اما داده های موجود نشان میدهند که هو ش هیجانی میتواند به اندازه هوشبهر و گاهی اوقات بیشتر از آن قدرت داشته باشد. (گلمن، ۱۹۹۵)
شواهد بسیاری نشان میدهد افرادی که مهارت هیجانی دارند- یعنی کسانی که احساسات خود را به خوبی می شناسند و هدایت میکنند و احساسات دیگران را نیز در ک و به طرز اثر بخشی با آن برخورد میکنند- در هر حیطه ای از زندگی ممتازند. ارسطو چنین مطرح میکند که لازمه مهارت هیجانی ما را هوش و عقلانیت بر عهده بگیرد.
احساسات ما زمانی که خود به کار گرفته شوند، با خرد و منطق همراهند و به تفکر ما، ارزشهای ما و بقای ما جهت میدهند. اما به آسانی میتوانند به خطا بروند و در اکثر موارد نیز چنین می شود. از دیدگاه ارسطو، مشکل انسان در این نیست که از هیجان برخوردار است بلکه آنچه اهمیت دارد مناسب بودن هیجان و نحوه ابزار آن است. (نقل از همان منبع، ص ۲۱)
دکتر داماسیو (۱۹۹۴، نقل از گلمن، ۱۹۹۵،ص ۵۶) معتقد است که وجود احساسات نوعا ً برای اتخاذ تصمیمات عقلانی ضروری است. از آن رو که احساسات جهت صحیح را به ما نشان میدهند و پس از آن است که از منطق محض می توان به بهترین نحو استفاده کرد. این ترتیب دکتر داماسیو معتقد است که مغز هیجانی به همان اندازه مغز متفکر در استدلال کردن نقش دارد. به یک معنا می توان گفت که ما دو مغز، دو فکرو دو نوع هوش متفاوت داریم: هوش عقلانی و هوش هیجانی.
آنچه را در زندگی انجام میدهیم هر دوی آن ها تعیین میکنند. فقط هوشبر (IQ) مهم نیست بلکه هوش هیجانی (EQ) نیز حائز اهمیت است. در واقع هوش عقلانی نمی تواند بدون هوش هیجانی به بهترین وضع کار کند، بدون در نظرگرفتن احساس، درک واقعیت بسیار دشوار است. تجربه های مستقل عقلی و استدلالی در حد خود مهم هستند اما اگر با احساس رابطه نداشته باشند، راه را برای کارهای غیر انسانی و نابود کننده هموار میکنند. هنگامی که ما با احساسات خود قطع رابطه میکنیم، بی گمان از انسانی ترین صفات خود نیز جدا شده ایم. با احساسات خود زندگی کردن، یعنی بیشترین ارتباط را با دیگران داشتن و از بیشترین حس زندگی برخودار شدن.
عوامل مؤثر در قابلیت هیجانی
مهمترین عوامل مؤثر در قابلیت هیجانی شامل خود فردیا هویت من ،تمایلات اخلاقی و تاریخچه رشدی فرد میباشد این عوامل مؤثر خود جریانهایی پیچیده ای هستند که در بافت زمان و فرهنگ قرار دارند ریشه زمانی قابلیت هیجانی به احتمال قوی در تاریخچه رشد هر فرد یافت می شود اما این تاریخچه نیز عمیقأ در بافت فرهنگی نظام باورهای فردی، اجتماعی، ارتباطات و تعاملاتی که افراد درآن درگیر میباشند قراردارد.
به عقیده کارولین سارنی تأثیر زمان و بافت فرهنگی به روی قابلیت هیجانی وقتی بهتر مشخص میگردد که عدم کفایت و قابلیت هیجانی خود را از زمانی به زمان دیگر یا از موقعیتی به موقعیت دیگر که برایش آماده نشده ایم در نظر بگیریم، در نتیجه در آن موقعیت یک نوع احساس کمبود یا استرس یا احساس شکست یا حتی سردرگمی خواهیم نمود، برای مثال احساس سفر به مملکتی با فرهنگ متفاوت احساس عجیب و غریب بودن یا خودآگاهی در معرض دید بودن نتایج هیجانی است که ممکن است تجربه نماییم.
زمانی که فرصت برای یادگیری راه های مناسب و بامعنی بیان احساسات را در آن نظام فرهنگی متفاوت تا بیابیم (سالوی ترجمه اکبرزاده۱۳۸۳).
نقش خود
خود با واسطه گری سازگارانه محیط را برای فرد معنا داروهماهنگ می کند (مک آدامز۱۹۹۶،به نقل از پیتر سالوی ترجمه اکبر زاده ۱۳۸۳).
یک نتیجه مهم نقش خود عبارت است از اینکه ارزش ها را مطابق بافتی که در آن قرار داریم معین میکند هنگامی که به بافت خاصی که باآن رو به رو هستیم به علت معنی نسبی آن برای ما پاسخ متفاوتی میدهیم به روش هدفمند عمل می نماییم وهدفمند بودن عبارت است از : انجام عمل با انگیزه ها هگامی که در بافت محیطی خاصی درگیرمی باشم به این معنا هیجانها کنشی میباشند :یعنی آن ها به عنوان محرک عمل می نمایند تا در موقعیت های خاصی که درگیر هستیم ارتباط خود را شروع نموده تغییر دهیم نگهداریم ویا به آن پایان دهیم (کامپوس مام،کرمویان ۱۹۹۴ ،نقل از همان منبع).
کار آمدی خود هنگامی به وضوح به کار گرفته می شود که هدفهای سازگارانه به دست آمده باشند(سالوی، ترجمه اکبر زاده۱۳۸۳).
عوامل مؤثر بر هوش هیجانی
اولین عاملی که در رشد یا تخریب هوش هیجانی نقش دارد خانواده است. در خانواده است که ما یاد می گیریم هیجانات خود را بیان کنیم یاد می گیریم احساسات خود را بروز دهیم و این که چه احساسی نسبت به خودمان داشته باشیم و دیگران چه واکنشی نسبت به ما و احساسات ما نشان میدهند. در خانواده است که راجع به احساسات دیگران بینش و آگاهی کسب میکنیم. و این که چگونه در مقابل احساسات دیگران واکنش نشان دهیم. چگونه بر عواطف خود کنترل داشته باشیم، چگونه همدلی کنیم و…(گلمن ۱۹۵۰ ترجمه بلوچ).
یادگیری و مهارتهای عاطفی و هیجانی برای هر کودکی، مستلزم آن است که والدین او دارای هوشبهر هیجانی مناسبی باشند. به عبارت دیگر والدین بایستی خود سرشار از مهارتهای عاطفی بوده و از آن ها آگاه باشند و به موقع و در زمان و مکان معین آن ها را آموزش دهند. مسلماًً والدینی که نمی توانند احساسات خود را کنترل کنند و شیوه های کنترل احساسات را نمی دانند، همدلی را به خوبی نشان نمی دهند، خودآگاهی هیجانی کمی دارند و نسبت به هیجانات دیگران بی تفاوت هستند و دائما محیطی سرشار از ناراحتی های عاطفی ایجاد میکنند نمی توانند الگوهای خوبی برای هوش عاطفی و آموزش ان به فرزندانشان باشند.
کودکانی که والدین دارای هوش هیجانی بالا دارند و این آموزشها را از آن ها دریافت میکنند دارای ویژگیهایی زیر هستند:
-
- کشمکش بین آن ها کمتر است.
-
- با احساسات و عواطف خود بهتر کنار میآیند و کمتر دچار غم اندوه میشوند.
-
- از نظر بیولوژیکی آرامش بیشتری دارند و میزان ترشح هورمونهای مربوط به فشارهای روحی (استرسها) در آن ها کمتر است و دیگر علائم بیولوژیکی ناشی از برانگیختگی عاطفی در آن ها کمتر به چشم میخورد.
-
- این بچه ها در نزد همسالان خود محبوبترند و معلم ها آن ها را اجتماعی تر از دیگران می بینند.
-
- والدین و معلمین این بچه ها معتقدند که مشکلات رفتاری آن ها از جمله پررویی و گستاخی یا پرخاشگریهایشان کمتر از دیگران است.
- این بچه ها بهتر از دیگران میتوانند توجه خود را روی موضوعی متمرکز کنند و بنابرین در زمینه یادگیری بهتر عمل میکنند.
اکثر نظریه پردازان هوش هیجانی معتقدند که افراد، فاقد هوش هیجانی بالا هستند زیرا در دوران اولیه کودکی هوش هیجانی افراد صدمه می بیند و مسیر رشد و شکوفائی آن مسدود می شود. آن ها معتقدند که آسیب دیدگی هوش هیجانی در دوارن کودکی راحت تر از رشد آن است، یعنی تبعیت از این اصل که خراب کردن راحت تر از آفریدن و خلق کردن است. (اکرامی، ۱۳۸۰)