این انتظار با گفتوگوی میان عزرائیل و سلیمان باز هم ادامه پیدا میکند. پاسخ عزرائیل که میگوید: من از خشم به آن مسلمان نظر نکردم بلکه از تعجّب او را در رهگذر دیدم، باز هم حالت تعلیق و انتظار خواننده را طولانیتر میکند تا اینکه در دو بیت پایانی همهچیز روشن میشود و خواننده یا مخاطب را به فکر فرومیبرد.
و اما حکایتهای کوتاه مثنوی که طرح سادهای دارند و همین طرح سادۀ آنها موجب میشود سایر عناصر داستانی محدود باشد عبارتاند از:
دفتر اول: «حکایت بقّال و طوطی…» (۲۴۸)، «نگریستن عزرائیل بر مردی و گریختن آن مرد…» (۹۶۱)، «قصۀ هدهد و سلیمان در بین آنکه چون قضا آید…» (۱۲۰۷)، «قصۀ سؤال کردن عایشه-رضیالله عنها- از مصطفی-صلیالله علیه و سلّم-…» (۲۰۲۲)، «کبودی زدن قزوینی بر شانه…» (۲۹۹۴)، «قصۀ آنکس که در یاری کوفت، از درون گفت کیست…» (۳۰۶۹)، «آمدن مهمان یوسف- علیه السلام-و …» (۳۱۷۰)، «به عیادت رفتن کر بر همسایۀ رنجور» (۳۳۷۴)، «قصۀ مریکردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری» (۳۴۸۱)، «پرسیدن پیغمبر-صلیالله علیه و سلّم- زید را…» (۳۵۱۴)، «متهمکردن غلامان و خواجهتاشان لقمان را…» (۳۶۹۸)، «آتش افتادن در شهر در ایّام عمر» (۳۷۲۱)
دفتر دوم: «هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عُمر» (۱۱۳)، «التماس کردن همراه عیسی- علیهالسلام- زندهکردن استخوانها…» (۱۴۲)، «یافتن شاه باز را به خانۀ کمپیر زن» (۳۲۴)، «کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار…» (۱۱۹۵)، «فرمودن والی آن مرد را که این خاربن که نشاندهای» (۱۲۳۰)، «آمدن دوستان به بیمارستان جهت پرسش از ذوالنون…» (۱۳۸۸)، «امتحان کردن خواجۀ لقمان زیرکی لقمان را» (۱۴۶۵)، «انکار فلسفی بر قرائت…» (۱۶۳۶)، «رنجاندن امیری خفتهای را که مار در دهانش رفته بود» (۱۸۸۰)، «اعتمادکردن بر تملّق و وفای خرس» (۱۹۳۴)، «گفتن نابینای سایل که دو کوری دارم» (۱۹۹۴)، «سبب پریدن و چریدن مرغی با مرغو که جنس او نبود» (۲۱۰۴۹)، «تنها کردن باغبان صوفی و فقیه و علوی را از همدیگر» (۲۱۶۹)، «گفتن شیخی ابویزید را که کعبه منم…» (۲۲۲۱)، «خواندن محتسب مست خرابافتاده را به زندان» (۲۳۹۲)، «بیدار کردن ابلیس معاویه را…» (۲۶۱۱)، «فضیلت حسرت خوردن آن مخلص بر فوت نماز جماعت» (۲۷۷۹)، «فوت شدن دزد به آواز دادن آن شخص…» (۲۸۰۱)، «قصۀ آن شخص که اشتر ضّالۀ خود را میجست و میپرسید» (۲۹۱۹)، «قصد کردن غُزان به کشتن مردی تا آن دگر بترسد» (۳۰۵۴)، «شکایت گفتن پیرمردی به طبیب…» (۳۰۹۷)، «قصۀ جوحی و آن کودک که…» (۳۱۳۴)، «قصۀ اعرابی و ریگ در جوال کردن…» (۳۱۸۴)، «کرامات ابراهیم -قدس الله سرّه- بر لب دریا» (۳۴۱۸)، «طعن زدن بیگانه بر شیخ و جواب گفتن مرید شیخ را» (۳۳۱۱)، «دعوی کردن آن شخص که خدای تعالی نمیگیرد مرا به گناه…» (۳۳۷۶)، «کشیدن موش مهار شتر را…» (۳۴۴۸)، «منازعت چار کس جهت انگور…» (۳۶۹۳)، «حیران شدن حاجیان در کرامات…» (۳۸۰۰)
دفتر سوم: «بیان آنکه الله گفتن نیازمند لبیک گفتن است» (۱۹۰)، «نواختن مجنون آن سگ را…» (۵۶۷)، «افتادن شغال در خُم رنگ» (۷۲۱)، «چربکردن مرد لافی لب و سبلت خود هر بامداد…» (۷۳۳)، «اختلافکردن در چگونگی و شکل پیل» (۱۲۶۰)، «داستان مشغول شدن عاشقی به عشقنامه خواندن…» (۱۴۰۶)، «دیدن زرگر عاقبت کار را…» (۱۶۲۶)، «حکایت استر پیش شتر که من بسیار در اوفتم…» (۱۷۴۷)، «جَزَع ناکردن شیخی بر مرگ فرزندان خود» (۱۷۷۳)، «قصۀ خواندن شیخ ضریر مصحف را…» (۱۸۳۷)، «صبرکردن لقمان چون دید که داود حلقه ها میساخت از سؤال کردن…» (۱۸۴۳)، «سؤالکردن بهلول آن درویش را» (۱۸۸۵)، «گریختن عیسی-علیهالسلام-فراز کوه از احمقان» (۲۵۷۱)، «حکایت خرگوشان که خرگوشی را پیش پیل فرستادند…» (۲۷۳۹)، «حکایت نذرکردن سگان در هر زمستان که این تابستان چون بیاید…» (۲۸۸۶)، «حکایت امیر و غلامش که نمازباره بود و …» (۳۰۵۶)، «حکایت مندیل در تنور پرآتش انداختن» (۳۱۱۱)، «آمدن آن زن کافر با طفل شیرخواره به نزدیک مصطفی- علیهالسلام- و…» (۳۲۲۱)، «ربودن عقاب موزۀ مصطفی- علیهالسلام- و بردن بر هوا و…» (۳۲۳۹)، «حکایت آن زنی که فرزندش نمیزیست، بنالید…» (۳۴۰۰)، «در آمدن حمزه- رضیالله عنه- در جنگ بیزره» (۳۴۲۰)، «وفات یافتن بلال- رضیالله عنه- از شادی» (۳۵۱۸)، «پیدا شدن روحالقدس به صورت آدمی بر مریم…» (۳۷۰۱)، «گفتن شیطان قریش را که به جنگ احمد آیید…» (۴۰۳۷)، «نظر کردن پیغامبر- علیهالسلام- بر اسیران و…» (۴۴۷۴)، «داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان» (۴۶۲۵)
دفتر چهارم: «حکایت آن واعظ که آغاز هر تذکیری…» (۶۱)، «قصۀ آن صوفی که زن خود را با بیگانهای بگرفت» (۱۵۸)، «قصۀ آن دبّاغ که در بازار عطّاران از بوی عطر و مشک بیهوش شد» (۲۵۷)، «گفتن آن جهود علی را -کرّمالله وجه- که اگر اعتماد داری…» (۳۵۲)، «قصۀ آغاز خلافت عثمان- رضیالله عنه- و…» (۴۸۷)، «کرامات و نور شیخ عبدالله مغربی» (۵۹۸)، «قصۀ عطاری که سنگ ترازوی او گل سرشوی بود و…» (۶۲۵)، «سبب هجرت ابراهیم ادهم و ترک مملکت خراسان» (۷۲۶)، «حکایت آن مرد تشنه که از سر جوزبن جوز میریخت…» (۷۴۵)، «قصۀ صوفی که در میان گلستان سر بر زانوی مراقبت بود» (۱۳۵۸)، «چالیش عقل با نفس همچون تنازع مجنون با ناقه…» (۱۵۳۳)، «حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنکه بربود دستارش و…» (۱۵۷۸)، «حکایت آن مداح که از جهت ناموس شکر ممدوح میکرد…» (۱۷۳۹)، «کژ وزیدن باد بر سلیمان-علیهالسلام- به سبب زلّت» (۱۸۹۷)، «قصۀ آنکه با کسی مشورت میکرد گفتش مشورت با دیگری کن» (۱۹۶۹)، «امیرکردن رسول-علیهالسلام- جوان هذیلی را بر سرّیهای که …» (۱۹۹۳)، «قصۀ سبحانی ما اعظم شأنی گفتن ابویزید…» (۲۱۰۲)، «قصۀ آن آبگیر و صیّادان و آن سه ماهی…» (۲۲۰۲)، «قصۀ آن مرغ گرفته که وصیت کرد که بر گذشته پشیمانی مخور» (۲۴۴۵)، «قوله- علیهالسلام- من بشّرنی یخروج صَفر بشّرنه بالجنّه» (۲۵۸۵)، «قصۀ باز پادشاه و کمپیر زن» (۲۶۲۹)، «قصۀ آن زن که طفل او بر سر ناودان غیژید و…» (۲۶۵۷)، «منازعت امیران عرب با مصطفی- علیهالسلام- که…» (۲۷۷۹)، «وحیکردن موسی-علیهالسلام- که…» (۲۹۲۱)، «خشمکردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن را» (۲۹۳۳)، «مطالبهکردن موسی- علیهالسلام- خضرت را که…» (۳۰۰۱)، «حکایت آن زاهد که در سال قحط شاد و خندان بودیا…» (۳۲۴۲)، «قصۀ فرزندان عُزیر –علیهالسلام- که پدر از احوال پدر میپرسیدند…» (۳۲۷۱)، «حکایت آن زن پلیدکار که شوهر را گفت آن خیالات از سر اَمرودبن مینماید تو را…» (۳۵۴۴)، «رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و…» (۳۷۱۱)، «موری بر کاغذ میرفت، بنبشتن قلم و قلم را ستودن گرفت…» (۳۷۲۱)، «نمودن جبرئیل– علیهالسلام- خود را به مصطفی- صلیالله علیه و آله- به…» (۳۷۵۵)
دفتر پنجم: «حکایت آن اعرابی که سگ او از گرسنگی میمرد و انبان او پرنان…» (۴۷۷)، «قصۀ آن حکیمی که دید طاووسی را…» (۵۳۶)، «قصۀ محبوس شدن آن آهوبچه در آخُر خران و…» (۸۳۳)، «حکایت محمد خوارزمشاه که شهر سبزوار که همه رافضی باشند به جنگ بگرفت…» (۸۴۵)، «قصۀ آن شخص که دعوی پیغامبری میکرد، گفتندش…» (۱۱۱۹)، «مریدی درآمد به خدمت شیخ و…» (۱۲۷۱)، «صاحبدلی دید سگ حامله در شکم آن سگبچگان بانگ میکردند» (۱۴۴۵)، «قصۀ اهل ضروان و حسد ایشان بر…» (۱۴۷۴)، «قصۀ قوم یونس– علیهالسلام- بیان و برهان است…» (۱۶۰۸)، «بیان اتحاد عاشق و معشوق از روی حقیقت…» (۱۹۹۹)، «در بیان کسی که سخنی گوید که حال او مناسب آن سخن و دعوی نباشد…» (۲۱۶۳)، «حکایت دیدن خر هیزمفروش با نوایی اسپان تازی را…» (۲۳۶۱)، «در تقریر معنی توکّل، حکایت آن زاهد که توکّل را امتحان کرد…» (۲۴۰۲)، «حکایت مریدی که شیخ از حرص و ضمیر او واقف شد…» (۲۸۴۲)، «حکایت آن گاو که تنها در جزیرهایست بزرگ…» (۲۸۴۲)، «حکایت آن راهب که روز با چاغ میگشت در میان بازار» (۲۸۸۸)، «حکایت هم در بیان تقریر اختیار خلق…» (۳۰۵۹)، «حکایت هم در جواب حِبری و اثبات اختیار» (۳۰۷۸)، «حکایت آن درویش که در هری غلامان آراسته عمید خراسان را دید و…» (۳۱۶۶)، «حکایت جوحی که چادر پوشید و در وعظ میان زنان نشست و…» (۳۲۲۶)، «حکایت کافری که گفتندش در عهد بایزید که مسلمان شو…» (۳۳۵۷)، «حکایت آن مؤذّن زشتآواز که در کافرستان بانگ نماز داد و…» (۳۳۶۸)، «حکایت آن زن که گفت شوهر را که گوشت را گربه خورد، شوهر گربه را به ترازو برکشید…» (۳۴۱۰)، «حکایت ضیاءِ دلق که سخت دراز بود و…» (۳۴۷۰)، «حکایت مات کردن دلقک سیدشاه ترمذ را» (۳۵۰۸)، «حکایت آن مهمان که زن خداوند خانه گفت که…» (۳۶۴۸)، «وصیت کردن پدر دختر را که خود را نگهدار تا حامله نشوی» (۳۷۱۷)، «حکایت عیاضی-رحمهالله- که هفتاد غزوه کرد…» (۳۷۸۱)
دفتر ششم: «وانمودن به اُمرا و متعصبان در راه ایاز…» (۳۸۸)، «حکایت آن شخص که دزدان قوچ او را بدزدیدند و…» (۴۷۰)، «حکایت پاسبان که خاموش کرد تا دزدان رخت تاجران بردند…» (۵۴۵)، «حکایت آن عاشق که شب بیامد بر امید وعدۀ معشوق…» (۵۹۶)، «در آمدن ضریر در خانۀ مصطفی– علیهالسلام- و…» (۶۷۳)، «حکایت آن مطرب که در بزم امیر ترک این غزل کرد…» (۷۰۶)، «تشبیه مغَفَّلی که عُمر ضایع کند و…» (۷۸۰)، «داستان آن شخص که بر در سرایی نیمشب سحوری میزد…» (۸۴۹)، «قصۀ هلال که بندۀ مخلص بود خدای را…» (۱۱۱۵)، «داستان آن عجوزه که روی زشت خویشتن را…» (۱۲۲۶)، «قصۀ درویش که از آن خانه هرچه میخواست میگفتند…» (۱۲۵۴)، «قصۀ سلطان محمود و غلام هندو» (۱۳۸۷)، «قصۀ ترک و درزی» (۱۶۵۵)، «حکایت اشتر و گاو و قچ که راه بند گیاه یافتند…» (۲۴۶۳)، «مقدرکردن سید ملک ترمذ که هرکه در سه یا چهار روز به سمرقند رود…» (۲۵۱۶)، «قصۀ آنکه گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا برمیآورد…» (۲۹۳۰)، «آمدن جعفر– رضیالله عنه- به گرفتن قلعه بهتنهایی» (۳۰۳۷)، «مثل دوبین همچون آن غریب شهر کاش، عُمرنام…» (۳۲۹۰)، «حکایت آن دو برادر، یکی کوسه و یکی اَمرد…» (۳۸۵۶)، «حکایت أمرؤالقیس که پادشاه عرب بود…» (۳۹۹۹)، «خطاب حق تعالی به عزرائیل– علیهالسلام- که تو را رحم بر که بیشتر آمد…» (۴۸۱۰).
۲-۱-۳٫ طرح در داستانهای بلند مثنوی
طرح در داستانهای بلند به ویژه در رمان، دارای انشعابهای مختلفی از خط طرح اصلی است و شروعهای متعدّدی در آن وجود دارد. در اینگونه داستانها میتوان از دوره های زمانیِ مختلف استفاده کرد، زیرا انتقالها، مکانها، زمانها و سوابق افراد متعدّد، ساختار رمان و داستان بلند را دلنشینتر میکند. خط طرح اصلی آن، مانند شریان بزرگی است که دیگر سرخرگها (خط طرحها) از آن منشعب میشود (ر.ک: بیشاپ، ۲۵۶٫۲۵۷:۱۳۷۴) .
رمان و داستان بلند قابلیّت بیشتری در پردازش عناصر داستانی دارند، چنانکه مخاطب با شخصیّتها، نگرش و انگیزههای آنها بیشتر آشنا میشود. گاه در طرح این داستانها تعلیقهای پیدرپی دیده میشود و مجال بسط و گسترش عناصر فراهم است. نویسنده میتواند کنشهای بسیاری را در داستان بگنجاند و برای هر عمل داستانی صحنۀ متناسب با آن را خلق کند، در مکان و زمان داستان خود چرخش ایجاد کند تا در راستای عمل داستانی پیش روند.
درواقع در کنار داستانکها و حکایات کوتاه مثنوی، قسم دیگری از حکایات وجود دارد که طرح پیچیدهتری دارند. به بیانی دیگر عناصر طرح (شروع، ناپایداری، گرهافکنی، تعلیق،گسترش، نقطۀ اوج، گرهگشایی و پایان) در داستان نمود بیشتری مییابد. شروع و پایان حکایت به هم نزدیک نیست زیرا طرح از بسط و پردازش بیشتری برخوردار است؛ پیچیدگی طرح موجب کثرت حضور شخصیتها، حوادث پیدرپی یا تغییر و تحوّل روحی برخی اشخاص میگردد. بنابراین، این حکایتها از نظر کمّی در مقایسه با داستانهای دیگر مثنوی، حجم بیشتری از ابیات را به خود اختصاص میدهند؛ اینگونه حکایتها را میتوان حکایت بلند قلمداد کرد.
در روایت داستانهای بلند مثنوی با زمان حال اخلاقی بسیاری روبهرو هستیم که بر پیکرۀ اصلی روایت، شکاف ایجاد میکند، چنانکه گاه جرّ جرار کلام، ادامۀ داستان را از دفتری به دفتر دیگر میکشاند و شتاب روایی داستان را متوقّف میسازد (ر.ک: «حکایت عاشقی، دراز هجرانی، بسیار امتحانی… »۳/۴۷۵۰) . گسترۀ حکایتهای بلند مثنوی ، این امکان را فراهم میسازد تا عناصر داستانی پرداختهتر شوند. برای مثال، زوایای درونی اشخاص بیشتر اشکار میگردد و مخاطب با گذشته و آیندۀ آنها آشنا میشود، کنش و گفتوگو نیز ساخته و پرداختهتر میشوند.
با وجود حوادث پیاپی و گرهافکنی و گرهگشاییهایی که در اینگونه داستانها وجود دارد، توجه به حضور صحنه الزامی است، زیرا صحنۀ داستانی باید متناسب با طرح داستان، در هرجا که نیاز است به چرخش درآید تا عمل داستانی باورپذیر گردد.
این داستانها میتوانند برهۀ زمانیِ طولانیتری را دربرگیرند و زمان داستانی را در فواصل مختلف به نمایش بگذارند. مکان داستان نیز به فراخور کنش و شخصیتها معمولاً متغیّر است؛ بهگونهای که گاه مخاطب به کمک راوی همزمان در چندینجا حضور مییابد. بنابراین چرخشهای زمانی نه تنها در برخی از داستانهای بلند امکان پذیر است بلکه امری الزامی است. مولانا نیز در برخی از داستانهای بلند خود به مکان داستان اشاره دارد؛ گرچه این اشاره، گاه ضمنی و کوتاه است اما اینکه داستان دقیقاً در چه دورۀ زمانی رخ میدهد، گاهی مورد تغافل قرار میگیرد ولی مخاطب در طول حکایت، فواصل مختلف زمانی را با اشاراتی که ارائه میشود، درمییابد.
باید گفت بیتوجهی به طرح و پیرنگ در داستانهای بلند نقیصه محسوب میشود، زیرا مخاطب آگاه است که کمیّت حاکم بر داستان بلند و ویژگیهای کیفیِ آن، امکان پرداختن به عناصر پیرنگ را در کنار دیگر عناصر داستانی فراهم ساخته است. لذا بیتوجّهی به این عنصر از سویی موجب عدم باورپذیری داستان میشود و داستان در نظر خواننده اقناعکننده نمیگردد، و از دیگرسو، باعث سردرگمی او در خلال پیشرویِ داستان میشود. بنابراین، در این قسمت، برخی از حکایتهای بلند مثنوی که به لحاظ عناصر ساختاری طرح و پیرنگ قابلیّت بیشتری دارند، تحلیل و بررسی میشوند.
۲-۱-۳-۱٫ تحلیل ساختاری داستان پادشاه و کنیزک
بیتوجّهی به طرح و پیرنگ در داستانهای بلند نقیصه محسوب میشود، زیرا مخاطب آگاه است که کمیّت حاکم بر داستان بلند و ویژگیهای کیفیِ آن امکان پرداختن به پیرنگ را در کنار دیگر عناصر داستانی فراهم ساخته است. لذا بیتوجّهی به این عنصر از سویی موجب عدم باورپذیری داستان میشود و داستان در نظر خواننده اقناعکننده نمیگردد، و از دیگرسو، باعث سردرگمی او در خلال پیشرویِ داستان میشود. برای تبیین بیشتر داستان اول مثنوی مورد بررسی قرار میگیرد. البته قبل از بررسی طرح این داستان باید خاطر نشان کرد که برای استخراج طرح از پیکرۀ داستان، توجه به این نکته ضروری است که طرح داستان با خلاصۀ داستان متفاوت است؛ خلاصۀ داستان نقل موجز داستان است، درحالیکه طرح، روایت چارچوب و سببیّت در داستان است. در گزارش و استخراج طرح یک داستان باید به چهار اصل مهم توجه کرد:
۱٫ زمان طرح همواره زمان حال انتخاب شود.
۲٫ طرح به صورت سومشخص نقل شود.
۳٫ وقایع با رعایت توالیِ زمانی مرتب شوند.
۴٫ به جزئیات پرداخته نشود (ر.ک: مستور، ۱۵:۱۳۸۷).
در این قسمت، داستان “عاشق شدن بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن بر صحت او” برگزیده شده است تا از جهت عناصر ساختاری طرح بررسی شود. طرح این داستان را بر مبنای اصول چهارگانهای که در گزارش طرح، پیش از این ذکر شد، میتوان اینگونه بیان کرد:
۱٫ پادشاهی کنیزکی را میبیند، شیفتۀ او میشود و کنیزک را میخرد.
۲٫ کنیزک بیمار میشود زیرا او عاشق زرگری در شهر سمرقند است.
۳٫ پادشاه طبیبان را فرا میخواند اما همۀ آنان از کشف علّت بیماری و درمان عاجز میشوند، زیرا بر خداوند توکل نکردهاند.
۴٫ پادشاه از درگاه خداوند طلب کمک میکند زیرا از طبیبان ناامید میشود. او در خواب از حضور حکیمی آگاه میشود.
۵٫ حکیم نزد پادشاه میآید و علّت بیماری کنیزک را که همان دوری از زرگر است، کشف میکند.
۶٫ پادشاه به پیشنهاد حکیم، دستور میدهد زرگر را نزد او آورند تا کنیزک را از عشق زرگر رها کند.
۷٫ پس از وصال کنیزک به زرگر، پادشاه شربتی به زرگر مینوشاند تا بیمار و رنجور شود.
۸٫ عشق کنیزک به زرگر سرد میشود و دست از او میکشد زیرا زرگر زشترو و بیمار شده است.
۹٫ زرگر از فرط رنجوری میمیرد و کنیزک از عشق او و رنج رهایی مییابد.
این داستان با بیتی ترغیبکننده آغاز میشود:
بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن
(۱/۳۶)
همین یک بیت بسنده است تا خواننده را به داستان مشتاق کند زیرا مخاطب معمولاً شیفتۀ داستانهایی است که بتواند با آنها همذاتپنداری کند؛ داستانهایی که نقد حال او باشند. مولانا در این داستان به زمان کرنولوژیکی خاصی اشاره ندارد زیرا اینکه داستان دقیقاً در چه دورۀ زمانی رخ داده است، عملاً در کنش و حوادث داستان اثرگذار نیست و طرح داستان نیز مؤیّد همین مطلب است. او با بیت:
بود شاهی در زمانی پیش از این ملک دنیا بودش و هم ملک دین
(۱/۳۷)
در بیان زمان داستان به عبارت “زمان پیش از این” بسنده کرده است و در حقیقت، بدینگونه از زمان به بیزمانی نقب میزند. او خود را در پردازش زمان داستان محدود نمیسازد؛ زمان داستان او هر زمانی میتواند باشد زیرا همانطور که بیان گردید داستان نقد حال همۀ ماست. مولانا در دو بیت بعدی، به زمان و مکان اشارهای کلی میکند:
اتفاقاَ شاه روزی شد سوار با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید شه بر شاهراه شد غلام آن کنیزک پادشاه
(۱/۳۸-۳۹)
«روز» زمان داستان و «شاهراه» مکان آن است. همانطور که ذکر شد، زمان تقویمی در کنش اولیّه که همان دیدار پادشاه و کنیزک است، چندان تأثیری ندارد و تا همین مقدار که مخاطب بداند زمان داستان روزی است که مناسب شکار پادشاه است- بدون آنکه به گاهشماری روز یا ماه و فصل آن اشارهای شده باشد- کافی است.
در اینجا هنرمندی مولانا آشکار است زیرا روز شکار، تلویحاً به شکارشدن دل پادشاه در آن روز اشاره دارد. حضور کنیزک در شاهراه نیز، موجب نوعی بزرگنمایی در باب کنیزک میگردد زیرا واژۀ «شاه» در شاهراه و غلامشدن پادشاه نسبت به کنیزک، ذهن را به جمال کنیزک و صیدشدن دل پادشاه رهنمود میکند:
یک کنیزک دید شه بر شاهراه شد غلام آن کنیزک پادشاه
(۱/۴۰)
بنابراین صحنۀ برگزیدۀ مولانا برای شروع داستان و کنش اولیّۀ آن، در شاهراه و هنگام شکار است. در قسمت دوم و سوم طرح به زمان و مکان خاصی اشاره ندارد بلکه بهطور ضمنی میتوان دریافت که مکان این عملهای داستانی، یعنی بیمارشدن کنیزک و عجز طبیبان در کشف و درمان بیماری او، قصر پادشاه است. صحنه چنان بدیهی است که نیاز به توضیح ندارد.
اما نکتۀ حائز اهمیت در تفاوت این قسمت طرح با پیکرۀ داستان در این است که مولانا در طرح به علّت بیماری کنیزک که در حقیقت همان عشق او به زرگر است، واقف است. اما پیداست که اگر در همان جا سبب بیماری را بیان کند، خواننده بهراحتی پایان آن را حدس خواهد زد و داستان جذابیّت خود را از دست میدهد. مولانا به زیبایی توانسته است در داستان و نسبت علیّ و معلولی آگاهسازی مخاطب هم بیان نمیکند بلکه او را با پادشاه داستان همراه میسازد و هر دو را در تعلیق این پرسش نگهمیدارد.
مولانا دیدار پادشاه و کنیزک و خریدن کنیزک، بیمارشدن او، و عجز طبیبان در کشف علّت بیماری را با شتاب بیان میکند تا مخاطب را بهسرعت از این قسمت داستان گذر دهد. به عبارتی، از قسمتهای شروع طرح، ناپایداری و گسترش میگذرد تا به قسمت تعلیق برسد. در قسمتهای ۱و ۲و ۳، طرح تنها به دو مکان، «شاهراه» و تلویحاً «قصر پادشاه» اشاره میکند و چندان تمرکزی بر روی صحنهپردازی ندارد اما گویا در قسمت چهارم طرح (ناامید شدن پادشاه از طبیبان و رویآوردن او به درگاه خداوند) از شتاب روایتی خود میکاهد، زیرا بهخوبی آگاه است که این بخش داستانی نیاز به پردازش بیشتری دارد. مکان این قسمت داستان «مسجد» است:
شه چو عجز آن حکیمان را بدید پابرهنه جانب مسجد دوید
رفت در مسجد سوی محراب شد سجدهگاه از اشک شه پرآب شد
(۱/۵۵-۵۶)
در این دو بیت، علاوه بر اشاره به عجز حکیمان، خواننده را از حالت روحی و آشفتگی درونی پادشاه نیز آگاه میسازد. پادشاهی که پابرهنه سوی مسجد میرود و محراب مسجد از اشک او پرآب گشته است. «مسجد» که بهعنوان مکان داستان معرفی شده است و توصیف محراب و سجدهگاه آن، که از اشک پادشاه پرآب گشته است، علاوه بر بیان کیفیّت فضای مسجد، مؤید استیصال و درماندگی پادشاه است. پابرهنگی و دویدن او به مسجد القاکنندۀ شتاب پادشاه و البته خاکساری او نسبت به خداوند است.
در همین قسمت از داستان، هنگامی که پادشاه در میان گریه به خواب میرود، در خواب او، از نظر زمانی بهنوعی آیندهنگری و به اصطلاح پیشگویی اشاره میشود. درواقع یکی از تمایزات طرح در داستانهای معاصر با داستانهای کهن در پیشگویی و عدول از قانون علیّت است که در طرح داستانهای کهن دیده میشود. در این قسمت طرح هم مشاهده میشود که چگونه حضور حکیم پیشگویی میشود و قانون علّی تا حدودی گسسته میشود. گرچه این آیندهنگری تا حدّی تعلیق داستانی را از بین میبرد اما باز هم حسّ کنجکاوی مخاطب را برمیانگیزاند که آیا خواب او رؤیای صادقه بوده است یا نه؟ آیا فردا کسی به قصر خواهد آمد؟ و… درواقع چنین کنجکاوی مخاطب را به ادامۀ داستان ترغیب میکند.
گفت ای شه مژده حاجاتت رواست گر غریبی آیدت فردا ز ماست
(۱/۶۳)
در بخش پنجم طرح که بهنوعی نقطۀ اوج داستان است، به حضور حکیم و کشف علّت بیماری کنیزک اشاره میشود. مولانا از باریکبینی بیشتری در توصیف زمان، مکان و البته فضا و داستان استفاده کرده است. در ابتدا زمان وقوع عمل داستانی را بیان میکند:
چون رسید آن وعدهگاه و روز شد آفتاب از شرق اخترسوز شد
(۱/۶۶)
مولانا تنها به زمان گاهشمارانۀ روز اکتفا نکرده است بلکه توصیفی مختصر از آن را نیز ارائه میدهد. همچنین در بیت:
میرسید از دور مانند هلال نیست بود و هست، بر شکل خیال
(۱/۶۹)
واژۀ «دور» در حقیقت اشارۀ وصفی به مکان است. بنابراین مولانا تأکیدی بر این موضوع ندارد که این حکیم دقیقاً از کجا آمده است، بلکه معتقد است مبدأ او هرکجا بوده، پادشاه مشتاقانه چشمانتظار اوست و حتی از دور نیز او را دیده است. پادشاه با دیدن او از دور، خود به جای حاجیان به پیشواز حکیم میرود.
شه به جای حاجیان فاپیش رفت پیش آن مهمان غیب خویش رفت
(۱/۷۴)
در اینجا، گویی مولانا لحظۀ ملاقات پادشاه و حکیم را ارزشمند دانسته است. بنابراین یک صحنۀ نمایشی دقیق را به توصیف حالات پادشاه و شخصیّتپردازی در این قسمت اختصاص داده است.
دست بگشاد و کنارانش گرفت همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
دست و پیشانیش بوسیدن گرفت وز مقام و راه پرسیدن گرفت
پرسپرسان میکشیدش تا به صدر گفت گنجی یافتم آخر به صبر
گفت ای نور حق و دفع حرج معنی الصبر مفتاح الفرج
چون گذشت آن مجلس و خوان کرم دست او بگرفت و برد اندر حرم
(۱/۹۷-۱۰۱)
این ابیات اشتیاق پادشاه را در دیدار با حکیم ملموستر میکند اما بعد از گفتگوی پادشاه و گستردن مجلس و خوان کرم، گویی پادشاه به یاد کنیزک میافتد: پادشاه «دست او بگرفت و برد اندر حرم». در اینجا داستان وارد صحنۀ دیگری میشود. «حرم» را میتوان مکان داستان دانست که تأکیدی بر محرم دانستن حکیم و سخن گفتن با او دربارۀ «قصۀ رنجور و رنجوری» است. در ادامۀ این بخش طرح که متضمن کشف علّت بیماری کنیزک از سوی حکیم است، کیفیّت مکان داستانی در ضمن سخن حکیم روشن میشود.
گفت ای شه خلوتی کن خانه را دور کن هم خویش و هم بیگانه را
کس ندارد گوش در دهلیزها تا بپرسم زین کنیزک چیزها
خانه خالی ماند و یک دیّار نه جز طبیب و جز همان بیمار نه
برای |