لودو در یکی از مؤثرترین کشفهای علمی درباره هیجانات دریافت که علائم حسی ابتدا به تالاموس در مغز میروند و سپس از طریق یک سیناپس منفرد به بادامه مغز میروند و پسازآن علامت دوم که از تالاموس ارسال میشود به قشر تازه مخ یعنی مغز متفکر میرود. گذرگاه کوتاهتر (تالاموس-بادامه) به بادامه مغز این امکان را میدهد که برخی داده ها را بهسرعت از حواس دریافت کند و قبل از آنکه اطلاعات در قشر تازه مخ به ثبت برسند یعنی قبل از پردازش اطلاعات و انتخاب بهترین پاسخ توسط قشر مخ، تسخیر هیجانی (انفجار عصبی) بروز واکنشی شدید و نسنجیده را موجب میشود. دستور این پاسخ هیجانی که در یکهزارم ثانیه صادر میشود ازنظر گاه تکاملی برای بسیاری از انواع موجودات، شرط اساسی بقای آنان است اما این فرایند سریع و نهچندان دقیق، میتواند در زندگی عاطفی انسانها بحرانهای هیجانی را به وجود آورد.
آن هنگام که بادامه مشغول آمادهسازی واکنشی هیجانی و تکانشی است، قسمت دیگری در قطعه پیش پیشانی در قشر مخ که مسئول تدارک پاسخ مناسبتر و صحیحتر است، وظیفه خاموش کردن غلیانهای بادامه مغز و دیگر مناطق لیمبیک و به طور کلی کلیه خاموش کننده هیجانات منفی و آزار دهنده است و نقش ترموستات عصبی برای کنترل این نوع هیجانها را دارد در انسان هر چه سطح فعالیت در قسمت چپ قشر مخ بیشتر باشد وضعیت هیجانی مشخص مثبتتر است. در قشر پیش پیشانی به ما اجازه میدهد که احساسات مثبتی را که به هنگام دستیابی به اهداف ظهور میکنند فقط یادآوری نماییم و همزمان به ما اجازه میدهد از احساسات منفی که باعث از دست رفتن جسارت برای حرکت به سوی اهداف میگردد، اجتناب نماییم (داویدسون، ۲۰۰۳).
بر اساس نتایج پژوهشهای صورت گرفته در زمینهی عصبشناسی «بادامه و مدارهای توسعهیافته مرتبط با آن با گسترش مهارتهای اصلی هوش هیجانی و هوش معنوی ضروری است» (چرنیس ۲۰۰۰).
۲-۳-۴ تاریخچه هوش هیجانی
همراه با شروع قرن جدید، جوامع با معضلات اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، بهداشتی مواجه میباشند، نظر غالب کارشناسان بر آن است که برای حل بسیاری از مشکلات موجود به شهروندانی نیاز است که نه تنها دارای قابلیتهای خردمندانه هستند بلکه به همان نسبت دارای مهارتهای اجتماعی و هیجانی قابلتوجه نیز میباشند، تشخیص اهمیت مهارتهای اجتماعی و توان کنار آمدن مؤثر با دیگر افراد، موجبات علاقهمندی روزافزون به مفهوم هوش هیجانی و هوش معنوی را فراهم آورده است.
همچنین دلیل دیگر برای گرایش فزاینده به این مفهوم، مربوط به تئوریهایی است که مفهوم گستردهتری را برای هوش در نظر میگیرند. طی مهرومومهای اخیر بیشتر نظریه های مربوط به هوش بینه و سیمون (۱۹۱۶)، کارول (۱۹۹۳)، اسپیرمن (۱۹۲۳)، تورسلون (۱۹۳۸) وکسلر (۱۹۵۸) برتری عامل عمومی «g» را در هوش، در رأس قرار دادهاند (برودی، ۱۹۹۲؛ کارول، ۱۹۹۷) که در بسیاری از تستهای هوش عامل مشترکی است.
امروزه نظریه های سنتی هوش گرچه کاملاً تغییریافتهاند ولی متفقالقول، هوش را فعالیت ذهنی هدفمندی میدانند که کاربرد آن در حل مؤثر مشکلات، قدرت استقلال و تفکر خلاق میباشد (نیسر، بودو، بوکارد و استودارد، ۱۹۴۳).
اینک تعداد زیادی از منتقدان اظهار میدارند که نقطهنظرات سنتی هوش تأکید زیادی از حدی بر توانایی عقلانی فرد دارند (ویلیامز، ۱۹۹۷؛ گی، ۱۹۷۱؛ استرنبرگ و واگنر، ۱۹۹۳). در این راستا ادوارد ثراندایک در نظریه خود تحت عنوان هوش اجتماعی، مفهوم گستردهتری از هوش را مطرح ساخت و آن را توانایی درک و هدایت افراد در جهت عملکرد عاقلانه در روابط انسانی تعریف کرد (نیلسون، ۲۰۰۳).
نظریهپردازان جدیدتر بهروشنی اظهار داشتند که تعاریف قبلی هوش، توجه لازم به توانایی درک اوضاع اجتماعی را ندارند آن ها مدعی هستند که این تواناییهای اجتماعی در تمام ابعاد رفتار هوشمندانه دارای اهمیتی همچون تواناییهای کلامی و مهارتهای منطقی و ریاضی میباشند.
هواردگاردنر، در ۱۹۸۳ نقطهنظر خود را تحت عنوان هوشمندی چندگانه مطرح میسازد گاردنر فراتر ازنظریهای دوعاملی وکسلر (۱۹۵۸) با نظریه سه عاملی کارول (۱۹۹۳) نظریه هوش هفت عاملی خود را مطرح ساخت و هوش درون فردی را تعیین دقیق حالات و احساسات درونی خود و هوش بین فردی را به عنوان درک احساسات دیگران معرفی کرد. بسیاری ازنظریه پردازان از نقطهنظرات توسعهیافته گاردنر در زمینه هوش پیروی کردهاند (مایر وسالووی، ۱۹۹۰).
پیتر سالووی و جان مایر (۱۹۸۹) برای اولین بار واژه هوش هیجانی و هوش معنوی را در مقالات علمی خود مطرح ساختند و سپس روان شناسان دیگری مفهوم هوش هیجانی و هوش معنوی را موردبحث و پژوهش قرار دادن، به طور مثال مایر، سالووی و کاراسو (۲۰۰۰) در مفهومسازی از هوش هیجانی و هوش معنوی به عناصر شناختی و تأثیری که هیجانات بر قضاوت و حافظهدارند تأکید نمودهاند. گلمن (۱۹۹۵) مایر (۲۰۰۰) اسکات، مائولوف (۱۹۹۹) هوش هیجانی و هوش معنوی را هم به عنوان یک استعداد و هم به عنوان یک ویژگی معرفی کردهاند. آوریل و نان لی، با طرح نظریۀ خلاقیت هیجانی بر ارزش هیجانی، در خلال خلاقیت تأکید میکنند، مارنی (۱۹۹۹) در نظریه شایستگی هیجانی، با تأکید مضاعف بر نقش بافت اجتماعی بر کارکردهای هیجانی و خود اثربخشی به بحث درزمینۀ هوش هیجانی و هوش معنوی پرداخته و شایستگی هیجانی را لازمۀ پیشرفت اجتماعی میداند. بار- اون (۱۹۹۹) با طرح مدل چندعاملی برای هوش هیجانی «آن را مجموعهای از استعدادها و مهارتهایی میداند که افراد را در جهت سازگاری مؤثر با محیط و موفقیت در زندگی آماده میکند و این تواناییها در طول زمان تغییر نموده و رشد مییابد که با روشهای آموزشی قابل اصلاح و بهبود است».
بااینوجود اغلب پژوهشهای عملی درزمینۀ هوش هیجانی و هوش معنوی بر اساس نظریه های مایر، سالووی، گلمن و بار-اون میباشد.
۲-۳-۵ تئوری هوش هیجانی و هوش معنوی سالووی و مایر
هوش هیجانی، طبق نظر مایر و سالووی تنها بازتاب یک توانایی یا یک خصیصه نیست بلکه تلفیقی از چند توانایی استدلالی و هیجانی متمایز است و نسبت به هوش اجتماعی توجه بیشتری به مسائل اساسی هیجانی و فرونشاندن مشکلات شخصی و اجتماعی افراد دارد. افرادی با هوش هیجانی و هوش معنوی بالا در داشتن رضایت بیشتر از زندگی، بهرهمندی از محیط خانوادگی که مشوق یادگیری احساسات و درک زیبایی در آن ها است و شریک شدن در احساسات اطرافیان نسبت به دیگران متفاوتاند و معمولاً افرادی منظم و خونگرم، موفق و باانگیزه و خوشبین هستند (مایر، سالووی، ۱۹۹۷).
سالووی و مایر با در نظر گرفتن اینکه سیستم هیجانی گاهی به عنوان یک سیستم ادراکی و پردازش اطلاعات عمل میکند، هوش هیجانی و هوش معنوی را مرکب از سه توانایی هیجانی دانسته و آن را اینگونه معرفی نمودهاند: