(مثنوی۲/۲۱۱۸)
هر یکی در پرده یی، موصول خوست
وهم اوآن است کآن خود عین هوست
(مثنوی۴/۳۷۰۴)
لَـا اِسْـمَ لـَارَسْـمُ ولَاصِــفَت بِــــــزَان
بِی خَوَرْ چَه یافت خُــود ژَ بِی نِشَان
۱) ترجمه بیت: خداوند را بدون مشخصاتی ظاهری بدان، وقتی انسان خود خبری نداشته باشد چگونه میتواند ازچیزی که نشانی ندارد خبری بدهد.
۲) نکات بلاغی: بِزان با نِشان: کلمه قافیه است، اسم، رسم وصفت: مراعات النظیر است، بِی خَوَر: بی خبر بدون اطلاع و آگاهی، واج آرای: (الف).
۳) شرح مفاهیم عرفانی: هر اسمی که بر ذات حق به اعتبار متصف شدن به صفتی از صفتهای حق که عَرَض به غیر است، همانند ضارب، احمر دلالت کند صفت گویند، و هر لفظی که بر ذات بی اعتبار وصفت دلالت نماید همانند زید و رجل این را اسم نامند. امّا در مکتب شیعه اسماء وصفات غیر از حق مخلوق خداوند به حساب میآیند. خداوند متعال اسماء را با حرف وحروف آفریده امّا خودش به حروف توصیف نمیشود. امام باقر علیه السلام دراین مورد میفرمایند: «وَ اللهُ خَالِقُ ألْأشیَاءِ لَا مِنْ شَیءٍ ، یُسَّمِی بّأسْمَائِهِ فَهُوَ غَیْرُ أسْمَائِهِ وَألْأسْمَاءُ غَیْرُهُ وَ ألْمَوْصُوفُ غَیْرُ ألْوَاصِفِ» واسم خداوند، غیر از خداوند است و تمام چیزی که اسم برآن واقع می گردد او مخلوق خداوند است. چون خداوند غایت الغایات است واز طرفی چون غایت موصوف است پس تمام موصوفات مخلوق حقند، و خالق اشیاء نمیتواند موصوف باشد. صوفیه برای اعتبارات هیچ ارزشی قایل نیستند: چون خداوند وجود محض است، وغیردر وجود حق هیچ آمیزشی ندارد وحق هم به خاطر ذاتش از هر کثرت وترکیبی بدور است. صوفیه در مورد اسماء خداوند می گویند: «بَعْضُ هُمْ أسْمَاءُ اللهِ لَیْسَتْ هِی اللهَ وَ لاغَیْرَهُ کَمَا قَالُوا فِی الْصِّفاتِ، وَ قَالَ بَعْضُ هُمْ أسْمَاءُ اللهِ هِیَ اللهَ»، از این که صفات و اسماء در ذات حق راه ندارد سرّی نهفته است، که آن فنای تمامی تعینات است. که در شهود عارف حق مشاهده میگردد، همان طوری که مشاهدهی هویّت مطلق هستی محض است و بدون هیچ اسمی از اسماء مشاهده میگردد. اسم صفت که مسمی است که دلالت بر آن دارد که خود مسمی نیست، وقتی که اسم مسمی نیست اسم ترکیب و تبدیل مییابد. اگر اسم مسمی باشد چون اسم تبدیل و دگرگونی مییابد اسم مسمی هم دگرگون می شود. (ر. ک، فتح الهی،۱۳۸۰: ۷۷ – ۸۰)
پیش بی حدّ هر چه محدود است لاست
کُـلُّ شَـیءٍ غَیـْرَ وَجْهِ الله فناست
(مثنوی۲/۳۳۷۳)
چـون تـجلـی کـرد اوصـاف قـدیم
پس بِسوزد وصفِ حادث را گلیم
(مثنوی۳/۱۴۰۲)
چـون قدیم آید حدث گردد عَبث
پس کــجا داند قدیمی را حدث
(مثنوی۵/ ۱۳۱۳)
َکــمَالِ تُــوحیــــد نَفی صَفَاتِن