فصل اول:کلیات
بیان مساله2
پیشینه تحقیق.7
فصل دوم: روششناسی
مقدمه.15
نظریه گفتمان:ارنستو لاکلائو16
فصل سوم: مبانی نظری
مقدمه.25
سعید و شرقشناسی.26
گفتمان استعماری وگفتمان پسااستعماری36
هومی بابا و ضدتاریخ.46
اسپیواک، صدای فرودستان و واسازی تاریخ53
یانگ و تاریخ متفاوت64
جمعبندی.75
فصل چهارم: تحلیل وتفسیر متون
مقدمه.82
الف) تاریخنویسی بیرونی84
ب)تاریخنویسی درونی118
وقایعنگاری.119
تاریخنویسی معاصر.124
فصل پنجم: نتیجهگیری
نتیجهگیری152
فهرست منابع فارسی159
فهرست منابع انگلیسی.161
بیان مساله
در جهان مدرن، فرهنگهای ملی که در آنها متولد میشویم یکی از منابع اصلی هویت فرهنگی هستند. وفاداری و هویتیابی در مناسبات سنتی به مردم، مذهب، طبقات اجتماعی و منطقه ابراز میشد در جوامع غربی آرام آرام تحت آن چیزی قرار گرفت که امروزه با نام ملیت میشناسیم و بهیکی از منابع قدرتمند معنا برای هویتهای فرهنگی مدرن تبدیل شده است تا جایی که ملیت به مولفهی سیاسی کلیدی مدرنیته بدل شد.
فرهنگهای ملی چیزی حک شده بر روی ژنهای ما نیستند و در خلاء شکل نمیگیرند، بلکه در فضایی بینالاذهانی و درون تنشها و تخاصمات صورتبندی میشوند. درواقع، هویتها دارای بعد دیالکتیکی رابطه خود و دیگریاند؛ و فرایندی در جریان و مدام درحالشدن است. هویتهای ملی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. همیشه تصورها یا خیالپردازیای در میان است که حس یکپارچگیای را در درون هویتهای ملی مدرن بوجود میآورد. چنین تصور و یا خیالپردزایهایی هستند که حس یکپارچگی که از بیرون بر هویتها فشار میآورد را پنهان نگه میدارد و فقدان موجود در درون هویتهای ملی را پر می کند. هویتهای ملی بدون در نظر گرفتن این تصورات جمعی باز، ناتمام، متناقص و پاره پاره و خطخوردهاند.
هویتهای ملی در جریان ارتباط با نمادهای فرهنگی و بازنماییها شکل میگیرند و با خلق روایتهایی منسجم و تداوم حسی از یکپارچگی را بوجود میآورد که منجر به هویتیابی افراد یک اجتماع میشود. میتوان گفت که فرهنگ ملی یک گفتمان است. ساختار معنایی و نظام بازنمایی خاصی که بر کردارهای هر روزهیمان تأثیرگذار و منجر به خلق چارچوبهای معنا میگردد. گفتمان ملیت هر آنچه را که در باب هویتهای ملی است بازنمایی می کند و حسی مشترک را در درون خودهای متمایز بوجود میآورد که در زیر دالهایی (خاصایرانی بودن، عرب بودن و.) خود را تعریف کنند. باید فرهنگهای ملی را به صورت تأسیس کنندگان یک طرح گفتمان در نظر گرفت که تفاوت را به عنوان وحدت و یکسانی پیریزی می کنند نه به صورت موجودیتی یکپارچه و بدون مسأله که به صورت پیشین حضور دارد(هال،1386).
گفتمانهای ملی با خلق داستانها و روایتهایی درطول زمان حسی از سرشار بودن را به ما می دهند؛ چنین
روایتهایی مجموعه ای از تصاویر، مناظر، سناریوها، حوادث تاریخ، نهادهای ملی را بوجود میآورد که تجارب
نگرانیها، پیروزیها و بدبختیهای مشترکی را بازنمایی می کنند و حسی از یکپارچگی و کلیت به هویتهای ملی معنا میبخشد و به عنوان بخشی از این اجتماع خیالی ما خود را در این روایت شریک می دانیم. چنین روایتهایی هستند که منظومهی معانی را درباره هویتهای ملی خلق میکنند و خاطراتی را بر میسازد که حال را به گذشته متصل می کند و بوجودآورنده حافظه جمعی یک ملت هستند و برای هویتهای ملی گذشتهای دور، ریشه در سنتهای کهن خلق می کنند. تاریخ یکی از جنبههای معنا برای هویتها در دنیای معاصر است و حسی از سرشار بودن را به آنها میبخشد. در این فضای برسازنده است که اقدام به تاریخسازی میکنند. تاریخ راه و یا مسیر هدایتگری است که از طریق آن مردمان به خلق هویت خود اقدام می کنند. با آفرینش گذشتهای سرشار از حماسهها وتراژدیهاست که گفتمان ملی می تواند تضاد و تخاصم عمیق و درهمتنیدهی درون جامعه را به صورت یکسان جلوه دهد و مجموعهای از روایتهای درهمتنیده را سازمان دهد که گذشته را بازنمایی میکنند.
بنابراین گذشته عرصه کنش برسازنده است و تاریخ که تنها ریسمانی است که ما را به گذشته پیوند میدهد و به عنوان عنصر اصلی هویت فرهنگی، عرصه خلق و آفرینش درون تخاصمات بین هویتهای ملی است. گذشته به سخن گفتن با ما ادامه میدهد البته نه از طریق گذشتهای واقعی و در دسترس بلکه تاریخ توسط حافظهی جمعی، فانتزی(خیالپردازی)، روایت و اسطوره ساخته میشود. هویت فرهنگی نقطهای از تشخیص است که از طریق گفتمان تاریخ و فرهنگ ساخته شده است(هال،1993). ما در خلال روایت کردن است که تاریخ را برای خود برمیسازیم و گذشته را برای خودمان تعریف میکنیم. به عبارت دیگر این روایتپردازی است که گذشته را در دسترس قرار میدهد. تاریخ و گذشته دارای پیوندی شفاف و بدون مساله نیستند بلکه خودهایی متمایز و متفاوتاند و بیشترین فاصله را از همدیگر دارند. میتوان گفت که خود روایت است که این دو قلمرو را به همدیگر پیوند میدهد.
تاریخ و گذشته آنچنان به هم متصل نیستند که فقط یک قرائت از رویدادهای گذشته را ضرورت مطلق داشته باشد. گذشته و تاریخ مستقل از یکدیگر، جدا از هم، شناور و معلقاند. تاریخ روایت است و امر روایی تاریخ را به عرصهی گفتمانپردازیهای گوناگون دربارهی رویدادهای گذشته تبدیل میکند. منظور از گفتمانپردازی این است که ما جهان را به صورت یک متن قرائت میکنیم و از طریق گفتمانها هستند که به گذشته دسترسی داریم. چیزی را که گذشته مینامیم صرفاً از طریق مقولات مفهومی وایدئولوژیک بازسازی شده است(جنکینز،1390). در این حالت است که قرابت امرمتنی و امرتاریخی را ملاحظه میکنیم. در یک نگاه کلی میتوان گفت که تاریخ در جهان مدرن زیر مجموعهی روایتهای ملی هستند که حال را به گذشته نسبت می دهند و درون چنین روایتهایی حسی از یکپارچگی و تمامیت را به ما می بخشند. تمامیت بدین معنا که تاریخ به مثابه روایت ما را در سلسلهای از رویدادها در میان گذشته و اکنون قرار میدهد و اکنونیت ما را در این زنجیره مشخص میکند؛ تاریخ با تعریف کردن ما از طریق گذشته راه را به سوی جهتگیریهای آینده باز میکند و از طریق تاریخ است که چنین یکپارچگیای در طول زمان حفظ میگردد. بنابراین تاریخ دانش قطعی نیست بلکه نوعی روایت درون نظامهای گفتمانی است. هویتهایی که حفره و فقدان درون خود را با روکشیایدئولوژیک از طریق تصور و خیالپردازی جمعی، با خلق اجتماعات تخیلی وتاریخ پنهان میسازد. تاریخ عرصهی چنین فانتزیهای دستهجمعی است.
هویتها و بخصوص گفتمان ملی مدرن درون فضایی از تفاوتها شکل میگیرند و همزمان دارای بعد حضور و غیاب فرهنگی هستند و در چنین فضایی اقدام به تاریخسازی می کنند. چنین فضایی برابر با سلطهی «خود» در برابر یک دیگری است که همزمان با سیاستهای یکسانساز همراه است؛ حضور هویتهای پکپارچه برابر با طرد و به حاشیه رانده شدن تفاوت در حوزهی امر اجتماعی است و تاریخ نیز روایتی است در این بستر قلمروگسترانی و قلمروزدایی. گذشته رویدادی است که اتفاق افتاده است و تاریخ نیز در چارچوب یک گفتمان روایی آن را برایمان برمیسازد. همواره میتوان پرسید که تاریخ برای چه کسی است؟ چنین پرسشی تاریخ را به صورت متنی مسأله برانگیز و معضلزا در میآورد.
اهمیت تحلیل گفتمان تاریخی به چالش کشیدن تاریخ به عنوان متنی تک صدا و به پرسش کشیدن آن است. روایاتی که در پیکرهای هژمونیک جامعه از بس رسوب یافتهاند که خصلت عینی به خود گرفتهاند. تحلیل گفتمان نگاهی واسازگرا به تاریخ دارد و جنبههای حضور و غیاب هویتهای فرهنگی مؤثر در فرایند تاریخ سازی را بر مبنای مناسبات قدرت در سطح خرد بازسازی و بازتعریف می کند و حوزههای غیاب و به حاشیهراندگی را دوباره رویت پذیر میسازد.
تحلیل گفتمان، تاریخ را به مثابه بایگانی در نظر میگیرد و ابعاد سکوت این بایگانی را برجسته میسازد: چه کسی در تاریخ یا به عنوان تاریخ شناخته میشود؟ آن گروهها و رخدادها که تاریخ آکادمیک از آنها بی خبر است کداماند؟
در این میان لازم است فضایی را برای طرح مسأله تاریخنویسی کردستان گشود؛ حوزه معضلزا و متناقصی که کانون گفتمانپردازیهای گوناگون بوده است. با شکلگیری دولتهای مدرن درترکیه، عراق وایران و فرایند ملتسازی در این دولتها، کردها موضوع سیاستی بودند که اکنون به عنوان سیاستهای دیگریسازی میشناسیم. این سیاست بیانگر این نکته است که هویت پذیری فرایند ارج شناسی از طریق یک ابژهی دیگر است، ابژه غیریت. از این نظر هویت به جهت مداخلهی این غیریت است که همواره متزلزل و نامعین است و شما زمانی به موقعیت ثابت وایستایی دست پیدا میکنند که این اثر غیریت را سرکوب و یا به صورتیایدئولوژیک در خود پنهان وترکیب نماید.
تجارب کردها از خاورمیانه قرن بیستم یادآور سیاستهای سرکوب و دیگریسازی در این منطقه است که همواره درون نظم گفتمان ملی به عنوان عنصری مزاحم بازنمایی شده است. دیگریسازی در قالب بازنماییها و نفی موجودیت هویت کردها ، تبعیدهای برنامه ریزی شده، هم چنین سیاستهای دیگری ستیزی در عراق که مبتنی بر تبعید و سیاستهای ادغام و تعریب کردها بود، به صورتی فاحش در جنایتهای انفال و شیمیایی حلپچه متجلی شد تا جایی که براساس گزارشات بین المللی در سال 1988 دولت عراق با حاکمیت حزب بعث(صدام حسین) و «جنایت علیه بشریت و ژینوساید، متهم شد و هم چنین در سال 1991 پس از جنگ خلیج فارس جامعه بین الملل شاهد بزرگترین بحران پناهندگی در قرن بود(خلیج الاسلامی، 1386). این بحران نیز خود متوجه کردها بوده است.
کردها در برابر سیاستهای ملت سازی به صورت غیریت ریشهایترسیم شدهاند که همواره نظم حاکم را تهدید میکند و سیاستهای دیگریسازی و دیگریستیزی، کردها را به موقعیت در حاشیهبودگی پرتاب کرد. نکته حائز اهمیت این است که فرایند تاریخنویسی کردستان را نمیتوان خارج از این تنازعات و تعینات جغرافیای سیاسی و به صورت کلی موقعیت در حاشیهای مورد خوانش قرار داد. چنان چه قبلاً ذکر شد اگر تاریخ را عرصه کنش برسازنده هویتهای فرهنگی و اجتماعات تخیلی تصور کرد، در این صورت در مورد تاریخ کردستان چه میتوان گفت؟ با این حال کمترین پرسشها حول این مساله شکل گرفته است که تاریخنویسی کردستان چه فرایندهایی را طی کرده است و گفتمان تاریخی تحت چه شرایطی نوشته شده و از چه زمانی خود تاریخ کردستان به مثابه حوزهای پروبلماتیکآشکار میشود؟
کردها در رابطه با تاریخ چه جهتگیری را داشتهاند؟ شکل مواجهه آنها با امرتاریخی چگونه بوده است و چه جایگاهی را در رابطه با موقعیت حاشیهای داشته است؟ ترکیببندی آنها از امر تاریخی و اکنونشان چگونه بوده است؟ اکنون به عنوان نقطه عزیمت به گذشته را چگونه صورتبندی کردهاند و این صورتبندی چه پیوندی با گفتمان تاریخی دارد؟آیا آنها از طریق گفتمان تاریخی توانستهاند پرسشهای انتقادی در باب پدیدهی مدرن دولتـ ملت در خاورمیانه ، مطرح کند؟
پاسخ به چنین سوالاتی منوط به طرح این پرسش است که تاریخنویسی کردستان چه شاکلههایی را تاکنون به خود گرفته است؟ چیزی که هدف پژوهش حاضررا شکل میدهد
بازخوانی و بازاندیشی این فرایند قبل از هر چیز به معنای بازیابی صداهای فراموش شدهی چنین تاریخی است.
تحلیل گفتمان تاریخنویسی کردستان به معنای بازاندیشی ساختارهای حاکم بر این فرایند است و قرار دادن فرایند تاریخنویسی کردها در زیر مجموعهای کلانتر یعنی تاریخسازی هویتهای شکل گرفته درفضای بینابینی است.
اهمیت مسأله تاریخ در نوشتن و نحوهی روایت آن است. چه کسانی تاریخ را مینویسند؟ در اینجا نوشتن به معنای روایت کردن است که همواره جامعیت یک مسأله را نمیتواند پوشش دهد و روایت کردنمبتنی بر زاویهای است. پرسش بر سر این است که این متون با چه رویکردی به تاریخ نگاه کردهاند و تاریخ مکتوب دارای چه گفتمانی است. رویکردشناسی و گفتمانکاوی تاریخ نوشته شده همواره می تواند حقیقت و عینیت آن را به چالش بکشد و وجه پنهان و نوشته نشدهی تاریخ راآشکار کند و همچنین می تواند اصطکاکها و همپوشانیهای گفتمانهای متفاوت نوشتن تاریخ راآشکار کند.
اهمیت دیگر موضوع واکاوی شاکلههای طرد و شمول درون روایتهای تاریخی است.آیا تاریخ را باید از بالا نوشت، یعنی توسط گروههای نخبه یا براساس موقعیتهای متکثری نوشت که درون امر اجتماعی ریشه دارند و همچنین جایگاه فرودستان در میان امرتاریخی چیست؟ مسأله بر سر این است که چه کسانی سخن میگویند وآیا فرودستان میتوانند سخن بگویند، خود را بنویسند و روایت کنند ودر نهایت شنیده شوند؟
با توجه به اینکه اکثر تاریخنگاریهای کردستان را نویسندگانی غیر(اروپاییان)انجام دادهاند، ضرورت دارد رویکرد درونی و بیرونی این تاریخنویسی را با هم مقایسه کرد و شکافها و تضادها را نشان داد و تاریخ را در ارتباط با روابط تنشها و روابط سلطه مطرح کرد. چیزی که هدف و ضرورت پژوهش حاضر را شامل میشود. به عبارت دیگر هدف از این پژوهش گشودن فضایی است که در آن تاریخنویسی به عنوان یک پدیده فرهنگی ساخته و روایت میشود. بر همین مبنا، گفتمانکاوی متون تاریخی مورد نظر و بررسی رویکردهای تاریخنویسی درونی و بیرونی و همچنین ساختارهای روایی حاکم بر فرایند تاریخنویسی کردستان از جمله اهداف این پژوهش است. چراکه با بازخوانی چنین سویههایی است که میتوان خود تاریخ را در بسترهای متخاصم امر اجتماعی بازخوانی کرد و دریچهای را به سوی صدا (بیان)ی گروههای مختلف گشود.
این پژوهش بر اساس این پرسش بنیادی شکل گرفته است که نحوهی روایت نویسندگان غیر(اروپاییان) و نویسندگان کُرد از تاریخ کردستان چگونه است؟ و فرایند تاریخنویسی کردستان دارای چه صورتبندیهای گفتمانی است؟
احمد محمدپور (1392) نیز در مقالهای با عنوان «تاریخنویسی کردستان در چنبرهی گفتمانها» فرایندی تاریخنگاری کرد را به پرسش میکشد و با تلفیق رویکرد نظری فوکو درباره گفتمان با ایدههای پستمدرنیستی کیت جنکینز به دستهبندی متون تاریخی کرد می پردازد. وی دو گفتمان تاریخنویسی را دستهبندی می کند: گفتمان شرقشناسانه و گفتمان ناسیونالیستی: «به این معنی که شیوه و دید برخی از آنها [اسناد تاریخی] شرقشناسانه و به هدف واندیشهی و مفهومی شرقشناسانه شده اند و برخی دیگر از آنها نیز با رویکردی ناسیونالیستی نوشته شده اند» (محمدپور، 1392: 9). محمدپور همچنین گفتمان ناسیونالیستی را به دو بخش گفتمان ناسیونالیستی دیگری کرد (شاملترکها، عربها، فارسها) و گفتمان ناسیونالیستی خود کردها تقسیم می کند و در مورد دومیاشاره می کند که چون این متون به هدف مقاومت نوشته شده اند و این گفتمان دارای جایگاه حاشیهای بوده نتواسته است حقیقتی را برای خود صورتبندی کند و در این راستا به کتاب «شرفنامهی» شرف خان بدلیسیاشاره می کند.
مسعود بیننده (1392) در« نگاهی مختصر به تاریخنویسی کردستان» روشهای معمول تاریخنویسی را مورد تحلیل قرارداده است و سه روال اساسی خوانش و نوشتن تاریخ کردستان را استخراج می کند. تاریخنویسی غربی یا استعماری، تاریخنویسی سرزمینهای حاکم، تاریخنویسیکردها در تاریخنویسی استعماری «براساس گفتمان تاریخنویسی شرقشناسانه، کرد خارج از محدوده تاریخ زیسته است و هیچ گذشتهای به مثابه «تاریخ» را نداشته است؛ مگر آن هنگام وارد چرخهی اقتصاد جهانی و سیاستهای استعماری شده است» (بیننده، 1392: 17). وی در این قسمت به مسأله کرد- فوبیا (کرد هراسی) به عنوان ابزار ایدئولوژیک استعماری در تاریخنویسی شرقشناسانهاشاره می کنند. دومین بخش تقسیمبندی تاریخنویسی کرد: «فانتزی تاریخنویسی کرد-ستیزانه» است که وی در این قسمت با نگاهی لاکان- ژیژکی به