- واژهشناسی ولی و ولایت در قرآن
- درنگی در پیشینه چالشی به نام کرامتخواهی و چگونگی برخورد قرآن کریم با آن
- اندیشهی قرآن در امکان و وقوع کرامت
۵٫کرامت و قاعدهی علیت در قرآن
- توحید افعالی و تصرف ولی در پرتو ولایت تکوینی در قرآن
- جستاری در ولایت غیر خدا در قرآن
- ولایت پاداشیدر قرآن
- توحیدمحوری قرآن و نگاهداشت فاصلهی میان مقام الوهیت (خالق) و جایگاه ولایت (مخلوق)
۱٫ واژهشناسی کرامت در قرآن
بهمثل:« فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ: پروردگارم بى نیاز بخشنده است.»[۳۹۴] در مصباح فیومى[۳۹۵] و اقرب الموارد «کریم» بمعنى نفیس و عزیز است. « فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَهٍ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ: پس او را به آمرزشى و پاداشى ارزشمند بشارت ده.»[۳۹۶] راغب اصفهانی نیز با اندک تفصیلی همین سخن را بازگو می کند و «کرم» را در دو فضا معنا نموده، یکی، آنکه وصف برای حضرت حق قرار گیرد که مراد از آن «احسان و نعمت آشکار خدا» میشود بهمانند: « فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ »[۳۹۷] و دیگری، این که وصف برای انسان باشد که «نام اخلاق و افعال پسندیده» اوست که از وى آشکار میشود. پس به کسى را کریم نگویند مگر پس از آنکه، آن اخلاق و افعال از وى ظاهر شود؛ و البته بعضی از لغتشناسان گفته اند: کرم مانند «حریه» است جز این که حریه در «نیکیهای کوچک» کارایی دارد و کرم در «محاسن بزرگ» بهکار میرود چون: « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ: گرامىترینتان در نزد خداوند پرهیزگارترینتان است.[۳۹۸]» و نیز هر چیزی که در نوع خود، «شریف» است با کرم توصیف میشود، همچون: « کَمْ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَریم[۳۹۹]، وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَریمٍ[۴۰۰]، إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ[۴۰۱]، قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً[۴۰۲] » که در نبات، مقام، کتاب و قول، هر کدام، برترشان را کریم خوانده است.[۴۰۳]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
پس هر جا که در قرآن، واژه کریم یا کرامت و یا فعل آن آمد با در نظر گرفتن تناسب محل میتوان آن را به یکى از معانى چهارگانه که در آغاز گفته شد گرفت، از قبیل کریمه: « وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ…: و آنان را بر بسیارى از آفریدگان خویش چنانکه باید برترى دادیم.[۴۰۴]» که به معنای «فضیلت» آمده است. و کریمه: «… هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ: این کسى را [که او را] بر من گرامى داشتهاى [از چه سبب است؟] [۴۰۵]» که باز به معنای «فضیلت» است. و نیز کریمهی: «… أَکْرِمِی مَثْواهُ: او را گرامى دار[۴۰۶].» که بهمعنای «گرامی داشتن» است.[۴۰۷] بنابراین آنچه در قرآن کریم از ماده «کرم» و در قالب برگرفتههای گوناگون از آن آمده، ۲۹ مورد و آیه است بهمانند: « کِرامٍ بَرَرَهٍ، مَرُّوا کِراماً، کِراماً کاتِبینَ، کَرَّمْتَ عَلَیَّ، کَرَّمْنا بَنی آدَمَ، زَوْجٍ کَریمٍ، مَقامٍ کَریمٍ، أَجْرٍ کَریمٍ، لا بارِدٍ وَ لا کَریمٍ، رَسُولٍ کَریمٍ، رِزْقٌ کَریمٌ، مَلَکٌ کَریمٌ، کِتابٌ کَریمٌ، غَنِیٌّ کَریمٌ، لَقُرْآنٌ کَریمٌ، مُدْخَلاً کَریماً، قَوْلاً کَریماً، أَکْرِمِی مَثْواهُ »[۴۰۸] که هیچکدام به معنای امر خارق عادت و از باب کرامات اولیا نیست.
به عکس واژه ولیّ، کلمه «کرامه» بهگونه مستقیم و با همین هیئت، حتی یکبار هم در قرآن کریم به نوشتار در نیامده است، هر چند که بسیار از «آیت»، «بیّنه» و «معجزه» به عنوان امور خارق عادت و حتی از «استدراج» سخن بهمیان آمده است. البته قرآن کریم، پژوهنده را در این گفتار و نوشتار از محضر وحی، بیبهره نگذاشته، چرا که ماهیت و خارجیت کرامت جز معجزه نیست و هر دو به اذن مولی است و به قداست روح بسته و راه فکری و مسیر علمی را برای رهزنان طریق حق بسته است و مرتاضان و جادوگران را بر جای خود نشانده است.
بنابراین نتیجه اینکه، واژهی مورد بحث یعنی «کرامت» با معنای مورد نظر ما یعنی امر خارق عادت، در قرآن کریم بهکار نرفته است؛ و البته چرایی این نیستی، باید که در جایی دیگر به پژوهش گذاشته شود. سخنی که تاب تاکید دارد این است که مقوله کرامت با گفتار معجزه و نیز با کهانت و همسانهایش در هم آمیخته نشود.
۲٫ واژهشناسی ولیّ و ولایت در قرآن کریم
واژهی «ولیّ» و «ولایت» و مولی و همگنهای آنها در قرآن کریم از خانوادههای پرکاربرداند که البته
هم در معنای الهی و هم در معنای شیطانی استفاده شده است. هم ولایت خدا و هم ولایت خلق او و از مخلوقات نیز هم از ولایت انس و هم جن و امثال آن به سخن گذاشته شده است. گاهی در قالب اسم و جایی به هیئت فعل در آمده، گاهی به صورت مفرد و زمانی به شکل جمع به لوح نشسته و اینها همه حکایت گر بایستگی مفاد این واژه است که سیمای مصحف شریف را به زیبایی با دست اعجاز پر کرده است. ۲۳۳ نوبت[۴۰۹] بازگویی این واژه و برگرفتههای دیگر از ماده «و ل ی» گویای بایستگی معنای فراخواندهی آن در نزد صاحب وحی است. ماده «و ل ی» ۲۳۳ بار و در ۲۰۱ آیه و در ۵۵ سوره از کتاب آسمانی ما بازگو شده است که در شکلها و معنیهای مختلفی همچون ولی، ولایه، مولی، موالی، أولی، أولیاء، تولّی، وال، بهگونه اسم و فعل درآمده و این خود، نشان از بایسته بودن معنا و مصداق آن است. ولی به قصد فاعل یعنی موالِی در آیاتی مانند: «فالله هو الولی[۴۱۰]، اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا[۴۱۱]، ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا[۴۱۲]» به کار گرفته شده است.و در آیاتی چند نیز برای مفعول یعنی موالَی به کار رفته است: «ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالیکُمْ وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»[۴۱۳] «وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائی وَ کانَتِ امْرَأَتی عاقِراً فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا»[۴۱۴] و هم درباره «بنده» به کار میرود و هم در مورد خدا که البته در قرآن کریم فقط در مورد خدا به کار رفته است.[۴۱۵]
ولایت که امری اضافی است اگر به فتح واو باشد اثرگذاری آن یکسویه است و از کسی که ولیّ است به عنوان والی یاد میشود. از این رو در قرآن فرمود: «هُنالِکَ الْوَلایَهُ لِلَّهِ الْحَق: اینجاست که کارسازى از آن خداوند حقّ است.»[۴۱۶] یعنی اگر روزی دولتمندی مالش را از دست بدهد در آن لحظه برای شخص آشکار میشود که ولایت از آن خداست.[۴۱۷] «اللَّهُ هُوَ الْوَلِی: خداوند است که کارساز است.»[۴۱۸] ولایت به معنای سرپرستی ویژهی خدای سبحان است. چنانچه دو جانبه باشد، از او به ولایت به کسر واو تعبیر میشود و خداوند، ولیّ و والی است یعنی خدا سرپرست است و موجودات و مخلوقات تحت ولایت و سرپرستی او قرار دارند.[۴۱۹]
۳٫ درنگی در پیشینه چالشی به نام کرامتخواهی و چگونگی برخورد قرآنکریم با آن
از آنجا که ماهیت کرامت همان چیستی معجزه است پیشروترین نوشتهای که کرامتها و مسائل آن را در خود جای داده است کتابهای ادیان الهی و در اسلام عزیز، قرآن کریم است، چه اینکه تاریخ کرامتخواهی و کرامتنگاری اولیای الهی به درازای تاریخ اولیای خداست. بر اساس برخی آیات قرآنی، منکران انبیای روزگاران دیرین، به پیامبران میگفتند: شما جز آدمیانی مانند ما نیستید، و اگر میخواهید ما را از آنچه گذشتگان ما پرستیدند، بازدارید، باید اعجازی از خود نشان دهید. انبیا میگویند: آری! ما آدمیانی مانند شماییم اما پروردگار بر کسانی از بندگان خود منّت میگذارد و آنها را به پیامبری برمیگزیند، و ما نباید اعجازی به شما نشان بدهیم مگر به فرمان خدا![۴۲۰] همین معنا در آیهای دیگر[۴۲۱] نیز بازگو شده است.[۴۲۲] اما آنچه در پاسخ از ایشان شنیدند جز این نبود که ما نیز بشری چونان شماییم که به ما وحی میرسد و همین معنا باز در آیهای دیگر[۴۲۳] نیز آمده است[۴۲۴].
افزون بر این، در ۸۸ آیه از قرآن کریم، سخن از وحی است، در ۲۷ آیه سخن از این است که کار پیامبر جز ابلاغ رسالت و رسانیدن امر پروردگار نیست و در ۲۱ آیه هم، وظیفه پیامبر فقط نشر دعوت حق و باز همان ابلاغ رسالت و رسانیدن امر پروردگار به بندگان است.[۴۲۵]
تا اینجا سخن از رسالت است و وحی و ابلاغ امر پروردگار، و سخن از معجزه و وقوع خارق عادتی نیست. اما در دیگر آیات، وقوع امری فراتر از وقایع جاری این جهان به اراده پروردگار مطرح است: در آیهای[۴۲۶] سخن، این است که منکران میگویند: «چرا بر او «آیَهٌ مِّن رَّبِّه: نشانهاى» از [سوى] پروردگارش فرو فرستاده نشده است؟» و پروردگار میگوید: در پاسخ به آنها «بگو: جز این نیست که [دانش] غیب از آن خداست، شما چشم به راه باشید. من [هم] با شما از چشم به راهانم.»[۴۲۷]
در آیات یاد شده، کرامات و معجزات، هر دو، آیات قدرت الهیاند؛ و در کریمهای چنین میفرماید که: هر که منکر این باشد «جایگاهش در آتش است»![۴۲۸] پس خداوند قصد قدرتنمایی بر دست اولیایش را ندارد مگر به جهت در هم کوبیدن انکار منکران، آن هم نه با هر انکار و نه در هر زمانی. منکران دهان باز میکردند و به پیامبر خاتم میگفتند باید اعجازی بیاورید، نشانهی قدرتی بیاور، ای محمد(صلی الله علیه و آله) «بَیِّنَهٌ مِّن رَّبِّـ[۴۲۹]»ک بیاور و خود انبیا اقرار دارند که مانند بقیهی مردماند. اما خداوند، زبان به سخن میگشاید و از فرستادگان خود دفاع میکند که اینان «بَیِّنَهٌ مِّن رَّبِّـ[۴۳۰]»هِم دارند پس نگویید که: با سایرین فرقی ندارند. همو خود، خبر میدهد به اینکه: پیامبران کارشان جز ابلاغ رسالت نیست.
تحول بزرگ توسط پیامبر، کاری است که در آن، معجزه و کرامت، جایی ندارد؛ و از پیامبر اسلام معجزهای فیزیکی بهمانند عصای حضرت موسی(علیه السلام) در قرآن نیست، و قرآن، خود، معجزه است. اعجاز حیرتانگیز او تحول بزرگی است که در جامعه عرب جاهلی پدید آورد، تحولی که در چنان جامعهای نیاز به زمانی بس درازتر میداشت و شاید هرگز واقع نمیشد و اعجاز و کرامت جز این نیست که امری را در زمانی کوتاهتر از زمان حالت عادی آن انجام دهی؛ و شگفتانگیزتر اینکه چنان رهبریِ تحولانگیزی، همراه با متانت و حسن خلق و مدارا با دوست و دشمن بود[۴۳۱] و از مرزهای سرزمین بادیهنشیان هم فراتر رفت و چهره تاریخ بشر را نیز آبورنگ دیگری داد. ستمهایی که از برخی مسلماننمایان در روزگاران خلفا و در سالیان دراز سلطنتهای اموی و عباسی بر ملتهای مغلوب در مقابل لشکر اسلام بدانها رسید، سخنی است که در بحث کرامت جایی ندارد، و نیک و بد آن را تاریخ، بازگو نموده است![۴۳۲]
اما در قرآن کریم، سخن از معجزات پیامبران دیگر بسیار و مکرّر است و گزارش آن، خاصه درباره حضرت موسی و عیسی(علیهما السلام)، البته نه در همه ریزهکاریها، همآهنگ با گویش أسفار پنجگانهی عهد عتیق درباره موسی(علیه السلام) و عهد جدید (انجیلهای چهارگانه و ضمایم آن ) در مورد عیسی(علیه السلام) است.[۴۳۳] که در اینجای نویسه، مجال نوشتنش نیست و به مراحل پسین میسپاریم.
و صد افسوس که آنچه امروز به وفور، به بازار نشر بیدروازهی نگارش، رخنه نموده، چیزی جز ویرانکننده فضای اصیل عرفان حقیقی و معرفت حق نیست چرا که دامنه عرفان را کوتاه کرده و دامان معرفت را به نقل کرامات کشانده و بس. امان از سببسازی و سببسوزی و خطر کرامتپردازی، که سالک را به درّهی سقوط میافکند.[۴۳۴] و دریغ از نگاشتهای وحیانی در تحلیل این امور.
۴٫ اندیشهی قرآن در امکان و وقوع کرامت
در همه گروه های دانشهای اسلامی هرگاه بر موضوع یا گفتاری در آن علم، ایرادی وارد شود استوارترین پاسخ ایشان آنگاه خواهد بود که بر سخن خود، گواه قرآنی بیاورند.
در نخستین نوشتههای بزرگان عرفان و تصوف اسلامی بر این بوده که در چالش کرامات اولیا در برابر مخالفان انجام اینگونه امور شاهدی از وحی میآورند تا خود را از تهمت به دور دارند. بنابراین در بیشتر نوشتههاشان این نکته رعایت شده و داستان آصف برخیا را به عنوان شاهد قرآنی برای رهانیدن خود از اتهام کرامتسازی در برابر معجزه پیغامبران آوردهاند.
آنچه راقم این سطور بدان رسیده، این است که نزدیک به یکصد و چهل دسته آیه ـ و نه آیه ـ از قرآن کریم گزارش یا درخواست انجام امور خارق عادت است و این خود شاهدی بسیار توانا بر اثبات فراخوانده ما یعنی امکان وقوع کرامت است چرا که شماری از این آیهها گزارش یا درخواست از غیر پیغامبران و فرستادگان خداست. برجستهترین نمونه امور خارق عادت در قرآن، معجزات پیامبران در ادیان مختلف است. اگر این امور رخ نمیداد مردمان نیز باور نداشتند. و گزارش این رخدادها در قرآن آن هم به دفعات این باور را استحکام میبخشد. آیا کرامت، سازگار با وحی و قرآن است یا از آموزههای قرآنگریز و یا قرآنستیز ادیان الهی است؟
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر آیاتی از قرآن کریم[۴۳۵] آنجا که بحث اثبات معجزه بودن قرآن کریم و وجوه آن را بیان می کند، از مسئله اثبات و وجود خارق عادتها در قرآن نیز سخن میراند و خبر دادن و داستان گویی قصههای کرامت را به عنوان رخدادهایی که با روند عادی نظام موجود در علت و معلول سازگار نیست از زبان قرآن بازگو میکند. و اینگونه میگوید که: لازم است دانسته شود که این امور، محال ذاتی نیستند بهگونه ای که عقل ضروری، بهسان ناشدنی بودن اجتماع نقیضین، آن را انکار کند هرچند که عادت آن را انکار کند و دور بداند. اگر معجزات ذاتاً ناشدنی باشند عقل هیچ عاقلی پذیرای آن نخواهد بود.[۴۳۶]
۵٫ کرامت و قاعدهی علیت، در قرآن
بیشتر خداباوران بر این اندیشهاند که امور خارق عادت مطابق با قانون طبیعت و اصل علیت انجام نمیگیرد تا بتوان با تعمیم علیتهای فراطبیعی به اینگونه کارها تصویر عقلانی و فلسفی بخشید بلکه میبایست در تبیین آن تنها به دخالت مستقیم خداوند قادر با همه توان در دستگاه آفرینش تکیه کرد. به دیگر سخن، نظام عالم مبتنی بر اصل سبیت و علیت است که به اعتباری فعل غیر مستقیم خداوند به حساب میآید اما خوارق به درستی، فعل مستقیم خدا، استثنا و نقض قوانین حاکم بر طبیعت هستند پس میتوان در توجیه و تبیین نظام عالم قاعده و استثنا را جمع کرد.[۴۳۷] اما این سخن که بعضی امور در عالم هستی از دایره قاعده علیت بیرون باشد حرفی است که افزون بر نیازمندی به سنجهای معتبر باعث ناهنجاری در نگاه عمومی به سازوکار آفرینش میشود به این معنا که کدام مخلوق الهی بهگونه قاعدهمند و بر پایه قاعده علیت به وجود آمده و کدامین به نحوه استثنا و بی قاعده آفریده شده است. و نیز پس از آن، سنجه در تشخیص آفریدهی باقاعده و بیقاعده چیست؟ از این رو به پیشگاه قرآن حکیم میرویم تا ببینیم آیا دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد؟ و در پی آن، قاعدهمند بودن مسئله را اثبات و استثناپذیر بودن آن را نشانه بگیریم و بگوییم خرق عادت است و نه خرق علت.
گرچه کرامات و معجزات راه فکری معینی ندارد و از راه تعلیم و تعلم قابل انتقال به دیگران نیست و کسی از پیامبر نمیتواند یاد بگیرد که ماه چگونه شکافته میشود که در آیه شریفه آمده است: « قیامت نزدیک شد و ماه شکافت »[۴۳۸] یا آتش، چگونه سرد میگردد که خداوند خبر میدهد: « گفتیم: اى آتش، بر ابراهیم سرد و سلامت شو»[۴۳۹] و دریا چگونه خشک میشود که خداوند میفرماید: « و به موسى وحى کردیم که بندگانم را در شب ببر. آن گاه برایشان در دریا راهى خشک قرار ده. نباید که از فرا رسیدن [دشمنى] بیمناک شوى و [از غرق شدن] پروا دارى »[۴۴۰] برخی میپندارند که انگشتر سلیمان نبیّ(علیه السلام) در دست هر کس باشد همان کند که سلیمان میکرد غافل از آن که بدون روح و دست سلیمانی از انگشتر گفته شده هیچ کاری ساخته نیست اعجاز سلیمان ناشی از قدرت روحی آن ولی الله و انسان کامل بود که سراسر نظام حکومتی خویش را به اذن الله در اختیار داشت.[۴۴۱] پس علت تکوینی انجام این گونه امور دست یازیدن به دست سلیمانی است. بنابراین همه امور خواه عادی باشد یا خار ق عادت و خواه خارق عادت در ناحیه خیر و سعادت باشد مانند معجزه و کرامت یا در جانب شر باشد مانند سحر و کهانت، در به وجود آمدن، بسته به اسباب طبیعیاند و در عین حال، بسته به خواست خداوند است و بیحکم او در بیرون دست نمیدهد یعنی این دو امر با هم علت به وجود آمدن امور خارق عادت میشود به اینکه آن سبب طبیعی با امر خداوند یکی شوند و کار در خارج محقق شود. همه امور گرچه در استناد به امر الهی یکساناند بهگونه ای که چنانچه اذن و امر الهی محقق شود آن کار از مجرای اسباب طبیعی اجرا میشود و زمانی که اذن و امر الهی ایجاد نشود سبب آن کار پدید نمیآید اما قسمی از امور یعنی معجزه و آنچه بنده از پروردگارش درخواست میکند خالی از اراده موجبه و امر عزیمه نیست همچنان که آیه، رهنمون به این است: «خداوند مقرّر داشته است که به یقین من و رسولانم پیروز مىشویم. بى گمان خداوند تواناى پیروزمند است»[۴۴۲] ونیز گفتار الهی: «دعاى دعا کننده را هنگامى که مرا [به دعا] بخواند، روا مىدارم.»[۴۴۳] بدان اشارت دارد.[۴۴۴] به هر روی، قرآن حکیم، معجزه را به سببى نسبت میدهد که هرگز مغلوب نمیشود.
گسستی که در بحث علیت میان سحر و کهانت از یک طرف و استجابت دعا و کرامات اولیاء و معجزات انبیاء از طرفى دیگر هست اینست که در نخستین ـ یعنی سحر و کهانت ـ اسباب غیر طبیعى مغلوب میشوند ولى در دو قسم اخیر ـ استجابت دعا و کرامات اولیا و معجزات پیامبران ـ مقهور نمیشوند. و باز، گسستی که در این زمینه میان مصادیق قسم دوم هست این است که در مورد معجزه از آنجا که پاى تحدى و هدایت خلق در کار است، و با صدور آن صحت نبوت پیغمبرى و رسالت و دعوتش به سوی خدا اثبات میشود، از این رو شخص صاحب معجزه در آوردن آن صاحب اختیار است، به این معنا که هر وقت از او معجزه خواستند میتواند بیاورد، و خدا هم ارادهاش را عملى میسازد، به خلاف استجابت دعا و کرامات اولیا، که چون مبارزه طلبیای در کار نیست، و اگر تخلف بپذیرد کسى گمراه نمیشود، و خلاصه، هدایت کسى وابسته بدان نیست، لذا تخلف آن شدنی است.[۴۴۵]
معجزه، خودش حجت است، نه اینکه شرایط زمان و مکان آن را حجت مىسازد.[۴۴۶] چرا که نگفتیم معجزه بسته به عوامل طبیعی ناپیدا و یا عوامل طبیعی غیر عادی است بلکه بیان شد که عوامل طبیعی و غیر عادیاش مغلوب نمیشود. چنانکه بهبودی جذامی به دعای عیسی(علیه السلام) از این رو معجزه است که هرگز مقهور نمیشود یعنی کسی دیگر توانایی انجامش را ندارد مگر آنکه آن دیگری نیز صاحب کرامتی همچو عیسی(علیه السلام) باشد و البته این ناسازگار نیست با اینکه از راه معالجه و دارو هم بهبودی یابد چرا که بهبودی با روش پزشکی شدنی است که مقهور درمان دستان تواناتری شود. اما نام آن را معجزه یا کرامت ننهند.[۴۴۷]
به هر روی خبر و نظر قرآن کریم در علت داشتن امور خارق عادت این است که علل طبیعی داشتن معجزهگونهها دلیل بر توانایی همه بر انجام خارق عادت نیست زیرا آنها علتهای معمولی و قابل انجامگیری به دست جز اولیا الهی نمیباشد. اعمال ولیّ را نباید با کردارهای معمولی سنجید به دلیل داستان موسی و خضر.[۴۴۸]
در حوادث طبیعى اسباب اثر خود را به تدریج مىبخشند، و در معجزه، آنى و فورى اثر مىگذارند. مثلاً اژدها شدن عصا که گفتیم محال عقلى نیست، در مجراى طبیعى اگر بخواهد صورت بگیرد، محتاج به علل و شرائط زمانى و مکانى مخصوصى است، تا در آن شرایط، ماده عصا از حالى به حالى دیگر برگردد، و به صورتهای بسیارى یکى پس از دیگرى در آید، تا در آخر صورت دیگری را به خود بگیرد، یعنى اژدها شود و معلوم است که در این مجرا، عصا در هر شرایطى که پیش آید و بدون هیچ علت و خواست صاحبْارادهاى اژدها نمیشود، ولى در مسیر معجزه محتاج به آن شرایط و آن مدت طولانى نیست، بلکه علت که عبارت است از خواست خدا، همه آن تأثیرهایی را که در مدت طولانى بهکار مىافتاد تا عصا اژدها شود، در یک آن بهکار مىاندازند، همچنان که ظاهرِ از آیاتى که حال معجزات و خوارق را بیان مىکند همین است.[۴۴۹]
کوتاه اینکه چنانچه کرامت را از دستگاه علت و معلول به در نینداختیم، کننده آن را نیز باید معین کنیم.
۵-۱٫ فاعل کرامت از دید قرآن کریم
پس از اینکه سبب دار بودن کرامت ثابت شد این جستار به میان خواهد آمد که کننده کرامت کیست ؟ آیا در نگاه قرآن، خداوند فاعل اینگونه کارهاست یا ولی خدا؟ یا بهگونه ای دیگر انجام میپذیرد؟ و پس از آشکار شدن پاسخ این پرسش، فاعل حقیقی کیست؟ و به راستی امر خارق عادت را به خداوند نسبت دهیم یا امری انسانی است؟ در اینکه فاعل کرامت کیست، گفتارهای متفاوت و متعددی آمده است:
یک احتمال این است که کننده اینگونه کارها به طور مطلق، خداوند باشد و بگوییم آیاتی که در راستای انجام امور خارق عادت اعم از معجزه و کرامت در قرآن کریم به ثبت رسیده است دست میدهد که: فاعل اینگونه امور به یکسره خداوند است چرا که همه امور به دست اوست. در این گفتار پیامبران در آن، نقشی جز مظهر و مجلی ندارند. چنانکه قرآن کریم نیز این سخن را بهگونه مستقیم یادآور می شود: « مىگفتند: آیا بهرهاى از یارى [خدا] خواهیم داشت؟ بگو: [تحقّق] مدد [الهى] همهاش به دست خداست.»[۴۵۰] و آیاتی که این سیاق را به ما بفهماند پرشمار است به این مضمون که همه آنچه در هست است مال اوست و به او بازگشت میکند و خزینه اصلیاش به نزد اوست، اوست که میمیراند و زندگی میبخشد و اوست که فرشتگانش را بر هر که بخواهد چیره میکند، آشکار و نهان عالم به دست قدرت اوست.[۴۵۱] و نیز آیاتی که نشان میدهد درخواستکنندگان نیز از خود اولیای خدا، انجام کارهای شگفت را انتظار نداشتند و میگفتند به خدایت بگو اگر میتواند این کار را انجام دهد، بهمثل آنکه «حواریان حضرت عیسی از پیامبر خود خواستند که پروردگارت ـ و نه خودت ـ سفرهای آسمانی بر ما فرو فرستد.»[۴۵۲] و او نیز در پاسخ آنها آن شگفتآور را از خدا میخواست نه اینکه خود به یکسره دست به کار شود.[۴۵۳]
احتمال دومی که داده شده این است که فاعلیت مطلق شخص ولیّ را بپذیریم و چنین بگوییم که از آیات در این باره این را میفهمیم که: فعل، از آنِ شخص ولیّ است که به وسیله نفس رحمانی و الهی، خود، دست به امور خارق عادت میزند.
آنچه از آیاتی از جمله آیات معجزات حضرت عیسی(علیه السلام)، موسای کلیم(علیه السلام) و نیز امر کرامت آصف برخیا دست میدهد این است که: « این منم که از گل برای شما مانند قیافه پرنده میسازم و پرنده میگردد و باز این منم که کور مادر زاد و پیس را شفا میبخشم و نیز این منم که مردگان را زندگانی میبخشم و این منم که از آن چه تناول میکنید و نیز هر چه در خانههاتان ذخیره میکنید برایتان بازگو میکنم.»[۴۵۴]
دگر بار، قرآن کریم همین سخن عیسای مسیح(علیه السلام) به قوم خود را بازگو میفرماید که: «ای عیسی یاد کن هنگامی را که تو در گاهواره با مردمان سخن میکردی و هنگامهای را که تو از گل به شکل پرنده میساختی پس تو در آن میدمیدی و یاد بیاور زمانی را که تو کور مادر زاد و پیس را از بیماری رهایی میدادی و یاد آور آنگاه را که تو مردگان را زنده از قبر به در میآوردی و زندگی میبخشیدی.»[۴۵۵]
باز در مجالی دیگر، قرآن کریم این سیاق را میرساند که این شخص است که امر خارق عادت انجام میدهد و تنها به اذن خداست نه اینکه خداوند مباشر در این کار باشد: « و هیچ رسولى را نرسد که جز به اراده [و اجازه] خداوند معجزهاى در میان آورد. هر اجلى [سر آمدى] معیّن دارد.».[۴۵۶]
در جریان آوردن تخت ملکه سبأ به پیشگاه سلیمان پیامبر نیز عفریت از جنیان اعلام کرد که من آن را به نزد تو خواهم آورد و ادعای توانایی بر این کار را نمود: « قالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمینٌ» «عفریتى از جنّ گفت: من آن را پیش از آنکه از جایت برخیزى، برایت مىآورم و من بر آن [کار] تواناى امین هستم.»[۴۵۷]
نیز در همین گاه، بزرگی که در نزد خود علمی الهی داشت لب گشود که من آن را در حضور شما حاضر خواهم کرد: «قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی… کسى که به نزدش علمى از کتاب [الهى] داشت، گفت: من پیش از [یک] چشم به هم زدنت آن را نزد تو مىآورم. و چون آن را در نزد خود مستقر یافت، گفت: این از فضل پروردگار من است.»[۴۵۸]
در جایی دیگر حضرت عیسی(علیه السلام) را آورنده اینگونه امور دانسته و بنی اسرائیل به تردید افتاده و آن کار را سحر دانستند: « و چنین بود که عیسى بن مریم گفت: اى بنى اسرائیل، من فرستاده خداوند به سوى شما هستم، تصدیق کننده آنچه از تورات که پیشاروى من است و مژده دهنده به رسولى که پس از من مىآید که نامش «احمد» است. پس چون با معجزهها به سوى آنان آمد، گفتند: این جادویى آشکار است. »[۴۵۹] نیز اینکه گروه موسای کلیم(علیه السلام) کارهای اعجازگونهی وی را سحر و خود او را سحر زده میپنداشتند، گویای این است که خود حضرتش انجام دهنده یک سری کارهای خارق عادت بود: «و به راستى به موسى نُه نشانه آشکار دادیم. پس از بنى اسرائیل چون موسى به سوى آنان آمد [حکایت این نشانهها را] بپرس. که فرعون به او گفت: اى موسى من تو را جادو زده مىبینم.»[۴۶۰]
از این دست آیات چنین دست میدهد که فاعل راستین امر خارق عادت شخص ولی است و این امر، امر انسانی است گرچه حکم و مشیت این کار از سوی پروردگار هستی بخش است و هر آنچه از ولیّ خدا و دیگران از کارهای عادی و فرا عادی سر زند یافتهای از آبشخور هستی است.