¨ کنشهای اساطیری
- نذر کردن
(رجوع شود به قصه ۲ و ۱۱۴ )
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
- تبدیل انسان به گیاه و برعکس
(رجوع شود به قصهی ۱۱۲ و۱۱۴ ). در این قصه، بمونی در هر بار کشته شدن به گیاه تبدیل میشود و در نهایت از آن بیرون میآید؛ اما با این تفاوت که همه تبدیلها از دست بمونی آغاز میشود.
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
در این قصه، پدر و مادر بمونی افرادی ثروتمند محسوب میشوند؛ چرا که نذری که میکنند در خور شاهان بوده است، علاوه بر آن در دست بمونی که اسکندر در بیابان پیدا میکند، النگویی طلا میدرخشد و دیگر اینکه وقتی در قصه از دختر ماهیگیر صحبت میکند، به گونهای آن را میآورد که تقابل فقر و ثروت را میبینیم. دختر ماهیگیر، ضد قهرمان قصه است که هر چند مدتی جای بمونی را میگیرد؛ اما در نهایت به مجازات کارش میرسد.
بمونی، شخصیت اصلی قصه بعد از پشت سر گذاشتن سختیهای بسیار به خواسته و مطلوب خود میرسد. اسکندر به عنوان مکمل شخصیت اول قصه، در ابتدا فریب دختر ماهیگیر را میخورد؛ اما در نهایت متوجه حقیقت میشود. این افسانه به نوعی به روابط و سنن ازدواج که دختر و پسری نادیده یکدیگر را قبول میکردند، اشاره دارد و معایب این ازدواج را به نوعی ذکر میکند. در مورد این مطلب در آداب و رسوم توضیح داده میشود.
¨ آداب و رسوم
یکی از رسومی که در میان مردم رایج است. رسم نامگذاری کودکان بر حسب شرایط و موقعیتهای ویژه است، مثلا کودکی را که بعد از سالها یا بعد از مرگ فرزندان بسیارمتولد میشد بمونی، ماندنی و … میگذاشتند. «اگر اولاد پدر و مادری نمیمانند و زود میمیرند، آخرین اولادشان را اگر دختر باشد «بمانی خانم» و اگر پسر باشد «آقا مانده»، «خدا بگذار» یا «مانده علی» مینامند» (ماسه، ۲۵۳۵ (۱۳۵۵): ۴۹). در این قصه هم نام بمونی اشارهای به این رسوم است. در بخش طبقات اجتماعی، به نادیده ازدواج کردن جوانان در گذشته اشاره شد. در گذشته رسم بر این بوده که دختر و پسر گاه تا روز ازدواج یکدیگر را نمیدیدند و بزرگان خانواده همهی امور مربوط به ازدواج را انجام میدادند. هانری ماسه در کتاب معتقدات و آداب ایرانی در مورد این موضوع به تفصیل در بخش زناشویی توضیح داده است که برای جلوگیری از اطناب فقط به بخشی از آن اشاره میشود. «وقتی که مقدمات ازدواج انجام یافت، روزی را برای مراسم نامزدی و امضای عقدنامه تعیین میکنند. عجالتاً زن و شوهر هنوز همدیگر را ندیدهاند» (ماسه، ۲۵۳۵ (۱۳۵۵): ۷۶).
در این قصه هم بمونی و اسکندر هرگز یکدیگر را ندیدهاند، به همین دلیل وقتی دختر ماهیگیر به جای بمونی به قصر اسکندر میرود، اسکندر متوجه نمیشود و با وی زندگی میکند.
-وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
___________________________
■ عناصر روانشناسی
این قصه، از لحاظ روانشناسی به قصهی ۱۱۴ و ۱۰۳ شبیه است. این قصه همان تکامل روانی را بیان میکند، با این تفاوت که در این قصه بمونی، یعنی شخصیت زن قصه به دنبال نیمهی دیگر وجودش رهسپار میشود. در راه اتفاقاتی برای وی شبیه به بلبل خیارک در قصهی ۱۱۴ میافتد. بمونی تغییر شکلهای مختلف میدهد تا اینکه سرانجام به واسطهی پیرزنی به هیئت انسانی در میآید و با آموختن رموز زناشویی، پنبه پاککنی، سرانجام به نیمهی دیگر وجودش میرسد.
در قصهی ۱۱۴ و بمونی، قسمت خودآگاه ذهن مدتی را با ضد قهرمان میگذراند. این سرگرم شدن را میتوان پرداختن به امور مادی و غریزی توسط خودآگاه فرض کرد. وقتی که خودآگاه متوجه نیمهی واقعی وجودش میشود، آنها را رها کرده و تکامل روانی اتفاق میافتد. بلعیده شدن بمونی توسط گرگ با آنچه که در مورد بلعیده شدن در قصهی ۱۰۳ گفته شده، مطابقت دارد. در واقع بمونی برای کسب آمادگی باید به تولد ثانوی دست یابد، این بلعیده شدن و دوباره زاده شدن همان کسب تولد ثانوی است.
■ باورهای عامیانه و خرافی
______________
■ سایر عناصر
___________
۳-۱۱۷- بنهکی[۱۳]
* خلاصهی قصه
پدر و مادری با دخترشان بنهکی، زندگی میکردند. شبی پدر خانه نبود. مادر به دخترش گفت: «برو در را ببند». دختر گفت: « ننه بگذار این لا پنبه را بریسم، بعد در را میبندم». در این موقع مرد قویهیکل و درشتاندامی وارد اتاق شد و از آنها چای، قلیان، طعام و رختخواب برای خواب خواست. مادر بنهکی که مدام به او برای نبستن در غر میزد به مرد گفت: «ما همیشه قبل از خواب آب به سر میکنیم». دیگ آب جوشی حاضر کرد تا مرد قوی هیکل آب به سر بگیرد. مرد روی سنگی که دهانهی چاه با آن پوشانده شده بود، رفت. مادر بنهکی، آجری از زیر سنگ برداشت و مرد درون چاه افتاد. آنگاه دیگ آبجوش را روی سر مرد ریخت.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
____________
¨ کنشهای اساطیری
____________
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
__________________
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
این قصه شبیه قصهی نمکی و دیو است. در این قصه مادر و دختری در خانه تنها هستند. مادر دختر مدام به وی گوشزد میکند که در را ببندد؛ اما بنهکی مدام آنرا پشت گوش میاندازد تا اینکه مردی قوی هیکل وارد خانه میشود. در قصهی نمکی هم، نمکی در خانه را نمیبندد و دیوی وارد خانه شده، از آنجا که در قصههای عامیانه دیو معمولا به صورت جنس مذکر است، در قصهی بنهکی هم مرد قوی هیکل و درشتاندام میتواند همان دیو قصهی نمکی باشد. در قصهی« بنهکی» مرد از آنها قلیان و طعام و رختخواب میخواهد، در واقع این درخواست آخری به نوعی همخوابگی را به ذهن متبادر میکند و مادر بنهکی چون او را مقصر میداند، بنهکی را مسئول پذیرایی از مرد میکند. این دقیقا همان اتفاقی است که در قصهی نمکی میافتد. درآن قصه هم چون مادر، نمکی را مسئول باز ماندن در و ورود دیو به خانه میداند. وی را به پذیرایی و حتی همخوابگی با دیو وامیدارد. این دو قصه تا اینجا به هم شبیه هستند؛ اما در پایان قصهها تفاوتی دیده میشود. در این قصه، مادر خود اقدام به از بین بردن مرد قوی هیکل میکند؛ اما در قصهی نمکی، نمکی با دیو همراه میشود و در راه وی را فریب میدهد و به خانه باز میگردد. آنچه قابل توجه است، حاکم بودن روحیهی مادرسالاری در هر دو قصه است.
¨ آداب و رسوم
___________
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
___________________________
■ عناصر روانشناسی
در تحلیل روانشناسی این قصه، توجه به عقدهای ادیپ، آنچه بتلهایم دشواریها و مشکلات ادیپی مینامد، ضروری است. میتوان چنین گفت که نبود پدر در خانه نوعی تمایل درونی برای پیوند با جنس مخالف در بنهکی به وجود میآورد و به همین دلیل در خانه را نمیبندد؛ اما وابستگی بنهکی به پدر و مادر همچنان وجود دارد، لذا مادر مرد قوی هیکل را از بین میبرد. به عبارتی مرد قوی هیکل به عنوان جنس مخالف نمیتواند نقش مثبتی در گذر بنهکی از عقدهی ادیپ داشته باشد.
■ باورهای عامیانه و خرافی
________________
■ سایر عناصر
__________
۳-۱۱۸- بوتهی گل محمدی و هفت سرو
* خلاصهی قصه
بازرگانی هفت پسر داشت. روزی، میخواست به سفر رود و زنش حامله بود. به زن گفت:« اگر پسر زاییدی که هیچ، ولی اگر دختر آوردی، او را بکش». این را گفت و به سفر رفت. زن بازرگان دختری زایید. هفت برادر نگذاشتند که مادر، خواهرشان را بکشد. دختر را به پیرزنی دادند تا او را بزرگ کند. بعد از یک سال بازرگان بازگشت و سراغ بچه را گرفت. به او گفتند: «دختر بود و به حرفت او را کشتیم». بازرگان قبول کرد. یکی از همسایههای بدجنس حقیقت ماجرا را به بازرگان گفت. برادران قبل از اینکه بازرگان به خانه پیرزن برود، رفتند و خواهر را با خود بردند. آن شب، شب سردی بود. هفت برادر برای اینکه سرما به خواهرشان آسیبی نرساند، گرداگردش حلقه زدند. خواهر بوتهی گل محمدی و برادرها هفت سرو سبز شدند. روزی، بازرگان به بوتهی گل و هفت سرو برخورد کرد، میخواست از بوتهی گل، گل بچیند که بوتهی گل به سخن درآمد و از هفت سرو اجازه گرفت که آیا به بازرگان گل بدهد یا نه؟ هفت سرو پاسخ منفی دادند. بازرگان که متوجه شد، اینها فرزندانش هستند. ناراحت و غمزده به خانه برگشت. روز بعد، زن بازرگان برای چیدن گل رفت. اینبار هفت سرو اجازه دادند. زن وقتی به خانه بازگشت، به بازرگان گفت: «تو گناهکاری، باید از مال و ثروت آن قدر به مردم ببخشی تا تو را ببخشند». بازرگان چنین کرد و به مردم فقیر و بیچاره بسیار بخشید. او در دل از کردههایش پشیمان بود، بنابراین هفت سرو سبز و بوتهی گل هم به صورت اولشان درآمدند و به خانه برگشتند.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
_______________
¨ کنشهای اساطیری
_____________
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
- تبدیل انسان به گیاه
تبدیل شدن آدمی به گیاه، همانگونه که پیشتر هم گفته شد آیین ایزدان نباتی و قربانی کردن آنها و همچنین اسطوره ایشتر و دوموزی را به یاد میآورد ( رجوع شود به قصهی ۱۱۳). در این قصه هم، فرزندان بازرگان به دلیل تصمیم او مبنی بر کشتن دختر از خانه فرار میکنند و در راه به بوتهی گل و سرو تبدیل میشوند؛ اما بعد از پشیمانی پدر به حالت نخست بازگشته و به خانه برمیگردند.
عناصر اجتماعی
تحقیقات انجام شده درباره بررسی محتوایی قصههای کتاب «فرهنگ افسانه های مردم ایران» (جلداول)- فایل ...