین بستر تحلیلهای ژئوپلیتیک امنیت محسوب می شود. قلمرو جغرافیایی مناطق قبایلی، علاوه بر این که توپوگرافی منحصربه فردی دارد و از لحاظ دژنفوذناپذیر در برابر دنیای خارج بوده و ملک مطلق قبایل محسوب می شود، از نوعی وحدت کامل سرزمینی نیز برخوردار است. پیوستگی طبیعی هفت منطقه خودمختار قبیلهای در درون و جداپذیری شرایط زیستی و معیشتی قبایل از ساکنان مناطق کوهپایهای و جلگهای مجاور در سرزمینهای افغانستان و پاکستان، منجر به واگرایی تاریخی آنها نسبت به مناطق پیرامون بوده است (واعظی،۱۳۹۰: ۲۱۸ و ۲۲۰ و ۲۲۱ و ۲۲۲). بستر شکل گیری طالبان پاکستان، از نظر جغرافیایی و اجتماعی، مناطق قبایل پشتوننشین پاکستان و افغانستان است. غالب آنها پشتونهایی هستند که در مناطق شمالغربی پاکستان در مرز با افغانستان زندگی می کنند.
طوایف پشتون جامعهای را تشکیل می دهند که حتی در عصر حاضر بافت سنتی و بدوی خود را حفظ کرده است. سنن، آداب و رسوم در واقع، قوانینی نانوشته هستند که به شدت در این مناطق و بین این قبایل اعمال می شود. آن بخشی از آیین اسلام که تقویت کننده رسوم و آداب قومی باشد به شدت مورد توجه و استفاده قرارمیگیرد؛ اما عکس آن نیز صادق است، یعنی چه بسا احکام و قوانین دینی مغایر با آداب و رسوم که مطرود شده اند (احمدی و بیدالله خانی،۱۳۹۰: ۲۲ و ۲۳).
۳-۴-۱- ۲- انسان:
به باور علمای سیاست و ژئوپلیتیک، مهمترین عامل در نظریه های جدید ژئوپلیتیک «انسان» و تعاملات انسانی در پهنه جغرافیا است. افراد و اعضای قبایل به عنوان انسانهای دارای اراده سیاسی- اجتماعی، مهمترین کنشگران و عناصر در روندهای سیاسی- امنیتی محسوب میشوند. نیروی انسانی پرشمار با نرخ رشد ۳ درصد، منبع بزرگی از قدرت سازی منطقهای محسوب می شود. امروزه تلفیق انسانهای ساکن در مناطق قبایلی با ویژگیهای پیچیدهای که دارند، با طبیعت و محیط خشن هندوکش، موجب بروز بحران و خشونت ورزی شده است. تهییج و تحریک عناصر خفته قومی و مذهبی که موجب غلیان و تعصب اعضای قبایل می شود، در قالب جدیترین محرک انسانی- اجتماعی رفتارها در این ناحیه مطرح است. تراکم اعضا و هواداران متعصب قبایل در برخی نقاط مشخص، موجب تحریکپذیری بیشتر آنها در برابرمحرکهای محیطی و ی محسوب شده که تداوم آن موجب تشدید بحران در این منطقه می شود.
۳-۴-۱-۳- فرهنگ خشونت:
خشونت و پرخاشگری از جمله ویژگیهای رفتاری اجتماعات بشری است. خشونت در ساده ترین بیان، به معنای کاربرد زمخت و عریان قدرت به صورت هدفمند است. گاهی اوقات و در برخی مناطق، به سبب ماهیت زندگی اجتماعی افراد، ریشه های این خشونت در باورهای فرهنگ بومی آنان قراردارد. کنرادلورنتز (۱۹۸۹-۱۹۰۳) در کتاب در باره «پرخاشگری» مینویسد: هر چند غریزه پرخاشگری در ذات انسان یافت می شود، اما دلیل رشد آن را باید در واقعیتهای اجتماعی و شرایط فرهنگی- محیطی جستجوکرد. بر این اساس، ذهنیتها، عقاید، اسطورهها و باورهایی که در هر اجتماعانسانی وجود دارند، میتوانند بروز یا عدم بروز خشونت را تضعیف یا تقویت کنند. طبق نظریه «فراگیری اجتماعی» باندورا که ریشه های خشونت را در محیط تعلیمی افراد میداند، تقویت فرهنگ خشونت در مناطق قبایلی پاکستان را باید ثمره سهدهه جنگ و ناامنی در افغانستان و پاکستان دانست. در فرهنگ قومی، طیفی از عناصرفرهنگی وجود دارد که جهتگیری خاصی داشته و این سوگیری خاص، هویتی ویژه به آن قوم داده که تقریباً در رفتار تمامی افرادش قابل تشخیص است. حوزه خشونتورزی در پاکستان، انطباق معناداری با جغرافیای قبیله ای پشتونهادارد. اعضای قبایل پشتون در محیطی رشد کرده اند که رنج و مصیبت، عذاب و درد و نزاع و مشاجره در آن به وفور وجود داشتهاست. لذا قهرمان بودن، قاطعیت داشتن، احساساتی بودن، قالبهای فکری متعصب و متصلب و نظامآموزشی بسته و سنتی از جمله عناصر مهم فرهنگ خشونت محور است. جامعه قبیلهای پشتون، جاه طلب، خشن و در بیان احساسات خود بسیار تندروست. در اینگونه جوامع قبیلهای، خشونت و نمایش خشونت بار قدرت همواره ارزشی بزرگ به حساب آمده است.
۳-۴-۲- مناطق هفتگانه قبیلهای:
۳-۴-۲-۱- باجور:
مرکز این منطقه، شهر خاراست و چهارقبیله بزرگ عثمان خیل، ترکانی، ماموند و سالارزئی در این ناحیه سکونت دارند. طالبان محلی این منطقه به رهبری مولوی فقیرمحمد به فعالیت علیه دولت مرکزی و آمریکا مشغولند. باجور با۶۰۰ هزار نفر جمعیت، پرجمعیتترین منطقه قبایلیاست.
۳-۴-۲-۲- مهمند:
مرکز این منطقه، شهر مهمند است و قبایل زیادی از جمله مهمند، موسیخلیل، تارکزئی، صافی، حلیمزئی، مورچهخیل، غورباز و میروخیل در این منطقه به سر میبرند. گروه طالبان محلی مولوی عمرخالد در این ناحیه فعال هستند.
۳-۴-۲-۳- خیبر:
مرکز منطقه قبیلهای خیبر، ناحیه بارااست. گروه های طالبانی انصارالاسلام و لشکراسلام (به رهبری منگال باغ) در این منطقه فعالیت دارند. قبایل جمرود، بارا، ملاغوری و قبایل آفریدی در دره تیرا به عنوان ماهرترین قبایل در صنعت اسلحه سازی به سبک سنتی، در این منطقه سکونت دارند. در این منطقه نیز بیش از دو هزار نیروی مرزبانی مستقر هستند.
۳-۴-۲-۴- اورکزئی:
مرکز این منطقه، ناحیهکالایا است. قبایل ساکن در آن عبارتنداز: اورکزئی، موسیزئی، علیخلیل، مولاخیل، میشتی، شیخان، بلندخیل و اسماعیلزئی. قاری ضیاء الدین در دره آدمخیل رهبری طالبان محلی این منطقه را بر عهده دارد.
۳-۴-۲-۵- کٌرم ایجنسی:
این منطقه به مرکزیت پاراچنار دارای سههزار نیروی مرزبانی و ۴۰ درصد جمعیت شیعه است. قبایل این منطقه که شامل دو قبیله توری و بنگش است، برخلاف سایر پشتونها، شیعه مذهبند. مراکز تجمع شیعیان پشتون در این منطقه شهرهای پاراچنار، کوهات و هنگو هستند. به دلیل حضور شیعیان در این ناحیه، طالبان بومی فعالیت چندانی در آنجا ندارند.
۳-۴-۲-۶- وزیرستان شمالی:
مرکز این منطقه، میران شاه است و در حدود ۳ هزار نیروی مرزبانی در آن مستقر هستند. قبایل عثمان زئی وزیر، داور، غورباز، خارسین، سیدگئی و محسودهای ملاکشی در این منطقه مستقرند. طالبان محلی در این منطقه به رهبری حافظ گل بهادر و قاری شکیب فعالیت می کنند. طالبان تحت امر گل بهادر و مولوی نذیر عمدتاً در خاک افغانستان به عملیات میپردازند.
۳-۴-۲-۷- وزیرستان جنوبی:
جنجالیترین منطقه طالبان خیز در پاکستان و وسیعترین منطقه قبایلی این منطقه است. مرکزیت آن وانا است. قبایل ساکن در آن شامل وزیریها، محسودها و دوتاریهاست. طالبان این منطقه طیف وسیعی از عقبه طالبان افغان ازجمله جلالالدینحقانی و طالبان پاکستانی از جمله حکیم الله محسود، قاری حسین و عبدالوالی را شامل میشوند.
۳-۵- نگاهی تطبیقی به دیوبندی و وهابیت:
برای پرداختن به هر پدیده یا موضوعی، ابتدا باید عوامل و ریشههای تشکیلدهنده آن بررسی شود؛ یعنی برای داشتن درک اساسی از علل ظهور یک نحله فکری باید عوامل شکلدهنده آن را شناخت .برای سخنگفتن درباره طالبان پاکستان، ابتدا باید با جریان دیوبند و اندیشه آن و هم چنین وهابیت آشنا شد. چرا که طی سالهای اخیر جداکردن این دو از یکدیگر به میزان زیادی مشکل و پیچیده شده است. این پیچیدگی از آنجا ناشی میشود که به دلیلِ نزدیکی و شباهت فراوان دیوبند و وهابیت در عقاید و اندیشهها و آرای فقهی و متون دینی و مراجع فکری، برخی پژوهشگران و صاحبنظران این دو را یکی میدانند و اصولاً قائل به تفکیک آن ها از یکدیگر نیستند. مبانی فقهی و متون دینی مشترک، رهبران مورد قبول و تبعیت دو طرف مانند احمدبن حنبل، ابنتیمیه، ابنقیم جوزی و دیگران، علاوه بر دیدگاههای سیاسی نزدیک و نگاه بسیار همسو به دیگر ادیان و فرقهها در موضوع تکفیر و قضایایی جوهری مانند جهاد، تقویتکننده نظر این گروه است. از سویی دیگر وجود برخی افراد و احزاب دیوبند معتدلتر که در مواردی مهم، با وهابیت دچار برخی اختلافات هستند و حتی دیدگاههای محمدبن عبدالوهاب بنیانگذار وهابیت را، علیرغم احترام به او مورد نقد قرار دادهاند و به مسائلی همچون تکفیر معتقد نیستند، نشان میدهد که اصولاً بهرغم نزدیکی و همکاری فراوان این دو جریان، نمیتوان آن ها را کاملاً یکی دانست؛ بهویژه آنکه مفهوم دیوبند ریشهدارتر از جریان وهابیت است و در واقع وهابیت را باید مفهومی جدیدتر و خاصتر دانست و صحیحتر آنکه نسبت عموموخصوصمطلق را باید بین آن دو متصور شد. باوجوداین، دراینجا لازم است به موضوع دیوبند، آموزههای وهابیت و هم چنین دوره های سلفیگری در شبه قارهی هند پرداخته می شود.
۳-۵-۱- مکتب دیوبندی[۶۴]:
این مکتب ریشه درشکست قیام مسلمانان هند درسال ۱۸۵۷ و انحلال رسمی حکومت گورکانیان و تسلط کامل انگلیس بر این کشور دارد (رشیدی و شاه قلعه ،۱۳۹۱: ۱۰۰). از مهمترین جریانهایی است که با هدف آزادسازی هند از استعمار انگلیس به وجودآمد و د رگذرزمان به مکتب مهم و تأثیرگذار فکری وسیاسی تبدیل گردید (رفیعی ، ۱۳۹۰: ۱۹). علمای طرازاول در بررسی راههای جبران شکست، به گزینهی جهاد رسیدند و با تأسیس مدرسه دینی دیوبند که در آن زمان دهکدهای کوچک بود، آموزش جهاد را برای آزادی دو بارهی هند در صدر مواد درسی این مؤسسه قرار دادند. دیوبند، از توابع سهارنپور[۶۵] در نود مایلی شمالشرقیدهلی، از توابع ایالت «اوتارپرادش» هند است که به سبب تأسیس این مدرسه در آن شهرت جهانی یافت. در قرن دوازدهم فردی ظهورکرد که مسلمانان هند وی را بزرگترین اندیشمند مسلمان اهلتسنن هند میدانند، آن فرد کسی جزشاه ولیالله دهلوی نبود؛ کسی که تأثیر شگرفی بر تمام جریانات فکری مسلمانان هند و پاکستان در سه قرناخیر گذاشته است. نهضت شاه ولیالله در آغاز، یک نهضت فکری- فرهنگی بود که اصلاح افکار دینی و خرافات زدایی را از جامعه مسلمانان هند، هدف اساسی خود قرار داده بود. اما پس از او پسرش شاه عبدالعزیز (۱۷۴۶-۱۸۲۴) و نوهاش، شاهاسماعیل (۱۷۸۱-۱۸۳۱) آن را به یک جنبشاجتماعی- سیاسی تبدیل کرده و علیه سلطهی انگلستان موضع گرفتند. مدرسهی دیوبندی به تدریج تبدیل به یک مکتب فکری ویژهای شد که تا امروز به افراد تحصیل کرده در آن یا وابسته به طرز تفکر آن، عنوان دیوبندی اطلاق می شود. بنیانگذاران این مدرسه، حنیفانی سخت گیر و دقیق بودند و در مبادی تعلیم و جزماندیشی، پیرو عقاید و مذاهب کلامی اشعریه، ماتردیه[۶۶] (رشیدی و شاه قلعه ،۱۳۹۱: ۱۰۰) و در چهارچوب فقه حنفی بودند (رفیعی ،۱۳۹۰: ۱۹). مکتب دیوبندی پس از این که رنگ سیاسی نیز پیدا کرد علمای وابسته به آن با همکاری تعدادی از علمای وابسته به جناحهای دیگر، گروهجمعیه العلمای هند را در سال۱۹۱۹ به وجود آوردند. پسازتجزیه هند و به وجودآمدن پاکستان، شاخه انشعابی آن تحت عنوان جمعیه العلمای اسلام فعالیتهای خود را در پاکستان فعلی ادامه داد. جمعیتالعلمای اسلام، عمدهترین حزب سیاسی متعلق به مکتب دیوبندی به شمارمیرود. اینگروه تا نیمهی اول دههی۱۹۸۰ تنها نمایندهی سیاسی رسمی دیوبندیهاتلقی میشد. جمعیتالعلمای اسلام، دارای مدارس مذهبی فراوانی در پاکستان است که دهها هزار طلبهی دینی در آنها مشغول تحصیل هستند. این مدارس، مراکز مهم آموزشهای تفکر دیوبندی و افکار بنیادگرایانه محسوب می شود (رشیدی و شاه قلعه ،۱۳۹۱: ۱۰۱). احمد سرهندی، شاهولی الله دهلوی، عبدالحق محدث دهلوی، سیداحمدعرفان بریلوی و امدالله مکر، مهمترین شخصیتهای تأثیرگذار بر تفکر دیوبندیان به شمارمیآیند. بزرگان دیوبندیه نیز عبارتند از: محمدقاسم ناناتوی، احمدرشیدگنگوهی، محمودحسن، انورشاه کشمیری، حسین احمدمدنی، خلیل احمدسهارنپوری، ابوالحسن ندوی و غیره. نکتهی مهم در مورد اهل سنت هند ایناست که قریب به اتفاق آنان از مذهب حنفی پیروی می کنند (رفیعی ،۱۳۹۰: ۱۹). دیوبندی هاخود را متعلق به نوع راست کیشتری از اسلام میدانند و از این رو میتوان آنها را سلفی[۶۷] نامید. سلفگرایی یک مکتب فکری از اسلام سنی است که پیشینیان (سلف). دیندار اسلام را به عنوان الگوهای نمونه در نظر دارد. آنها سه نسل نخست مسلمانان و دو نسل بعد از آنها را نمونههای آرمانی برای تقلید و پیروی میدانند؛ چرا که سلفیهامیترسند در دوره های بعدی تأثیرات فرهنگی باعث کم رنگ شدن آموزههای بنیادین اسلام شده باشد. سلفگرایی بیشترین تأکید را بر توحید دارد و اعمال غیراسلامی نظیرتکریم قبور و پیامبر و اولیاء را مردود میشمرد. دیوبندیها با تشکیل پاکستان به عنوان یک دولت- ملت مدرن مخالف بودند و خودشان مهمترین صدای راستکیشی اسلامی سنی در پاکستان میدانستند. به عقیده آنها، به ویژه تأکید بر شریعت، دیوبندی انعکاس بسیاری از سنتهای پاکدینانه [۶۸]وهابی سنی است. با وجود این اکثر پاکستانیها پیرو مکتب بریلوی هستند (واعظی ،۱۳۹۰: ۳۵۹ و ۳۶۰). مکتب دیوبندی و فرقه وهابیت نقش مهمی در رشد بنیادگرایی ازنوع خشونت آمیز در پاکستان دارند؛ چرا که هر دو جریان انجام جهاد علیه کفار را در میان طرفداران خود تبلیغ می کنند. شاه ولی الله دهلوی، رهبر مکتب دیوبندی جهاد در راه خدا را به عنوان ابزاری برای مبارزه با کفار میدانست و پس از تأسیس مدارس دیوبندی در هند، مدرسان آنها رسماً جهاد را به دانش آموزان در این مدارس آموزش میدادند. مکتب وهابیت نیز که خود متأثر از افکار و اندیشه های ابنتیمیه بود، مبلغ افکاری مشابه بود و در مدارس دینی که از سوی این مکتب و با کمک دولت عربستانسعودی در پاکستان اداره میگردد به صورت علنی و رسمی در میان طلبهها، انجام جهاد علیه دشمنان به عنوان یک عمل واجب تبلیغ میگردید (مسعودنیا و نجفی ،۱۳۹۰: ۱۰۵). دیوبندیان معتقد بودند سیرت نبوی در ضمن سنت می آید و جزو امور دینی است و هیچ بخشی از امور دینی وجود ندارد، مگر آن که متصل به آثار سنت پیامبر باشد. آنان روش اعتقادی پیامبر را علم کلام، روش انجام احکام عملی را فقه و روش تربیتی و اخلاق پیامبر را تزکیه و احسان مینامند و معتقدند شریعت از چهار منبع: قرآن مجید، سنت رسولخدا، اجماع امت و اجتهاد اخذمیشود. آنان تمامی صحابه را متقی و عادل و همه را مورد احترام و حجت میدانند و رفتار آنها را معیار سنجش افراد قرارمیدهند. به نظر دیوبندیان، رابطه امت اسلام و صحابه تنها از بعد تاریخی نیست؛ بلکه پیوندی بر اساس صحبت و احترام است. پرداختن به مشاجرات و اختلافات صحابه و مناقشه بر سر آن نیز، نشانهی ضعف قبلی بوده و معتقدند اگر صحابه در امور اجتهادی به خطا رفته باشند، باز هم دارای اجر هستند و روانیست اختلافات صحابه به معصیت توصیف شود؛ زیرا آنان معصوم نیستند و اگرمعصیتی هم داشته اند، باز با ارادهی قبلی نبوده، بلکه صرفاً دارای انگیزه خارجی بوده است (پیری و دورانی ،۱۳۹۱: ۱۶ و ۱۷).
۳-۵-۲- سلفیگری و وهابیت:
سلفیگری[۶۹] از جمله باورهای نوظهور و تأثیرگذار بخش عظیمی از جهان اسلام است که در سراسرجهان در حال رشد و نمواست که در برخی مناطق به صورت جنبشهای سیاسی و اجتماعی ظاهر شده و بر سرنوشت جهان اسلام تأثیر فراوانی نهاده است. سلفیگری معاصر اگر چه از باورهای نوظهور و تأثیرگذار در جهان اسلام به شمار می آید لیکن ریشه در باورهای بعضی از نحلهها و جریانهای صدراسلام دارد که امروزه از سوی داعیان و پیروانش، در سراسرجهان در حال تبلیغ و نشر روایت و قرائت خود از اسلام میباشد. آنان به ویژه در سالها و دهههای اخیر به دستاوردهایی دست یافته و مراکز دینی بسیاری را در اقصی نقاط جهان راه اندازی کرده و در مناطقی به صورت جنبشهای سیاسی، اجتماعی ظاهرشده و بر سرنوشت جهان اسلام تأثیر گسترده نهاداند. تحولات و فعل و انفعالات این جنبش، ماحصل برخورد مدرنیته و جهان اسلام بوده و طرح قدرتمندانه آن مدیون این تلاقی و برخورد است. از جمله عناوین و القابی که وهابیان و گروهی از جماعتهای اسلامی برخود گذاشته و برآن افتخار می کنند، عنوان سلفیه یا سلفیگری است. این عنوان به نوبهی خود بیانگر یک ایده و روش در برخورد با مسایل دینی است. آنان میگویند: بهترین عصر، عصر سلف صالح است؛ عصری که به پیامبراکرم صلیالله علیه و آل و زمان نزول وحی نزدیکتراست چون مسلمین صدر اسلام سنت پیامبرصلیالله علیه و آله و قرآن کریم را بهتر درک میکردند، لذا فهم آنان برای ما حجت است. طریقهی سلفیه نوعی تجدد در مذهب حنبلی و وهابی محسوب میشد و پیروان آن معتقد بودند که قطع نظر از صنایع و فنون جدید، مسلمین نباید چیزی از فرهنگها اخذ و اقتباس کنند. صبحی محمصانی در این باره مینویسد: رواج مذهب حنبلی از سه مذهب دیگر اهل سنت و جماعت کمتراست. مجدد این مذهب سالها پس از وی دو مجتهد بزرگ اسلام ابن تیمیه و شاگردش ابن قیوم بودند و سالها بعد، در قرن دوازدهم هجری محمدبن عبدالوهاب تجدیدنظری در آن مذهب کرد و عقیده دینی خود را بر مذهب حنبلی استوار ساخت و مذهب جدیدی [۷۰]پدیدآورد که به نام او مذهب وهابی خوانده می شود و اکنون در عربستان سعودی رواج دارد. ولی طبق نوشته دکترزکی[۷۱] وهابیها از دو جهت با حنبلیهاتفاوت دارند: یکی این که تقلید از غیر پیشوایان چهارگانه اهل سنت یعنی مالک و ابوحنیفه و شافعی و ابن حنبل را منع می کنند و مذهب دیگر و از جمله مذاهب شیعه را قبول ندارند. دوم این که وهابیها در برخی از مسایل فرعی، هر گاه رای متکی به نص جلی از کتاب و سنت از یکی از پیشوایان سه گانه غیر از احمدحنبل صادر شده باشد و به صدورآن یقین کنند، به آن رای عمل می کنند و درآن مساله به خصوص به رای احمدحنبل عمل نمیکنند. دکترزکی در دنباله آن میافزاید: مذهب وهابی هم مانند فرقههای دیگرمذهبی و سیاسی و اجتماعی، دستخوش دگرگونیهایی شده است و اختلاف سلیقه در درک تعالیم آن و کیفیت اجرا و عمل به آن اثر گذاشته است. هر چند مذهب و مسلک وهابیها توسط محمدبن عبدالوهاب نجدی پدید آمده، ولی اساس معتقدات وهابی ها را افکار نظرات ابن تیمیه تشکیل میدهد. از این رو باید ابنتیمیه حنبلی را پیشرو علمای وهابی دانست. فرقهوهابیت، نه تنها در این خصوص انکاری ندارد، بلکه به آن میبالند. خود ابن تیمیه هم تحت تأثیر برخی از احادیث و آراء احمدحنبل پیشوای ضابله، متوفی سال۲۴۱ هجری قرار داشته. از این روافکار احمدحنبل یکی از مهمترین منابع فکری ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم جوزی به حساب می آید (عبدی پور ،۱۳۸۸: ۴ و۱۱ و ۲۲ و ۲۳ و ۳۳).
۳-۵-۳- نسبت بین سلفی و وهابی:
حسن بن علی سقاف اردن شافعی بر این باور است که فرقی بین سلفی و وهابی نیست و هر دو گروه دو روی یک سکه هستند و اعتقادات و افکارمشترکی دارند. وهابیها در داخل جزیره العرب به وهابی حنبلی معروف می باشند و در خارج جزیره العرب سلفی نامیده میشوند. وی در این باره میگوید: سلفیه معاصر به پیروان ابن تیمیه حنبلی و مذهب امامان حنابله اهل تجسیم اطلاق می شود که بیرون از جزیره العرب هستند. همه سلفیهای معاصر در جزیره العرب، ابن تیمیه حنبلی، یکی ازعلمای حنابله را امام، مرجع و شخصیتی برجسته میدانند و اصطلاح وهابی را به خاطر قبیح بودن استفاده نمیکنند. وهابیها یا سلفیها، پیروان مذهب حنبلیاند.
شناخت علل و عوامل مؤثر بر شکل گیری طالبان پاکستان؛- قسمت ۶