و در جایی دیگر می گوید:
«مقصودالشرائع کلها سیاقه الخلق إلى جوار الله و سعاده لقائه و الارتقاء من حضیض النقص إلى ذروه الکمال و من هبوط الدنیا إلى شرفا لأخرى»[۱۷۳]
«مقصود تمام شرایع رساندن خلق به جوار رحمت خدا و سعادت لقاء خداوند و ترقی دادن انسان از پستی نقص به بلندای کمال و هبوط ازدنیا به آخرت شریف هست»
علاّمه طباطبایی؛ وی زیست اجتماعی انسان را نه به دلیل طبیعت و مدنی بالطّبع انسان، بلکه به دلیل روحیّه استخدامگری و جلب منافع به سوی خویش میداند که سبب تشکیل اجتماع میشود.وجود همین روحیّه و به تعبیر خود علاّمه، طبیعت و فطرت انسان، سبب اختلاف و فساد در همه شؤون زندگانی انسانی میشود که برای رفع آن خود فطرت و عقل انسانی به دلیل مزبور یعنی غریزه جلب منفعت به سوی خویش در وضع قوانین و اجرای آن کفایت نمیکند و برای رفع آن فقط قوانین و سفیران آسمانی کارگر خواهد افتاد.
حسّ خودخواهی نامبرده که اجتماع را از روی ناچاری پذیرفته تا حدودی که میتواند و در هر موردی که قدرت دارد، گردش زندگی را به سوی خود برگردانیده و کارها را به نفع خود ـ گو این که به ضرر دیگران ختم شود ـ تمام خواهد کرد و در نتیجه، اختلافات افرادی و اختلافات زندگی خواهی نخواهی پیش خواهد آمد. … از این است که قرآن کریم تشخیص میدهد که راه به دست آوردن قوانین و دستورات زندگی (دین به اصطلاح قرآن) فقط راه وحی آسمانی است که یک حالت شعوری مخصوصی است که در افرادی به نام انبیا پیدا میشود، وگرنه انسان در عین حال که به حسب فطرت خدادادی، خوب و بد اعمال را میفهمد، نظر به این که شعور وی به سوی اختلاف دعوت میکند، دیگر به سوی رفع اختلاف که نقطه مقابل دعوت اوّلی است، دعوت نخواهد کرد.[۱۷۴]
شهید مطهری؛ یکی از شخصیتهای علمی، فکری و فرهنگی عصر ما بود که تمام توان خود را صرف حلّ معضلات و مشکلات اعتقاد دینی جوانان کرد،
نظر ایشان در این مسئله را می توان در آثار مختلف ایشان جستجو کرد و به دست آورد مثلا استاد در بحث نبوت اشاره به کارکرد آخرتی برای دین قائلند جائی که عقل بشری راهی به آن سو ندارد وی میگوید:
«اگر قبول کنیم، که زندگی بشر، با مردنش در این دنیا پایان نمیپذیرد، و نشئه دیگری ماورای نشئه دنیا وجود دارد، و بشر در آن نشئه، حیات و زندگی خود را، ادامه میدهد، و در آنجا هم به نوعی مرزوق است، سعادتی دارد، شقاوتی دارد:
«وَ لا تحسبنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ أمواتا بَلْ أحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقونَ * فَرحینَ بِما آتاهُمُ اللهُ مِن فضلهِ و یَسْتَبْشِرونَ بالَّذینَ لَمْ یَلْحَقوا بهم مِن خَلْفِهمْ ألا خَوْفٌ علیهِم و لا هُمْ یَحْزَنون»[۱۷۵]
(این جزو خبرهایی است، که پیغمبران آورده و داده اند، و از جنبهه ای علمی و فلسفی هم بحثهایی شده) اگر ما تنها مسأله آخرت را بپذیریم، (برزخ و آخرت و اینها) بدون شک علم و عقل بشر کافی نیست، برای تحقیق در مسائل آخرت، و تشخیص این که، چه چیزی برای سعادت اخروی نافع است، و چه چیزی مضر، حتی بشر با علم و عقل خودش اصلاً نمیتواند به وجود یک نشئهای پی ببرد. تا امروز هم که علم بشر این همه پیش رفت کرده است، هنوز، پس از مرگ، به عنوان یک مجهول برای بشر تجلّی میکند، هنوز هم واقعا قطع نظر از هر فکری، اگر از نظر کلی بخواهیم ببینیم، برای بشر به صورت یک مجهول است؛ یعنی نمیتواند این را از نظر علمی صد در صد اثبات کند، که چنین چیزی هست… کما این که، از نظر علمی نمیتواند این را صد در صد نفی کند بگوید نه، علم کشف کرده، که چنین چیزی نیست، جزء مجهولات بشر است؛ پس اگر مسأله آخرت را ـ که باز خود پیغمبران هستند و اصل وجود آن را خبر داده اند وراه سعادت و راه شقاوت در آنجا را نشان داده اند ـ در نظر بگیریم نیاز به انبیا صد درصد است.»[۱۷۶]
یکی از چیزهایی که احیاگران دینی و از جمله شهید مطهری، همواره بر آن تأکید می کردند، کارکرد دنیوی دین و نقش آن در توسعه اجتماعی بود،(که در چند سطر بعد علت این جور نگاه به دین «نبوت» فهمیده می شود)، ایشان از جمله کسانی است که نقش انبیا را در ظلم ستیزی و ایجاد عدالت اجتماعی مورد توجه قرار می دهد و بر اهمیت ظلم ستیزی در حد ملاکی برای تمایز نبی از غیر آن تأکید می کند. و اما جنبه دومی که استاد مطهری در باب نیاز انسان به دین مورد توجه قرار داده است، مسأله زندگی اجتماعی است، که نوعی نیاز بشری در زندگی دنیوی به پیامبران را تایید و امضا میکند و با توجه به این می توان توهم مذکور را جواب گفت. البته باید توجه داشت که صرف تأکید به کارکرد دنیوی دین به معنای دنیاگرایی در تفسیر هدف بعثت نیست؛ چرا که دانشمندان دیگری هم (علاوه بر شهید مطهری) بر نقش دین در بهبود دنیا تأکید کرده اند.[۱۷۷]
استاد مطهری در تعریف نبوت؛ تعبیری دارد که آن را ارتباط بین جهان انسانی و جهان غیب می داند. برخی از اندیشمندان همین سخن ایشان را بر مبنای دیدگاه «آخرت گرایانه» تحلیل پذیر دانسته اند.[۱۷۸] در حالی که منظور شهید مطهری از رابطه انسان با جهان غیب را یکی از دو هدف نبی، (یعنی ظلم ستیزی و بسط عدالت) می داند. در واقع ایشان دو هدف اصلی برای پیامبران قائلند: یکی سعادت دنیوی و دیگری سعادت اخروی، که کدام یک بالذات و کدام یک بالعرض است؟ که این دو هدف با کنار هم گذاشتن دو مطلب مذکور هم بدست می آید و تعارض ظاهری آن دو هم حل می شود. استاد مطهری در یک جمع بندی دو هدف ذیل را اصلی ترین هدف پیامبران از دیدگاه قرآن می داند:[۱۷۹]
۱).شناختن خدا و نزدیک شدن به او. ۲).برقراری عدل و قسط در جامعه بشری.
دعوت به خدا و شناختن او و نزدیک شدن به او، یعنی دعوت به توحید نظری و توحید عملی فردی؛ اما اقامه عدل و قسط در جامعه، یعنی برقرار ساختن توحید عملی اجتماعی. ایشان برای دو هدف مذکور به دو آیه از قرآن استدلال می کند:
«یا ایها النبی انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیرا و داعیاً الی الله باذنه و سراجاً منیرا».[۱۸۰]
«ای پیامبر! ما تو را گواه (گواه امت) و نویددهنده و اعلام خطر کننده و دعوت کننده به سوی خدا به اذن و رخصت خود، و چراغی نورده است»
در میان همه جنبه هایی که در این آیه آمده است، پیداست که «دعوت به سوی خدا»، تنها چیزی است که می تواند هدف اصلی به شمار آید.
از طرف دیگر قرآن کریم درباره همه پیامبران می گوید:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»[۱۸۱]
«ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و معیار فرود آوردیم تا مردم عدل و قسط را به پا دارند».
از نظر شهید مطهری این آیه بپا داشتن عدل و قسط را هدف رسالت و بعثت پیامبران معرفی کرده است.
اما سؤالی که می توان مطرح کرد این است که کدامیک از این دو هدف، بالذات و کدامیک بالعرض است؟ پاسخ این سؤال را مرحوم مطهری به صورت ذیل بیان کرد:[۱۸۲]
«هدف بالذات انبیا، هدایت و معرفت الهی است، اما تحقق این هدف در جامعه بشری مستلزم اتخاذ اهداف بالعرض دیگری مانند تأسیس حکومت و اصلاح نظام معیشتی است. پرداختن به اصلاح معیشت دنیوی وظیفه پیامبران است؛ اما وظیفه ای بالعرض؛ بنابراین، نباید گمان کرد که بالعرض بودن به معنای فرعی بودن و نفی آن از وظیفه انبیاست، بلکه به معنای این است که پرداختن به اصلاح دنیا و ظلم ستیزی در اهداف رسالت است، اما به قصد ثانوی.[۱۸۳]در این تفسیر به اهداف اخروی اصالت داده شده و مقصود اصلی انبیا تلقی می شوند و اهداف دنیوی اموری تبعی و طفیلی انگاشته می شوند.
استاد مطهری در جایی دیگر در تفاوت دو معنی بالعرض و اصیل می گوید:
«توضیح اینکه رابطه مقدمه و ذی المقدمه دو گونه است : در یک گونه تنها ارزش مقدمه این است که به ذیالمقدمه می رساند؛ پس از رسیدن به ذی المقدمه وجود و عدمش علی السویه است، مثلاً انسان می خواهد از نهر آبی بگذرد، سنگ بزرگی را در وسط نهر وسیله پریدن قرار می دهد. بدیهی است که پس از عبور از نهر وجود و عدم آن سنگ برای انسان علی السویه است. همچنین است نردبان برای عبور به پشت بام و کارنامه کلاس برای نام نویسی در کلاس بالاتر .گونه دیگر این است که مقدمه در عین اینکه وسیله عبور به ذی المقدمه است و در عین اینکه ارزش اصیل و یگانه از آن ذی المقدمه است، پس از وصول به ذی المقدمه وجود و عدمش علی السویه نیست، پس از وصول به ذی المقدمه وجودش همان طور ضروری است، که قبل از وصول، مثلاً معلومات کلاسهای اول و دوم مقدمه است برای معلومات کلاسهای بالاتر، اما چنین نیست که با رسیدن به کلاسهای بالاتر نیازی به آن معلومات نباشد و اگر فرضاً همه آنها فراموش شود و کان لم یکن گردد، زیانی به جایی نرسد و دانش آموز بتواند کلاس بالاتر را ادامه دهد، بلکه تنها با داشتن آن معلومات و از دست ندادن آنهاست که می توان کلاس بالاتر را ادامه داد، سر مطلب این است؛ که گاهی مقدمه، مرتبه ضعیفی از ذی المقدمه است و گاهی نیست. نردبان از مراتب و درجات پشت بام نیست، همچنانکه سنگ وسط نهر از مراتب و درجات بودن در آن طرف نهر نیست ولی معلومات کلاسهای پایین و معلومات کلاسهای بالا مراتب و درجات یک حقیقت اند.»[۱۸۴]
بنابراین دو هدف اصلاح نظام معیشتی و اقبال به آخرت دو مرتبه از حقیقت واحد کمال نوع بشر است که انبیا در هدایت بشر پرداختن به هر دو را وجهه خویش قرار داده اند. به طور خلاصه نگرش استاد مطهری نسبت به دین دنیای «دو بعدی»، «اندماجی» و دین؛ «تمام زندگی= دین دنیا و آخرت»، نه دین «آن دنیایی» و نه دین «این دنیایی»، همچنان که به ابونصر فارابی و ابن سینا نسبت داده میشود، است.[۱۸۵] و بالاخره ایشان گستره شریعت را مخصوص جایی می داند که عقل را توان سرک کشیدن به آنجا را نداد، میگوید:
«پدیدههای اجتماعی در مدتی که باقی هستند، حتما باید با خواستههای بشر تطبیق کنند. به این معنی که یا خود آن پدیدهها خواسته بشر باشند و یا تامینکننده خواستههای بشر بوده باشند… و علی هذا اگر دین بخواهد باقی بماند باید دارای یکی از این دو خاصیت باشد، یعنی یا باید در نهاد بشر جای داشته باشد، در ژرفنای فطرت جا داشته باشد… و یا لااقل اگر خودش خواسته طبیعی بشر نیست، باید وسیله باشد، باید تامینکننده خواسته یا خواستههای دیگر بشر باشد، اما این هم به تنهایی کافی نیست، باید چنان وسیله تامینکنندهای باشد که چیز دیگری هم نتواند جای او را بگیرد. یعنی باید چنین فرض کنیم که بشر، یک رشته احتیاجات دارد که آن احتیاجات را فقط دین تامین میکند، چیز دیگری غیر از دین و مذهب قادر نیست، آن احتیاجات را تامین کند و الا اگر چیزی در این دنیا پیدا شد که توانست مثل دین یا بهتر از دین آن حاجت را و آن خواسته را که دین تامین میکرده است، تامین کند، آن وقت دین از میان میرود، مخصوصا اگر بهتر از دین هم تامین کند… اتفاقا دین هر دو خاصیت را دارد، یعنی هم جزو نهاد بشر است، جزو خواستههای فطری و عاطفی بشر است، و هم از لحاظ تامین حوائج و خواستههای بشری مقامی دارد که جانشین ندارد»[۱۸۶] بنابراین نه فقط روشنفکران دینی، بلکه متفکران سنتی نیز حضور دین را در غیاب عقل میجویند، اگر به کتابهای کلامی سنتی رجوع کنیم، میبینیم یکی از مقدمات و پیشفرضهای استدلال آنان برای ضرورت پذیرش دین این است که انسان نمیتواند به کمک عقل و علم بشری مصالح و مفاسد دنیوی و اخروی خود را تشخیص دهد، و لذا به راهنمایی خداوند از طریق وحی، نیازمند است. مثلا فخر رازی؛ فواید بعثت را در دوازده مورد تبیین میکند که یکی از آنها عبارتند از: بیان منافع و ضررهای موادّ غذایی.[۱۸۷] و یا غزالی در کتاب المنقذ من الضلال، دانش پزشکی و ستارهشناسی را (به جهت ناتوانی عقل)، از وظایف و رسالت پیامبران میشمارد، ولی همو در احیاء علوم الدین، علم طب و نجوم را جزء علوم عقلیّه دنیویّه قلمداد میکند؛ گرچه عقل را در کسب این علوم، بینیاز از شرع نمیداند؛ بنابراین، نکته قابل توجّه این است که رویکرد غزالی در مصادیق نیازهای انسان به دین، پذیرش این کبرای کلّی است که دین آنجا حضور دارد که عقل و تجربه غایب باشند.
این تعبیر دیگری است از حضور دین در غیاب عقل تفاوت فقط در میزان توانایی عقل و علم در حل مشکلات انسان یا به تعبیری در قلمرو عقل و علم است. لازمه دیدگاه سنتی نیز این است که اگر عقل و علم انسان، ناقص و محدود نبود و مصالح و مفاسد او را درک میکرد، نیازی به دین نبود. تفاوت در این است که متجددان مدعیاند که ما به کمک عقل و علم، مصالح و مفاسد دنیوی خود را درک کرده و حاجات دنیوی خود را برطرف میکنیم، و لذا تدبیر امور دنیوی به عهده عقل و علم بشری است، در حالی که متفکران سنتی به محدودیت و عجز عقل و علم بشری از درک مصالح و مفاسد دنیوی باور دارند و میگویند: بدون دخالت دین نمیتوان معیشت دنیوی را سامان داد.
بنابراین، نزاع، صغروی است نه کبروی، یعنی اینگونه نیست که سنتگرایان، فروغ دین را در حضور عقل بجویند و متجددان آن را در غیاب عقل. در این نکته هر دو هم داستانند که ما فقط در مواردی به دین نیاز داریم و شایسته است بدان رجوع کنیم که عقل و علم نتوانند مشکل ما را حل کنند، اختلاف صرفا در قلمرو عقل و دین و در حدود توانایی عقل بشری در درک مصالح و مفاسد دنیوی و تدبیر معیشت است و روشن است که ارزیابی توان عقل و علم تنها در گستره تاریخ فرهنگ و تمدن آدمی ممکن است و با دلایل نقلی و تعبدی نمیتوان در این باب داوری کرد اما نکته جالب اینجاست که هر دو گروه، قلمرو دین را به حدود تواناییهای عقل در حل مسائل و مشکلات انسانی تضییق میکنند».[۱۸۸]
تحلیل و ارزیابی:
در تحلیل نظریه فیلسوفان ( رهیافت پنجم) نخست باید به این نکته توجّه شود که مقصود آنان از تأمین زندگی اجتماعی چیست؟ دو فرض مطرح است:
فرض اوّل: این که اداره زندگانی اجتماعی و جامعه و تأمین نیازهای مادّی آن در عرصههای اقتصاد، صنعت، کشاورزی، و دیگر عرصهها بدون فرستادن پیامبران و نزول شریعت آسمانی امکانپذیر نیست و اصلاً بقای اجتماع به نبوّت بستگی دارد. این فرض از تعبیر بعضی فیلسوفان به «بقاء النوع الانسانی» استنتاج میشود.
فرض دوم: این که جامعه بدون نبوّت میتواند در عرصههای گوناگون به حیات خود ادامه دهد و چه بسا در عرصههای مادّی مثل اقتصاد و صنعت، بالندگی و رشد نیز داشته باشد؛ امّا در چنین جوامعی، اصل عدالت نادیده انگاشته خواهد شد؛ چرا که طبع و غریزه انسان در مقام قانونگذاری یا اجرا و نظارت بر آن، منافع خود را اعّم از شخص خود یا اقوام و محیطهای جغرافیایی بر دیگری مقدّم خواهد داشت و آن به اصل عدالت آسیب وارد میسازد، امّا اصل نبوّت و تهدیدها و کیفرهای دنیایی و آخرتی تا حدودی جلو آن را سدّ میکند و خود پیامبران نیز اسوه عدالت بودند. افزون بر نادیده انگاشتن اصل عدالت در جوامع فاقد نبوّت، نیازهای معنوی و روحی انسان و سعادت آخرتی وی نیز مورد غفلت واقع میشود.
بر این اساس، دو فرضیّه در تبیین نظریّه فیلسوفان قابل طرح است. اگر مقصود آنان فرضیّه اوّل باشد، به ظاهر نمیتوان آن را پذیرفت؛ چرا که تاریخ و همچنین جوامع معاصر شاهد جامعههایی است که با اعتقاد به خداوند و انکار نبوّت یا جوامع الحادی و منکر اصل خداوند، به زندگی جمعی خود بدون مشکل خاص ادامه داده اند و چه بسا در عرصههای گوناگون به توفیقهایی نیز دست یازیدند. به دیگر سخن، رهیافت فیلسوفان، رهیافت ابزار انگارانه از وحی و نبوّت است و با فرضیّههای رقیب مواجه میشود که جامعه کمونیستی چین، نمونه آن است.
بعضی منتقدان، با این منظر، دیدگاه فیلسوفان را بر نتافتند و آن را خلاف واقعیّت وصف کردند.[۱۸۹]
افزون بر این از برخی آیات امکان تشکیل جامعه عاری از هر گونه اختلاف اساسی با مذهب کفر استفاده میشود؛ مانند آیه ذیل:
«کان الناس امه واحده فبعث اللّه النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جائتهم البینات بغیّا بینه».[۱۹۰]
ظاهر آیه پیشین و آیات دیگر و نیز روایات وارد در تفسیر آنها از وجود جامعههای منسجم و واحده، پیش از بعثت پیامبران خبر میدهند؛[۱۹۱] امّا به نظر میرسد؛ فیلسوفان به نکته پیشین تفطّن داشتند و مقصودشان از توقّف جامعه بر نبوّت، فرضیّه دوم باشد. عبارات بیشتر آنان مؤید آن است؛ برای مثال، فارابی مسأله سعادت و ضروت ارشاد و مرشد را پیش میکشد و بوعلی سینا، شیخ اشراق و صدر المتالهین اصل عدالت را مطرح میکنند.
توجیه پیشگفته دیدگاه فیلسوفان از سوی بعضی معاصران نیز مطرح شده است؛ چنان که نوشتند:
«مدار استدلال [حکیمان] بر تأمین حیات حقیقی برای جامعه انسانیّت است، نه بر زندگانی اجتماعی، به هر صورت که باشد وگرنه ممکن بود که نوعی از سیاست غیر دینی برای انسان کافی باشد.»[۱۹۲]
امّا به نظر میرسد؛ دیدگاه فیلسوفان از حیث اهمّیّت پس از دیدگاه کلامی و عرفانی قرار دارد که میکوشند، با نشان دادن نیازهای فردی انسان، ضرورت نبوّت را فارغ از وجود جامعه یا عدم آن اثبات کنند.
همچنین این اشکال که دیدگاه فیلسوفان شامل انسانهای ابتدایی و فاقد جامعه و اجتماع نمیشود، بر دیدگاه متکلّمان و عارفان متوجّه نیست.
اشکال دیگری که به رویکرد عدالتگرایانه عده ای از متکلّمان و حکیمان شده، همانند ابن سینا، سهروردی، فارابی و صدرالمتألهین، و محقق طوسی که از ضرورت حیات اجتماعی و عقول اربعه انسان و اتّصال عقل مستفاد، به عقل فعّال سخن به میان آوردند، این است؛ که شناخت قوانین اجتماعی برای عقل، دست کم برای انسانهای متمدّن ممکن، بل واقع شده است. به بیانی، انسان امروزی در عرصههای اجتماعی مشکل جدّی درباره شناخت قوانین اجتماعی به صورت کلّی ندارد و پیامبران نیز در مسائل اجتماعی، قوانین خاصّی را که از عقل فراتر باشد، ارائه نکردهاند و به نکات و اصول کلّی مانند؛ اصل عدالت اشاره داشتند که برای عقل دست یافتنی بود. مشکل جدّی جامعهها، مقدّمه دوم یعنی ضمانت اجرایی در وضع و رعایت قوانین اجتماعی است؛ به گونهای که حتّی واضعان و متولیّان قانون نیز گاهی به بهانههای گوناگون از التزام و عمل به آن شانه خالی میکنند؛ امّا پرسش و نکته ابهام این جا است که آیا اصل نبوّت توانسته است؛ این مشکل را حل کند؛ یعنی با ایجاد روحیّه دینی، ایمان و قداست، ضمانت اجرایی قوی عرضه کند؟
در این که خود پیامبران و امامان معصوم به طور مطلق به این اصل پاسدار و عامل بودند، سخنی نیست؛ بلکه بحث به پیروان آنان مربوط میشود که آیا آنان نیز با اتّکا به اصل ایمان به قوانین اجتماعی با دیده قداست نگاه کرده، بدان ملتزم بودند و حاکمان و شهروندان یک نظام عادلانهای را بر پا کردهاند.
نگاهی به تاریخ اسلام نشان میدهد که ضمانت اجرایی ادّعا شده، توفیق نسبی داشته است؛ به گونهای که در تاریخ حکومت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله و حکومت امام علی علیهالسلام نه فقط مردم، بلکه خواص نیز مرتکب خلاف اصل عدالت میشدند.
بر این اساس، اگر علّت نیاز به ضرورت دین و نبوّت را به شناخت قوانین اجتماعی و عمل به آن حصر کنیم، از آن جا که هدف اوّل برای عقل، دست یافتنی و هدف دوم برای دین تحقّق نیافته است، پاسخ کامل از انبیا را در این خصوص دریافت نکردیم و نیاز پیشین در حقیقت مرتفع نشده است؛ پس نمیتوان ایجاد ایمان به قوانین اجتماعی و رعایت آنرا توجیه کاملاً موفّق و عقلانی برای ضرورت نبوّت نشان داد.
باری، اگر به دلیل فیلسوفان، افزون بر مسأله نیازهای اجتماعی و دنیایی انسان، مسأله سعادت آخرتی و رفع نیازهای روحی و معنوی افراد بشریت را اضافه کنیم، مجموع آن یک توجیه توفیقآمیز برای ضرورت نبوّت خواهد بود؛ امّا منوط کردن بقای نوع انسان در حیات دنیا به بعثت پیامبران بر خلاف واقعیّتهای تاریخی و موجود است.[۱۹۳] به خاطر همین، کسانی مثل غزالی؛ هدف بعثت را در آخرت منحصر کردند، وی در باب دوم از الجام العوام عن علم الکلام؛ در باب ضرورت بعثت انبیا مینویسد:
«پیامبر اسلام درباره مصلحت دنیا و آخرت بندگان، داناترین مردم به شمار میرود و از طرف دیگر، آگاهی به نفع و ضرر آخرتی از طریق تجربه و عقل تحصیلشدنی نیست؛ زیرا ابزار تجربه، مشاهده، از آن حقیقت قاصر است و همچنین عقل نمیتواند آن حقایق را درک کند؛ پس یگانه وسیله شناخت آن امور، نور نبوّت است. پیامبر، تمام امور مربوط به نفع و ضرر، و معاد و معاش بندگان را که به او وحی شده، ابلاغ کرده و چیزی را از مردم کتمان نکرده است؛ پس تمام آنچه را که مقرّب مردم به جنّت و مبّعد آنان از آتش بوده، آشکار ساخته است.»[۱۹۴]
بررسی و تحلیل دو نظریه انسان دینی و دین انسانی- قسمت ۸