سه مرحله اول دیدگاه اریکسون با توجه به پژوهش حاضر (سنین پیش دبستانی) شرح داده می شود.
مرحله اول: اعتماد بنیادی در مقابل بی اعتمادی (از تولد تا ۱۸ ماهگی)
اریکسون در کتاب «هویت جوانی و بحران» خاطر نشان می کند که بقای کودک وابسته به دهان وی است و محبتش هم از طریق دهان ابراز می شود. در واقع در این دوره دهان الگوی رفتاری اصلی کودک را تشکیل می دهد و جهان را از طریق حس لامسه، بینایی و دهان تجربه می کند. رشد اعتماد بنیادی شیرخوار به دنیا ریشه در تجارب اولیه با مادر یا مراقب اولیهاش دارد. اریکسون معتقد است که اعتماد نه به مقدار غذا بلکه به کیفیت رابطه کودک با مادر بستگی دارد. در صورتی که مادر بتواند نیازهای کودک را پیش بینی کرده و علیرغم پرخاشگری دهانی کودک همواره این نیازها را به موقع برآورده سازد، کودک میآموزد که لحظات غیرقابل اجتناب ناکامی و محرومیت را تحمل کند. مکانیسمهای درون فکنی و فرافکنی به کودک این امکان را می دهد که تداوم و یکنواختی ابتدایی هویت را تجربه کند. اریکسون ضمن تأکید بر ویژگی اپی ژنتیک تغییر روانی ـ اجتماعی، بسیاری از آسیبهای روانی را نمونه ای از آن چیزی میدانست که آن را بحران رشد وخیم مینامید که منظور از آن این است که رشدی که در یک مرحله دچار مشکل شده باشد بر مراحل بعدی تاثیر عمدهای بر جای خواهد گذاشت. وقتی شخص در اثر اختلالات شدید و در روابط اجتماعی قبلی نتواند به حس اعتماد بنیادی یا فضیلت امید دست یابد ممکن است علاوه بر ناسازگاری دوران کودکی در دوران بزرگسالی در معرض اختلالات روانی نظیر اسکیزوفرنی قرار بگیرد. اریکسون اعتقاد دارد که رد پای اعتیاد را میتوان در مرحله ابتدایی رشد روانی ـ اجتماعی جستجو کرد (کاپلان و سادوک، ۲۰۰۳).
مرحله دوم: خودمختاری در مقابل شرم و تردید (از ۱۸ ماهگی تا ۳ سالگی)
ضمن رشد تکلم و کنترل اسفنگتر و عضلات، کودک نوپا به تمرین نگهداشتن و رها کردن می پردازد و نخستین تظاهرات اراده را تجربه میکند. این امر تا حد زیادی به میزان و نوع کنترل والدین بر روی کودک بستگی دارد. کنترل غیرقابل انعطاف یا کنترل زودرس تلاشهای کودک برای خوشتنداری را بی اثر کرده و در نتیجه پیشرفت یا پیشرفت کاذب به وجود می آید. اگر شرایط رشدی مناسب باشد و مراقبین کودک بتوانند محیط متناسب با نیازهای تحول کودک ایجاد کنند، کودک به حس متناسبی از «داشتن و نگه داشتن» میرسد اما اگر این شرایط بهینه به هر دلیل به هم خورد کودک در راه ایجاد اراده معطوف به هدف شکست خورده و ممکن است در رعایت قانون و تبعیت از اصول رایج انضباطی مشکل پیدا کند.
مرحله سوم: ابتکار در برابر احساس گناه (۳ تا ۵ سالگی)
تسلط روزافزون کودک بر مهارتهای حرکتی و زبانی، مشارکت وی در جهان بیرون را گسترش می دهد و تخیلات مربوط به جستجو در محیط را برمی انگیزد. کودک در این سن بسیار کنجکاو است و به دنبال کشف بسیاری از ناشناخته های جهان خارج میگردد و طبق دیدگاه اریکسون در این مرحله، جوانههای اولیه پیدایش وجدان رشد میکند و اگر شرایط تربیتی و خانوادگی کودک به گونهای باشد که معیارها و اصول ، با سفتی و سختی دنبال شوند به تدریج کودک را از حالت تخیل، خلاقیت و خودانگیزی خارج می کند و ممکن است زمنیه پیدایش احساس گناه مرضی را در وی ایجاد کند.
این سه مرحله رشد روان اجتماعی اریکسون را که به سنین پیش دبستانی ارتباط دارند که میتوان در جدول زیر مشاهده نمود.
جدول ۲-۳- مراحل رشد روانی ـ اجتماعی اریکسون (به نقل از کاپلان و سادوک، ۲۰۰۳، )
مرحلهروانیـاجتماعی
دستاوردمثبت
انواع ناسازگاریها
جنبه های ماندگار شکلگیری هویت
اعتماد در مقابل بی اعتمادی (تولد تا ۱۸ ماهگی)
امید
اعتیاد
افسردگی
سایکوز
دیدگاه زمانی در مقابل سردرگمی در زمان
خودمختاری در مقابل شرم و تردید (۱۸ ماهگی تا ۳ سالگی)
اراده
پارانویا
وسواسهای فکری
وسواسهای عملی
اطمینان به خود در مقابل کمرویی
ابتکار در برابر احساس گناه (۳ تا ۵ سالگی)
هدفمندی
هراس
اختلالات روان تنی
بازداری
اختلال تبدیلی
آزمایش نقش در مقابل تثبیت نقش
۲-۱۱-۲- نظریه روان شناسی فردی آدلر[۲۷]۱
آدلر با ارائه یک دیدگاه کلی نگر و غایت انگار در مورد انسان، به یکی از بزرگترین نظریهپردازان شخصیت تبدیل شد و با اینکه بسیاری از اندیشههای اولیه او در اثر مرگ زودرس و ناگهانی اش به صورت کامل و پخته درنیامدند، ولی با این حال پیروانش با شرح و بسط اندیشه ها و ایده های اولیه او، روانشناسی فردی را به یکی از پرکاربردترین و جذابترین دیدگاه ها، درخصوص رفتار انسان تبدیل کرده اند. پس از مرگ وی، درایکرز[۲۸]۲، معروفترین پرچمدار این تئوری معرفی شد.
آدلر با طرح مفهوم احساس کهتری و جبران این احساس، اندیشههای اولیه تئوری خود را بنا کرد. او معتقد بود که ریشه احساس کهتری را باید در شکستی که تمایل به تفوق و برتری با آن مواجه شده است، جتسجو کرد. برای روشن شدن این موضوع اول باید بدانیم زندگی چیست؟ زندگی متضمن وجود تعادل و حفظ خویشتن است. هر چیزی که موجب عدم تعادل شود، باید در هم شکسته شود. تاریخ پر است از نیاز به برتری. کودک از روزی که متولد می شود نیاز دارد که بر دیگران پیشی بگیرد، نیازهای خود را ارضا کند و دنیا را فتح نماید. اما از همان روزهای نخستین زندگی موانعی غلبه نیافتنی سد راه این توسعه وجود فرد می شوند. کودک درمی یابد که جهان خارجی در دست وی نیست و بر آن کوچکترین تسلطی ندارد و دردناکتر اینکه بر افرادی که در محیط وی موج میزنند، کمتر از همه تسلط دارد. بکن و نکنهای والدین او را نسبت به ضعف خود هشیار میکند و همواره شکست میخورد و همین شکستهاست که پایه احساسی کهتری را در وجود وی پی ریزی میکند. چنین احساسی به خودی خود بد نیست، زیرا کودک را وامی دارد که به تقلید از بزرگسالان بپردازد و شخصیت خود را رشد دهد. افسوس که این راه تحول به این سادگی نیست و عواملی سبب تشدید احساس کهتری می شود و این احساس همچون خاری بر اندام لطیف عواطف کودک فرو می رود. (منصور، ۱۳۷۱)
به جرئت میتوان گفت که هیچ یک از پیشتازان دانش روان شناسی همچون آدلر به مسأله تربیت توجه نکرده و به آن نپرداخته اند. آدلر و همکارانش درباره تغییر شخصیت از طریق تعلیم و تربیت بسیار خوشبین بودند و هدف روان شناسی فردی نیز کمک به شناسایی عوامل بازدارنده تکامل زندگی انسان و برداشتن این موانع است. جهت تربیت بایستی به سمت افزایش یک زندگی همکاری کننده باشد.