درون گراها فرآیندهای تحریکی قوی دارند ، دستگاه عصبی آنان ضعیف بوده و ظرفیت کمی برای تحمل تحریک دارند . به طور ارثی از نظر کرتکس برانگیخته تر هستند ، مغزهایی دارند که سریعتر و قویتر به محرکات واکنش نشان میدهند و تحمل کمی برای تحریک دارند .
نظریه ی بازداری ما را به یک سری از پیشبینی های رفتاری هدایت میکند که غالباً به طور تجربی تأیید شده اند . برای مثال برون گراها به موسیقی با صدای بلند و رنگ های روشن مشتاق ترند و برای استفاده از الکل و کشیدن سیگار مناسب ترند.
اندازه گیری میزان بازداری در افراد برون گرا و درونگرا :
آیزنک دریافت که تحمل درد در برون گراها خیلی بیشتر است و احتمالاً این قدرت تحمل به دلیل دستگاه های عصبی قوی آنان در بازداری تحریک دردناک بوده است .
محرومیت حسی: در شرایط آزمایش محرومیت حسی آزمودنی به تنهایی در اتاقی قرار میگیرد .چشم ها و گوش هایش بسته می شود تا تحریک بینایی یا شنوایی به او وارد نشود . دست هایش در پوششی قرار داده می شود تا چیزی را حس نکند و تا پایان آزمایش مدتها به همین وضعیت تنها می ماند . انتظار می رود درونگراها محرومیت حسی را بسیار بهتر از برونگراها تحمل کنند؛ زیرا آنان ناچیزترین تحریک های باقیمانده را دریافت میکنند حال آنکه برونگراها بر اثر فعالیت های بازداشتی که در دستگاه عصبی مرکزی آنان روی میدهد مقدار ناچیزی از تحریک های خفیف باقیمانده را دریافت میکنند . به علاوه برونگراها تحت تأثیر پدیده ی محرک خواهی قرار دارند، اما این خواسته در درونگراها کمتر است .
پیشرفت حاصل از درد برآورد مستقیمی از مقدار بازداری است که در دوره ی پیش از استراحت انباشته شده است . پس انتظار می رود که در برونگراها هم مقدار بیشتری بازداری انباشته شود و هم از بین برود و نتیجتاً پیشرفت پس از استراحت در آن بیشتر باشد .
از طریق استراحت های نابخواستی که بر اثر نیروهای بازداشتی صورت میگیرد، می توان میزان بازداری را درافراد برآورد کرد . پس می توان از میزان بالای استراحت در برونگراها به وجود بازداری بیشتر در این افراد دست یافت . همچنین آزمونهای دیداری مثل ردحسی تصویری ، اثرهای پوششی و ردحسی مارپیچ نشان داده که در برونگراها نسبت به درونگراها بازداری بیشتری دیده می شود .
مورد دیگری که آیزنک مطرح کرد بازداری واکنشی در درون گرایی و برون گرایی بود . ما میدانیم تکرار هر عمل ایجاد بازداری واکنشی میکند و خستگی عصبی در نقطه ای که فرد نمی تواند پاسخ طولانی تر دهد ، ایجاد می شود . آیزنک مدعی است که برون گراها برای بازداری واکنشی از درون گراها مستعدتر هستند و در فعالیت داده شده برای زودتر خسته شدن آمادگی دارند .
نظریه ی برانگیختگی :
آیزنک تفاوت های رفتاری درون گراها و برون گراها را تا حدودی بر اساس تفاوت های متنوع در سیستم فعال ساز شبکه ای صعود کننده (aras) میداند . تحریک aras باعث افزایش هوشیاری و تحریک پذیری کرتکس می شود . ارتباط بین aras و کرتکس به صورت دوسویه است.aras میتواند کرتکس را فعال سازد و در عوض کرتکس میتواند بر aras تأثیر گذاشته ، باعث افزایش برانگیختگی یا بازداری آن شود . در نظر آیزنک درونگراها به طور ذاتی نسبت به برون گراها سطوح بالاتری از برانگیختگی را دارا هستند ؛ در نتیجه آن ها احتمالاً نسبت به تحریک حساس ترند. پس هر سطحی از تحریک به علت بالا بودن قابلیت برانگیختگی کرتکس درونگراها افزایش مییابد .
آیزنک در رابطه با شرایط محرومیت حسی و تحمل درد به همان نتایج در نظریه ی بازداری دست یافت . به علاوه او استدلال میکند که برون گراها نسبت به درون گراها وقتی تکالیف طولانی را انجام میدهند ، بازداری واکنشی را سریعتر و در سطح بزرگتر ایجاد میکنند که وقفه های استراحت را به وجود میآورند. این افراد در تکالیفی که نیازمند هوشیاری است ، زودتر از درونگراها خسته میشوند و برای ایجاد خطا مستعدتر هستند .
تحول شخصیت:
از نظر آیزنک افراد با زمینه ی ذاتی ویژه ای زاده میشوند تا با روش های خاصی به محیط پاسخ دهند اما این زمینه ها میتوانند توسط بعضی از خواسته های اجتماعی تغییر داده شوند . بنابرین محیط و ژن ها برای ایجاد رفتار با همدیگر در تعامل هستند. با این وجود عوامل زیست شناختی نقش قوی تری را بازی میکنند .
نقش وراثت : به نظر آیزنک صفات و ابعاد به طور عمده توسط وراثت تعیین میشوند ، هر چند که شواهد پژوهشی تا امروزه مؤلفه ی ژنتیکی نیرومندتری را برای ابعاد برون گرایی و روان رنجورخویی نشان میدهد . آیزنک تأثیرات محیطی بر شخصیت را چون تعامل های خانوادگی در مدت کودکی نادیده نمیگیرد ، بلکه او مدعی است که آثار آن ها محدود هستند .
پژوهش آیزنک عمدتاً بر مقایسه ی دوقلوهای یک تخمکی و دوتخمکی تمرکز داشته است . بررسی ها نشان دادهاند که دوقلوهای یک تخمکی بسیار بیشتر از دوقلوهای دوتخمکی از نظر شخصیت شبیه هستند . حتی زمانی که دوقلوها توسط والدین مختلف پرورش یافته بودند و در طول مدت سال های کودکیشان در معرض محیط های متفاوتی قرار داشتند . بررسی های فرزندخوانده ها نشان میدهد که شخصیت آن ها شباهت بیشتری به شخصیت والدین واقعیشان دارد تا والدین اکتسابیشان ؛حتی زمانی که این کودکان تماسی با والدین واقعی خود نداشتند .
سه بعد شخصیت آیزنک همواره در ملت ها و فرهنگ های گوناگون یافت شده اند. بررسی های انجام شده از نقش تعیین کننده ی عوامل ژنتیکی در مقابل عوامل محیطی در تعیین این ابعاد شخصیت حمایت میکنند . وجود سه بعد شخصیت یکسان در این کشورهای متفاوت ، شواهد بیشتری برای اهمیت عوامل ارثی در شکل دهی شخصیت است .
اجتماعی شدن :
اجتماعی شدن همان فرآیندی است که جامعه به کمک آن ، الگوهای رفتاری ضروری برای ادامه حیات را در کودکان و نوجوانان به وجود می آورد . به نظر آیزنک رفتار اجتماعی به عنوان مجموعه ی کلی از پاسخ های شرطی شده ی فرد است . افراد رفتارهایی را که به آن ها کمک کرده تا به خواسته های خود برسند یاد می گیرند ،از رفتارهایی که به تنبیه آن ها منجر می شود ، اجتناب میکنند . بنابرین افراد از طریق شرطی شدن یاد می گیرند که از انجام رفتارهایی که جامعه آن ها را مضر میداند ، دست بردارند .
حال چون عامل اصلی فراگیری آداب اجتماعی و اجتماعی شدن ، شرطی شدن است ؛ پس باید انتظار داشت کسانی که نتوانسته اند آن ها را فرا گیرند ؛ یعنی بزهکاران جوان و مجرمین و جامعه ستیزان ، روی هم رفته افرادی برون گرا باشند ،چون به دشواری شرطی میشوند .
آیزنک فرض میکند که درون گراها قوانین را سریعتر و مؤثرتر از برون گراها یاد می گیرند . او معتقد است این یافته ها یافته ی ژنتیکی دارد . درون گراها نسبت به برون گراها برانگیختگی کرتکسی بسیار بالایی دارند که باعث تسهیل یادگیری می شود . به این دلیل یادگیری قوانین اجتماعی برای برون گراها مشکل است ، آن ها کمتر اجتماعی میشوند .