در این بخش استرس به عنوان التزام به دوباره سازگار شدن فرد با شرایط و موقعیت های جدید تعریف شد. منابع درونی و بیرونی استرس و انواع آن از نظر شدت و فراوانی، کیفیت و مدّت طبقه بندی و واکنش های فرد نسبت به استرس بررسی شد. مفهوم استرس که با نظریه ی سندرم عمومی سازگاری کاملتر شدو مراحل واکنش به موقعیت استرس زا در این نظریه مورد بررسی قرار گرفت. در ادامه استرس تحصیلی به عنوان یکی از هیجانات تحصیلی که تأثیر بسزایی در نتایج تحصیلی دارد تعریف و اهمیت و ضرورت مطالعه ی آن بحث شد. در نهایت مدل شناختی = اجتماعی هیجانات تحصیلی پکران که یک مدل کنترل- ارزش در تبیین عوامل اصلی ایجاد کننده ی هیجانات تحصیلی است نقل شده است.
خودکارآمدی
مقدمه
یکی از عواملی که در بروز هیجانات منفی تحصیلی از جمله استرس تحصیلی اهمیت دارد، احساس خودکارآمدی[۱۰۲] پایین افراد مبتلا به استرس تحصیلی در موقعیت های تحصیلی است (کالاسن[۱۰۳] و همکاران، ۲۰۰۷). خودکارآمدی به اعتقاد فرد در اینکه میتواند فعالیت لازم جهت رسیدن به نتایج ویژه را انجام دهد اشاره دارد (بندورا[۱۰۴]، ۱۹۹۵؛ بنیت[۱۰۵] و بندورا، ۲۰۰۴؛ بندورا، ۲۰۰۴؛ کالاسن، کراوچک و راجانی، ۲۰۰۷؛ پروین، ۱۳۸۱ و پینتریچ و شانگ، ۱۳۸۵). بندورا اذعان میدارد که خودکارآمدی ادراک شده به اعتقاداتی مربوط به تواناییهای فردی در سازمان دادن یا اجرای دوره هایی از فعالیت که برای ایجاد پیشرفت های معین لازم است اشاره دارد (بندورا، ۱۹۹۷؛ نقل از بیز[۱۰۶] و سالانووا[۱۰۷]، ۲۰۰۴). بعقیده بندورا، نظریه ی خودکارآمدی نظریه ای جامع است که چهارچوب یکپارچه مفهومی از خاستگاه اعتقادات شخصی درمورد کارایی، ساختار، کارکرد و فرایند آن و همچنین نتایج گوناگونی که ایجادمی کند را توضیح میدهد. همچنین، اعتقادات خودکارآمدی، کنش های فردی را از طریق فرایندهای شناختی، انگیزشی، عاطفی و داوری، تنظیم میکند (بنیت و بندورا، ۲۰۰۴؛ بندورا، ۲۰۰۱؛ نقل از بیز و سالانووا، ۲۰۰۴).
نظریه شناختی- اجتماعی:
هر یک از نظریه های شخصیت ساختاری خاص و منحصر به فرد دارد، که آن ها را از دیگر نظریه ها متمایز میکند و برای شناخت همه جانبهْ آن نظریه مطالعهْ سازههای بنیادی آن نظریه لازم و ضروری است.
یکی از نظریه های شخصیت که زادهْ آلبرت بندورا و والتر میشل دو روان شناس برجستهْ قرن حاضر است، نظریهْ شناختی- اجتماعی است. از نظر روان شناسان شناختی- اجتماعی درک ساختار شخصیت مستلزم توجه به فرایندهای شناختی است. در این دیدگاه سه مفهوم ساختاری از اهمیت ویژه ای برخوردار است: انتظارات، صلاحیت ها و اهداف (پروین، ۱۳۸۱).
نظریه شناختی اجتماعی بر اهمیت انتظارات افراد از رویدادها و باورهایی که در مورد خود دارند تآکید دارد و بیان میکند که افراد انتظاراتی از رفتار دیگران دارند و پاداش ها و تنبیه هایی را برای رفتار خود در موقعیتهای مختلف توقع دارند. همچنین باورهایی را در مورد تواناییهای خود در حل مسائل و چالش ها در موقعیتهای خاص در ذهن خود می پرورانند (پِروین، ۱۳۸۱).
بیشتر نظریاتی که رفتار انسان را تبیین میکنند، مبتنی بر مدل های علی تک بعدی هستند که بر تعیین کننده های محیطی و درونی تأکید دارند. اما در نظریه ی شناختی- اجتماعی فرایندهای علی به صورت جبر متقابل[۱۰۸]مفهوم سازی شده است. در این نظریه کنش های روان شناختی به صورت کنش متقابل دوسویه ای بین تأثیرات رفتار[۱۰۹]، شناخت[۱۱۰] و محیط[۱۱۱] تبیین می شود (بندورا، ۱۹۷۸).
عوامل شخصی (رویدادهای شناختی، عاطفی و زیستی)
رفتار عوامل محیطی
تصویر (۳-۲). مدل تقابل سه جانبه
اما مناقشه ی اصلی مابین مدل های تک بعدی و مدل های دوجانبه در مورد منشأ رفتار انسان حول محور تأثیرات خود است. در این نظریه سیستم خود شامل ساختارها و کارکردهای فرعی شناختی جهت ادراک، ارزیابی و تنظیم رفتار است و نه یک عامل روانی جهت کنترل رفتار. نقش سیستم خود در جبر متقابل توسط یک تحلیل متقابل از فرایندهای خود تنظیمی قابل درک است. جبر متقابل به عنوان یک اصل تحلیلی بنیادی برای تحلیل پدیدههای روان شناختی برحسب سطوحی از پیشرفت و تبادلات درون فردی و عملکرد متقابل سیستم های سازمانی و اجتماعی پیشنهاد شده است (بندورا، ۱۹۷۸).
خود در نظریه شناختی اجتماعی به فرایندهایی اطلاق می شود که بخشی از کارکرد روان شناختی فرد را تشکیل میدهد. البته انسان ساختاری به نام “خود” ندارد بلکه دارای فرایندهایی است که بخشی از وی را تشکیل میدهد و اعتقاد بر این است که انسان به جای یک خود پنداره دارای چندین خود پنداره و فرایندهای خود گردانی است که از زمانی به زمان دیگر و از موقعیتی به موقعیت دیگر تغییر میکند(پروین، ۱۳۸۱).
یکی از مهمترین مفاهیم خود که در دو دهه گذشته پدیدار شده است و به عنوان یکی از مهمترین سازههای هیجانی در مطالعات رفتار انسان علی الخصوص در محیط کار درآمده است، « مفهوم خودکارآمدی » است (بندورا و لوک[۱۱۲] ۲۰۰۳).
تعریف خودکارآمدی:
بندورا(۱۹۹۷)به نقل از پروین(۱۳۸۱)در رابطه با خودکارآمدی میگوید:
این مفهوم به توانایی ادراک شدهْ فرد در انطباق با موقعیت های مشخص اشاره دارد. مفهوم خودکارآمدی به قضاوت شخصی افراد از توانایی خود در سازمان دادن و انجام یک فعالیت و یا انطباق با یک موقعیت خاص برای حصول پیشرفت اطلاق می شود.
اما به طور مشخص خودکارآمدی به اعتقاد فرد در اینکه میتواند فعالیت لازم جهت رسیدن به نتایج ویژه را انجام دهد اشاره دارد (بندورا[۱۱۳]، ۱۹۹۵؛ بنیت[۱۱۴] و بندورا، ۲۰۰۴؛ بندورا، ۲۰۰۴؛ کالاسن، کراوچک و راجانی، ۲۰۰۷؛ پروین، ۱۳۸۱ و پینتریچ و شانگ، ۱۳۸۵). در نظام بندورا خودکارآمدی به احساس های کفایت، شایستگی و لیاقت ما در کنار آمدن با زندگی اشاره دارد. بندورا آن را به عنوان ادراک ما از توانایی مان در « تولید و تنظیم کردن» وقایع در زندگی مان تعریف میکند (بندورا ۱۹۸۲، به نقل از شولتز و شولتز، ۱۳۷۵).
برآوردن و نگهداری استانداردهای عملکردمان، خودکارآمدی را افزایش میدهد، ناتوانی در برآوردن و حفظ این استاندارد ها موجب کاهش آن می شود. مردمی که در خودکارآمدی ناتوان هستند احساس ناتوانی و درماندگی در اعمال نمودن هر گونه تاثیری بر وقایع زندگی میکنند. و معتقدند هر تلاشی که انجام دهند بی فایده است و ممکن است به نحو فزاینده ای نومید، بی احساس و مضطرب شوند. زمانی که با موانعی مواجه میشوند اگر تلاش های اولیه ی آن ها بی تاثیر باشد فوری احساس شکست میکنند. افرادی که از نظر خودکارآمدی در سطح بسیار پایینی هستند، حتی در کنارآمدن با مشکلات هیچ تلاشی نمی کنند، زیرا معتقدند که هر کاری که انجام دهند هیچ فرقی نمی کند.
نقش خودکارآمدی در عملکرد