با وجود مشکلات و ابهامات می توان تمام معیارهای اندازه گیری عملکرد صادراتی را در هفت گروه طبقه بندی کرد و این هفت گروه را در ۳ طبقه کلی قرار داد که عبارتند از :
اول) معیارهای مالی
دوم) معیارهای غیر مالی
سوم) معیارهای مرکب
اول) معیارهای مالی
این معیارها نشان دهنده مقیاس های مالی اندازه گیری عملکرد هستند و عمدتاًً از صورت های مالی شرکت استخراج میگردند. این معیارها خود شامل بخش های زیر است :
۱٫ معیارهای فروش
گروه معیارهای فروش دربرگیرنده معیارهای مطلقی چون حجم فروش های صادرات، شدت صادرات(نسبت صادرات،کل فروش های شرکت)میگردد.
۲٫ معیارهای سود
این گروه دربرگیرنده معیارهای مطلق سودآوری کلی صادرات و معیارهای نسبی مانند سود صادرات تقسیم برکل سود یا سود بازار داخلی میباشد.
۳٫ معیارهای رشد
خصوصیت معیارهای فروش و سود ایستایی آن ها است ولی معیارهای رشد به تغییرات در فروش یا سودهای حاصل از صادرات در یک دوره زمانی خاص مربوط میگردد.
دوم) معیارهای غیرمالی
در مقایسه با معیارهای مالی که می توان آن ها را به صورت عینی اندازه گیری کرد، معیارهای غیرمالی بیشتر ذهنی میباشند، این طبقه از سه معیار موفقیت ادراک شده، رضایت و دستیابی به هدف، تشکیل شده است.
۱٫ معیارهای موفقیت : گروه معیارهای موفقیت شامل معیارهایی چون اعتقاد مدیریت در مورد اینکه انجام صادرات منجر به سودآوری و شهرت بیشتر شرکت میگردد، می شود.
۲٫ معیارهای رضایت : این معیارها به رضایت کلی مدیر از عملکرد صادراتی شرکت حاصل میگردد.
۳٫ معیارهای دستیابی به هدف : این معیارها به ارزیابی عملکرد در مقایسه با اهداف بر میگردد.
سوم) معیارهای مرکب
این معیارها بر پایه نمره کلی انواع متنوعی از معیارهای عملکرد بنا شده اند: از بین دسته بندی های بالا شاید معیارهای فروش و سود و معیارهای مرکب بیشترین استفاده را در پژوهش های مربوط به عملکرد صادراتی به خود اختصاص داده باشند (سیمونا[۱۱] و همکاران ۱۹۹۸)
۲-۷ بازاریابی
بازاریابی یا مارکتینگ (به انگلیسی: Marketing): بازاریابی به عنوان فرایندی مدیریتی -اجتماعی تعریف میشود که به وسیله آن افراد و گروهها از طریق تولید و مبادلهٔ کالا با یکدیگر، به امر تأمین نیازها و خواستههای خود اقدام میکنند. برای روشن شدن این تعریف باید بدواً اصطلاحات مهم نیاز، خواسته، تقاضا، کالا، مبادله، معامله و بازار را بررسی کرد
توسعه بازاریابی از دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ آغاز گردید، در این دوره بود که بازاریابی به عرصه کسب و کار وارد شد و به عنوان وظیفه ای که بر برنامه ریزی و توسعه تأکید میکند، در درون شرکت ها دیده شد وتا حد وظایف بالای شرکت ارتقاء یافت.
اکنون که بازاریابی مورد توجه روزافزون سازمان ها و نهادهای دولتی و خصوصی و ملّت ها قرار گرفته است و از مرحله اولیه توزیع و فروش به فلسفه ای پیچیده برای ارتباط پویای سازمان ها با بازارهایشان تبدیل شده است، اغلب شرکت های کوچک و بزرگ رفته رفته از تفاوت بین فروش و بازاریابی آگاه شده اند و در مرحله ی سازماندهی فعالیت های بازاریابی در سازمان خود هستند.
لذا، درباره ی مفهوم بازاریابی، تعاریف مختلفی از صاحب نظران ارائه شده است. مهم ترین تعریف ارائه شده در ادبیات از فلیپ کاتلر به عنوان یکی از برجسته ترین صاحب نظران در این حوزه است. به نظر وی بازاریابی عبارت است از «فعالیتی انسانی در جهت ارضاء نیازها و خواسته ها از طریق فرایند مبادله». (ابراهیمی و دیگران، ۵، ۱۳۸۰)
منشاء و رکن اساسی بازاریابی ارضای نیازهای انسانی از طریق تسهیل فرایند مبادله است که در این راستا، فعالیت های بازاریابی باید از طریق پژوهش بازاریابی نیازها و خواسته های مشتری را مشخص کند و آن ها را در محصولات به نوعی متجلی سازد، به طوری که بتواند به بهترین نحو نیاز مشتری را برآورده سازد. انجام موفقیت آمیز این عمل هم از بعد سازمان و هم از جنبه مشتری مهم است. انطباق محصول با نیازها و خواسته های مشتری موجب افزایش میزان رضایت مشتری می شود و این عامل از طریق افزایش وفاداری مشتری به محصول شرکت، منجر به سودآوری سازمان خواهد شد پس می توان گفت استفاده از بازاریابی برای موفقیت شرکت حیاتی میباشد (کاتلر[۱۲] و دیگران، ۶،۱۳۷۹) .