پژوهش ماهلر به ماهیت تدریجا یکپارچه شده تجربه خود در رابطه با دیگران در طی سه سال نخست زندگی اشاره میکند؛ فرایندی که وی با عنوان “جدایی- تفرد[۱۱۲]” از آن یاد میکند. در این دیدگاه، چارچوب کار ماهلر با پژوهشهای تحولی کنونی هماهنگ است. با این وجود ماهلر همچنین وجود مراحل اولیهتر تحولی را مطرح ساخت که با سازمان ذهنی مرتبط با حالت “همزیستی[۱۱۳]” مشخص میگردد، که در این حالت مرزهای بین خود و دیگری به وضوح شکل نگرفته اند (فیست و فیست،۲۰۰۷). این فرض با پژوهش اخیر در مورد نوزادان هماهنگ نیست؛ پژوهشی که مطرح میسازد نوزادان از روزهای نخست زندگی ظرفیت تمایز خود از دیگری را دارند. در نتیجه، بجای مرحله همزیستی، این فرضیه مطرح میشود که در اوایل زندگی گرایشی وجود دارد برای تجربه لحظات همزیستی که از آمیختگی تخیلی بین بازنماییهای خود و بازنماییهای ابژه تحت شرایط اوج عاطفی ناشی میشود. این آمیختگیهای لحظهای با ظرفیت نوزاد تازه متولد شده برای تمایز خود از غیرخود، و تمایز تجربه واقعی و تخیلی از بخشهای سوم، وحدت همزیستی لحظهای بین مادر و نوزاد را به هم میزند. دستیابی به پایداری ابژه، با دو تغییر دیگر در سازمان دهی ذهنی همزمان است: شکل گیری سیستم یکپارچه ارزشهای درونی و شکلگیری سیستم ناخودآگاه ساختارهای انگیزشی پرعاطفه (هربرت، مککورماک و کالاهان، ۲۰۱۰).
همزمان با شکل گیری هویت، ساختارهای ذهنی مشتق از ممنوعیتهای اولیه و سیستمهای ارزشی درونی شده بعدی، به صورت سیستم یکپارچه اخلاقیات و ارزشهای درونی شده سازمان مییابند که اغلب به عنوان “سوپرایگو” معروف است (کرنبرگ، ۲۰۰۴). سوپرایگو به صورت لایههایی دیده میشود که به طور موفقیت آمیز بازنماییهای خود و ابژه را درونی کردهاند. لایه نخست عاطفه منفی، بازنماییهای آزارنده دو نیمه شده اخلاقیات الزامی، بازدارنده و ابتدایی است که زمانی توسط کودک تجربه میشود که خواستهها و ممنوعیتهای محیطی برخلاف تظاهر تکانههای پرخاشگرانه، وابستگی و جنسی در جریانند. دومین لایه سازماندهی از طریق بازنماییهای ایده آل خود و دیگران شکل میگیرد که بازتاب آرمانهای دوران کودکی است که دستیابی به آن ها تضمینی برای عشق و وابستگی کودک است. در این فرایند یکپارچگی، سطح جدید سازمان یافتگی، به سیستم ارزشهای درونی شده معرفی میشود که با کاهش گرایش به بازفرافکنی[۱۱۴] این بازنماییها همبستگی دارد. این سطح سازماندهی همچنین باعث شکلگیری ظرفیت درونی سازی الزامات و ممنوعیتهای واقع بینانهتر و ملایمتر از چهرههای والدینی میشود که به لایه سوم یکپارچگی سیستمهای ارزشی درونی شده منجر میشود. این مرحله نهایی با شکل گیری هویت بهنجار همبسته است، یعنی یکپارچگی و تثبیت ساختارهایی که شامل هویت هستند (فوناگی و تارگت، ۲۰۰۸).
نهایتاًً، به عنوان بخشی از فرایند شکل گیری هویت و شکل گیری سیستم ارزشی درونی شده، آن بازنمودهایی که حداقلِ یکپارچگی و حداکثرِ برانگیختگی عاطفی را دارند، از بازنمودهایی که شامل حس خودآگاه و یکپارچه از خود هستند، گسسته میشوند و از خودآگاه حذف میگردند. این ساختارهای ذهنی با “بار عاطفی زیاد” اغلب به عنوان گروهی از ناخودآگاه پویا یا اید، اشاره میشوند.
ساختارهای ذهنی ناخودآگاه پویا، به عنوان سیستم انگیزشی ناخودآگاه، در ارتباط با تظاهرات شدید آرزوها، نیازها و تکانههای جنسی، پرخاشگرانه و وابستگی عمل میکنند. سیستم ارزشهای درونی شده، در ارتباط با حس غالب خود که با شکل گیری هویت تثبیت میشود، مسئول رد این ساختارهای ذهنی با یکپارچگی ضعیف و بار عاطفی زیاد، از حس خودآگاه خود است.
ظرفیت کنار گذاشتن جنبههای تهدید کننده، دردناک یا اضطراب برانگیز تجربه ذهنی و حذف آن ها از خوداگاه، سرکوبی نامیده میشود. ظرفیت سرکوبی منعکس کننده و تسهیل کننده یکپارچگی پیشرونده و سازماندهی ساختارهای روانشناختی است. همان طور که در قبل ذکر شد، عملیات دفاعی بر اساس دونیمهسازی، مستلزم گسستگی دوسویه بخشهای مثبت و منفی تجربه است تا از اضطراب اجتناب شود، و در نتیجه، دفاعهای مبتنی بر دونیمه سازی، با یکپارچگی بهنجار این بخشها تداخل میکند. در مقابل، دفاعهای مبتنی بر سرکوبی (دفاعهای نوروتیک) با یکپارچگی ساختارهای ایده آل و آزارنده تداخل نمیکند. در نتیجه پیدایش عملیات دفاعی مبتنی بر سرکوبی، تا حدی بازتاب میزان یکپارچگی بخشهای ایده آل و آزارنده است، و همزمان یکپارچگی بیشتر بخشهای ایده آل و آزارنده را تسهیل میکند. بنابرین دفاعهای سرکوب کننده، میزان انعطاف ناپذیری را در سازمان شخصیت کاهش میدهند که در شخصیت بهنجار دیده نمیشود (کرنبرگ، ۲۰۰۴).
دونیمه سازی با نیاز به حفاظت بخش ایده آل تجربه از آلودگی یا تخریب توسط بخش آزارنده، فعال میشود. بعلاوه زمانیکه دونیمه سازی غلبه مییابد، جنبههای آزارنده تجربه تمایل به فرافکنی دارند، که به ترسهای پارانوئید منجر میشود. در مقابل با سرکوبی، جنبههای تهدید کننده دنیای درونی به احتمال کمتری فرافکنی میشوند و با احتمال بیشتر به صورت جنبههای مخرب یا خطرناکِ خود تجربه میشوند، نه خطرهایی که از بیرون به سمت خود باشد. در این موقعیت، منابع غالب اضطراب، آسیب محتمل و ناتوانی برای حفاظت از بخشهای مورد علاقه و آسیب پذیر خود و دیگران در معرض خطر قرار دارند (کوهات[۱۱۵]، ۱۹۷۱). روان تحلیلگران کلاینی به این موقعیت پویا به عنوان اضطراب افسرده وار[۱۱۶] اشاره میکنند. این اضطراب افسردهوار است که سرکوبی روابط موضوعی درونی تهدید کننده را برانگیخته میسازد و آن ها را به ناخودآگاه پویا محول میکند (فیست و فیست،۱۳۸۶). اضطرابهای افسردگی وار به طور تیپیک پیرامون روابط موضوعی درونی سازماندهی میشوند که مشتقات نیازها و آرزوهای جنسی، وابستگی یا پرخاشگری هستند (گابارد، ۲۰۰۸).
مدل روانپویشی طبقهبندی اختلالات
طبقه بندی اختلالات روانی شخصیت که در این بخش توصیف میشود، نخست توسط کرنبرگ (۱۹۷۶) ارائه شد. این سیستم طبقه بندی بر اساس شدت، تثبیت و تحکیم هویت، عملیات دفاعی و واقعیت سنجی، شکل گرفته است. شدت از ۱ تا ۳ متغیر است: ۱) سازمان شخصیت سایکوتیک، ۲) سازمان شخصیت مرزی، ۳) سازمان شخصیت نوروتیک. در تجربه بالینی رویکرد روانپویشی، افرادی که به عنوان بیماران مبتلا به اختلال روانی طبقه بندی میشوند معمولاً اختلال عمیق شخصیتی در لایههای زیربنایی نیز دارند که پاتولوژی را توضیح میدهد و علت آن است (پرسون، کوپر و گابارد[۱۱۷]، ۲۰۰۵).
سازمان شخصیت سایکوتیک