«یک روز صبح داماد به دیدن مادرزنش میرود و از او اجازه میخواهد که عروس را با خود ببرد … وقتی داماد به خانهی خود بازگشت، از جانب عروس یک دست رخت و لوازم حمام دریافت میکند … همهی اینها را در خوانچهای میگذارند و با شکوه تمام به خانهی داماد میفرستند، بعدازظهر آن روز داماد با تشریفات تمام و همراه دوستان به گرمابه میرود.
در این هنگام نیز عروس در گرمابهی دیگری آبتنی میکند. عروس و داماد باید با یکی از نزدیکان خود که ازدواج نکرده، به حمام روند. پس از اینکه داماد از گرمابه بیرون آمد، در حوالی غروب با محترمترین افراد خانواده به دنبال عروس میرود (ماسه، ۹۳: ۲۵۳۵-«۱۳۵۵»۹۴).
در این قصه به حمام بردن عروس و حمل قالیچهی وی توسط داماد اشاره شده است؛ اما در هیچیک از منابع به حمل قالیچه عروس توسط داماد یا دیگران در شب عروسی اشاره نشده است و احتمال میرود این رسم فقط در برخی مناطق متداول بوده باشد.
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
در این قصه هم مانند دیگر قصهها، خانوادهای فقیر ترسیم میشود که تنها در سایه رابطه خویشاوندی با مرکز قدرت و ثروت وجاهت اجتماعی مییابند.
■ عناصر روانشناسی
قصه، جایگاه مناسبی را در اختیار مردم قرار میدهد تا آرزوهای خود را بیان کنند. برآورده شدن این آرزوها در قصه، معمولا به صورت ناگهانی و تصادفی اتفاق میافتد. در این قصه هم آرزوی زندگی بهتر دیده میشود و نام قصه هم آرزو است و این مطلب را بیشتر تقویت میکند.
علاوه بر آن سفر دختر کوچکتر را که قهرمان قصه نیز هست، میتوان چنین تفسیر کرد که قهرمان در این قصه در آستانهی بلوغ است و به همین دلیل نمیتواند «در تنگناها و محدودیتهای گذشته زندگی کند» (رحیمی۲،۱۲۴:۱۳۹۱)، خواهان رسیدن به دنیای گستردهتر از آنچه خانوادهاش میخواهند، هست. لذا گستاخانه آرزو میکند که سوگلی حرم شاه شود، این امر موجب دردسر برای وی و آغاز راهی است که باید به تنهایی قدم در آن گذارد که به نوعی مرگ را تداعی میکند. در این قصه دختر بعد از زنده ماندن راه صحرا را در پیش میگیرد، صحرا و بیابان به معنای «بیبار و بری معنوی یا مرگ» (گورین و همکاران، ۱۷۸:۱۳۷۰) است. یونگ این سفر تنهایی قهرمان و رسیدن به نوعی مرگ را درست زمانی میداند که «انسان در نیمهی نخست زندگی خود و هنوز سخت وابستهی خانواده یا محیط اجتماع است و باید برای نخستین بار به تنهایی گام در راه زندگی خود بردارد» (یونگ، ۲۲۸:۱۳۷۸).
پس از آن دختر به آب دست مییابد، آنچه روانشناسان آن را نماد «تولد دوباره و ناخودآگاه» (گورین و همکاران، ۱۷۴:۱۳۷۰) میدانند. به عبارت دیگر قهرمان در این مسیر به مرحلهی جدیدی از زندگی خود دست مییابد و آمادهی ورود به یک زندگی جدید میشود. روانشناسان «حالت بلوغ را کمال طبیعی انسان و زمان گذر از دوران کودکی به مرز کمال و رسیدن به مرحلهی زنانگی و مردانگی میدانند» (رحیمی۲، ۱۲۴:۱۳۹۱). در این قصه پس از آنکه قهرمان مرحلهی بلوغ را پشت سر گذاشت و آمادگی ورود به یک زندگی جدید را کسب کرد، شاه دوباره به نزد وی میآید و از او خواستگاری میکند. ازدواج قهرمان با شاه همان موضوعی است که یونگ در مورد یکی شدن آنیما و آنیموس میگوید و «کمال و اوج خودشکوفایی قهرمان» (همان: ۱۳۵) محسوب میشود.
■ باورهای عامیانه و خرافی
_______________
■ سایر عناصر
________
۳-۱۱- آرش کمانگیر
* خلاصهی قصه
میان ایران و توران سالها جنگ و ستیز بود. در نبردی که میان افراسیاب و منوچهر شاه درگرفت، سپاه ایران در مازندران به تنگنا افتاد. عاقبت دو طرف به آشتی رضا دادند و برای آنکه مرز دو کشور روشن شود، پذیرفتند که از مازندران تیری به جانب خاور پرتاب کنند. هرجا تیر فرود آمد، همانجا مرز دو کشور باشد. در این هنگام اسفندارمذ، فرشتهی زمین، تیر وکمانی آورد و آرش، پهلوان ایرانی، تیر را پرتاب کرد. تیر از بامداد تا نیمروز در آسمان میرفت و فرشتهی باد از آن مراقبت میکرد. تیر در کنار رود جیحون بر ریشهی درخت گردویی فرود آمد و آنجا را مرز ایران وتوران قرار دادند و ایرانیان هر سال آن روز را جشن گرفتند و جشن تیرگان از همانجا آمده است.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
- آرش
آرش از شخصیتهای اساطیری ایران است که هر چند داستانش در شاهنامه نیامده، اما همهی ایرانیان کم و بیش وی را میشناسند و عمل وی را میستایند. داستان وی مربوط به دورهی پیشدادیان و در زمان منوچهر، نوهی فریدون، رخ داده است. ابراهیم خدایار در مقاله آخرین تیر دربارهی این داستان چنین میگوید: «داستان آرش در دورهای به وقوع پیوسته که ایران دارای وحدت ملی و سرزمینی بوده و پادشاهی واحد بر آن فرمانروایی میکرده است. بیشتر داستانهای اسطورهای این دوران، نخستین بار در یشتهای اوستا گزارش شده است» (خدایار، ۷۵:۱۳۸۹). همانگونه که گفته شد، بیشتر داستانهای اسطورهای نخستین بار در یشتهای اوستا گزارش شده است. داستان آرش هم نخستین بار در یشت هشتم اوستا آمده است.
بند ششم از این یشت به تیری اشاره میکند که آرش از کوه ایریوخشوثه به کوه خونونت پرتاب کرد. صورت اوستایی نام این پهلوان رخشه است و همراه با صفات « تیزتیر» و « تیزتیرترین ایرانیان» از او یاد شدهاست. از آرش در ادبیات پهلوی نشان بسیاری بر جای نماندهاست. تنها در رسالهی ماه فروردین روز خرداد آمده که در روز خرداد (روز ششم) از ماه فروردین منوچهر و «ایرش شیباگ تیر» زمین ایران را از افراسیاب باز ستدند. در منابع بعد از اسلام هم از آرش سخن رفته است. نام او در تاریخ طبری و التواریخ ابن اثیر به شکل «ایرش» و در مجمل التواریخ و القصص به صورت «شباطیر، شواطیر» آمده است (تفضلی و هنوی، ۴۳:۱۳۸۱-۴۴).
- منوچهر
از پادشاهان معروف ایرانی و نوادهی فریدون است. درشاهنامه وی پادشاهی قدرتمند است و انتقام خون ایرج را از سلم وتور می ستاند.
در اوستا از داستان منوچهر اثری نیست و فقط در فروردین یشت از او و خاندان وی نامی برده شده؛ اما در آثار پهلوی داستانش به تفصیل آمدهاست. در بندهشن نسب زرتشت پس از چهارده نسل به منوچهر میرسد. میان روایت بندهشن و شاهنامه دربارهی منوچهر اختلاف فاحشی دیدهمیشود، مثلا در فصل سیوسوم از بندهشن از منازعات ایرانیان با افراسیاب در زمان منوچهر یادشده و داستان آرش کمانگیر نیز هنگام مصالحهی منوچهر با افراسیاب پیش آمدهاست، در حالیکه در شاهنامه به هیچوجه در زمان منوچهر سخن از جنگ با افراسیاب نیست ( یاحقی،۱۳۸۶: ۷۷۲).
- افراسیاب
از پادشاهان تورانی که چهرهای اهریمنی دارد و بارها با ایرانیان وارد جنگ شدهاست.
افراسیاب یا فراسیاب، پادشاه توران بود که مدتها با شاهان و پهلوانان ایرانی نبرد کرد. نام پدرش پشنگ بود و نژاد او به تور یکی از سه فرزند فریدون میرسد. در یشتها نام افراسیاب همیشه با صفت مجرم, سزاوار مرگ و در کتاب دینکرت با صفت جادو همراه است.روزگار پادشاهی او چون ضحاک و اسکندر از دورانهای کامروایی اهریمن است. در زمان او، پس از مدتها جنگ با ایران پیمان مشهور بین ایران و توران اتفاق افتاد که بنابر بسیاری از روایات، آرش با انداختن تیر، مرز دو کشور را معین کرد (همان: ۱۴۵-۱۴۶).
¨ کنشهای اساطیری
-کمک خدایان و فرشتگان به قهرمان
در اساطیر با نیروهای غیبی و ماوراءالطبیعی روبهرو هستیم. گاه این نیروها به کمک قهرمان میآیند و وی را در رسیدن به هدفش یاری میدهند. در این قصه هم اهورامزدا به فرشتگان زمین و باد فرمان میدهد تا کمانی ویژه برای این کار آماده کنند و تیر را تا رسیدن به نقطهی معین همراهی کنند.
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
- امشاسپندان
از فرشتگان دین زرتشتی و به معنای جاودان مقدس است.
تعداد امشاسپندان شش تا است که پس از قرار گرفتن سپنت مینو و بعدها اهورامزدا در رأس آنها مجموعاً تعداد آنها هفت میشود. هریک از این امشاسپندان مظهر یکی از صفات اهورامزدا هستند و به وجهی شاعرانه به هر یک از مظاهر صفات الهی تعلق دارند و یا پاسبانی و حفظ قسمتی از عالم هستی به آنها سپردهشدهاست تا تحت امر خالق به کار پردازند (یاحقی، ۱۳۸۶: ۱۵۹-۱۶۰).
اسامی این فرشتگان عبارتند از: بهمن، اردیبشت، شهریور، سفندارمذ، خرداد و مرداد. در این قصه سخن از سفندارمذ و فرشتهی باد است که به فرمان اهورامزدا به یاری ایرانیان میشتابند.
سفندارمذ در اوستا سِپِنتَ آرمَئیتی، در پهلوی سپندارمَت و در فارسی سپندارمذ مرکب از دو جزء سپنت (مقدس) و آرمُئیتی( فروتنی، فداکاری) است که در اوستا به معنی زمین و در پهلوی به خرد کامل ترجمه شدهاست. سپندارمذ در عالم معنوی مظهر محبت، بردباری و تواضع اهورامزدا است و در عالم مادی فرشتهی موکل بر زمین، زنهای درستکار، عفیف و شوهر دوست است. او موظف است زمین را خرم، آبادان، پاک و بارور نگه دارد. به این جهت هرکس به کشتوکار بپردازد، خشنودی سپندارمذ را فراهم کردهاست. این فرشته بود که بر آرش شیواتیر حاضر آمد و وی را امر کرد برای تعیین مرز ایران و توران، تیروکمانی برگزیند» (همان: ۱۶۲).
فرشتهی باد نیز از نیروهای الهی است که به کمک ایرانیان میآید. این فرشتگان در مرتبهای پایینتر از امشاسپندان قرار دارند و معمولا با نام ایزدان مطرح میشوند.
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
شخصیتهای این قصه، همگی بخشی از اسطورهها و حماسهی این ملتند. منوچهر و افراسیاب، پادشاهان ایران وتوران و آرش پهلوان سپاه ایران هستند. آرش برای ایرانیان سمبل جانفشانی در راه وطن است. از مواردی که پیشتر هم به عنوان ویژگیهای اسطورهای قصه به آن اشاره شد، کمک خدایان و فرشتگان به قهرمان است. در این قصه اهورامزدا به فرشته باد فرمان میدهد تا تیر را نگهبان باشد و آسیب نگه دارد. همچنین تیر و کمان آرش را نیز سپندارمذ، فرشتهی زمین، تهیه میکند، در واقع به نوعی نیروهای غیبی به یاری آرش میآیند تا مأموریت خویش را که جانفشانی در راه وطن است، به انجام برساند.
¨ آداب و رسوم
- جشن تیرگان
از رسوم ایران باستان برگزاری جشنهای مختلف است، جشن تیرگان یکی از این جشنهاست که با قصهی آرش و تیر انداختن وی ارتباط دارد.
در گاهشماری ایران باستان، سال به دوازده ماه سی روزه تقسیم میگردید، که جمعا ۳۶۰ روز میشد و ۵ روز باقی مانده را معمولا به آخر ماه هشتم میافزودند. هر روز از روزهای ماه به نامی خوانده میشد که مفهوم و معنی خاصی داشت. چون نام روز و ماه با هم موافق میافتاد، آن روز را جشن میگرفتند، سیزدهمین روز ماه، تیر نام داشت و در روز سیزدهم تیر، جشن تیرگان گرفته میشد (هویان، ۱۳۵۰: ۳۰).
در ادامهی همین مقاله چنین آمده که جشن تیرگان با مراسم آبپاشی به یکدیگر همراه بوده، به همین دلیل گاهی به نام آبریزان نیز از آن یاد شده و این رسم تا زمان صفوی ادامه داشته است و هنوز نیز برخی از زرتشتیان در مناطقی از یزد این رسم را زنده نگه داشتهاند. در این قصه، روزی که آرش تیر را پرتاب کرده، همان روز تیر و یکی از دلایل جشن تیرگان را این امر دانسته است.
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
_____________________
■ عناصر روانشناسی
یکی از کهن نمونههایی که یونگ در روانشناسی خود به آن میپردازد، مادینه و نرینهی روان است. این کهن نمونه ها که از ناخودآگاهی همگانی به سطح خودآگاهی میرسند، به افرادی در زندگی واقعی فرافکنی میشوند. مادر هر مرد، همسر یا دلبران عشقی، مام وطن، آب، زمین و… از جملهی این افراد و پدیده ها هستند. براین اساس «شیفتگی و دلبستگی به خاک وطن و پاسداشت آن پدیدهای یکسره و ناخودآگاهی است که بن و ریشهی آن را میبایست در ناخودآگاهی همگانی و به نزد کهن نمونهی مادینهی روان یافت. پهلوانان، آن زمان که کام زندگی را به کناری مینهند و نام خاک و سرزمینشان را پاس میدارند، بر بنیاد فرماندهی کهن نمونهی مادینهی روانشان رفتار میکنند»(اتونی، ۱۳۹۰: ۳۱). در این قصه هم میتوان چنین گفت که جان فشانی آرش در واقع توجه به مادینهی روان و تلاش برای شناخت آن است.
■ باورهای عامیانه و خرافی
______________
■ سایر عناصر
____________
۳-۱۲- آستر، رویه را نگاه میدارد، نه رویه آستر را
* خلاصهی قصه
پادشاهی بود که سه دختر داشت. روزی از آنها پرسید: «آیا رویه آستر را نگاه میدارد یا آستر رویه را؟» دختر بزرگ و میانی گفتند: «رویه آستر را نگاه میدارد»؛ اما دختر کوچکتر گفت: «آستر رویه را نگاه میدارد». پادشاه از جواب دختر کوچکتر غضبناک شد. به وزیر گفت که تمام جوانهای زیبای شهر را جمع کند تا دو دختر اولش از بین آنها برای خود شوهر انتخاب کنند. آنگاه گفت که تمام کور و کچلهای شهر را نیز جمع کند تا دختر کوچکتر را به یکی از آنها دهد. مأموران شاه در خانهی پیرزنی پسر تنبل و بیعرضهای یافتند. پادشاه امر کرد تا دختر را به عقد این جوان درآوردند. بعد از مدتی دختر، با کاردانی و تلاش پسر را وادار به راه رفتن و کار کردن کرد. حسن که حالا نوکر یک تاجر شده بود با کاروان تجاری به سفر رفت. در راه وارد چاهیشد، دیوی در آنجا از او چند معما پرسید و حسن هم همه را جواب داد. دیو به او چند دانه انار داد. حسن انارها را به خانهاش فرستاد. در آنجا دختر و مادر حسن با اناری پر از دانه های یاقوت مواجه شدند و با آنها قصری ساختند. از آن طرف حسن هر روز بیشتر در کارش پیشرفت میکرد تا اینکه تاجرباشی گروه شد و به شهر نزد زن و مادرش بازگشت. دختر در این لحظه فرصت را مناسب دید و پادشاه را به قصرشان دعوت کرد. پادشاه وقتی دختر خودش را دید، او را عزت و احترام کرد و جشن مفصلی گرفت. بعد از مدتی، دختر به پدرش گفت: « فهمیدید حق با من بود و این آستر است که رویه را نگاه میدارد. این من بودم که آن پسر کچل و تنبل را به اینجا رساندم». پادشاه دهان دختر را بوسید و چند ده شش دانگ را هم به او بخشید.
■ عناصر اساطیری
منابع تحقیقاتی برای نگارش مقاله بررسی محتوایی قصههای کتاب «فرهنگ افسانه های مردم ایران» (جلداول)- فایل ۸