«هنگامی که ایرانیان در بیرون از شهر به رومیها حمله می کردند فوکاس جنایت های بدتری را با قتل و زندانی کردن مردم داخل شهر انجام می داد».[۵۸۳]
سبئوس گزارش میکند که جنگی دیگر در ارمنستان در منطقه باسئان[۵۸۴] در گرفت. سنیتام خسرو ارتش بیزانس را شکست داد و آنها را به قلمرو خود فراری داد. او شهرهای انگل، گایلاتوک، ارگینای و شهر تسخناکرت [۵۸۵]در دارا را فتح کرد، و هنگامی که فرمانی از جانب شاه رسید آنجا را ترک نمود. در ادامه سبئوس گزارش بسیار ارزشمندی را ارائه میدهد که تا حد بسیاری سیاست جنگی لشکر ایران و علت پیروزیهای سریع آن را ارائه میدهد:
«شاه خسرو از دارا بازگشت و یک بار دیگر به ارتشش استراحت داد. [۵۸۶] او ارتش دیگری آماده کرد، و نیروی بسیار قدرتمندی را تحت فرماندهی خرم [۵۸۷]که ارازمان نامیده میشد به میانرودان فرستاد و او فرمان زیر را به آنها داد: کسانی که تسلیم میشوند را دوستانه بپذیرید، و ایشان را در صلح و آبادانی نگه دارید، اما کسانی را که ممکن است مقاومت کنند، و جنگ به راه بیاندازند نابود سازید».
در ادامه سبئوس اجرای این سیاست جنگی را چنین توضیح میدهد:
«خرم با برداشتن نیروهایش وارد قلمرو آسورستان شد. با رسیدن به میانرودان سوریه آنها شهر ادسا را محاصره کردند، و به آن حمله کردند اما مردم ادسا به خاطر تعداد زیاد سپاه ایران و پیروزی آنها در نبردها و از آنجایی که انتظار کمکی از جایی نداشتند برای صلح گفتگو کردند، و سوگندی طلب کردند که آنها ]ایرانیان[ شهر را ویران نکنند. سپس با باز کردن دروازه شهر تسلیم شدند به همین شیوه آمد و تلا و رشاینای[۵۸۸]و تمام شهرهای میانرودان سوریه با میل خود تسلیم شدند و در صلح و آبادانی حفظ گردیدند. آنها ]ایرانیان[ به شهر انطاکیه رفتند و مردم آنجا نیز با تمام شهرها و ساکنانش از روی میل تسلیم شدند و از شمشیر فوکاس گریختند».[۵۸۹]
این گزارش نشان میدهد که یکی از عوامل سریع سقوط شهرهای میانرودان و سوریه سیاست ارتش ایران مبنی بر حفظ صلح و امنیت آنها در صورت تسلیم، و عامل دیگر بدرفتاریهای فوکاس با مردم مناطق تحت نفوذ خود است. چنانکه آنها حاضر می شدند داوطلبانه تسلیم دشمن شوند تا در امنیت بمانند. رویدادنامهی ۱۲۳۴م نیز گزارش می کند که هنگامی که ایرانیان به قلمرو بیزانس ضربه میزدند فوکاس از درون کشور با کشتن رومیها تا آنجایی که دیگر از مردان قدرتمند خالی شد از آنها پیشی گرفته بود.[۵۹۰]
آگاپیوس هم گزارش می کند که پس از درگیریهای میان یهودیان و مسیحیان فوکاس بر مسیحیان در انطاکیه، لائودسیه [۵۹۱]و تمام سوریه و میانرودان مالیاتهای سنگینی گذاشت.[۵۹۲] البته پیش از آن نیز آگاپیوس گزارش می کند که خسروپرویز دارا را تصرف نمود.[۵۹۳] پس از آن ادامه میدهد که ایرانیان بر علیه آمد پیش رفتند و آن را تصرف نمودند سپس آنها به سمت قینصرین [۵۹۴]رفتند و پس از آن به ادسا برگشتند.[۵۹۵] یعقوب ادسایی نیز گزارش می کند که پیش از برکناری فوکاس ایرانیان شهر آمد، و همچنین رهساینا [۵۹۶]را فتح کردند[۵۹۷]
سبئوس گزارش می کند که خسروپرویز ارتشی دیگر را نیز به فرماندهی اشتات یزتایار[۵۹۸]به ارمنستان فرستد و قیصر تئودوسیوس، پسر کذایی ماوریکیوس، را با او همراه کرد.[۵۹۹]
تئوفانس گزارش میکند، همانگونه که شایعهی زنده بودن تئودوسیوس پسر ماوریکیوس گسترش پیدا کرد هم کنستانتینا (همسر ماوریکیوس) و هم ژرمانوس امید زیادی پیدا کردند.[۶۰۰]
این قسمت از گزارش تئوفانس میزان بزرگی این شایعهی احتمالی را نشان میدهند؛ آن قدر که مادر خود او نیز باور کرده بود. در اینجا سوالی نیز به وجود میآید که اصولا اگر بر طبق روایت تئوفیلاکت، تئودوسیوس دستگیر و کشته شده بود[۶۰۱] پس چرا فوکاس و اطرافیان او جنازهی وی را بر اساس رسم موجود در منظر عموم قرار نداده بودند، تا از به وجود آمدن چنین شایعاتی جلوگیری کنند؟ منابع ما پاسخ مشخصی به این سوال نمیدهند، شاید آنها پیش بینی نمیکردند که دشمنانشان از چنین حربهای استفاده نمایند، و یا شاید این موضوع شایعه نبوده است.
سبئوس ادامه میدهد که اشتات یزتایار در همین سال از حکومت خسروپرویز به مرزهای ارمنستان آمد. ارتش بیزانس در منطقهی باسئان گرد آمد. جنگی بزرگ در منطقهی دو و اردرو [۶۰۲] درگرفت. ایرانیان ارتش بیزانس را شکست دادند، و با کشتن بسیاری از ایشان نابودشان ساختند. بسیاری در جنگ کشته شدند. ایرانیان آنها را تا شهر ساتالا دنبال کردند سپس فرماندهی لشکر ایرانی در نزدیکی شهر کارین [۶۰۳]اردو زد و شروع به عملیات نظامی بر ضد آن کرد. شهر چندی مقاومت کرد، تا اینکه قیصر تئودوسیوس جلو آمد و گفت «من شاه شما هستم» پس آنها دروازه را گشودند، مردان برجستهی شهر بیرون آمدند و به خدمت او رسیدند در بازگشت دیگران را متقاعد کردند که او واقعا تئودوسیوس پسر ماوریکیوس است و با باز کردن دروازهها تسلیم شدند. سپس او نگهبانانی را در آنجا گذاشت و سپس رفت. دزیتریخ، شهری در هاشتئانک، و ساتالا و آراستیای و نیکوپولیس [۶۰۴]را فتح کرد.[۶۰۵]
۳-۱-۴ شاهین و فتح قیصریه
پس از آن در روایت سبئوس به نام شاهین بر میخوریم. سبئوس وی را شاهین پاتگوسپان[۶۰۶] میخواند، [۶۰۷]و این با روایت طبری که او را پاذگوسپان مغرب میداند مطابقت دارد.[۶۰۸]
برطبق گزارش او شاهین با لشکر بیزانس در ناحیه کارین روبرو شد، و در جنگی آنها را شکست داد، و از آن سرزمین فراری داد. در بیستمین سال حکومت خسروپرویز شاهین به مناطق غربی حمله کرد و به قیصریه در کاپادوکیه رسید. ساکنان مسیحی شهر آنجا را ترک کردند و رفتند، اما یهودیان به دیدار او رفتند و تسلیم گردیدند. او به مدت یک سال در شهر باقی ماند. در بیست و یکمین سال حکومت خسروپرویز، او طبق دستور خسروپرویز مردم کارین را حرکت داد، و در همدان مستقر کرد.[۶۰۹] در مورد سقوط قیصریه کنث هلوم با بررسی یافتههای باستانشناسی نتیجه میگیرد که با وجود به دست آمدن شواهدی از ویرانی در دوران اعراب مسلمان و ایرانیان هیچ شاهدی وجود ندارد که خرابی عمدهای در این شهر صورت گرفته باشد. و حتی نمی توان تاریخ دقیقی برای برخی یافتههای باستانشناسی آن ارائه داد پس باید علت از رونق افتادن قیصریه را در اواخر دوران باستان در جاهای دیگری جست.[۶۱۰]
۳-۱-۵ شورش یهودیان بر ضد بیزانس
یکی از دیگر حوادث دوران فوکاس مسئلهی شورش یهودیان است. بر طبق روایت تئوفانس یهودیان انطاکیه شورشی را بر ضد مسیحیان شروع کردند، و آناستاسیوس رئیس کلیسای بزرگ آنجا را به همراه بسیاری از زمین داران کشتند. فوکاس لشکریانی را بر ضد آنها فرستاد، و در نهایت آنها بسیاری را کشتند و از شهر تبعید نمودند.[۶۱۱]
رویدادنامهی پاک تاریخ قتل آنستاسیوس را اواخر سپتامبر ۶۱۰ می داند، اما قتل او را به دست سربازان میداند میخاییل سوری نیز ماجرای قتل او به دست یهودیان را گزارش می کند.[۶۱۲]
آگاپیوس هم شورش یهودیان را گزارش میکند. بر طبق گزارش او یهودیان تمام شهرهای سوریه و بین النهرین قصد داشتند که مسیحیان را بکشند و کلیساهایشان را ویران سازند، اما مسیحیان پیشدستی کردند، و تعداد بسیاری از یهودیان را کشتند. فوکاس با آگاهی از این موضوع از از دست مسیحیان آن مناطق آزرده خاطر شد و مالیات سنگینی را به آنها گذاشت.[۶۱۳]
به عقیدهی نگارنده روایت آگاپیوس مبنی بر سخت گیری فوکاس بر مسیحیان به خاطر شورش یهودیان از منطق بسیار دور است، و پذیرفتی نیست؛ زیرا علاوه بر آنکه یهودیان یک اقلیت بودند شورش آنها بر علیه مسیحیان در واقع شورش بر علیه حکومت بیزانس بود که در برخی منابع دیگر نیز بازتاب پیدا کرده است که پیشتر به آنها پرداخته شد. حال باید دید ریشههای این شورش در چه بوده است. یکی از دلایل این شورش فشاری بود که به یهودیان به عنوان اقلیتی دینی در جامعهای مسیحی وارد می شد. مسیحیان دیدگاه خوبی نسبت به یهودیان نداشتند، و این موضوع در گزارشهای منابع مسیحی آشکار است. اینک که بیزانس سختتر از گذشته در تمامی جبهه ها از سپاهیان ایرانی ساسانی شکست خورده بود، و شهرهای سوریه در آستانهی سقوط بودند یهودیان احتمالا این را فرصتی مناسب برای آغاز شورش دانستند. در واقع زمینهی اصلی این شورش سختگیری فوکاس بر یهودیان بود. این موضوع در رویدادنامهی زوقنین گزارش شده است. بر طبق گزارش آن فوکاس دستور داد که تمام یهودیان بیزانس غسل تعمید داده شوند. او فرمانده جرج را به اورشلیم و تمام فلسطین فرستاد تا یهودیان را مجبور به انجام غسل تعمید کند. یکی از رهبران یهودیان به نام جوناح[۶۱۴] مخالفت ورزید، اما جورج به او سیلی زد و یهودیان را مجبور کرد که چه بخواهند یا نه از فرمان فوکاس پیروی کند و غسل تعمید داده شوند.[۶۱۵]
این سختگیریهای فوکاس در بردارندهی نارضایتیهای بسیاری در میان یهودیان بوده است. یک نکتهی مهم در اینجاست که رویدادنامهی زوقنین محل این غسل تعمید را در اورشلیم و فلسطین میداند، اما منابع دیگر محل شورش را در سوریه و به خصوص انطاکیه معرفی میکنند. برای حل این ابهام باید در نظر گرفت که شاید در اورشلیم و سایر شهرهای فلسطین شرایطی حاکم بوده است که انگیزه یا امکان شورش را در آن زمان در آنجا از بین برده است، یا اینکه در شهرهای سوریه اتفاقاتی افتاده است که موجبات خشم ناگهانی مردم آن منطقه را فراهم نموده است، اما این اتفاقات هر چه که بوده باشد احتمالا تنها نقش یک جرقه را در انبار باروت ایفا میکرده است، زیرا یهودیان در سرتاسر امپراتوری بیزانس ناراضی به نظر میرسیدند. این را می توان در نقشی که یهودیان در همکاری با ایرانیان پس از سقوط اورشلیم بازی می کنند و خوشنودی آنها از این ماجرا دید. همچنین می توان آن را در گزارش سبئوس که پیشتر به آن اشاره شد مبنی بر تسلیم داوطلبانهی یهودیان به سپاه شاهین در قیصریه مشاهده کرد.
۳-۱-۶ کلیسای نسطوری در زمان جنگ خسروپرویز و فوکاس
رویدادنامهی خوزستان اطلاعاتی درباره کلیسای نسطوری در ایران آن روزگار میدهد از جمله مرگ سبریشو و انتخاب گرگوری به عنوان رئیس کلیسا که با دخالت شیرین صورت پذیرفت؛ اما او چند سال بیشتر زنده نماند و به خاطر دخالتهای گابریل کلیسا مدتی بدون رهبر باقی ماند، تا سرانجام مرابا [۶۱۶]معاون اسقف را که اهل تیسفون بود برای هدایت آن برگزیدند. کلیسا برای مدت طولانی بدون رئیس ماند، اما گابریل سینگارا کلیسای اروتودکس را بیش از پیش تهدید میکرد، و مردم را از صومعهی پتیون، صومعهی شیرین و دیگر صومعه ها بیرون میکرد. پیروان فرقهی هرتیک [۶۱۷]را در آنجا سکنی می داد.
در آن زمان لونادب آدیابنهای به خاطر آزادی بیانی که در حضور خداوند داشت، و برای عشقش به شاه نامهای از شاه دریافت کرد که قدرت برتر در کلیسای سنت متیو را به او میداد، اما توطئههای گابریل به او نیز اجازه نداد به اهدافش برسد. [۶۱۸] به نظر میرسد که نفوذ یعقوبیان با رهبری گابریل در این زمان بیشتر و بیشتر گردیده بود. نفوذ گابریل همانگونه که پیشتر اشاره شد از سالها پیش در دربار خسروپرویز آغاز شده بود و در این زمان به اوج خود رسید. رودیدادنامهی خوزستان گزارش میکند که گابریل، خسروپرویز را بر علیه نسطوریان تحریک کرد، و بین پیروان دو فرقه مناظرهای برگزار کرد. [۶۱۹] درست است که در ادامه گزارش می شود که نسطوریان در این مناظره پیروز شدند، و خسروپرویز گابریل را سرزنش کرد، اما اصولا برگزاری چنین مناظرهای نشانگر بدبینی خسروپرویز نسبت به نسطوریان است؛ چنان که در ادامه نیز توطئههای گابریل بر علیه یکی از اعضای رقیب باعث زندانی شدن و قتل او گردید. [۶۲۰] رویدادنامه خوزستان در ادامه از شخصی دیگر به نام یزدین[۶۲۱] نام می برد که در دربار خسروپرویز نفوذ بسیار داشت و رابطهی او با خسروپرویز مانند رابطه حضرت یوسف و فرعون بود و او کلیساها و صومعههای بسیاری را بنا کرد.
رویدادنامهی خوزستان در ادامه، گزارش احوال چند تن دیگر از مسیحیان نسطوری که کلیساهایی ساختند را ارائه میدهد، و اختلافات داخلی میان برخی از آنها را گوشزد میکند.[۶۲۲] به طور کلی گزارشهای رویدادنامهی خوزستان دربارهی اوضاع مسیحیان در زمان خسروپرویز نشان دهندهی آن است، که آنها از آزادیهای بسیاری برخوردار بودند. علاوه بر نفوذ بسیار افراد مسیحی در دربار خسروپرویز مانند سبریشو، یزدین، گابریل سنجار و غیره، شیرین همسر مورد علاقه خسروپرویز نیز نقش عمدهای را در این باره ایفا می کرد. به عنوان یک سیاست نیز خسروپرویز با تقویت کلیسای نسطوری و یعقوبی که در زمان فوکاس مورد حمایت بیزانس نبودند آنها را بیشتر به خود جذب می کرد. همان گونه که عنایتالله رضا نتیجه میگیرد خسروپرویز در برخوردهای دینی روند میانهروی در پیش داشت، و مردم در قیاس با امپراتوری روم شرقی، ایران را کشوری نمونه و دادخواه تلقی می کردند.[۶۲۳]
اما ادامه نتیجه گیری ایشان به نظر چندان صحیح نیست:
«اما پس از بازگشت به سختگیریهای پیشین ایران اعتبار گذشته را از دست داد، زیرا گرایش به یکتاپرستی همواره روی به قوت داشت».[۶۲۴]
منابع مسیحی در مجموع اشارهای به اینکه خسروپرویز سیاست دینی خود را تغییر عمدهای داده باشد، یا اینکه سختگیریهایی را برخلاف گذشته انجام داده باشد ندارند، پس علت را باید در چیز دیگری جست. در واقع این سختگیریهای فوکاس بود که مسیحیان قلمروی خود را به ایران نزدیکتر میکرد. چنانکه همانگونه که پیشتر اشاره شد بر طبق سبئوس بسیاری از شهرهای مسیحی میانرودان و سوریه بدون هیچ مقاومتی تسلیم شدند، تا از شمشیر فوکاس در امان باشند، و در صلح و آبادانی باقی بمانند.[۶۲۵] اما با این حال از دید مسیحیان، ایرانیان زرتشتی، کافر به حساب میآمدند در حالیکه امپراتوری بیزانس هم کیش آنها بود. به نظر می آید که این قتل فوکاس بود که در دراز مدت اوضاع را تغییر داد نه سختگیری خسروپرویز. هراکلیوس بسیار با سیاستتر از فوکاس عمل می نمود، و تمام سعی خود را برآن داشت تا جنگ با سپاه خسروپرویز را نوعی جنگ صلیبی معرفی کند، و مسیحیان را بر ضد سپاه ساسانی تحریک کند. انگلبرت وینتر معتقد است که بویژه پس از سقوط اورشلیم جنگ حالتی مذهبی به خود گرفت چنان که پیش از آن کاملاً بیسابقه بود و این نخستین جنگ قرون وسطایی به شمار میرود که یاد آور جنگهای صلیبی بعدی است.[۶۲۶] به عقیدهی براندس نیز پس از تصرف صلیب مقدس جنگ بر علیه ایران شکل صلیبی به خود گرفته بود.[۶۲۷]
رویدادنامهی خوزستان در ادامه به طور خلاصه پیروزیهای سرداران ایرانی را شرح می دهد. بر طبق گزارش آن خسروپرویز دو فرمانده را برگزید، آنها ماردین، آمد، میافارقین و ادسا را فتح کردند، و با پل زدن بر روی رودخانهی فرات به سمت هیراپولیس پیش رفتند.[۶۲۸]
۳-۲ روند شکستهای هراکلیوس تا زمان سقوط مصر
موضوع مورد بحث دیگر در منابع شورش بر علیه فوکاس است، که از مصر آغاز شد و در نهایت به مرگ او انجامید. بیشتر منابع هم رای هستند که هراکلیوس و گرگوری که فرماندهان آفریقا بودند پسران خود هراکلیوس و نیکتاس را به سمت قسطنطنیه فرستادند. هراکلیوس از دریا و نیکتاس از خشکی عازم شد، و قرار بر این شد که هر کدام زودتر به پایتخت برسند امپراتور شود. هراکلیوس با دریایی آرام روبرو گردید، و زودتر به پایتخت رسید و با کشتن فوکاس امپراتور شد.
رویدادنامهی پاک ورود هراکلیوس به قسطنطنیه را برابر با ۵ اکتبر ۶۱۰ م و قتل فوکاس به دست هراکلیوس و تاج گذاری او را برابر با دوشنبه ۶ اکتبر می داند.[۶۲۹]
برطبق رویدادنامهی ۱۲۳۴م و میخاییل سوری هراکلیوس سفرایی را با تقاضای صلح نزد خسروپرویز فرستاد، اما خسروپرویز به آنها اهمیتی نداد، و رومیان را تهدید کرد و به حملات خود ادامه داد.[۶۳۰]
بر طبق گزارش آگاییوس هراکلیوس سفرایی را نزد شاه ایرانیان فرستاد تا با او صلح کند، اما او کاملاً مخالفت کرد.[۶۳۱]
سبئوس نیز گزارش میکند که هراکلیوس هنگامی که به تاج و تخت رسید سفرایی را به همراه گنجهای بسیار و نامه هایی برای تقاضای صلح نزد خسروپرویز فرستاد، اما خسروپرویز به آنها توجهی نکرد[۶۳۲]
سبئوس پاسخ خسروپرویز را چنین گزارش می کند:
«آن پادشاهی مال من است، و من تئودوسیوس پسر ماوریکیوس را به عنوان شاه تعیین کردم. اما این یکی بدون اجازهی ما شاه شده است، و گنج های خودمان را به عنوان هدیه پیشنهاد میکند. با این حال من ]از جنگ[ دست بر نمیدارم تا اینکه او را به چنگ آورم».[۶۳۳]
بر طبق گزارش او خسروپرویز آن گنج را تصاحب کرد و سفیران هراکلیوس را کشت و پاسخی برای پیشنهاد وی نفرستاد.[۶۳۴]
تئوفانس نیز این موضوع را گزارش می کند، اما آنرا مربوط به ۳ سال پس از به تخت نشستن هراکلیوس میداند. البته با توجه به این که سفارت اول هراکلیوس به خسروپرویز در سایر منابع بیزانسی گزارش نشده است، روایت منابع سریانی به نظر درستتر می آید. همانگونه که خود تئوفانس نیز گزارش میکند[۶۳۵] هراکلیوس هنگام نشستن به تخت با شرایط بسیار دشواری روبرو بود، زیرا آوارها در اروپا تاخت و تاز میکردند و ایرانیان نیز در آسیا پیش می رفتند؛ بنابراین احتمالاً نخستین فکری که به ذهن او رسیده است آرام ساختن شرایط با ایجاد صلح با دشمنان بوده است. به عقیدهی نگارنده خسروپرویز نیز به خوبی این نکته را دریافته بود که اگر با بیزانس صلح کند این احتمال بسیار قوی است، که هراکلیوس پس از آماده کردن دوباره خود در دوران صلح به فکر انتقام و به دست آوردن دوباره اعتبار بیزانس بیفتد؛ در حالیکه اینک بیزانس در یکی از بحرانیترین برهه های تاریخ خود بود و بهترین فرصت برای خسروپرویز بود که نقش آن را تا جای ممکن کم رنگ تر کند که تا حد زیادی هم موفق بود، اما در نهایت برنامه های او با شکست روبرو شد. هراکلیوس پس از آنکه با پاسخ رد خسروپرویز مواجه شد به فکر مقابله با لشکریان وی افتاد، اما نخستین تلاشش با شکست بزرگی روبرو گشت.
۳-۲-۱ ادامه پیشرویهای لشکریان ایران در تمامی جبههها در دوران هراکلیوس
بر طبق گزارش تئوفانس پس از به تخت نشستن هراکلیوس در ماه می ایرانیان به سوریه حمله کردند و پس از فتح آپامیا[۶۳۶] و ادسا تا انطاکیه پیش رفتند. رومیها با آنها روبرو شدند و جنگیدند و شکست خوردند، و کل سپاه روم از بین رفت؛ بنابراین تعداد کمی گریختند. تئوفانس گزارش میکند که در سال بعد ایرانیها قیصریه را گرفتند و در آنجا ده هزار نفر را اسیر کردند.[۶۳۷] رویدادنامهی سال ۶۴۰م فتح ادسا، حران، کالینیکوم [۶۳۸]و کرکسیوم و تمام شهرهای شرق فرات را به دست ایرانیان گزارش میکند.
همچنین گزارش میکند که شهربراز به زنوبیا رسید، و آن را فتح کرد و این نخستین شهر غرب فرات بود که فتح شد. پس از آن ایرانیان به امسا [۶۳۹]رسیدند، و در آنجا مردم فراوانی از نژاد شرقی یافتند و آنها را به سرزمین خودشان باز فرستادند. در تابستان همان سال نیز رومیها و ایرانیان در حرم مقدس سنت توماس در امسا با یکدیگر جنگیدند.[۶۴۰]
رویدادنامهی ۱۲۳۴م گزارش می کند که ایرانیان در سال بعد از به تخت نشستن هراکلیوس در ۸ اکتبر انطاکیه را گرفتند؛ در ۱۵ اکتبر آنها آپامیا را گرفتند، و به امسا در فینیقیه حمله بردند که به خاطر عفو عمومی تسلیم شد. در این میان نبردی بین قوای بیزانس و ایرانیان در سوریه در گرفت که به شکست بیزانس ها انجامید و فرماندهی ارتش ایران، بهرام، قیصریه را محاصره کرد. پس از سقوط آن برخی از ساکنان کشته شدند اما بیشتر آنها به عنوان اسیر با بهرام از آنجا برده شدند. در سال چهارم سلطنت هراکلیوس نیز شهربراز دمشق را فتح کرد، و اهالی آن در ازای پرداخت باج به ایرانیان مورد عفو قرار گرفتند.[۶۴۱]
یعقوب ادسایی نیز گزارش می کند که ایرانیان پس از فتح ادسا تمامی سوریه و فینیقیه و فلسطین را فتح کردند.[۶۴۲]
سبئوس هم ماجرای درگیریهای ایران و بیزانس را پس از به تخت نشستن هراکلیوس گزارش می کند. بر طبق گزارش او هراکلیوس یکی از فرماندهانش[۶۴۳] را فرستاد تا قیصریه را محاصره کند. آنها شهر را به مدت یک سال محاصره کردند. ارتش ایران از نظر غذای خود و اسبانشان تحت فشار قرار گرفتند، اما با آمدن تابستان و روئیدن سبزیجات تازه آنها شهر را به آتش کشیدند و از آن بیرون آمدند، و ارتش بیزانس را شکست دادند. ارتش ایران زمستان را در ارمنستان سپری کرد. در این میان شاهین به دربار فراخوانده شد، و شاه به او دستور داد تا سریعاً به مناطق غربی برگردد. او در تابستان به شهر کارین رسید. سپس با حمله به ملیطنه [۶۴۴]آن را تصرف کرد. او از آنجا حرکت کرد و به ارتش شهربراز که در منطقه پیسیدیا بود پیوست. در منطقه ارمنستان نیز درگیریهایی به نفع لشکر ایران جریان یافت. سپس هراکلیوس، فیلییکیوس را که در گذشته پسر خواندهی ماوریکیوس و فرماندهی سپاه بود و اینک کشیش شده بود را احضار کرد، و با سپاهی او را به شرق فرستاد. فیلیپیکوس از طریق قیصریه به ارمنستان رفت. خسروپرویز نیز سپاهی را به مقابلهی او فرستاد. سپاه ایرانی او را تعقیب کرد، اما فیلیپیکوس از نزدیکی شهر کارین به مرز خود بازگشت. سپاه ایران نیز که نتوانسته بود خود را به او برساند دوباره به میانرودان بازگشت. در این زمان هراکلیوس پسر خود کنستانتین را شاه اعلام کرد، و او را در رأس سنا قرار داد. او خودش به عنوان فرمانده به همراه برادرش تئودوسیوس نیروهایش را جمع کرد و به سمت میانرودان و انطاکیه رفت.
در آنجا او با ارتش ایران جنگید، و نبرد سختی درگرفت که به شکست ارتش بیزانس انجامید، و ایرانیان شجاعانه پیروزی را به دست آوردند. نبرد دیگری در نزدیکی گذرگاه ورودی کلیکیه در گرفت. رومیان ۸۰۰۰ نفر از لشکریان ایران را از بین بردند، اما در نهایت شکست خوردند و فرار کردند. ارتش ایران قدرت گرفت و شهر تارسوس [۶۴۵]و تمام ساکنان ایالت کلیکیه را به کنترل خود در آورد. [۶۴۶]
باینس معتقد است که با توجه به عدم وجود سالشماری دقیق در گزارش سبئوس در این جا او اتفاقاتی را گزارش می کند که مربوط به بهار ۶۲۶م میباشد یعنی هنگامی که هراکلیوس به کلیکلیه تاخته بود.[۶۴۷] اما به عقیدهی نگارنده این فرضیه بعید است زیرا درست است که سبئوس سالشمار چندان دقیقی ندارد اما به طور کلی روایت او حوادث مربوط به جنگهای ایران و بیزانس را بر اساس ترتیب آنها مرتب کرده است. میتوان پذیرفت که در جاهایی حوادثی جا به جا شده باشند اما موردی که بیش از سیزده سال بین اختلاف وجود داشته باشد را نمی توان در آن یافت.
این بخش از گزارش سبئوس نشانگر شکست نقشههای هراکلیوس و فرماندهاش فیلیپیکوس برای شکست دادن و بیرون راندن لشکریان ایران از قلمرو سابق بیزانس است. آگایپوس نیز گزارش می کند که پیش از فتح اورشلیم ایرانیان قیصریه را فتح کردند[۶۴۸]
تحقیقات انجام شده در مورد مطالعه ی تطبیقی شاهنامه ی فردوسی با منابع بیزانسی، ارمنی و سریانی درباره ...